< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 171 سطر 12 قوله (و اما الامور)
موضوع: 1ـ توضيح اصطلاح «کون في الشي لا في الزمان»
2ـ اشيايي که به حيثي في الزمان هستند و به حيثي في الزمان نيستند.
3ـ معناي دهر و سر مد.
توضيح داديم که اموري در زمان هستند و اگر شيء در زمان نباشد لا في الزمان است و آن چيزي که لا في الزمان است يا في الدهر است يا سرمدي است لذا دهر و سرمد را هم توضيح مي دهيم پس نظر اصلي ما توضيح اصطلاح «کون الشي لا في الزمان» ولي به مناسبتِ توضيحِ اصطلاحِ «کون الشي لا في الزمان»، دهر و سرمد را هم توضيح مي دهيم.
توضيح «کون الشي لا في الزمان»: شيئي را مي گوييم «لا في زمان» است که تقدم و تاخر نداشته باشد ولي «مع الزمان» باشد. وقتي مي گوييم «مع الزمان» باشد «آن» خارج مي شود چون «آن»، مع الزمان نيست زيرا «آن» نهايت زمان است. چيزي که «آن» نباشد و تقدم و تاخر نداشته باشد «لا في الزمان» است و اينچنين شيئ «مع الزمان» است يعني با استمرار زمان، مستمر است. استمرار را هم بعداً معنا مي کنيم. استمرار آنها به معناي بقاء آنها است ولي استمرار زمان به معناي زوال و تجدد است. آنهايي که با زمان مستمرند تجدد و زوال ندارند بلکه بقاء دارند. مجردات از اين قبيل هستند که با استمرار زمان مستمرند. در داخل زمان نيستند که به توسط زمان، جز مقدم و جز موخر پيدا کنند و به تبع زمان، گذرا شوند و تجدد و تصرم براي آنها درست شود بلکه مجردات، بيرون از زمان هستند و با زمان هستند نه اينکه درون زمان باشند تا محکوم به حکم زمان بشوند. اين مثال را بارها گفتيم که وقتي کنار جوي آب مي ايستيم آب عبور مي کند. ما با عبور آب هستيم ولي خودمان در اين عبور قرار نگرفتيم اما چوبي که روي آب است در اين عبور قرار گرفته و دارد عبور مي کند ولي ما که همراه اين جوي آب هستيم عبور نمي کنيم. آنکه معيت دارد محکوم به حکم ديگري نيست ولي آن که «فيئيّت» (يعني في الشي بودن) دارد محکوم به حکم ديگري است آن که «في الماء» است حکم آب را مي گيرد اما آنکه «مع الماء» است حکم آب را نمي گيرد. پس آنچه که داخل آب است (مثل آن چوب) مانند خود آب، گذرا مي شود و آنچه که با آب است حکم آب را نمي گيرد. وضع زمان هم همينطور است يعني چيزي که «في الزمان» باشد و با زمان «فيئيّت» (يعني في الزمان بودن) داشته باشد مثل زمان عبور مي کند و مانند زمان تقدم و تاخر پيدا مي کند و آن، موجودي «في الزمان» است. اما آن که «مع الزمان» است محکوم به حکم زمان نيست و گذر زمان و تقدم و تاخري که براي زمان است براي آن شيء نيست. اينچنين موجودي را مي گويند «لا في الزمان» است. اين، توضيح اموري بود که «في زمان» نيستند ولي «مع الزمان» هستند مثل مجردات يا مثل وجود خود ما به شرطي که با زمان مقايسه اش نکنيد و زمان را از آن منسلخ کنيد اما اگر با زمان مقايسه اش کنيد «في الزمان» مي شود. ولي اين، فقط در فرض است والا وجود ما «في الزمان» است. البته مراد وجود دنياييِ ماديِ ما هست اما وجود قبليِ ما، که وجود عقلي بود يا وجود بعديِ ما، که به قول مشا وجود عقلي است مورد بحث ما نيست زيرا آنها «مع الزمان» هستند و «في الزمان» نيستند زيرا آنها ثبات دارند در دارِ ثبات به ما وجود مي دهند وجودي که ثابت است نه وجودي که گذرا باشد مثل وجود دنيايي. حال دار ثبات، دار عقل است يا دار جسم است اختلافي است. در معاد روحاني دار عقل است و در معاد جسماني دارِ جسم است اگر هر دو را قبول داشته باشيم ولي چگونه بين اين دو جمع مي کنيم در جاي خودش بحث شده است.
مصنف براي اينکه فکر نکنيم که همه چيز در زمان است توضيح بيشتري مي دهد چون الان ادعا کرد که بعض امور، «في الزمان» نيستند بلکه «مع الزمان» هستند يعني «فيئيّت» ندارند اما «معيت» دارند. ممکن است به نظر کسي برسد که شيئ پيدا نمي کنيم که «في الزمان» نباشد و همه اشياء «في الزمان» هستند يا لااقل به ذهن او بيايد که «في الزمان» بودن و «مع الزمان» بودن فرق ندارد. ما با مثال جوي آب که زديم فرق اين دو روشن شد. حال اگر کسي نتوانست اين فرق را تشخيص بدهد مثالي را مصنف مي زند که در اين مثال، زمان مطرح نيست لذا از اين جهت مثال با ممثَّل فرق مي کند بلکه فقط در اين قسمت که مقصود مصنف است اين مثال با ممثل شريک است و آن اين است که شيئي، «في الشي» نيست ولي «مع الشي» است مثال به عالَم و خردله مي زند و مي گويد عالم در خردله نيست اما مع الخردله هست. خردله چيز کوچکي است ولي عالَم، بزرگ است و چيز بزرگ نمي تواند در چيز کوچک قرار بگيرد پس براي ما معلوم است که عالم در خردله نيست.
اين مثال، واضح است که «فيئيّت» در آن تصور نمي شود ولي معيت است يعني عالم هست، خردله هم هست.
حال ممکن است کسي فکر نکند که خردله در عالَم است چون شي کوچک در شيء بزرگ جا مي شود اين فکر، اشکالي ندارد ولي تسامحي است زيرا عالم، چيزي نيست که خردله در آن باشد چون عالَم، همين موجوداتِ جهان هستند نه اينکه يک چيزي به نام عالم داريم و اين موجودات در آن قرار گرفتند. اينطور نيست که يک ظرف خاصي به نام عالم داشته باشيم و اين موجودات را در آن قرار بدهيم و يکي از آنها خردله باشد بلکه همه موجودات را که جمع کني از مجموعش، عالم جمع مي شود و عالم به معناي ما سوي الله است. ولي گفته مي شود اين خردله يا انسان جزئي از عالم است يعني جزئي از مجموعه موجودات انسان است و الا ظرفي به نام عالم نداريم بله اگر ظرفي به نام عالم داشتيم اشکال نداشت که بگوييم خردله در عالم است.
پس اينکه بگوييم عالم در خردله است» صحيح نيست و اگر بگوييم «عالم با خردله است» صحيح است.
عالم با ما انسانها هم هست. پس معيت در اينجا صادق است و «فيئيت» صادق نيست. اما نه به خاطر اينکه عالم، زماني نباشد و نه به خاطر اينکه خردل، زمان باشد (از اين جهت با ممثَّل فرق مي کند) بلکه از اين جهت که عالم، بزرگ است و خردله کوچک است. و همين باعث شده که ما به راحتي مي فهميم که عالم نمي تواند در خردله باشد ولي مي تواند با خردله باشد. پس با اين مثال فهمانديم که «فيئيت» با «معيت» فرق مي کند بنابراين مي توانيم بگوييم شيئي، «في الزمان» است و مي توانيم بگوييم شيئي، «في الزمان» نيست ولي با زمان، معيت دارد. پس «فيئيت» با «معيت» فرق کرد يعني «في الزمان» بودن با «مع الزمان» بودن فرق کرد و اين مثال، اين فرق را روشن کرد ولي اين مثال از بحث ما بيرون است و کاري به زمان ندارد ولي اين وجه شبه بين زمان و اين مثال است و به خاطر همين وجه شبه، اين مثال را آورديم.
توضيح عبارت
(و اما الامور التي لا تقدم فيها و لا تاخر بوجه)
اين عبارت بايد سر خط نوشته شود و عبارت «و قد علمت عرضنا» مربوط به خط قبل است اين عبارت عطف بر عبارت، «انما يکون الشي في الزمان... » در صفحه 170 سطر 14 است.
ترجمه: اما اموري که در آنها تقدم و تاخري نيست بوجه
«بوجه» را دو گونه معني مي کنيم:
1ـ نه اصالتاً و نه تبعاً: يعني در زمان تقدم و تاخر اصالهً است اما در زمانيات، تقدم و تاخر به تبع زمان است. اگر چيزي تقدم و تاخر نداشت به هيچ وجه يعني نه تقدم و تاخرِ اصالتي داشت و نه تقدم و تاخرِ تبعي داشت.
2ـ لا واقعاً و لا فرضا: يعني بعضي چيزها تقدم و تاخر واقعي دارند مثل اجزا زمان اما بعضي چيزها تقدم و تاخر واقعي ندارند بلکه تقدم و تاخر فرضي دارند مثل مسافت که متصل است تقدم و تاخر فرضي دارد. حتي خود زمان هم وقتي متصل قرار داده مي شود تقدم و تاخرش فرضي است ولي اجزاء زمان، تقدم و تاخر فرضي ندارند يعني زمان را با فرض تجزيه مي کنيد و اجزاء زمان با فرض درست مي شوند ولي در تقدم و تاخر آنها، فرض شما دخالت نمي کند وقتي شما شنبه و يکشنبه را با فرض خودتان درست کرديد شنبه مقدم بر يکشنبه است تقدم شنبه بر يکشنبه تقدم فرضي نيست بلکه تجزيه شنبه و يکشنبه فرضي است يعني وقتي زمان را تجزيه مي کنيد با فرض خودتان تجزيه مي کنيد و اجزاء فرضي درست مي کنيد ولي تقدم و تاخر اين اجزاء فرضي، واقعي است. در مسافت شما اجزاء درست مي کنيد و تقدم و تاخر را هم فرض مي کنيد چون ممکن است از آن طرف شروع مي کنيد آن طرف مقدم شود و ممکن است از اين طرف شروع کنيد که برعکس مي شود.
پس «بوجه» طبق معناي دوم اينگونه ترجمه مي شود: اموري که تقدم و تاخر ندارند نه واقعا نه فرضا.
(فانها ليست في زمان و کانت مع الزمان کالعالم فانه مع الخردله و ليس في الخردله)
اين امور در زمان نيستند ولو با زمان هستند مثل عالم که با خردله است ولي في الخردله نيست.
خردله گياهي است که ميوه اي مي دهد که مثل لوبيا کشيده است و در اين ميوه تخم هايي وجود دارد که سياه رنگ و تند هستند و بوي خوشي دارند. يک جسم ريز است و به خاطر ريز بودنش مثال به آن زدند. نوعاً وقتي خردله بکار مي برند مراد تخم خردله است که ريز است نه گياه خردله.
صفحه 171 سطر 13 قوله (و ان کان شي)
از اينجا وارد مطلب بعدي مي شود. تا اينجا دو بحث بيان شد بحث اول مربوط به اشيايي بود که «في الزمان» هستند و بحث طولاني بود که گذشت. بحث دوم مربوط به اشيايي بود که «لا في الزمان» هستند ولي «مع الزمان» هستند. حال وارد مطلب بعدي مي شود و مي فرمايد:
اشيايي که به حيثي «في الزمان» هستند و به حيثي «في الزمان» نيستند.
گاهي شيئ را پيدا مي کنيد که به حيثي، تقدم و تاخر پيدا مي کند و به حيث ديگر تقدم و تاخر ندارند در چنين حالتي به اين شيء مي گوييم هم «في الزمان» است به اين حيث، و هم «لا في الزمان» است به آن حيث. مثلا موجودي را ملاحظه کنيد که حرکت مي کند اما به لحاظ جوهر و ذاتش ثابت است (مصنف، حرکت جوهري را قبول ندارد و لذا طبق مبناي خودش مثال مي زند والّا مرحوم صدرا اين مثال را کافي نمي داند و حرکت جوهري را قائل است) و حرکت نمي کند اما به لحاظ عوارضش حرکت مي کند يعني به لحاظ عوارضش تقدم و تاخر پيدا مي کند و به لحاظ ذاتش تقدم و تاخر پيدا نمي کند اينچنين شيئ به آن حيثي که مقدم و موخر دارد «في الزمان» است و به آن حيثي که مقدم و موخر ندارد «في الزمان» نيست لذا گفتيم وجود ما منسلخاً عن الزمان، «مع الزمان» است و «في الزمان» نيست اما وقتي عبور اين وجود را به تبع عبور اعراض ملاحظه مي کنيد و مي گوييد «في الزمان» است چون اعراض عبور مي کنند و بر اثر حرکتي که دارند تقدم و تاخر پيدا مي کنند اين انسان، «في الزمان» است ولي انسانيت، «في الزمان» نيست. اين انسان همراه عوارض است و عوارضش «في الزمان» هستند بالتبع خودش هم «في الزمان» است اما انسانيت، امر کلي است و امر کلي، مجرد است و «في الزمان» نيست. پس اين ذات به حيث ذاتش چون مقدم و موخر ندارد «في الزمان» نيست ولي به حيث حرکتي که دارد «في الزمان» است چون مقدم و موخر پيدا مي کند.
توضيح عبارت
(و ان کان شي له من جههٍ تقدمٌ و تاخر مثلا من جههِ ما هو متحرک وله جههٌ اخري لا تقبل التقدم و التاخر مثلا من جههِ ما هو ذات و جوهر)
ترجمه: اگر براي يک شي از حيثي تقدم و تاخر است مثلا از حيث اينکه متحرک است و براي آن شي، جهت ديگري است که آن جهت ديگر، تقدم و تاخر را قبول نمي کند مثلا از حيث اينکه جوهر و ذات است (تقدم و تاخر ندارد)
(فهو من جهه ما لايقبل تقدما و تاخرا ليس في زمان و هو من الجهه الاخري في الزمان)
اين عبارت، جواب براي «ان کان شي» است.
ترجمه: (اگر شيئي اينچنين بود که دو حيث داشت و در يک حيث تقدم و تاخر داشت و در يک حيث تقدم و تاخر نداشت) پس اين شي از اين جهت که تقدم و تاخر را قبول نمي کند «في الزمان» نيست و همين شي از جهت ديگر در زمان است.
صفحه 171 سطر 15 قوله (و الشي الموجود)
از اينجا مصنف مي خواهد بيان کند که دهر و سرمد به چه معني است. دهر و سرمد را به تبع بيان اموري که «لا في زمان» هستند بيان مي کند يعني با اين بحث مناسبت دارد. اينطور نيست که بدون مناسبت وارد بحث دهر و سرمد بشود.
اشيايي که «في الزمان» نيستند ولي «مع الزمان» هستند وجودشان دهر مي شود ولي وجودشان قياس به زمان، دهر است نه اينکه وجود خالصشان را لحاظ کني. پس دهر به معناي «وجود ثابت منسوبا الي المتغير او الزمان» است و در نمط 5 اشارات بيان شده که «نسبه الثابت الي المتغير» را دهر مي گويند. در اينجا مي گويد ثابت که منسوبا الي الزمان باشد يک وجودي دارد که آن وجود را دهر مي گويند و مي فرمايد آن نسبتِ معيت را دهر مي نامند. ابتدا بيان مي کند که وجود منسوبا الي الزمان دهر است و نسبت اين وجود به زمان را هم دهر مي داند و اين نسبت به نحو نسبت «معيت» است نه «فيئيت». اشياء زماني نسبت «فيئيّت» دارند يعني «في الزمان» اند ولي اشياء دهري، با زمان نسبت «فيئيّت» ندارند يعني «في الزمان» نيستند بلکه نسبت «معيت» دارند و «مع الزمان اند». اين وجودي که نسبت به زمان دارد و نسبتش، «فيئيت» است زماني است و آن وجودي که نسبت به زمان دارد و نسبتش «معيت» است دهري است. در اين عبارت ما يکبار دهر و يکبار دهري (يعني «في الدهر») را گفتيم همانطور که زماني يعني «في الزمان». تفاوت اين دو چيست؟ در عبارت مصنف تفاوت آن بيان شده. مصنف فرموده وجودي که «مع الزمان» است وقتي با زمان قياس مي شود آن وجود را دهر مي گوييم ولي استمرار يکي از اين وجودها را اگر ملاحظه مي کنيد مي گوييم دهري است يعني «في الدهر» است. خود آن وجودي که استمرار دارد را «دهر» مي گويد ولي به شرطي که اين وجود را با زمان بسنجيد و خالي آن را نگاه نکند اما استمرار اين وجود واحد را «دهري» مي گويد يعني «في الدهر» است و سپس مي فرمايد نسبت ثابت به متغير، دهر است و نسبت ثابت به ثابت را لحاظ مي کند يعني دو تا دهري را با هم ملاحظه مي کند و مي سنجد و مي گويد اين نسبت، سرمد است يعني دو موجودي که دهري هستند و «في الزمان» نيستند ولي «مع الزمان» هستند اگر با هم مقايسه کنيد نسبه الثابت الي الثابت مي شود و اين، سرمد است. خود نسبت را هم سرمد مي گويند. سپس بيان مي کند که وجود همين ها بدون نسبت، باز هم سرمد است که اينها در ادامه به طور مفصل بيان مي شود.
توضيح عبارت
(و الشيء الموجود مع الزمان و ليس في الزمان)
ترجمه: شيئي که با زمان موجود است ولي «في الزمان» نيست.
(فوجوده مع استمرار الزمان کله هو الدهر)
«کلّه» تاکيد براي «زمان» است و تاکيد براي استمرار يا وجود نيست.
اين عبارت را اينگونه مي خوانيم «فوجوده هو الدهر اَما مع استمرار الزمان کله» يعني وجود آن شي که با تمام زمان همراه است (نه وجودي که با يک قطعه از زمان همراه است و بعداً از بين مي رود، اين را دهر نمي ناميم بلکه وجودي که با تمام زمان همراه است دهر مي باشد. زمان طبق نظر مصنف امر ازلي و ابدي است پس اين وجودي که همراه زمان است بايد ازلي و ابدي باشد ولو ازلي و ابدي بالغير باشد. اگر با قطعه اي از زمان همراه باشد و بعداً بميرد و از بين برود را دهر نمي گوييم.) و به عبارت ديگر وجودي که به همراه تمام زمان استمرار دارد دهر مي باشد. (يعني وجود مقيس به تمام زمان).
اينکه بعضي دهر را تعريف کردند به «نسبت ثابت به متغير» به خاطر اين است که لفظ «مقيس» را گرفتند و از آن، تعبير به نسبت کردند. يعني نسبت الثابت الي المتغير را دهر ناميدند و ما به جاي لفظ «نسبت»، از کلمه «مقيس» استفاده کرديم و مي گوييم «وجودي که بالقياس الي کل زمان، مستمر باشد» يعني در اين عبارت، از لفظ «نسبت» استفاده کرديم ولي تعبير به «مقيس» کرديم.
(و کل استمرار وجود واحد فهو في الدهر)
مصنف، خود وجود مستمر را دهر گرفت و اين استمرار وجود در دهر واقع مي شود. اين را با زمان مقايسه کنيد که استمرارِ وجود ما در زمان است و خود ما به تبع اينکه استمرارِ وجودمان در زمان است خودمان هم در زمان هستيم يعني وجود ما که مستمر مي شود در زمان، مستمر مي شود مثل چوبي که مستمر است اما روي آب مستمر است. اين شخصي که کنار جوي آب ايستاده مستمر است اما داخل آب مستمر نيست بلکه همراه آب مستمر است. اگر استمراري در زمان واقع شد اين استمرار، زماني مي شود و اگر استمراري براي وجودِ زماني حاصل شد اين استمرار، زماني مي شود اما اگر استمراري در دهر و براي وجود دهري واقع شد اين استمرار، استمرار في الدهر مي شود.
ترجمه: هر وجودي از اين وجودهاي واحده (مثل وجود واحدي که براي عقل است يا براي نفس است) استمرار وجودش در دهر است.
(و اعني بالاستمرار وجوده بعينه کما هو مع کل وقت بعد وقت علي الاتصال)
از اينجا مي خواهد استمرار را معني کند و مي فرمايد استمرار عبارت از وجود معيني است که «کما هو» باشد يعني دائماً همانطور باشد که بود. اما با هر وقتي که بگذرد اين وجود، همان باشد که بود يعني هر چه وقت مي گذرد اين وجود نمي گذرد و پير نمي شود.
البته توجه کنيد که مصنف در اينجا هر استمراري را معني نمي کند چون خيلي از استمرارها اين معني را ندارند لذا الف و لام بر کلمه «استمرار» داخل شده که الف و لام عهد است يعني همين استمراري که ما در مورد دهر يا دهري بکار برديم را بحث مي کنيم. بر عقل مي توانيم بگوييم وجود مستمر دارد بر زمان هم مي توانيم بگوييم وجود مستمر دارد ولي اين استمرار با آن استمرار فرق دارد پس مراد از استمراري که مصنف آن را معني مي کند استمراري است که دهر و دهري را مي سازد. و لذا اگر شيئ با جزئي از زمان باشد ولو اين جزء از زمان استمرار داشته باشد کافي نيست و نه دهر است و نه دهري است بلکه بايد با تمام زمان استمرار داشته باشد لذا مصنف تعبير به «مع کل وقت بعد وقت» مي کند.
ترجمه: قصد مي کنم به همين استمراري که گفتم (نه مطلق استمرار) وجود اين واحد (که استمرار اين واحد را «في الدهر» دانستيم) وجود معيّنش (مراد از «بعينه»، وجود معينش است) همان طور که بوده، باشد با هر وقتي که بدنبال وقت ديگر به طور متصل مي آيد (چون اوقات به هم متصل هستند و ما با فرضمان آن را جدا مي کنيم) مي بينيم اين وجود همانطور که بود الان هم هست.
(فکان الدهر هو قياس ثبات الي غير ثبات)
مصنف، تعبير از دهر را عوض کرد و همان تعبيري را آورد که در نمط پنجم اشارات آورده است. تا الان بحث از نسبت نکرده بود بلکه بحث از وجود کرده بود و گفت وجود مقيسا الي الزمان، دهر است و استمرار آن را دهري مي گفت اما درباره نسبت اصلا بحثي نکرد ولي وجود مقيس الي الزمان در واقع همان نسبت است لذا عبارت را به اينگونه آورد و فرمود دهري عبارتست از نسبت دادن امر ثابت به امر غير ثابت. (البته اين نسبت را بعداً معني مي کند که نسبت «فيئيّت» نيست بلکه نسبت «معيت» است.)
مصنف مي فرمايد نسبتي که اشياء دهري به زمان دارند غير از نسبتي است که اشياء زماني به زمان دارند نسبت اشياءِ دهري به زمان نسبت «معيت» است و نسبت اشياءِ زماني به زمان نسبت «فيئيّت» است. اين نسبت معيت، با نسبت «فيئيّت» فرق دارد اگرچه از جهت نسبت بودن مثل هم هستند يعني اين نسبت مثل آن نسبت است ولي اين نسبت، نسبت «معيت» است و آن نسبت، نسبت «فيئيت» است.
(و نسبه هذه المعيه الي الدهر کنسبه تلک الفينه من الزمان)
نسخه صحيح «تلک الفيئيّه» است. البته نکته اي در جلسه بعد درباره اين عبارت بيان مي کنيم.
ترجمه: نسبت اين معيت به دهر مثل نسبت آن «فيئيّت» به زمان است.
يکبار نسبت «معيت» را که شي با دهر دارد با «فيئيّت» که شيء نسبت به زمان دارد مي سنجيم. در اينجا دو نسبت ها مثل هم هستند ولي در اينکه يکي «معيت» است و يکي «فيئيت» است فرق دارند. اما يکبار خود نسبت «معيت» را با دهر مي سنجيم و نسبت «فيئيت» را با زمان مي سنجيم و مي گوييم همانطور که نسبت «فيئيّت» در زمان ملاحظه مي شود نسبت «معيت» در دهر ملاحظه مي شود يعني آن، نسبت متغير به متغير است و اين، نسبت ثابت به متغير است.
تا اينجا بحث دهر تمام شد و از اينجا وارد بحث سرمد مي شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo