< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 176 سطر 4 قوله (الحادي عشر)
موضوع: ادامه فهرست فصول 14 گانه در مقاله سوم از فن اول
نکته مربوط به جلسه قبل: مصنف قبل از اينکه وارد فصول اين مقاله بشود فهرستي از اين فصول ارائه مي دهد عنوان 10 فصل را توضيح داديم. در فصل 8 گفتيم که غير متناهي وجود ندارد در فصل 9 هم گفتيم غير متناهي اگر بالفعل باشد وجود ندارد البته منظور ما در فصل 8 همين بود که مراد غير متناهي بالفعل است. تفاوت اين دو فصل اين است که در فصل 8، غير متناهي که داراي ترتب بود را مطرح کرديم و در فصل 9، قيد ترتب را نياورديم. اين دو بخش، تکرار يکديگر نيستند بخش هايي دارند که تکرار نيست مثلا در فصل 8، متحرک مطرح شده بود اما در فصل 9 کاري به متحرک نداشتيم. اينها بخش هاي جدا هستند و معلوم است که فصل 9 و فصل 8 تکرار يکديگر نيستند. ولي دو مطلب گفته شده بود که يک مطلب در فصل 8 و يک مطلب در فصل 9 بيان شده و مشابه هم هستند و آن اين بود که غير متناهيِ بالفعل در خارج نداريم. در فصل 8، ترتب شرط شده اما در فصل 9 قيد ترتب نيست. در فصل 9، جسمي را که مي تواند منحل به بي نهايت اجزاء شود ثابت مي کنيم که اجزائش بالفعل نيست. اگر اجزائش بالفعل باشد ممکن نيست که در خارج موجود شود. کاري به ترتب نداريم زيرا بين اجزاء جسم ترتبي نيست.
اما بحث امروز: فصل 11 که در صفحه 232 شروع شده است بيان دو مطلب مي کند.
مطلب اول: حرکت و زمان امر ازلي هستند و هيچ چيز بر آنها سبقت ندارد چون امر ازلي اينگونه است که چيزي بر آن سبقت ندارد چه ازلي بالذات باشد مثل خدا «تبارک» چه ازلي بالغير باشد مثل عقول و حرکت و زمان که هيچکدام از اينها قبلشان چيزي نيست. پس بر حرکت و زمان هيچ چيز تقدم ندارد مگر ذات باريتعالي که اين تقدم، تقدم علّي است و نمي توان آن را نفي کرد چون او ازلي بالذات است و علت براي ازلي هاي بالغير است پس بايد او تقدم داشته باشد از باب اينکه هر علتي بر معلول تقدم دارد. تقدم او از قبيل تقدم اشياء ديگر نيست بلکه از قبيل تقدم علت است و تقدم علت، بر ازلي بالغير هم حاصل است.
شايد نظر مصنف در اينجا به ردّ متکلمين باشد متکلمين معتقدند که اگر چيزي ازلي باشد احتياج به جعل و ايجاد ندارد زيرا که ازلي سابقه عدم ندارد، هيچ چيز بر او سبقت نگرفته حتي عدم بر او سبقت نگرفته. و چيزي که سابقه عدم ندارد چه چيزي مي خواهد آن را موجود کند؟ از اول موجود است. پس ازلي بالغير نبايد داشته باشيم اگر داشته باشيم همه ازلي ها، خدا مي شوند.
متکلمين، ازلي بالغير قائل نيستند فلاسفه ازلي بالغير را قائلند.
مصنف جواب مي دهد که ازلي بالغير به لحاظ ذاتش اقتضاي وجود ندارد گرچه زمانا سابقه عدم ندارد ولي ذاتاً موجود نيست. چون ذاتا موجود نيست بايد موجِدي را ايجاد کند بنابراين ازلي مي تواند معلول باشد همانطور که حادث مي تواند معلول باشد ولي حادث مسبوق به عدم است (مسبوق به عدم زماني است) اما ازلي مسبوق به عدم نيست (مسبوق به عدم زماني نيست) مسبوق به عدم ذاتي است يعني از اول، ذاتش اقتضاي وجود نداشته نه اينکه عدمي برايش حاصل بوده. پس حتي نمي توان گفت مسبوق به عدم است بلکه فقط مي توان گفت که مسبوق به الله «تبارک» است يعني فقط مسبوق به علت است. مصنف در فصل 11 ثابت مي کند که هيچ چيز بر زمان تقدم ندارد مگر ذات باريتعالي. اينکه گفتيم «هيچ» بر زمان تقدم ندارد يعني ازلي است. اينکه گفتيم «ذات باريتعالي بر او تقدم دارد» يعني واجب بالذات نيست بلکه واجب بالغير است ازلي بالذات نيست بلکه ازلي بالغير است.
[شما مي فرماييد صادر اول، عقل است و بر اين صادر اول، خدا «تبارک» تقدم دارد اما حرکت و زمان اگرچه ازلي اند ولي صادر اول نيستند چون حرکتِ فلک نهم عاملش، نفس فلک نهم است و محرّکِ نفس، عقل اول است پس عقل اول مي تواند واسطه در فيض باشد و در نتيجه تقدم علّي بر فلک داشته باشد و بالتبع تقدم علّي بر حرکت فلک داشته باشد (و مراد از حرکت، حرکت فلک نهم است) اگر عقل واسطه در فيض است و علت وسطي مي باشد همانطور که خدا «تبارک» تقدم دارد عقل هم بايد تقدم داشته باشد.
جواب: اين مطلب، مطلب صحيحي است و بعداً بايد در جاي خودش مطرح کنيم. وقتي مي گوييم ذات باريتعالي تقدّم دارد يعني به عنوان علت تقدم دارد. عقل هم علت مي شود و آن هم بايد تقدم داشته باشد. تقدمي که در اينجا است تقدم علّي است پس عقل هم چون تقدم علّي دارد بايد تقدم بر زمان و حرکت داشته باشد اين بحث درستي است که بايد بعداً در جاي خودش مطرح شود. اينجا الان بحث عقل را مطرح نکردند چون به همين مي توانستند اکتفا کنند که ذات باريتعالي تقدم بر حرکت و زمان دارد و احتياج نبود که عقل را بگويند چون بحث در اين نبود که علل وسطيه چه هستند؟ بحث در اين بود که اينها (بعضي حرکت و زمان) ازلي اند و چيزي بر اينها سبقت ندارد بايد علت را استثنا کنند چون بحث در اين نبود که علتها چه هست؟ لذا آن علتهايي که واقعا علت بودند تذکر دادند اما علل وسطيه که عقل است را تذکر ندادند چون اين، الان مورد بحث ما نيست بخصوص که اختلافي هم هست. حتي در بين فلاسفه کساني هستند که قبول ندارند عقل علت وسطي باشد مثل فخررازي، چون قاعده الواحد را قبول ندارد. در بين متکلمين هم هيچ کس قائل نيست به اينکه عقل، علت وسطي باشد. مصنف چون در اين باره بحث نمي کرد و نمي خواست اين اختلاف را وارد شود اين مطلب را مطرح نکرد يعني نگفت که عقول هم بر حرکت تقدم دارند چون هنوز عقول اثبات نشدند و بحث ما در امور طبيعي است و عقول را در الهيات اثبات مي کنيم نه اينکه اين شان براي عقول نيست. چون هنوز عقول را اثبات نکرديم تا شانشان را بيان کنيم ولي مي توانيم اين شان را براي واجب تعالي قائل شويم چون روشن است که همه موجودات، معلول واجب هستند اگر علل وسطيه را هم قائل بشويم علل وسطيه هم همين شان را خواهند داشت ولي چون هنوز ما علل وسطيه را اثبات نکرديم لذا در اينجا تذکر نداديم والا قبول داريم که ما علل وسطيه تقدم دارند.
مطلب دوم: اين حرکت و زمان، اوّلي من ذاتهما ندارند يعني نه تنها اوّلي که از سنخ آنها نباشد ندارند بلکه اوّلي از ذات خودشان هم ندارند.
اگر مسبوق به عدم باشند اوّلي که از سنخ خودشان نيست دارند يعني عدم، اول مي شود و اينها، بعد هستند و اگر موجود ديگري قبل از اينها باشد و اينها به آن موجود ديگر متصل باشند باز آن موجود ديگر از سنخ اينها نيست. اين را در عنوان اول اثبات مي کنيم که اينها به چيزي که از سنخ خودشان نباشد مسبوق نيستند.
در مطلب دوم ثابت مي کنيم اوّلي که از ذات خودشان هم باشد ندارند يعني هيچ جاي زمان يا حرکت را نمي توانيد تعيين کنيد و بگوييد اين، اول است و مابقي، بعد از آن است چون خاصيت امر ازلي اينطور است که اوّلي از ذاتشان ندارند يعني نه چيزي بر او سبقت دارد و نه مي توانيم اوّل او را تعيين کنيم تا بگوييم از اينجا شروع شد. همينطور آخر او را هم نمي توانيم تعيين کنيم تا بگوييم در اينجا تمام شد. البته بحث ما الان در ازليت است و ابديت را مطرح نمي کنند لذا فقط مي گويند لا اول لهما من ذاتهما.
توضيح عبارت
(الحادي عشر في انه ليس للحرکه و الزمان شي يتقدم عليهما الا ذات الباري تعالي)
فصل 11 در اين است که نيست براي حرکت و زمان چيزي که مقدم بر اين دو باشد مگر ذات باريتعالي.
(لانه لا اول لهما من ذاتهما)
براي حرکت و زمان، اولي از ذاتشان نيست يعني قسمتي از حرکت و زمان را نمي توانيد به عنوان شروعِ حرکت يا زمان تعيين کنيد.
(الثاني عشر في تعقيب ما يقال ان الاجسام الطبيعه تنخلع عند التصغر المفرط)
نسخه صحيح «المفرط صورها» است.
در فصل 12 دو مطلب مطرح مي شود:
مطلب اول: اگر اجسام طبيعيه را ريز کنيم آيا صورت نوعيه از آنها گرفته مي شود يا آن جسم طبيعي ريز، صورت نوعيه آن جسم طبيعي بزرگ را خواهد داشت مثلا فرض کنيد سنگي را که صورت نوعيه اش سنگ است را ريز مي کنيم چون جسم متصل را مي توانيم تقسيم کنيم. گفتيم اين تقسيم، منتهي نمي شود و تا بي نهايت ادامه دارد در اين تقسيم کردن به يک حدي مي رسيم که اجزاء خيلي ريز هستند.
شايد به اين اجزاء گفته شود که اين ديگر سنگ نيست بلکه خاک است. آيا صورت نوعيه اين جزء ريز با صورت نوعيه اوّلي فرق مي کند يا خير؟
اگر يک شيئي را کوچک کنيم آيا تا يک حدي، صورت نوعيه اولي اش را حفظ مي کند و سپس به يک حدي مي رسد صورت نوعيه اش را از دست مي دهد تا صورت نوعيه ديگر بگيرد يا اينکه تا آخر، همان صورت نوعيه اي را که داشته حفظ مي کند.
مطلب دوم: آيا به حرکتي مي رسيم که حرکت باشد ولي کوچکتر از آن تصور نشود؟ اين هم تقريبا همان بحث قبلي است ولي در حرکت مطرح شده. آيا وقتي حرکت را کوچک مي کنيم از حرکت بودن درمي آيد يا همچنان حرکت است. اگر حرکت است باز قابل انقسام است گويا مصنف مي خواهد جزء لا يتجزي را مطرح کند. تعبير مصنف اين است که اين حرکت، در عقب مطلب اول مي آيد چون با مطلب اول مناسبت دارد و امري جداي از آن نيست بلکه تتمه آن و يکي از مصاديق آن است.
ترجمه: اين بحث را تعقيب مي کنيم که بعضي گفتند اجسام طبيعيه وقتي خيلي کوچک بشوند صورتشان را از دست مي دهند (مراد از صورت، صورت جسميه نيست بلکه صورت نوعيه است چون صورت جسميه مسلما خلع نمي شود زيرا اين جسم کوچک، باز هم جسم است و اقطار ثلاثه دارد. بحث در صورت نوعيه است که آيا منخلع مي شود يا نمي شود.
(سوال: اگر حيوان را ريز کنيم نفس آن از بين مي رود و مي ميرد بنابراين صورت نوعيه اش که نفس است باقي مي ماند.
جواب: صورت نوعيه مرکب، نفسش نيست بلکه قوه اي از نفسش است. مثلاً اگر ناخن اين حيوان را ريز کنيد تا آخرين قسمتش ناخن است ولو صدق نکند که حيوان است چون حيوانيت براي نفس او است و براي بدنش نيست. انسانيت هم براي انسان همينطور است که براي نفس ما است و انسانيت را ريز نمي کنيم. بلکه بدنمان را ريز مي کنيم. لذا ناخن و گوشت و پوست و... را اگر ريز کنيد باز هم همان ناخن و گوشت و پوست است. پس انسانيت براي بدن و جسم طبيعي نيست بلکه براي نفس است و نفس را نمي توان ريز کرد.
(بل لکل واحد منها لا تحفظ صورته في اقل منه)
نسخه صحيح «لکل واحد منها حد لا تحفظ» است.
اين عبارت، تفصيل جمله قبل است و چيزي اضافه بر آن ندارد.
کساني که گفتند «عند التصغر المفرط»، جسم طبيعي صورت نوعيه اش را از دست مي دهد اينچنين گفتند که براي هر يک از اجسام طبيعيه حدّي دارند که اگر از آن حد کمتر بشوند ديگر جسم طبيعي نخواهند بود.
ترجمه: بلکه براي هر يک از اجسام طبيعيه حدي است که حفظ نمي شود صورت هر يک از اجسام طبيعيه در اقلّ از آن حدّ (يعني اگر از آن حد پايين تر بياييم صورت نوعيه اين جسم طبيعي باقي نمي ماند).
(و کذلک تعقيب ما قيل من ان الحرکات ما لا اقصر منه)
نسخه صحيح «ما قيل ان من الحرکات» است.
همچنين در فصل 12 تعقيب مي کنيم کلام بعضي را که گفتند بعضي از حرکات را داريم که کوتاهتر از آن نداريم. (يعني آخرين مرز حرکت است و اگر بخواهيم آن را کوتاه کنيم از حرکت درمي آيد و حرکت نيست).
بعضي از حرکات اين قدر ريز هستند که کمتر از آن نداريم اگر همان ريز را بخواهيد دوباره تقسيم کنيد و ريزتر کنيد از حرکت بودن مي افتد.
(الثالث عشر في جهات الاقسام)
فصل 13 که در صفحه 246 شروع مي شود درباره جهات اجسام است يعني اجسام به دو قسم تقسيم مي شوند بعضي ها ميل به سفل دارند و جهت سفل را انتخاب مي کنند و به سمت پايين مي آيند مثل سنگ و آب و خاک. اما بعضي سبک هستند و ميل به بالا دارند مثل هوا و آتش. و ما جسمي پيدا نمي کنيم که به سمت ديگري غير از بالا و پايين برود. حرکت اجسام اگر حرکت طبيعي باشد و قاسري در اين حرکت دخالت نکند اين جسم يا به سمت بالا مي رود اگر سبک باشد يا به سمت پايين مي رود اگر سنگين باشد. هيچ جسمي به صورت طبيعي به سمت راست و چپ و عقب و جلو حرکت نمي کند بلکه قاسر او را به سمت راست و چپ و عقب و جلو حرکت مي دهد. پس جهات طبيعي دو تا است يا علو يا سفل است.
(الرابع عشر في النظر في امر جهات الحرکات الطبيعيه و هي المستقيمه)
فصل 14 که از صفحه 251 شروع مي شود و تا 258 که آخر مقاله سوم است ادامه پيدا مي کند درباره جهات بحث مي کنيم اما جهاتي که براي حرکت طبيعي وجود دارد. حرکت مي تواند طبيعي باشد مي تواند قسري و مي تواند نفساني باشد. حرکت نفساني، دوراني است اما حرکت قسري بستگي به اراده قاسر دارد گاهي دوراني است و گاهي مستقيم است. اما حرکت طبيعي هميشه مستقيم است و نمي تواند مستدير باشد. ما درباره جهات علو و سفل در فصل 14 بحث مي کنيم. در فصل 13 اصل جهات را مطرح مي کنيم اما در فصل 14 احکام اين جهات را مطرح مي کنيم.
ترجمه: بحث و تامل مي کنيم در وضع جهات حرکات طبيعيه و (ضمير «هي» به حرکات طبيعيه برمي گردد) حرکات طبيعيه حرکات مستقيم اند. (و ما در جهاتِ حرکات طبيعيه صحبت مي کنيم و علو مطلق و سفل مطلق و علو نسبي و سفل نسبي را توضيح مي دهيم).



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo