< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 177 سطر5 قوله (و اما التي لاحوال الاجسام)
موضوع: ادامه کيفيت بحثي که مختص به اين مقاله سوم است
گفتيم در اين فصل سه بحث داريم
بحث اول: بيان طبيعيات بود. گفتيم که عبارت از اجسام و احوال اجسام هستند.
بحث دوم: طبيعيات همراه با کم هستند. هم اجسام همراه با کم مي شوند و هم احوال اجسام همراه با کم هستند، و ما در بحث دوم بوديم.
توضيح بحث دوم: کم گاهي همراه جسم است و گاهي همراه احوال جسم است. کمي که همراه جسم است عبارت از اقطار ثلاثه است. اما کمي که همراه احوال جسم است را توضيح مي داديم و گفتيم احوال جسم مثل حرکت يا لوني که بر جسم وارد مي شود و حتي قوايي که بر جسم حلول مي کند. هر چه که با جسم مرتبط است ولي خودش جسم نيست از احوال جسم به حساب مي آيد. البته منظور ما از ارتباط، مثل ارتباط نفس به بدن نيست. نفس را از احوال جسم نمي دانند (گرچه مدبر جسم است) و جزء طبيعيات قرار داده نمي شود. البته اگر چه به لحاظي که مشاء آن لحاظ را اعتبار کرده نفس را امر طبيعي مي دانند و در طبيعيات از آن بحث مي کنند اما مرحوم صدرا از آنها فاصله گرفته و نفس را از جمله مباحث الهي قرار داده و در الهيات از آن بحث کرده ولي مشاء نفس را از امور طبيعي قرار مي دهند به خاطر ارتباطي که با بدن دارد آن هم ارتباطي که به لحاظ قواي جسماني اش دارد و الا ارتباط به لحاظ عقل، جزء طبيعي نيست. يعني عقل، جزء طبيعي نيست بقيه قوي جزء طبيعي است.
مصنف مي فرمايد کمي که بر احوال جسم عارض مي شود مثل زمان و اشياء ديگر است. و گفتيم مراد از اشياء ديگر، مقادير و اعداد است.
اما عروض زمان بر احوال جسم روشن است همانطور که جسم زمان دارد مثل لوني که در جسم حلول کرده آن هم زمان دارد اما کمي که از قبيل اعداد و مقادير باشد را بايد بيان کنيم که بر احوال جسم عارض مي شود.
در جلسه قبل ضمير مستتر در «تلحقها» را گفتيم که مي توان به اشياء اخري برگردانيم و مي توانيم به کميتي که براي احوال اجسام است برگردانيم. اگر ضمير را به «اشياء اخري» يا به «زمان و اشياء اخري» برگردانيم عبارت را اينگونه معني مي کنيم: زمان و اعداد و مقادير گاهي بالذات بر احوال اجسام عارض مي شوند و گاهي بالعرض بر احول اجسام عارض مي شوند بايد مثال بزنيم نامطلب روشن شود.
يکي از احوال اجسام رنگ است مثل سواد. بر اين سواد، زمان و عدد و مقدار عارض مي شود يعني همه اين کميتها بر آن عارض مي شود اما بالعرض عارض مي شود زيرا اگر زمان بر اين لون مي گذرد به واسطه زماني است که بر جسم مي گذرد. و اگر عدد براي اين لون تعيين مي کنيم به واسطه جسمي است که داراي عدد است و اگر مقدار براي اين لون تعيين مي کنيم به واسطه جسمي است که داراي مقدار است. مثلا گفته مي شود اين سواد، يک متر است چون جسمي که اين سواد در آن حلول کرده يک متر است يا گفته مي شود 10 تا سواد داريم چون 10 تا جسم داريم که همه آنها سياه هستند. يعني بواسطه جسم عدد بر اين حالِ جسم عارض مي شود و هکذا بواسطه جسم زمان و مقدار بر اين حال جسم عارض مي شود پس زمان و عدد و مقدار بر حال جسم که عبارت از سواد بود وارد شد ولي بالعرض نه بالذات.
در عدد شايد بتوانيم بگوييم لحوقش بالذات است که وقتي سياهي ها را مي شماريم مي گوييم 10 تا سياهي در بيرون است. اين را مي توانيم بگوييم به خاطر خودشان يا به خاطر جسمشان است يعني يکبار مي گوييم چون جسم آنها 10 تا است پس خودشان 10 تا است يکبار به خود جسمشان کار نداريم و مي گوييم خود آنها 10 تا هستند. اگر چه اين 10 تا سياهي بدون جسم محقق نمي شود ولي ما 10 تا سياهي در خارج داريم و اين 10 تا، وصف خود سياهي است نه اينکه وصف جسم باشد که به سياهي داده شود اما مقدار، وصف جسم است که به سياهي داده مي شود
علي اي حال، مي توان عدد را بالذات قرار داد و مي توان بالعرض قرار داد. اگر بالعرض قرار بدهيد با بقيه هماهنگ مي شود.
مثال ديگر براي اينکه به احوال جسم، زمان يا عدد يا مقدار عارض مي شود مثل قوه که گفتيم از احوال جسم است چون در جسم حلول مي کند حال اگر زمان يا عدد يا مقدار بر قوه عارض شود اين، کمي است که بر حالي از حالات جسم عارض شده است مثلا گفته مي شود که اين قوه در زمان متناهي تاثير کرده يا گفته مي شود که اين قوه در زمان نامتناهي تاثير کرده يا مثلا 10 تا تاثير کرده است که درباره قوه، عدد 10 را بکار برديم که کمّ است يا متناهي و نامتناهي بکار مي بريم که آنها هم کمّ هستند. تناهي و عدم تناهي را که مربوط به کمّ است هم مي توان مربوط به عدد قرار داد و هم مي توان مربوط به مقدار قرار داد. حال وقتي اين را بر قوه وارد کرديم يعني کمّي را بر قوه وارد کرديم همچنين وقتي مي گوييم که زمانِ تاثيرِ قوه، فلان مقدار است زمان را که کمّ است به قوه نسبت داديم. ولي همانطور که روشن است اين لحوق، لحوق بالعرض است يعني بواسطه اثر، خود قوه را ملحوق کميت قرار مي دهيم. اثر آن متناهي يا نامتناهي است يا اثر آن قوه در فلان زمان حاصل است يا اثر آن قوه اين تعداد را دارد ولي ما به خود قوه نسبت مي دهيم پس نسبت اين کميت به قوه، نسبت بالعرض و بالواسطه است يعني به توسط اثر است.
اين در صورتي بود که ضمير در «تلحقها» را به «زمان و اشياء اخري» برگردانيم که اين «زمان و اشياء اخري» بر احوال اجسام عارض مي شوند که گاهي بالذات و گاهي بالعرض است.
اما اگر ضمير «تلحقها» را به خود کميت برگردانيم چون عبارت «اما التي لاحوال الاجسام» به معناي «اما الکميه التي لاحوال الاجسام» است اين کميت، که موصوف «التي» است مرجع ضمير است. و عبارت را اينگونه معني مي کنيم: اين کميت به احوال جسم ملحق مي شود يا بالذات يا بالعرض.
بايد اين مطلب را در ضمن مثال بگوييم:
حرکت يکي از احوال جسم است و زمان که کمّ است بر آن عارض مي شود و عروضش بالذات است يعني بر خود حرکت عارض مي شود نه اينکه زمان به توسط چيزي بر حرکت، عارض مي شود پس يکي از احوال جسم که حرکت است عرضي را که زمان است بالذات گرفت يعني کميت را گرفت. اما احوالي که کميت را بالعرض مي گيرند مثل مثال لون و قوه اي که بيان کردم که لون و قوه هر دو از احوال جسم اند و کميت را بالعرض مي گيرند.
در معناي اول که گفتيم ضمير «تلحقها» به «زمان و اشياء اخري» برگردد، ما کميت را معين کرديم و گفتيم زمان يا مقدار يا عدد است و آن را ملحق بر احوال جسم کرديم که عبارت از مثلا سواد و قوه بود. اما در معناي دوم، کميت را تعيين نمي کنيم نمي گوييم زمان و مقدار و عدد، بلکه مي گوييم کميت بدون اينکه اين کميت را در زمان يا مقدار يا عدد تعيين کنيم بلکه مي گوييم کميت، عارض بر سواد و قوه مي شود. لفظ «کميت» جامع بين اين سه تا (زمان و مقدار و عدد) است.
(مي توان مثال را عوض کرد و گفت نفس چند قوه دارد که عدد بر قوه، بالذات عارض مي شود ولي اگر عدد به لحاظ اثر بر قوه عارض شود عروضش بالعرض است. مثلا مي گوييم دو قوه داريم 1ـ مدرکه 2ـ محرکه که عروض عدد بر قوه بالذات است اما گاهي به لحاظ اثر مي گوييم اين قوه متناهي است يا نامتناهي است در اين صورت عروض عدد بر قوه بالعرض مي شود
مصنف به طور مطلق مي گويد که اين عروض گاهي بالعرض و گاهي بالذات است و ما اين مثالها را بايد خودمان جستجو کنيم)
توضيع عبارت
(و اما التي لاحوال الاجسام فمثل الزمان و مثل اشياء اخري تلحقها بالذات او بالعرض)
اما کميتي که براي احوال اجسام است و عارض بر احوال اجسام مي شود مثل زمان و اشياء ديگر است که اين کميت، ملحق احوال مي شود بالذات يا بالعرض، يا اين زمان اشياء اخري ملحق احوال مي شوند بالذات يا بالعرض.
صفحه 177 سطر 5 قوله (واحوال الاجسام يلحقها الکم)
اين عبارت ادامه مطلب دوم است که عبارت بود از عروض کمّ به احوال و اجسام است. عروض کمّ به اجسام آسان بود و گفتيم مثل اقطاري که همراه اجسام است. اما عروض کمّ که به احوال اجسام باشد نياز به توضيح داشت و گفتيم مثل زمان و مقدار و عدد است که نحوه عروضش گاهي بالذات و گاهي بالعرض بود. حال بياني که داريم اين است که چرا به احوال اجسام، کميت عارض مي شود از کجا اين کميت بر احوال عارض مي شود. تا الان مي گفتيم که اين کميت بر احوال عارض مي شود يا بالذات يا بالعرض. اما الان مي خواهيم بگوييم واسطه عروض چيست؟ چه عاملي باعث مي شود که ما بر احوال اجسام کميت را عارض کنيم در حالي که احوال اجسام خودشان ممکن است از سنخ کم نباشد. البته گاهي مي گوييد زمان از احوال اجسام است در اينصورت زمان، خودش از سنخ کمّ است اما يکبار لون و قوه را مي گوييد از احوال اجسام است. اينها از سنخ کمّ نيستند. چگونه مي شود اينهايي که از سنخ کم نيستند معروض کم قرار مي گيرند.
مصنف مي فرمايد گاهي خود جسم باعث مي شود که بر احوالش کميت عارض شود. گاهي زمان و گاهي مقايسه (مقايسه حالت با اثرش يا مقايسه قوه با اثرش) باعث مي شود.
پس سه عامل براي عروض کميت بر احوال جسم درست مي کند يک عامل، خود جسم است که باعث مي شود بر حالت جسم کميت عارض شود. و اين جسم را دو گونه فرض مي کند
1ـ اين جسم، محل براي احوالش باشد و همين محل بودن جسم براي احوال، منشا مي شود که کميت بر احوال عارض شود. مثل اينکه جسم، محل براي لونش (مثل سواد) است. کميت (مثل عدد يا مقدار يا زمان) بر سواد عارض مي شود به اعتبار جسم يعني جسم واسطه مي شود و باعث مي شود که براي سواد، اين کمّ ها عارض شوند و معلوم است که وقتي جسم باعث شود، عروض کميت براي اين لون، بالعرض است.
2ـ اين جسم، با احوال خودش همراه باشد نه اينکه محل براي احوالش باشد و همين همراهي جسم با احوال باعث شود که کميت بر احوال عارض شود. مثل اينکه مسافتي با حرکت باشد. حرکت، حلول در مسافت نمي کند بلکه حلول در متحرک مي کند ولي معيت با مسافت دارد در صورتي که حرکت حرکت إيني باشد روشن است که مسافت جسم است. پس مسافت، جسم است و اين جسم، همراه حرکت است نه اينکه محل حرکت باشد آن وقت کميتي که زمان است بر اين حالتي که همراه جسم است (يعني حرکت) عارض مي شود به توسط جسم.
توضيح عبارت
(واحوال الاجسام يلحقها الکم)
همانطور که کمّ به خود جسم لاحق مي شود به احوال جسم هم لاحق مي شود.
(اما من جهه کميه الاجسام التي لها او معها)
يا اينکه لحوق کم به احوال از ناحيه کميتي است که براي اجسام است (يعني کميت اجسام باعث شده که به احوالش هم کميت عارض شود) اما اجسامي که براي احوال هستند (يعني محل براي احوال هستند. مثل الوان که احوال جسم اند و اجسام محل هستند) يا اجسامي که معيت با احوال دارند (مثل حرکت که با مسافت است ولي در مسافت حلول نکرده است)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo