< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 172 سطر 16 قوله (و قد يقولون)
موضوع: معناي چهارم «آن» / بيان اصطلاحاتي در مورد زمان، لفظ «آن»
گفتم «آن» بر 4 امر اطلاق مي شود
1ـ حد مشترک بين ماضي و مستقبل
2ـ حد مشترک مطلقا (چه بين ماضي و مستقبل باشد چه بين اجزاء ماضي باشد چه بين اجزاء مستقبل باشد)
3ـ طَرَفِ زمان
4ـ زمان کوتاهي که نزديک به زمان حاضر است «آن» ناميده مي شود. مثلا گاهي گفته مي شود که همين الان اين شخص از خانه بيرون رفت يا مي گويد همين الان از خانه بيرون مي آيم. چه در ماضي و چه در مضارع، کلمه «آن» را بکار مي برد براي زمان ماضي مي گويد «الان رفت» و براي زمان مضارع مي گويد «الان مي آيم» ولي منظورش اين است که در زماني که اولا: نزديک به زمان حاضر است (چه از طرف ماضي چه از طرف مضارع باشد) ثانيا: کوتاه است. پس مراد از «آن» مي شود «آنِ» کوتاهي که نزديک به «آنِ» حاضر است.
توضيح عبارت
(و قد يقولون آن لزمان قريب جدا من الآن الحاضر قصير)
«قصير« صفت دوم براي «زمان» است
گاهي «آن» را اطلاق مي کنند به زماني که دو صفت دارد 1ـ جداً و کاملا به زمان حاضر نزديک است (چه زمان ماضي نزديک به حاضر باشد چه زمان مضارع نزديک به حاضر باشد) 2ـ اين زمان، قصير است (طولاني نيست به طوري که نتوانيم اسم آن را «آن» بگذاريم).
صفحه 172 سطر 16 قوله (و تحقيق)
معناي چهارم احتياج به توضيح دارد. چرا مردم به اين زمان، «آن» مي گويند و چرا خودِ ما هم «آن» مي گوييم. سببِ اطلاقِ «آن» بر اين معناي چهارم را مصنف بيان مي کند:
هرگاه ما زماني را در نظر بگيريم و درباره زماني حرف بزنيم مثلا بگوييم در زمانِ قبل آمد يا در زمانِ بعد مي رود. (همين که مورد نظر ما است و مي گوييم همين الان رفت و همين الان مي رود) به جاي «آن» تعبير به «زمان» مي کنيم و مي گوييم زماني بود براي رفتنش يا زماني هست براي آمدنش. اين زماني که تعيين مي کنيم ابتدا و انتها دارد ولو اصلِ زمان، اول و آخر ندارد ولي آن زماني که ما درباره اش صحبت مي کنيم اول و آخر دارد مثلا مي خواهيم بيان کنيم که کاري در امروز اتفاق بيفتد يا در ديروز اتفاق مي افتد. اين ديروز و امروز و فردا، زماني است که در ذهن ما معين است و اول آخر دارد که اولش، «آن» است و آخرش هم، «آن» است..
اينچنين وضعي که اتفاق مي افتد دو حالت دارد
1ـ يا بين «آن» ها، طوري فاصله است که عرف تشخيص مي دهد يک «آن» مقدم است و يک «آن» موخر است مثلا تعبير به فلان روز معين مي کند که «آنِ» اولِ آن روز، صبح است و «آنِ» آخرِ آن روز، شب است و بين اين دو «آن» خيلي فاصله است و لذا مي تواند حکم کند که «آنِ» اول و «آنِ» دوم داريم. «آنِ» مقدم و «آنِ» موخر داريم.
2ـ يا بين «آن»ها، فاصله خيلي کم است به طوري که در ابتدا ذهن با اين دو «آن» برخورد مي کند فکر مي کند اين دو «آن» با هم هستند با اينکه بين آنها فاصله است و در واقع زمان است ولي فکر مي کند که اين دو «آن» به هم چسبيدند.
حال مي خواهيم بحث کنيم در ما نحن فيه چه اتفاقي مي افتد؟
«آنِ» حاضر، «آن»ي است که از ما سوال مي شود. آن شخص در يک «آن»ي در قبل، از خانه بيرون رفته است که آن «آنِ» بيرون رفتنش با اين «آنِ» حاضر خيلي فاصله ندارد چون خيلي فاصله ندارد اين گوينده توجه به اين فاصله نمي کند و فکر مي کند آن «آن»ي که اين شخص بيرون رفته است به همين «آنِ» حاضر چسبيده است و مي گويد همين الان اين شخص از خانه بيرون رفت در حالي که همين الان بيرون نرفت بلکه همين زمان از خانه بيرون رفت ولي چون فاصله بين دو «آن» را نمي بيند به خاطر اينکه کوتاه است فکر مي کند که «آنِ» بيرون رفتنش به «آنِ» حاضر چسبيده است لذا مي گويد همين الان رفت.
يا «آن»ي که بعدا مي خواهد بيرون بيايد (که «آنِ» مستقبل است) به «آنِ» حاضر چسبيده در حالي که اين «آن»ها به «آن» حاضر نچسبيدند بلکه بين آنها زمان، فاصله انداخته اما اين زمان چون کوتاه بوده اين شخص در ابتداي برخوردش نتوانسته بيابد که آن «آن»، اول است و اين «آنِ» حاضر، دوم است. آن «آن»، مقدم است و اين «آن»، موخر است، تقدم و تاخر را نفهميده و معيت را حس کرده.
نکته: بين «آن» و «الآن» فرق نيست ولي «الآن» به معناي «آنِ» حاضر است و «آن» به معناي مطلق «آن» است. «الآن» هم اگر الف و لام نداشت مطلق مي بود ولي با الف و لام، چون عهد حضوري است آن را مختص به زمان حاضر کرده است.
توضيح عبارت
(و تحقيق سبب هذا القول)
مي خواهيم تحقيق کنيم که چرا اينچنين اطلاقي است (چرا «آن» را بر زمانِ کوتاهِ قبل از زمان حاضر يا بر زمانِ کوتاه بعد از زمان حاضر اطلاق مي کنند)
(هو ان کل زمان يُحَدَّث عنه فله حدان لامحاله هما آنان يفترضان في الذهن له)
(هر زماني که ما درباره اش حرف مي زنيم (مثلا مي گوييم امروز فلان قضيه اتفاق افتاد يا اين ساعت، فلان قضيه اتفاق افتاد. ساعتي و روزي است که درباره اش حرف مي زنيم) (وقتي آخر زمان حرف مي زنيم يک چيزي تصور مي کنيم آن زماني که در فرضِ شما آمده محدود به اول و آخر است) دو حد دارد که آن دو حد، دو «آن» هستند که در ذهن براي آن زمانِ مفروض فرض مي شود.
(و ان لم يشعربه)
و لو توجه تفصيلي به اين دو «آن» نداشته باشيم. ما وقتي حرف مي زنيم و مي گوييم فلان قضيه، امروز يا اين ساعت اتفاق افتاد ممکن است به ابتدا و انتهاي روز توجه نداشته باشيم ولي توجه ارتکازي در ذهن موجود است.
(و هذان الآن يکونان في الذهن حاضرين معا لامحاله)
اين دو «آن» در خارج فاصله دارند، يکي مقدر و يکي موخر است ولي در ذهن با هم حاضرند (حال چه فاصله بين آنها زياد باشد چه کم باشد اما در ذهن حاضرند اگر فاصله بين آنها زياد باشد ما اين دو «آن» که در ذهن حاضرند را جدا مي کنيم و يکي را مقدم و يکي را موخر قرار مي دهيم اما اگر فاصله بين آنها کم باشد ما اين دو «آن» که در ذهن با هم هستند همچنان با هم نگه مي داريم مگر اينکه دقت کنيم تا بعد از دقت کردن بگوييم اين دو از هم جدا هستند.)
(لکنه قد يشعر الذهن في بعض الاوقات بتقدم آن في الوجود و تاخر آن)
لکن اين دو «آن» مطلقا در ذهن با هم هستند ولي دو حالت پيدا مي کنند يا فاصله بين آنها زياد است يا اينکه در ذهن با هم هستند ولي ماآنها را جدا مي کنيم. يا فاصله بين آنها کم است و مي گوييم همانطور که در ذهن ما هم هستند ما آنها را باهم مي بينيم.
ترجمه: لکن شان چنين است که متوجه مي شود يکي از اين دو «آن» در وجود و خارج مقدم است و ديگري موخر است.
(و ذلک لبعد المسافه بينهما)
«ذلک» يعني اين شعورِ ذهن به تقدمِ يک «آن» و تاخرِ «آنِ» ديگر به خاطر اين است که مسافت بين الآنين، طولاني است لذا ذهن متوجه مي شود که اگر چه اين دو «آن» الان با هم هستند ولي در خارج با هم نيستند بلکه يکي مقدم و يکي موخر است.
(کما يشعر بالآن المتقدم من آني الساعه و اليوم)
کلمه «اليوم» عطف بر «الساعه» است
ترجمه: چنانکه متوجه مي شود به «آنِ» متقدم از «آنِ» ساعت و از دو «آنِ» يوم (منظور از «آني الساعه و اليوم» اين نيست که يک «آن» براي ساعه و يک «آن» براي يوم است ساعت دو «آن» دارد که يک مقدم و يک موخر است. يوم هم دو «آن» دارد که يکي مقدم و يکي موخر است.)
(و في بعضها يکون الآنان من القريب بحيث لايشعر الذهن بما بينهما من اول وهله)
نسخه صحيح «من القرب» است. «بحيث» خبر براي «يکون» است.
و في بعضها عطف بر «في بعض الاوقات» است.
ترجمه: در بعضي اوقات، اين دو «آن» به خاطر قربي که دارند به طوري به هم نزديکند که ذهن به فاصله بينهما توجه نمي کند در اولين برخورد (اما بعداً که دقت مي کند مي بيند که بين دو «آن» بايد زمان باشد)
(ما لم يستند الي استبصار)
استبصار يعني طلب بصيرت کردن و منظور از طلب بصيرت کردن، برهان است.
ترجمه: مادامي که تمسک به برهان نکند (فکر مي کند اين دو «آن» با هم هستند ولي وقتي به سمت برهان رفت و ديد که دو جزء لايتجزي هستند و نمي توانند کنار هم قرار بگيرند ناچار مي شود ين «آيين» فاصله ببيندازد ولو فاصله کوتاه باشد. در اين صورت متوجه مي شود که بين «آنين» زمان است)
(فيکون الذهن يشعر بهما کانهما وقعامعها)
ذهن قبل از استبصار در همان وهله اول به اين دو «آن» توجه مي کند به اين صورت که گويا اين دو «آن» با هم واقع شدند. (فاصله بينهما را نمي بيند)
(و کانهما آن واحد)
اين دو «آن» را يک «آن» مي بيند لذا مي گويد «الآن». چون اين شخص تعبير مي کند که (الان رفت) نمي گويد («آنِ» قبلي رفت) يعني «آنِ» ماضي و مستقبل با را با «آنِ» حاضر يکي مي بيند.
توضيح: يعني اين دو «آن» را به هم نزديک مي کند و معيت بين آنها مي دهد گويا که اين دو «آن» يکي است لذا مي گويد الان رفت و الان مي آيد.
(و ان کان التعقب و الاستقصاء يمنع الذهن عن ذلک في ادني تامل)
و لو اينکه اين عرف اگر مطلب را تعقيب کند و امر را به نهايت برساند مي فهمد که اين دو «آن» کنار هم نيستند و به طريق اولي، عين هم نيستند. و بين آنها فاصله است
ترجمه: اگر چه تعقيب کردن ذهن واقعيت را، و مطلب را به نهايت رساندن و سرانجام رساندن مانع مي شود ذهن را از چنين حکم و شعوري.
«في ادني تامل»: اين تعقب و استقصاء، خيلي زحمت ندارد بلکه در کمترين تاملي متوجه مي شود اين شعوري که پيدا کرده بود شعور ابتدايي بود نه شعور ثابت و محقَّق
(و لکن الي ان يراجع الذهن نفسه يکون الآنان کانهما وقعامعا)
لکن تا ذهن به خودش مراجعه کند و آن دقت لازم را عمل کند نزد او، «آن» ها چنان هستند که گويا با هم واقع شدند.
(و من الالفاظ الزمانيه قولهم : بغته)
يکي از الفاظ ديگري کجايد توضيح داده شود «بغته» است. «بغته»، يعني نسبتِ امري که در زمان واقع شده به زمان بدهيم. چون «بغته» امري است که در زمان واقع شده ما آن امر را به زمان نسبت مي دهيم و کلمه «بغته» را بکار مي بريم اما به دو شرط:
شرط اول که مربوط به آن امر است اين است که آن امر، متوقَّع نباشد و همينطور پيدا شود و ما از وقوعش تعجب کنيم. شرط دوم که مربوط به زمان است اين ميباشد که زماني که اين امر در آن واقع مي شود بسيار کوتاه باشد. يعني مي گوييم فلان کس بغته وارد خانه ما شد يعني اصلا انتظار نداشتيم وارد شود. ورود در خانه يک امري است که اتفاق افتاده است و به زمان کوتاهي نسبت مي دهيم و تعبير به بغته مي کنيم. خود زمان را بغته نمي گوييم بلکه آن حادث در زمان را مي گوييم بغته اتفاق افتاد
ترجمه: از جمله الفاظي که مربوط به زمان است و زمان در آن دخالت مي کند قول عرب است که مي گويد «بغته»
(و بغته هو نسبه الامر الواقع في زمان غير مشعور بمقداره قصرا الي زمانه بعد ان لايکون الامر منتظرا متوقعا)
«الي زمانه» متعلق به «نسبه» است (بغته اول، مقول قول است اما بغته دومي، مبتدي است). «قصرا» مفعول له براي «غير مشعور» است
«بغتهً» به تنوين نصب مي خوانيم گويا مبني بر نصب شده ولو مبتدي قرار بدهيم باز هم بغتهً مي خوانيم.
«هو نسبه الامر» نسبت مي دهيم امري را که در زمان واقع است به زمان خودش. و آن زمان صفتش اين است که مقدارش مورد توجه نيست چون خيلي کوتاه است.
«بعد ان لايکون...» توضيح صفت «امر» را مي دهد و مي گويد بعد از اينکه آن امري که اتفاق افتاده منتظَر و متوقع نباشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo