< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 175 سطر اول قوله (المقاله الثالثه)
موضوع: فهرست فصول 14 گانه در مقاله سوم از فن اول
بحث ما در مقاله سوم همانطور که در عنوان آن آمده است بحث در اموري است که مربوط به طبيعي ها است. در مقاله اول گفتيم که طبيعي بر دو چيز اطلاق مي شود الان هم در فصل اول همين مقاله سوم خواهيم گفت که طبيعي بر دو چيز اطلاق مي شود 1 ـ اجسام 2 ـ احوال اجسام. بحث ما در اين مقاله بحث در اجسام و احوال اجسام است اما نه اجسام به طور مطلق بلکه اجسام با توجه به اينکه معروض کمّ هستند همچنين بحث ما در احوال اجسام نه به طور مطلق بلکه بحث در احوال است با توجه به اينکه معروض کمّ هستند يعني معروض کمّ بودن در اين مقاله ملحوظ است وقتي ما مي خواهيم جسم را تقسيم کنيم و مي گوييم آيا انقسامش در يک جا توقف پيدا مي کند تا از اين انقسام جزء لا يتجزي بوجود بيايد يا اينکه انقسام متوقف نمي شود و لا الي النهايه ادامه پيدا مي کند. وقتي اين بحث را در مورد جسم بحث مي کنيم در مورد جسمي که قابل انقسام است بحث مي کنيم يعني جسمي که معروض کمّ است. يکي از مباحثي که ما در اين مقاله داريم و شايد عمده مبحث ما باشد تقسيم جسم به اجزاء است که اگر اين تقسيم متوقف شد جزء لا يتجزي پيدا مي کنيم يعني آخرين جزئي که در آن تقسيم اجرا نشود جزء لا يتجزي مي شود و اگر اين تقسيم متوقف نشد و لا الي النهايه ادامه داشت ما جزء لا يتجزي پيدا نمي کنيم. اين يکي از مباحث مهم در اين مقاله سوم است اين، بحث در انقسام جسم است و انقسام جسم در صورتي مطرح مي شود که ما جسم را ذوالکمّ ببينيم اگر کمّ را از آن بگيريم اصلا انقسامش مطرح نيست تا بحث کنيم که اين انقسام متوقف مي شود يا ادامه پيدا مي کند. پس مباحثي که ما در اين مقاله داريم درباره جسم و احوال جسم است اما به شرطي که معروض کمّ باشند.
توضيح عبارت
(المقاله الثالثه من الفن الاول)
قبلاً گفتيم که طبيعيات به 8 فن تقسيم مي شود و ما الان در فن اول هستيم که فن سماع طبيعي يا فن سمع و کيان است و وجه نامگذاري آن را در جلسه اول از مقاله دوم يعني در اولين جلسه از سال تحصيلي 92 ـ 91 بيان کرديم. الان مقاله سوم از فن اول را مطرح مي کنيم.
(في الامور التي للطبيعيات من جهه ما لها کم)
مقاله سوم بحث مي کند در اموري که مربوط به طبيعياتند گفتيم مراد از طبيعيات، اجسام و احوال اجسام هستند. اما از اين حيث که براي اين طبيعيات، کمّ است يعني از اين حيث که معروضِ کمّ هستند بحث مي کنيم نه اينکه از جسم و احوال آن به طور مطلق بحث کنيم.
(و هي اربعه عشر فصلا)
اين مقاله به 14 فصل تقسيم مي شود. مصنف اين فصول 14 گانه را در ابتداي اين مقاله فهرست کرده.
(الاول في کيفيه البحث الذي يختص بهذه المقاله)
فصل اول در صفحه 177 اين کتاب شروع مي شود اين فصل تقريبا مدخل اين مقاله است و بيان مي کند که ما چه مبحثي را در پيش داريم. يک فهرست اجمالي از مطالب اين مقاله ارائه مي دهد. مراد از فهرست اجمالي اين نيست که فصول را نام ببرد (چون الان مصنف دارد فصول را نام مي برد) در فصل اول، فهرستِ مجمل بيان مي کند يعني اينطور مي گويد که بحث ما در اجسام و احوال اجسام است و در اين اجسام و احوال اجسام به لحاظ اينکه معروض کمّ هستند بحث مي کنيم و کيفيت بحث اينگونه است.
(الثاني في التتالي و التماس و التشافع و التداخل و التلاحق و الاتصال و الوسط و الطرف و معا و فرادي)
فصل دوم که در صفحه 178 شروع مي شود در تبيين اين الفاظ است البته تبيين اصطلاحي اين الفاظ مي کند گاهي گفته مي شود تتالي آنات يا تشافع آنات محال است معناي اصطلاحي اينها چيست؟ گرچه معناي لغوي اينها روشن است.
(الثالث في حال الاجسام في انقسامها)
فصل سوم که از صفحه 184 شروع مي شود در اين بحث مي کند که اجسام مي توانند قسمت شوند ولي اين قسمت چه حالي دارد؟ آيا حالش اين است که تا بي نهايت ادامه پيدا مي کند يا به يک جا مي رسد و متوقف مي شود. مصنف معتقد است که تقسيم اجسام تا بي نهايت ادامه پيدا مي کند بنابراين ما جزئي را پيدا نمي کنيم که لا يتجزي باشد. هر چه تقسيم کنيم و جزء بدست بياوريم دوباره اين جزء ها قابل قسمت اند اما گروهي معتقدند که تقسيم متوقف مي شود و به جايي مي رسيم که نمي توانيم جسم را تقسيم کنيم در چنين حالتي جزء لا يتجزي درست مي شود اين فصل همانطور که ملاحظه مي کنيد به عبارت ديگر بيانش اين مي شود که آيا جزء لا يتجزي داريم يا نداريم؟ مصنف اين مساله را مطرح مي کنند و اقوالي که در اين مساله است را بيان مي کند و دلايلي که به آنها استناد کردند را مي آورد.
ترجمه: فصل سوم در حالي که در اجسام وجود دارد در انقسام اجسام (اضافه «حال» به «اجسام» اضافه لاميه است يعني در حالتي که براي اجسام وجود دارد بحث مي کنيم اما آن حالت چيست؟ چون حالات مختلف براي جسم موجود است. با عبارت «في انقسامها» آن حالت را بيان مي کند يعني اگر بخواهيد قسمتش کنيد حالتي پيدا مي کند و آن حالت اين است که يا اين تقسيم تا بي نهايت مي رود يا در يک جا متوقف مي شود)
(و ذکر ما اختلف فيه)
يعني ذکر مي کنيم در اين فصل، مطلبي را که در آن اختلاف شده يعني ادامه انقسام اجسام و عدم ادامه انقسام اجسام را ذکر مي کنيم.
(و تعلق به المبطلون من الحجج)
«تعلق» عطف بر «اختلف» است و مراد از «تعلق به» يعني «تمسک به» است. «من الحجج» بيان براي «ما» است. يعني حججي را که باطل گويندگان (يعني خصم که حرفش باطل است) تمسک کرده را در اين فصل سوم مي يابيم.
(الرابع في اثبات الراي الحق منها و ابطال الباطل)
فصل چهارم که از صفحه 188 شروع مي شود به هر دو راي مي پردازد هم رأي مصنف که حق است هم رأي خصم که باطل است. و رأي خودمان را اثبات مي کنيم و رأي آنها را باطل مي کنيم.
در فصل سوم فقط «ما تمسک به المبطلون» مي آيد يعني استدلال آنها را مي آوريم و جوابشان را نمي آوريم اما در اين فصل چهارم ما هم قول خودمان را اثبات مي کنيم هم قول آنها را رد مي کنيم.
در نسخه کتاب آمده «الحق منها» در دو نسخه خطي هم «الحق منها» آمده است اما در عنوان خود فصل که در صفحه 188 آمده «الحق فيها» است.
اگر «الحق فيها» باشد اينگونه معني مي کنيم: اثبات رأي حق در آن است ضمير «فيها» اگر به «مساله» يا «حال الاجسام» برگردد اشکالي ندارد چون به کلمه «حال» ضمير مونث بر مي گردد. يعني اثبات رأي حق در اين حال است.
اگر «الحق منها» باشد ضمير را بايد به اقوالي که از «ما اختلف فيه» در خط قبل فهميده مي شود برگردد. چون اگر اختلاف وجود داشته باشد حتما اقوال وجود دارد لذا اينگونه معني مي کنيم: اثبات راي حق از جمله اين اقوال يعني از بين اين اقوال، حق آن را اثبات مي کنيم و باطلش را اثبات مي کنيم.
(الخامس في حل شکوک المبطلين في الجزء)
فصل پنجم که در صفحه 198 شروع مي شود درباره حل شکوک مبطلين در جزء است. مراد از «شکوک» همان حجج است چون آن حجج را باطل مي دانسته تعبير به حجج و استدلال نکرده بلکه تعبير به شکوک کرده اما در فصل سوم تعبير به حجج کرد چون در آنجا نمي خواست آنها را رد کند بلکه مي خواست اقوال و دلايل آنها را به عنوان اينکه دليل هستند بيان کند اما در اين فصل 5 مي خواهد اينها را رد کند چون مي خواهد آنها را رد کند ابتدا تعبير به شک مي کند تا بفهماند اين حجج اعتباري ندارند بعداً شروع به رد کردن کند. مصنف در فصل چهارم طوري حرف مي زند که رأي حق، ثابت شود و رأي باطل، باطل شود ولي وارد حجج نمي شود که آنها را رد کند. اما در فصل پنجم وارد حجج مي شود و آنها را رد مي کند. چون در فصل چهارم فقط نظر خودش را اثبات مي کند و طوري بيان مي کند که خود بخود رأي مبطلين باطل شود بدون پرداختن به حجج آنها.
(السادس في مناسبات المسافات و الحرکات و الازمنه في هذا الشان)
فصل ششم که از صفحه 203 شروع مي شود درباره مسافات و حرکات و ازمنه بحث مي کند. اين سه، امتداد دارند. ولي مسافات، امتدادِ اتصالي دارند و تدريج در آنها نيست اما حرکات و ازمنه امتداد اتصالي دارند و تدريج در آنها هست به اين معني که در مسافات، اجزاء قبلي باطل نمي شوند تا اجزاء بعدي بيايند اما در حرکات و ازمنه اجزاء قبلي بايد باطل شوند تا اجزاء بعدي بيايند.
چون هر سه امتداد دارند لذا قابل انقسامند و لذا بحث مي کنيم که انقسام آنها تا کجا ادامه دارد آيا تا بي نهايت منقسم مي شوند يا به جايي مي رسيم که انقسام قطع مي شود. در اينصورت جزء لا يتجزي براي مسافت و حرکت و زمان پيدا مي شود.
تا الان بحث ما در اجسام بود و مي خواستيم تقسيم کنيم تا ببينيم تقسيم آنها تا کجا پيش مي رود ولي در اين فصل ششم در مسافات و حرکت و زمان هم همين بحثي که در اجسام داشتيم را مي کنيم تا ببينيم مسافات و حرکت و زمان تقسيم مي شوند به طوري که جزء لا يتجزي پيدا کنيم يا تقسيم نمي شوند عبارت مصنف مي گويد مسافات و حرکت و ازمنه با يکديگر مناسبت دارند يا با اجسام مناسبت دارند.
«في هذا الشان» يعني در اينکه مرکب از اجزاء هستند يا نيستند اولاً، و آيا مي توانيم انقسامشان را لا الي نهايه ادامه بدهيم يا نه؟ در اين شان و امري که گفته شد اين مسافات و حرکات و ازمنه مناسبت با هم دارند يا مناسبت با اجسام دارند. متعلّق اين مناسبات در اينجا ذکر نشده و نيامده است. لذا مي توان گفت مناسبت با يکديگر يا مناسبت با اجسام داشته باشند. ولي توجه شود که مراد ما از مناسبات، مناسباتي است که در اين شان دارند نه مناسبت ديگر، چون ممکن است با هم مناسبتهاي ديگر هم داشته باشند که مورد بحث ما نيست. آنکه مورد بحث ما است اين است که در اين شان (يعني در ترکب از اجزاء و عدم ترکب، و در انقسام که مي تواند تا بي نهايت برود يا نه؟) بين اين سه امر يا بين اين سه امر و اجسام تناسبي است.
(و يتبين ان ليس لشيء منها اول جزء)
در اين فصل مطلبي روشن مي شود که هيچ يک از اين سه تا، جزء اول ندارند. اجسام چون متناهي اند و بعداً در فصلِ مناسب تناهي آنها را اثبات مي کنيم اوّل دارند يعني از يک جا شروع مي شوند و حتما آخر هم دارند چون تناهي ابعاد داريم و همه اجسام متناهي اند لذا اول و آخر دارند. اما مسافت اگر مسافتِ حرکتِ إينيّه باشد جسم است. ممکن است مسافت کمّ يا کيف و ... باشد که مسافت آنها هم جسم است در هر صورت مسافت، جسم است. حال مصنف مي فرمايد مسافت، اول و آخر ندارد يا اينکه جسم، اول و آخر دارد.
توجه کنيد وقتي حرکت دائمي و ازلي و ابدي باشد اول و آخر ندارد. جسمي که روي آن جسم، اين حرکت واقع مي شود آن جسم مسافت براي اين حرکت واقع مي شود و آن جسم بما اينکه مسافت است اول و آخر ندارد نه بما اينکه جسم است لحاظ شود. مثلا حرکتي که اول و آخر ندارد حرکت دوراني فلک است که از ازل شروع شده و تا ابدهم ادامه دارد مسافتي که اين، طي مي کند اول و آخر ندارد چون حرکت، حرکت وضعي است لذا مسافت همان دوري است که مي زند و اين، اول و آخر ندارد. اين حرکت، خود دور زدن است و مسافت، آن فضايي است که اين در آن مسافت دور مي زند که بما اينکه مسافت است اول و آخر ندارد چون اگر اول داشت حرکت هم اول پيدا مي کرد زيرا حرکت در مسافت پيدا مي شود لذا اشکال ندارد که بگوييم مسافت، اول ندارد با اينکه مسافت، جسم است. جسم بما هو جسم، اول دارد اما بما هو مسافه براي حرکتِ بي نهايت، اول ندارد اينکه حرکت و زمان اول ندارند روشن است چون حرکاتي داريم که اول ندارند مثل حرکت فلک که از ازل شروع شده و تا ابد هم ادامه دارد زماني هم که با حرکت فلک درست مي شود اول و آخر ندارد. اينکه ابتدايي براي حرکت و ازمنه وجود ندارد روشن است اما اينکه ابتدايي براي مسافت وجود ندارد را توضيح داديم.
ترجمه: روشن مي شود که هيچ يک از اين سه تا (يعني مسافات و حرکات و ازمنه) جزء اول ندارند.
(السابع في ابتداء الکلام في تناهي الاجسام و لا تناهيها و ذکر ظنون الناس في ذلک)
فصل هفتم که در صفحه 209 شروع مي شود در تناهي اجسام است که آيا جسم متناهي است يا نامتناهي است. ابعاد، متناهي اند يا بُعد نامتناهي داريم البته توجه کنيد اين بعدهايي که در اطراف ما هستند همه آنها متناهي اند و احتياج به استدلال ندارد بحث اساسي که ما در تناهي اجسام داريم بحث در جسمِ کلِّ عالم است يعني جسمي که مرکزش از زمين شروع مي شود آيا در انتهاي فلک نهم (سطح محدب فلک نهم) تمام مي شود يا تا بي نهايت ادامه دارد. دليل تناهي ابعاد اثبات مي کند همه اجسام حتي جسم الکل متناهي است و ما جسم نامتناهي نداريم.
فصل هفتم ابتداء بحث در تناهي اجسام و ابعاد است.
در ابتدا که مقاله ثالثه را مطرح کرديم عنوان بحث اين بود «في الامور التي للطبيعيات من جهه ما لها کم» يعني ما امور طبيعي را مطرح مي کنيم به حيث اينکه کميت دارند. تا الان تقسيم اجسام و ازمنه و مسافات مطرح بود، تقسيم در جايي مي آيد که کميت باشد پس در فصول قبلي بحث در امور طبيعي (يعني اجسام و احوال اجسام) کرديم با اين حيث که کمّ دارند يعني ذو کمّ هستند و چون ذو کمّ اند قابل انقسام اند حال از اين فصل در تناهي و عدم تناهي بحث مي کنيم که تناهي و عدم تناهي مربوط به چيزي است که داراي کمّ است جسمي که داراي امتداد و مقدار است مي توانيم بگوييم که متناهي است يا نامتناهي است. همينطور احوال جسم مثل حرکت و زمان و امثال ذلک در صورتي که کمّ داشته باشد يا خودش کمّ باشد، مي توانيم بگوييم متناهي يا نامتناهي است. پس تناهي و عدم تناهي وصف شي است بما اينکه آن شي داراي کم است پس آن عنوان مقاله ثالثه در اين فصول هم رعايت مي شود همانطور که در فصول قبلي رعايت شد.
ترجمه: فصل هفتم در شروع کلام است در تناهي اجسام و عدم تناهي آن و ذکر اقوال مردم در آن (ظنون به معناي گمان ها که به صورت اقوال درآمده و ما اقوال آنها را نقل مي کنيم اما داوري نمي کنيم و در فصول بعدي داوري مي کنيم.
(الثامن في انه لا يمکن ان يکون جسم او مقدار او عدد ذو ترتيب غير متناه)
فصل هشتم که از صفحه 212 شروع مي شود دو مطلب بيان مي کند. مطلب اول اين است که جسم يا مقدار يا عدد، مي تواند نامتناهي باشد يا خير؟ مطلب دوم اين است که جسمِ متحرک مي تواند نامتناهي باشد يا خير؟ پس اين دو بحث در تناهي و عدم تناهي اجسام است که يکبار بحث در خود جسم است با لحاظ اينکه داراي اجزاء مترتبه است و يکبار در خود جسم است با لحاظ اينکه حرکت مي کند.
اجسام و مقادير و اعداد را اگر مترتب گرفتيم و تا بي نهايت بخواهند ادامه پيدا کنند لازم مي آيد امور مترتبه بي نهايت باشند و بي نهايت بودن امور مترتبه در باب تسلسل باطل شده است. (اعداد، مترتب اند به اين معني که تا 3 نيايد 4 نمي آيد و تا 4 نيايد 5 نمي آيد اينها بر يکديگر مترتب اند ولو ترتبشان به نحو علت تامه و معلول نيست ولي بالاخره مترتب اند. اينطور نيست که عدد پاييني علت تامه براي عدد بالايي باشد و عدد بالايي معلول باشد ولي دخالتي در وجود عدد بالايي دارد و عدد پاييني بايد وجود بگيرد تا عدد بالايي بيايد پس علت ناقصه است ولو علت تامه نباشد. پس بين اعداد ترتب هست و اعداد هم تا بي نهايت مي روند در اينصورت لازم مي آيد اشياء مترتبه، بي نهايت باشند و اين را تسلسل باطل مي کند ولي اعداد، وجود خارجي ندارند و وجودشان اعتباري است هر عددي را که اعتبار کنيد موجود مي شود و اگر اعتبارش نکنيد موجود نمي شود و ما در حدّ بي نهايت نمي توانيم عدد را اعتبار کنيم مگر اجمالا به اينصورت بگوييم «عددي بي نهايت». ولي اگر بخواهيم اعداد را تفصيلا بشماريم 1 و 2 و 3 و ... اگر خيلي هنر داشته باشيم تا 1000 مي شماريم و وقتي به 1000 رسيديم خسته مي شويم و رها مي کنيم. اعتبار تفصيلي براي اعداد نداريم و تا بي نهايت نمي توانيم برويم پس بي نهايت اجزاء عدد، موجود نمي شوند اگر موجود بشوند تسلسلِ محال لازم مي آيد اما چون با اعتبار درست مي شوند تسلسل، تسلسل اعتباري مي شود و تسلسل اعتباري ايرادي ندارد نه نزد متکلم و نه نزد حکيم اشکال دارد تسلسل ترتبي را هم متکلم و هم حکيم اشکال مي گيرد اختلاف اين دو در تسلسل تعاقبي است. تسلسلي که اشياء و حلقات پشت سر هم مي آيند ولي ترتب با هم ندارند مثل حوادث جهان که فيلسوف مي گويد اين تسلسل اشکال ندارد اما متکلم مي گويد اين تسلسل اشکال دارد.
منظور اين است که آيا ممکن است اجسامي بر هم مترتب باشند و بي نهايت باشند. آيا ترتب اجسام تصور مي شود يا نمي شود؟ جواب مي دهيم که در افلاک تصور کردند و گفتند فلک بالايي، علت براي فلک پاييني نيست چون علت اين افلاک، عقول است ولي دخالتي در همديگر دارند به طوري که اگر فلک بالاي نباشد فلک پاييني نيست و اگر فلک پاييني نباشد فلک بالايي نيست. اگر ترتب بين افلاک را قبول کنيم در اينصورت اجسامي خواهند بود که داراي ترتب هستند. آيا مي توانند بي نهايت باشند يعني بي نهايت فلک داشته باشيم؟ مقادير هم همينگونه است که ممکن است بين آنها ترتب باشد اگر بين آنها ترتب بود آيا مي تواند بي نهايت باشد يا خير؟
مصنف مي فرمايد چه جسم چه مقدار و چه عدد اگر بين اجزائش ترتب است نمي توانند بي نهايت باشند به دليلي که تسلسل را محال مي کند.
مطلب ديگر اين است: اجسامي که حرکت مي کنند آيا مي توانند بي نهايت باشند؟ يکبار مي گوييم حرکتشان مي تواند بي نهايت باشد يکبار مي گوييم خودشان مي توانند بي نهايت باشند هر دو را مورد بحث قرار مي دهيم. در اينصورت اجسامي که حرکت مي کنند مراد، حرکت مستقيم است يا به عبارت ديگر حرکت طبيعي است نه حرکت نفساني چون حرکت نفساني مي تواند بي نهايت باشد. حرکت نفساني همان حرکت ارادي و دوراني فلک است و حرکت مستدير است و در جاي خودش ثابت مي کنند که مي تواند نامتناهي باشد اگرچه جسم، منشا حرکت مي شود يعني حرکت، اثر جسم است و جسم، اثر نامتناهي ندارد ولي در عين حال اين جسم را گفتند اثرش، حرکت نامتناهي است چون مدد از عقل مي گيرد که نامتناهي است. اينها در نمط 6 اشارات خوانديم و در اينجا هم مطرح مي شود. اما آنچه که مورد بحث ما است حرکت مستقيم است که حرکت طبيعي مي باشد نه حرکت نفساني و ارادي. در حرکت طبيعي اينگونه است که نه جسمِ آن متحرکِ به حرکت طبيعي، نامتناهي است نه حرکتش نامتناهي است.
اين قيد «طبيعي» که در اينجا نيامده ما آن را اضافه کرديم چون خود مصنف در فصل هشتم قيد «طبيعي» را آورده و بايد هم بياورد زيرا حرکت مستدير که حرکت نفساني است خودشان معتقدند که بي نهايت است.
ترجمه: فصل هشتم در جسم ذو ترتيب و مقدار ذو ترتيب و عدد ذو ترتيب است (مي توان «ذو ترتيب» را صفت عدد فقط بگيري و صفت «جسم و مقدار» نگيري) و ممکن نيست که جسم يا مقدار يا عددِ ذوترتيب، غير متناهي باشد (غير متناه خبر «يکون است).
(و انه لا يمکن ان يکون جسم متحرک بکليه او جزئيه غير متناه)
نسخه صحيح «بکليته او جزئيته» است. «غير متناه» خبر يکون است.
ترجمه: ممکن نيست جسمي که متحرک است به کليته يا به جزئيته، غير متناهي باشد (جسم متحرک بکليته و جزئيته يعني جسمي که با تمامش حرکت مي کند يا جسمي که جزئش حرکت مي کند و اين، امکان دارد زيرا در حرکات دوراني ممکن است جسمي بکليته حرکت کند ممکن است هم است که جسمي بجزئيته حرکت کند البته اگر حرکت را حرکت اصلي بگيريم نه بتعي. اما اگر تبعي بگيريم جسمي که حرکت مي کند اجزاء خودش را هم بالتبع حرکت مي دهد و اين حرکت، حرکت بکليته مي شود اما اگر حرکت اصلي را مطرح کنيم مي گوييم فلک حرکت مي کند و کوکب در فلک، ثابت است و حرکت تبعي مي کند (به تبع فلک حرکت مي کند ولي حرکت مستقل ندارد). اين فلک، مرکب از فلک و کوکب است. کوکبِ آن فلک حرکت نمي کند پس فلک بجزئيته حرکت مي کند. اگر حرکت را حرکت دوراني قرار بدهيم مي توانيم جسمي پيدا کنيم که بجزئيته حرکت کند اما گفتيم اين حرکتي که الان بحث مي کنيم مربوط به حرکت طبيعي و مستقيم است و به حرکت دوراني کار نداريم لذا مي گوييم در حرکت مستقيم جسم ممکن است بجزئيته حرکت کند مثلا فرض کنيد کلّ کره هوا در هنگام وزيدن باد، حرکت نمي کند بلکه جزئي از آن حرکت مي کند و حرکتش مستقيم است چون باد، به هر طرف برود حرکتش، حرکت مستقيم است و حرکت طبيعي اش يا به سمت بالا يا پايين است و حرکت قسري اش به سمت بالا يا پايين يا جلو و عقب مي رود علي اي حال جزئي از هوا حرکت مي کند حال اين جسمي که بکليته يا بجزئيه حرکت مي کند آيا مي تواند نامتناهي باشد يا خير؟
(التاسع في تبيين کيفيه دخول ما لا يتناهي في الوجود و غير دخوله فيه)
فصل نهم که از صفحه 219 شروع مي شود اين بحث را مطرح مي کند که ما لا يتناهي مي تواند داخل در وجود شود يا نمي تواند. يعني امر غير متناهي مي تواند موجود شود يا نمي تواند؟ اگر مي تواند موجود شود کيفيت وجودش چگونه است؟
در اينجا دو بحث داريم 1 ـ در دخول ما لا يتناهي في الوجود 2 ـ در غير دخول ما لا يتناهي في الوجود. يعني در بحث اول بحث مي کنيم از اينکه ما لا يتناهي موجود شود و در بحث دوم بحث مي کنيم از اينکه ما لايتناهي موجود نشود ما هر دو را معتقد هستيم هم معتقديم که ما لا يتناهي موجود مي شود هم معتقديم که ما لايتناهي موجود نمي شود چون کيفيت آنها فرق مي کند. جسم را ملاحظه کنيد که به نظر ما جسم از اجزاء بي نهايت تشکيل مي شود (ما حرف ذيمقراطيس را نمي خواهيم بگوييم او مي گويد جسم از اجزاء صغار لايتجزي تشکيل مي شود ما به اجزاء صغار قائل نيستيم ما مي گوييم اين جسم را مي توان تقسيم کرد و به دو جزء تبديل کرد و هر دو جزء را مي توان تقسيم کرد و تبديل به 4 جزء کرد و هکذا مي توانيد تقسيم کنيد و اين تقسيم در هيچ جا متوقف نمي شود پس بي نهايت اجزاء از درون يک جسم در مي آيد نه اينکه اجزائي مرکب شدند و جسم درست شده اين همان قول ذيمقراطيس است که ما قبول نداريم بلکه مي گوييم جسم را مي توانيم به اجزائي تقسيم کنيم و اين تقسيم متوقف نمي شود و تا بي نهايت ادامه مي يابد پس در درون يک جسم اجزاءِ بي نهايت داريم ولي اجزاء فرضي هستند اجزائي که هنوز بالفعل نشدند بلکه بالقوه اند و با تقسيم، بالفعل مي شوند.
يک جسم در وجود داريم که بي نهايت اجزاء فرضي دارد پس بي نهايتِ در وجود دارد ولي بي نهايت فرضي و بالقوه دارد. آن بي نهايتي که مي گوييم داخل در وجود مي شود کيفيت وجودش بالقوه است پس بي نهايت، در خارج موجود است اما بالقوه موجود است. آن که مي گوييم داخل وجود نمي شود کيفيت وجودش بالفعل است. بي نهايت نمي تواند داخل در وجود شود يعني وجود بالفعل داشته باشد.
پس هم مي گوييم بي نهايت، داخل وجود مي شود يعني موجود مي شود و هم مي گوييم بي نهايت، داخل وجود نمي شود يعني موجود نمي شود.
اين تناقض نيست زيرا در وقتي که مي گوييم بي نهايت، موجود مي شود يعني وجود بالقوه دارد و وقتي که مي گوييم بي نهايت، موجود نمي شود يعني وجود بالفعل ندارد. پس در خارج، «بي نهايت» موجود بالقوه است ولي موجود بالفعل نيست.
ترجمه: فصل نهم در تبيين اين است که چگونه ما لا يتناهي در وجود داخل مي شود و چگونه ما لا يتناهي در وجود داخل نمي شود (يعني وقتي که مي گوييم موجود نمي شود چه نوع وجودي را از آن سلب مي کنيم؟ وجود بالفعل را سلب مي کنيم).
(و نقض حجج من قال بوجود ما لا يتناهي بالفعل)
ما معتقديم که ما لايتناهي وجود بالقوه دارد و وجود بالفعل ندارد لذا قول ديگران که قائل شدند به وجود ما لايتناهي بالفعل را نقض مي کنيم (بالفعل قيد براي وجود است).
البته همانطور که ذکر شد مراد بي نهايت در امور مادي است نه مجردات. چون بحث ما در طبيعيات و اجسام و احوال اجسام است. بما لها کمّ. تمام اين فصول درباره امور مادي است لذا نياز ندارد که مجردات را اخراج کنيم چون از اول عنوان مقاله سوم فهما نديم که درباره مجردات بحث نداريم بحث ما در طبيعيات است لذا لازم نيست اين فصول را مقيد به طبيعيات کنيم. لذا اگر مي گوييم جسمي متناهي است يا نامتناهي نيست مرادمان از جسم، جسم طبيعي است.
(العاشرفي ان الاجسام متناهيه من حيث التاثير و التاثر)
فصل دهم که در صفحه 223 شروع مي شود در اين است که اجسام، تاثيرشان متناهي است و نمي توانند تاثير نامتناهي داشته باشند. اين بحثي است که در نمط 6 اشارات بيان شده که هيچ جسمي نمي تواند تاثير نامتناهي داشته باشد و فلک که جسم است اگر تاثير نامتناهي داشته باشد به خاطر اين است که دائما از مجرد يعني عقل مدد مي گيرد اگر مدد نبود تاثير آن هم متناهي نبود.
پس مي گوييم در فصل نهم ثابت مي شود که اجسام به لحاظ تاثير متناهي اند يعني نيروي متناهي دارند و چون نيروي متناهي دارند اثر متناهي خواهند داشت.
اثر اجسام، نامتناهي نخواهد بود. بحثهاي قبل اين بود که خود جسم به لحاظ مقدارش متناهي است يا نامتناهي است اما در اين فصل بحث در اين است که اثري که صادر مي کند متناهي است يا نامتناهي است. مصنف مي فرمايد اجسام از حيث تاثير گذاشتش و اثر پذيرفتن متناهي اند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo