< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 170 سطر 16 قوله (و لانه قد یقال)
 موضوع: چه چیزهایی «کون الشی فی الزمان» هستند.
 بحث در «کون الشی فی الزمان» بود و می خواستیم این اصطلاح را معرفی کنیم و توضیح بدهیم که چه اموری مصداق این هستند و می توانند فی الزمان باشند.
 ابتدا این سوال را جواب دادیم که هر چیزی که مقدم و موخر زمانی دارد می توان گفت که فی الزمان است. حال می خواهیم توضیح بیشتری بدهیم. تشبیه می کنیم و می گوییم:
 گاهی انواع شی را می گوییم فی الشیء هستند. مثلا انواع حیوان در حیوان هستند. گاهی اجزاء شی را می گوییم فی الشیء هستند. مثلا ماده و صورت در جسم هستند. گاهی نهایت شی را می گوییم فی الشیء هست.
 حال می خواهیم در ما نحن فیه به جای فی الشیء، فی الزمان بگذاریم باید سه مثال بزنیم.
 مثال اول: انواع زمان در زمان هستند.
 مثال دوم: اجزاء زمان در زمان هستند.
 مثال سوم: نهایت زمان در زمان است.
 اینکه نهایت زمان در زمان است روشن می باشد چون «آن» اگرچه وجود خارجی ندارد ولی وجود فرضی دارد این «آنِ» فرضی یا موهوم، فی الزمان است یعنی هر جای زمان را اگر بخواهید متوقف کنید «آن» ی درست می شود که در زمان است ولی در زمان غرق است و شما با فرضتان، ممتاز و جدا و معین می کنید. اینکه می گوییم در زمان غرق است به معنای این نیست که وجود دارد بلکه به معنای این است که همان زمان مستمر را داریم و تکه تکه را می توان «آن» فرض کرد.
 اما اینکه انواع زمان یا اجزاء زمان در زمان باشند هم روشن است. شما قطعاتی برای یک زمان مستمر فرض می کنید که هر کدام از قطعات، زمان محدود باشد یعنی تدریجی و قابل انقسام باشد. مثل «آن» نباشد که قابل انقسام نیست.
 یکبار تمام زمان را امر واحد می گیرید در اینصورت این قطعات، اجزاء می شوند و یکبار هر قطعه ای را زمان جدا می گیرد در این صورت این قطعات، انواع می شوند.
 پس این قطعات به یک لحاظ اجزاءند و به یک لحاظ انواع هستند. پس اگر بگوییم هر قطعه ای یک زمان محدود است که در زمانِ نامحدود موجودند انواعِ زمان می شوند اگر بگوییم هر کدام قطعه ای از یک زمان هستند اجزاء زمان هستند.
 کلام مصنف این است که چون نهایت می تواند فی الشی باشد و انواع می توانند فی الشی باشند و اجزاء می توانند فی الشی باشند پس «آن» که نهایت است می تواند در زمان باشد مقدم و موخر و ساعت و زمان و... می توانند در زمان باشند (این مثال برای انواع و اجزاء هر دو است) اگر زمان را یک امر واحد مستمر بگیریم ساعت، جزء می شود و اگر زمان را عبارت از قطعات بگیریم ساعت، نوع می شوند.
 وقتی گفته می شود «آن» در زمان است یعنی می توانی بگویی «ابتدا» در زمان است یا «انتها» در زمان است به شرطی که «ابتدا» و «انتها» را غیر منقسم بگیرید نه اینکه قطعات ابتدایی یا قطعات انتهایی بگیری چون آنها داخل در اجزاء یا انواع هستند.
 توضیح عبارت
 (و لانه قد یقال لانواع الشیء و لاجزائه و لنهایاته انها شی فی الشی)
 ضمیر در «انها» به انواع و اجزاء و نهایات برمی گردد.
 چون به انواع شی و اجزاء شی و نهایات شی گفته می شود که این اجزاء و انواع و نهایت، شیءٌ فی الشیء هستند.
 (فالمتقدم و المتاخر و الآن ایضا و الساعات و السنون یقال انها فی الزمان)
 در بحث خودمان می گوییم متقدم و متاخر و «آن» و ساعات و سنون گفته می شود که فی الزمان هستند.
 «الآن فی الزمان» برای نهایه الشی فی الشی است.
 «فالمتقدم و المتاخر و الساعات و السنون فی الزمان» هم برای انواع الشی و هم برای اجزاء الشی است بستگی به نگاهی است که به آنها داشته باشیم.
 صفحه 170 سطر 18 قوله (فالآن فی الزمان)
 تا اینجا بیان کردیم که چه چیزهایی در زمان هستند بعضی از آنها را به عنوان مثال بیان کردیم حال از اینجا تنظیر و تشبیه می کند و میگوید واحد، فی العدد است. زوج و فرد فی العدد هستند. اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره فی العدد هستند.
 نظیر این سه مثال را برای زمان حساب می کنیم و اینطور می گوییم: «آن» فی الزمان است همانطور که واحد در عدد است. متقدم و متاخر فی الزمان هستند همانطور که زوج و فرد در عدد است. ساعات و ایام فی الزمان هستند همانطور که اثنان و ثلاثه و اربعه و عشره در عدد هستند. این سه تنظیر باید توضیح داده شوند.
 بیان وجه شبه در اینکه «آن» در زمان است همانطور که وحدت در عدد است:
 وجه شبه اول: همانطور که واحد، عدد نیست ولی با تکرارش عدد ساخته می شود همچنین «آن» زمان نیست ولی با تکرارش به شرط اینکه «آنِ» سیال فرض شود زمان ساخته می شود («آنِ» معمولی با تکرارش زمان ساز نیست چنانکه در فصل قبل این را گفتیم) این یک وجه شبه بود.
 وجه شبه دوم: این وجه شبه را مرحو م آقا جمال فرموده. ایشان ابتدا اشکال می کند سپس توضیح می دهد که مراد مصنف چه می باشد. اشکال مرحوم آقا جمال این است که این تشبیه صحیح نیست چون واحد، جزء عدد است و «آن»، جزء زمان نیست بلکه «آن»، نهایت زمان است و واحد، نهایت عدد نیست. لذا از هر طرف که حساب کنی بین آنها بینونت است. سپس مرحوم آقا جمال این مطلب را فرض می کند و میگوید عددِ واحدی که عارض بر عشره شده باشد نه اینکه خود واحد را فرض کند. مثلا می گوییم عشرهٌ واحده یا عشرینٌ واحد یعنی یک ده تا و یک بیست تا. آیا می توان این واحد را مشبهٌ به برای «آن» قرار داد؟ مرحوم آقا جمال می فرماید باز هم نمی توان این واحد را مشبهٌ به برای «آن» قرار داد. چون این واحد، نهایت عدد نیست یا نهایت عشره نیست در حالی که «آن»، نهایت زمان است پس مشابهتی بین واحد و «آن» وجود ندارد. سپس در پایان توضیح می دهد می فرماید که مشابهت فقط در عروض است. همانطور که وحدت عارض عدد می شود مثلا گفته می شود «عشرهٌ واحده» همچنین نهایت شی عارض بر شی می شود یعنی شباهت فقط در عروض است.
 در وجه شبه اول، شباهت را در جای دیگر هم بردیم یعنی گفتیم واحد، عدد نیست ولی عدد ساز است «آن» هم زمان نیست ولی زمان ساز است ولی «آن» را مقید کردیم که چه «آن» ی زمان ساز است و وجه شبه را تعیین کردیم ولی مرحوم آقا جمال می فرماید وجه شبه وجود ندارد. فقط وجه شبه را در عروض می گیرد و می گوید همانطور که نهایت شی بر شی عارض می شود (یعنی «آن» بر زمان عارض می شود) وحدت هم بر عدد عارض می شود پس مشابهت در عروض است.
 بیان وجه شبه در اینکه متقدم و متاخر در زمان است همانطور که زوج و فرد در عدد هستند:
 وجه شبه اول: زوج و فرد، دو حالتی هستند که بر عدد عارض می شوند. هر کدام بر یک ضیف از عدد عارض می شوند. متقدم و متاخر هم همینگونه است که متقدم بر صنفی از قطعات زمان عارض می شود. متاخر بر صنف دیگر عارض می شود پس شباهت در این است که هر دو حالت هستند یعنی زوج و فرد حالت برای عدد هستند و متقدم و متاخر حالت برای قطعات زمان هستند.
 وجه شبه دوم: همانطور که عدد، انواعش و افرادش از زوج و فرد خالی نیست همچنین زمان، انواعش یا اجزائش از مقدم و موخر خالی نیست.
 این وجه شبه دوم با وجه شبه اول فرق ندارد در وجه شبه اول، حالت و عارض گرفتیم اما در وجه شبه دوم گفتیم از این حالت و عارض خالی نمی شوند یعنی باز هم حالت و عارض بودن را حفظ کردیم ولی گفتیم عدد از این دو حالت خارج نمی شود زمان هم از این دو حالت خارج نمی شود.
 بیان وجه شبه در اینکه ساعات و ایام در زمان است همانطور که اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره در عدد هستند. این را به دو صورت تبیین می کنیم.
 وجه شبه اول: ساعات و ایام، اجزاء هستند که در زمان (یعنی در کل) هستند. اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره انواع هستند که در جنس (یعنی در عدد) هستند.
 وجه شبه دوم: ساعات و ایام انواع هستند که در زمان (یعنی در کل) هستند و اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره هم انواع هستند که در جنس (یعنی در عدد) هستند. پس در مورد اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره و در هر دو عبارت، تعبیر به نوع کردیم اما در ساعات و ایام، یکبار تعبیر به نوع کردیم و یکبار تعبیر به جزء کردیم که جهت آن روشن است زیرا قطعات زمان را یکبار زمان می بینیم لذا اطلاق نوع می کنیم و یکبار قطعات را زمان نمی دانیم بلکه اصل را زمان می دانیم و بر این ساعات و ایام طلاق جزء می کنیم. یعنی قطعات زمان را می توان جزء گرفت و می توان نوع گرفت. لذا دو وجه شبه بیان کردیم اما تشبیه نوع به نوع رساتر است از تعبیر جزء به نوع.
 نکته: اثنین و ثلاثه را تصریح کردند که جزء عدد نیست بلکه نوع است. اعداد را مصنف در الهیات شفا بحث کرده و اجازه نمی دهد که اعداد را جزء بگیری. چون عدد، یک امر انتزاعی است زیرا چیزی به نام عدد نداریم هر چه داریم همین 2 و 3 و 4 است. پس نمی توان اثنین و اربعه را جزء العدد بگیری. از طرفی نمی توان اثنین را جزء ثلاثه گرفت با اینکه اثنین در ثلاثه هم موجود است ولی جزء ثلاثه نمی توان گرفت هکذا ثلاثه را نمی توان جزء عشره گرفت بلک هر کدام انواع مستقل است لذا ما از عدد تعبیر به انواع کردیم و تعبیر به اجزاء نکردیم چون عدد را نه می توان جزء عدد بزرگتر قرار داد و نه جزء مطلق العدد قرار داد.
 توضیح عبارت
 (فالآن فی الزمان کالوحده فی العدد و المتقدم و المتاخر کالزوج و الفرد فی العدد)
 «و المتقدم و المتاخر» یعنی متقدم و متاخر در زمان مثل زوج و فرد در عدد هستند.
 (و الساعات و الایام کالاثنین و الثلاثه و الاربعه و العشره فی العدد)
 یعنی ساعات و ایام در زمان مثل اثنین و ثلاثه و اربعه و عشره در عدد هستند.
 صفحه 171 سطر اول قوله (و الحرکه فی الزمان)
 تا اینجا سه امر بیان شد: 1ـ «آن» در زمان است 2ـ متقدم و متاخر در زمان هستند 3ـ ساعات و ایام در زمان هستند. تا اینجا سه چیزی که در زمان هستند تعریف شد. الان می خواهد بگوید حرکت در زمان است بعداً هم می گوید متحرک در زمان است و در ادامه می گوید سکون در زمان است و در پایان می گوید تغیرات در زمان هستند. یعنی مصنف 7 مورد از اموری که در زمان واقع می شوند را می شمارد. تا الان سه مورد را شمرده است. حال مورد چهارم که حرکت است را بیان می کند:
 حرکت در زمان است و این را تشبیه می کند و می فرماید حرکت معروض زمان است و به توسط عارضش که زمان است اندازه گیری می شود. معروض برای مقدّر خودش است. مقولات عشر به تعبیر مرحوم صدرا که می گوییم عشره الاعراض یعنی اعراض عشره. به تعبیر مصنف: اینها معروض عشره اند و عشره، مقدّر اینها است. پس حرکت در زمان مثل مقولات عشر است در عشریت یا مثل اعراض عشر است در عشریت. البته کلام مرحوم صدرا که تعبیر به مقولات عشر می کند مانوس تر است. یعنی همانطور که، حرکتی که معروض است در زمانی که عارض و مقدّر است واقع می شود همچنین مقولات عشر که معروض اند در عارضی که عشریت و مقدرند واقع شده است.
 توضیح عبارت
 (و الحرکه فی الزمان کالعشره الاعراض فی العشره)
 «عشره الاعراض» یعنی اعراض عشره. تعبیر مرحوم صدرا هم مقولات عشره است.
 مراد از عشره الاعراض مقولات نیست چون مقولات 9 تا هستند بلکه مراد 10 تا عرض است هر چه که باشد لذا مرحوم صدرا لفظ اعراض را برداشته و به جای آن مقولات گذاشته و شما می توانی به جای مقولات و اعراض، 10 تا کتاب بگذاری. این، مثال است و الا خود مصنف می داند مقولات، 9 تا است. پس می گوییم ولو همه آن 10 تا اعراض از سنخ کیف یا کم باشد یعنی هر 10 تا شی که حساب کنی در عشریت هستند. حرکت هم به همین بیان در زمان است.
 صفحه 171 سطر اول قوله (و المتحرک)
 مورد پنجم از اموری که در زمان است را می شمارد و می فرماید متحرک در زمان است اما با واسطه حرکتش که در زمان بود متحرک هم در زمان خواهد بود. مثلا یک انسان که 10 تا عرض دارد می گوییم این انسانِ واحد، در عشریت است به این اعتبار که 10 تا عرض بر انسان مترتب شده می گوییم انسان در عشریت است. یعنی انسان در عشریت است مع الواسطه. اعراضِ انسان در عشریت است بلاواسطه. در اینجا هم متحرک، در زمان است با واسطه حرکت، و حرکتِ متحرک هم در زمان است بلاواسطه یعنی اگر این متحرک، حرکت نمی کرد و این حرکت در زمان نبود متحرک هم در زمان نبود همچنین اگر آن 10 تا عرض، در عشریت نبودند موضوع واحدی که برای این 10 تا عرض است آن هم در عشریت نبود. (ما عمداً موضوع را واحد فرض کردیم شما ممکن است موضوع را 10 تا فرض کنی. اگر موضوع را 10 تا فرض کنی نیاز به واسطه ندارد چون این 10 تا موضوع در عشریت هستند بدون احتیاج به واسطه ولی ما می خواهیم واسطه درست کنیم لذا موضوع را واحد فرض کردیم).
 توضیح عبارت
 (و المتحرک فی الزمان مثل الموضوع للاعراض العشره فی العشریه)
 موضوعِ اعراض عشره بواسطه اعراض عشره در عشریت است متحرک هم به واسطه حرکت، در زمان است.
 صفحه 171 سطر 2 قوله (و لان السکون)
 مورد ششم از اموری که در زمان است را می شمارد و می فرماید سکون در زمان است. ابتدا باید سکون را توضیح بدهیم. سکون را دو گونه می توان لحاظ کرد یکبار ثابت مستمر لحاظ می کنیم در این صورت سکون در زمان نیست، بلکه مع الزمان است. چون اگر در زمان بود با تغییر زمان تغییر می کرد. (ما دنبال چیزی می گردیم که فی الزمان باشد نه مع الزمان).
 اما یکبار سکون را معروض تقدم و تاخر فرض می کنیم یعنی جانشین حرکت می کنیم و مثل حرکت آن را دارای مقدم و موخر قرار می دهیم در این صورت می توان گفت که سکون در زمان است اما چگونه آن را دارای مقدم و موخر قرار می دهیم؟ مصنف جو اب می دهد که مثل سکونی که بین دو حرکت واقع شود که قطعه ای از این سکون را به حرکت قبلی نزدیک می کنیم و می گوییم مقدم است و قطعه ای را به حرکت بعدی نزدیک می کنیم و می گوییم موخر است. الان این سکون را به دو قطعه تقسیم کردیم که یک قطعه به حرکت مقدم نزدیک است و مقدم است و یک قطعه به حرکت موخر نزدیک است و موخر است. لذا سکون را تقسیم به مقدم و موخر می کنیم یعنی در واقع فکر می کنیم به جای این سکون اگر حرکت حاصل می شد چه وضعی وجود می گرفت الان هم که سکون موجود شده همان وضع وجود گرفته است. یعنی بین الحرکتین، سکون واقع شد ما فرض می کنیم بین الحرکتین هم حرکت واقع شد یعنی یک حرکتی در این وسط واقع شد که از یک طرف متصل به حرکت قبل بود و از طرف دیگر متصل به حرکت بعد است حال ما به جای این حرکت وسطی، سکون را گذاشتیم. اگر حرکت وسطی می بود مقدم و موخر پیدا می کرد الان که سکون به جای آن قرار گرفته مقدم و موخر دارد. اما سوال این است که چرا سکون را به جای حرکت می گذاریم؟ مگر می شود سکون را به جای حرکت بگذاریم؟ مصنف جواب می دهد که بله می توان سکون را به جای حرکت گذاشت. زیرا وقتی سکون را تعریف می کنیم می گوییم سکون عبارتست از «عدم الحرکه عما من شانه الحرکه» یعنی چیزی که می تواند حرکت کند اگر حرکت نکرد گفته می شود ساکن است پس سکون با حرکت این رابطه را دارد لذا می توان سکون را به جای حرکت گذاشت. اگر بین سکون و حرکت تباینِ کامل بود به طوری که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند یعنی سکون، عدم حرکت بود و «عما من شانه ای یتحرک» نبود ما نمی توانستیم به جای سکون، عدم حرکت را بگذاریم مثلاً سکون را عبارت از عدم الحرکه بگیریم به طوری که سکون بر مجردات هم اطلاق می شد در این صورت نمی توانستیم به جای حرکت، سکون بگذاریم.
 اگر به جای سکون، حرکت گذاشتیم همانطور که حرکت، تقدم و تاخر دارد سکون هم تقدم و تاخر پیدا می کند و جلسه قبل گفتیم اگر چیزی تقدم و تاخر داشت در زمان هست پس سکون در زمان است علی احد وجهَی یعنی سکون بنابر یکی از دو وجهش در زمان است یعنی بر وجهی که معروضِ تقدم و تاخر باشد در زمان است نه بر وجهی که مستمر ثابت باشد.
 توضیح عبارت
 (و لان السکون اما ان یتوهم مستمرا ثابتا ابدا)
 در مورد سکون دو فرض است. فرض اول این است که سکون اینگونه توهم می شود که یا همیشه مستمر ثابت است در این صورت سکون در زمان نیست بلکه مع الزمان است چون بخش مقدم و موخر پیدا نمی کند و وقتی بخش مقدم و موخر پیدا نکرد در زمان نمی تواند باشد.
 (و اما ان یتوهم بحیث یعرض له تقدم و تاخر بالعرض)
 فرض دوم این است که سکون اینگونه توهم شود که تقدم و تاخرِ بالعرض (یعنی به توسط حرکت) بر آن عارض می شود (بالعرض یعنی سکون را به جای حرکت قرار دهیم یا بین دو حرکت قرار دهیم و به توسط این دو حرکت برای آن، جزء مقدم و موخر پیدا کنیم و بگوییم جزء مقدمش آن است که نزدیک به حرکت قبل است و جزء موخرش آن است که نزدیک به حرکتِ بَعد است.
 (و ذلک بسبب الحرکتین اللتین یکتفیانه)
 نسخه صحیح «تکتنفانه» است یا اگر رعایت مذکر و مونث نکنیم «یکتنفانه» است. در هر صورت نسخه کتاب ما غلط است البته در بعضی نسخ، «تکتفانه» است.
 «ذلک» یعنی عروض تقدم و تاخر بر سکون بالعرض.
 ترجمه: و آن به سبب دو حرکتی که این سکون را در برمی گیرند و در وسط خودشان قرار می دهند.
 در فرض اول، سکون را ثابت فرض کرد و آن را نقطه مقابل حرکت قرار داد در اینصورت حرکت را نمی توان جای سکون قرار داد اما در فرض دوم گفت سکون دارای تقدم و تاخر است بالعرض یعنی بواسطه حرکت. پس در این فرض دوم سکون را با حرکت مرتبط کرد و به تعبیر دیگر، حرکت را جانشین سکون کرد و گفت حرکت را به جای سکون بگذار و تقدم و تاخر درست می شود پس در خود سکون هم به توسط حرکت، تقدم و تاخر درست می شود. یعنی حرکت را به جای سکون گذاشت حال از مصنف سوال می شود که به چه دلیل حرکت را به جای سکون گذاشتی؟ مصنف با عبارت «اذ السکون ... » جواب می دهد که حرکت با سکون این ارتباط را دارد که سکون، «عدم الحرکه عما من شانه ان یتحرک» است نه اینکه سکون، «عدم الحرکه مطلقا» باشد یعنی شانیت حرکت در شیءِ ساکن، اخذ شده است اینطور نیست که شی ساکن فقط حرکت نداشته باشد بلکه شیئ است که می توانست حرکت داشته باشد و الان حرکت ندارد. این شیئ که شانیت حرکت دارد و الان ساکن است را می توان متحرک فرض کرد و وقتی متحرک فرض کردیم تقدم و تاخر درست می شود و الان هم که ساکن است تقدم و تاخر درست می شود.
 (اذ السکون عدم حرکه فیما من شانه ان یتحرک لا عدم الحرکه مطلقا)
 «اذ السکون» تعلیل است برای «بالعرض»، یعنی چرا برای سکون در این وجه، تقدم و تاخرِ بالعرض درست کردید یا می توان گفت تعلیل برای «بسبب الحرکتین» است. بالاخره علت برای این است که چرا در سکون، حرکت را اخذ می کنید؟ آیا به عنوان واسطه اخذ می کنید یا به عنوان جانشین اخذ می کنید.
 ترجمه: زیرا سکون، «عدم حرکت مطلقا» نیست بلکه «عدم حرکت فیما من شانه ان یتحرک» است.
 (فلا یبعد ان یکون بین حرکتین)
 در این صورت عقل به ما اجازه می دهد که به جای سکون حرکت بگذاریم و وقتی به جای سکون حرکت گذاشتیم تقدم و تاخر درست می شود و به توسط همین تقدم و تاخری که از ناحیه حرکت درست شد سکون هر صاحب تقدم و تاخر می شود پس متقدم و متاخرِ بالعرض شد.
 «بین حرکتین» یعنی یک حرکتِ مقدم و یک حرکتِ موخر فرض کن.
 (فمثل هذا السکون له بوجه ما تقدم و تاخر)
 مثل این سکونی که بین الحرکتین فرض کردیم بوجه مّا (یعنی اگر مستمرِ ثابت نبینیم بلکه حرکت را جانشین آن کنیم) برای این سکون تقدم و تاخر است.
 (فهو ادخل وجهی السکون فی الزمان دخولا بالعرض)
 چه وقت می توان گفت سکون در زمان است؟ با این وجه دوم می توانیم بگوییم سکون در زمان است.
 ضمیر «فهو» به «وجه ما» برمی گردد.
 ترجمه: پس این وجه ما (که در این وجه مّا حرکت را جانشین سکون کردید و به توسط حرکت، برای سکون تقدم و تاخر درست کردید) از بین دو وجهی که برای سکون است (که آن دو وجه عبارت بود از: 1ـ ثابت و مستمر باشد 2ـ معروض تقدم و تاخر باشد) می تواند سکون را در زمان داخل کند اما دخول بالعرض (یعنی دخول بواسطه حرکت).
 پس بالاخره سکون در زمان داخل می شود و صدق می کند که سکون در زمان است.
 «ادخل» افعل تفضیلِ تعیینی است نه افعل تفضیلِ تفضیلی باشد. در افعل تفضیل تفضیلی، نشان می دهد که آن وجه دیگر هم می تواند در زمان باشد ولی این وجه دوم راحت تر در زمان است اما افعل تفضیل تعیینی نشان می دهد که فقط همین وجه سکون را در زمان داخل می کند مثل این آیه قرآن که می فرماید «و اولو الارحام بعضهم اولی ببعض» می گویند افعل تفضیل تعیینی است نه اینکه اولی است که اینچنین باشد و می تواند غیر این هم باشد. در ما نحن فیه هم اینگونه است که تنها وجهی که سکون را در زمان داخل می کند همین وجه است نه اینکه هر دو وجه، سکون را در زمان داخل کنند و این وجه دوم داخل تر کند.
 صفحه 171 سطر 5 قوله (و التغیرات)
 مورد هفتم و آخرین موردی که در زمان است را می شمارد و می فرماید تغیّرات هم در زمان هستند.
  تغیّر دو گونه است 1ـ تغییری که من الازل الی الابد است و اول و آخر ندارد یعنی از جایی شروع نمی کند و به جایی ختم نمی شود مثل تغییر وضعی فلک که تغییر است اما من الازل الی الابد است و ابتدا و انتها ندارد. این قسم اول در زمان نیست بلکه سازنده زمان است بر فرض هم بگویید در زمان است، حرکت در زمان می باشد و قبلا حرکت در زمان را گفتیم پس باید تغیری را بیان کنیم که تغیر من الازل الی الابد نباشد.
 2ـ تغیّری که تغیّر مکانیه است و تغیر مکانیه تغیری است که از یک جا شروع می کند و به یک جا ختم می کند یعنی محدودند و برای تغیر مکانیه مثال به تغیر در کیف می زند مثل تسخن، که تغیر در سخونت است یا از مقوله ان ینفعل است یا سخونت، کیف است. این تغییر در سخونت، دارد انجام می شود. که اگر تغییر در سخونت انجام می شود تغییر در تسخن هم انجام می شود. ممکن هم است تغییر در تسخن انجام بشود و تغییر در سخونت انجام نشود.
 مثلا این آتش، یک درجه معینی از حرارت دارد حال این آتش را زیر آب می گذاریم تسخن، تغییر می کند ولی سخونت تغییر نمی کند مگر اینکه دوباره یک هیزم جدیدی بیاوریم و آتش جدیدی کنار آتش قدیم قرار بدهیم در این صورت سخونت عوض می شود و کاملتر می گردد.
 توضیح عبارت
 (و التغیرات التی تشبه الحرکه المکانیه فی انها تبتدی، من طرف الی طرف)
 تغیّراتی که شبیه حرکت مکانیه است در اینکه از طرفی شروع می کند و به طرفی هم ختم می کند.
 (کما تاخذ التسخن من طرف الی طرف)
 چنانکه تسخن از طرفی به طرفی می رود. (البته می توان سخونت را هم به عنوان مثال بیان کرد ولی مصنف تسخن را بیان کرده)
 (هی داخله فی الزمان لاجل ان لها تقدما و تاخرا)
 این عبارت خبر برای «والتغیرات» است.
 ترجمه: تغیّراتی که شبیه حرکت مکانی اند داخل در زمان اند چون قاعده کلّی که در جلسه قبل توضیح دادیم بر آنها منطبق می شود زیرا گفتیم برای این تغیرات تقدم و تاخر است و هرچه تقدم و تاخر دارد در زمان است.
 صفحه 171 سطر 7 قوله (فاذا کان)
 از اینجا می خواهد توضیح بیشتری بدهد و یک نوع تغیر را می خواهد از بحث بیرون کند (تغیری که ابتدا و انتها ندارد را قبلا از بحث بیرون کرد حال یکی از این تغیراتی که ابتدا و انتها دارد را می خواهد از بحث بیرون کند) یعنی مثلا در تسخن که اول و آخر دارد یک نوع از تغیّرش را نمی توان گفت که در زمان است یعنی در زمان بودن را می توان بر آن صدق نداد. توجه کنید که یکبار این تسخن، تدریجا حاصل می شود مثلا جزئی از این جسم گرم می شود و دوباره جزء دوم گرم می شود سپس جزء سوم و... تا در آخر کل این جسم گرم می شود. ولی این تسخن، تسخنی است که اتصال مسافتی دارد. (یعنی فقط اتصال زمانی ندارد) یعنی این تسخن مسافتی را طی می کند (البته مسافت هر حرکتی به حسب خودش است و لازم نیست که مسافت، مکانی باشد) که این مسافت اتصال دارد. این چنین تغیّری اتصال مسافتی دارد اتصال زمانی هم دارد و ما اینگونه تغییری را الان مطرح نمی کنیم اما یک نوع تغیّر است ک فقط اتصال زمانی و تقدم و تاخر زمانی دارد و آن این است که اینگونه فرض کنیم که تغیری تمام متغیّر را یکباره گرفت نه اینکه بتدریج، جزء جزء این متغیر را تغییر داد. در این صورت مسافتی طی نشده و اتصال مسافتی یا تقدم و تاخر مسافتی وجود ندارد. در اینجا فقط تقدم و تاخر اتصال زمانی است چون مسافتی طی نشده است این تغیر را می توان گفت که در زمان است اما آن اوّلی را اگر بگوییم فی الزمان است فی المسافه هم هست. مصنف تعبیر به لفظ «فقط» می کند و می گوید «اتصالش فقط زمانی است» زیرا تقدم و تاخرش فقط زمانی است چون تقدم و تاخر زمانی دارد و تقدم و تاخر مسافتی ندارد لذا اتصالش زمانی می شود و به راحتی می توان گفت اینچنین تغیری در زمان است. پس قیدی آورد و گفت متغیری که تغیر، کل آن را بگیرد نه اینکه جزء جزء را بگیرد زیرا اگر اینگونه باشد مسافت پیدا می کند.
 توضیح عبارت
 (فاذا کان تغیر مّا یاخذ المتغیر کلّه جمله)
 «یاخذ» را به معنای «یعرض» می گیریم.
  ترجمه: اگر تغیّری بر کل متغیر عارض شود (نه بر جزئی سپس بر جزء دیگر)
 «جمله» تاکید است یعنی بر کل متغیر به طور مجموعی عارض شود.
 (فیذهب الی الاشتداد او النقص)
 ضمیر در «فیذهب» به تغیر برمی گردد. شاید بتوان به متغیر هم برگرداند اما اگر به تغیر برگردد بهتر است. چون ضمیر فعل های بعدی هم به تغیر برمی گردد.
 ترجمه: پس آن تغیر(که سخونت است) به اشتداد یا نقص می رود
 (فان له من الاتصال الاتصال الزمانی فقط)
 پس برای تغیر از اتصال، اتصال زمانی فقط است نه اتصال زمانی و مسافتی باشد بله در جایی که تغیر، متغیر را جملهً نمی گرفت بلکه شیئا فشیئا می گرفت که تغیر زمانی و مسافتی با هم است اما در این فرضی که الان می کنیم و می گوییم تغیر، متغیر را جملهً بگیرد اتصال، فقط اتصال زمانی است و مسافتی نیست.
 (فان له تقدما و تاخرا فی الزمان فقط)
 چرا اتصال را زمانی می گیریم چون برای آن تغیر تقدم و تاخر در زمان است.
 آن اولی که تغیّری، متغیر را جزء فجزء می گرفت تقدم و تاخر مسافتی و زمانی داشت اما این تغیری که متغیر را جملهً می گیرد فقط تقدم و تاخر زمانی دارد لذا فقط اتصال زمان دارد و وقتی که فقط اتصال زمانی داشت می توان به آسانی گفت که این تغیر در زمان است.
 (و لذلک لیس له فاعل الزمان الذی هو اتصال الحرکه فی مسافه او شبه مسافه)
 به نظر می رسد تا اینجا مطلب تمام شد و بیان شد که تغیرات هم از اموری است که فی الزمان بودن در مورد آنها صادق است ولی هنوز بحث را ادامه می دهد و می گوید «و لذلک لیس له فاعل الزمان» مراد از «لذلک» این است که چون آن تغیّر، زمانی است یعنی تقدم و تاخر زمانی است و در نتیجه دارای اتصال زمانی است لذا فاعلِ زمان برای این تغیر نیست. توجه کنید که فاعل زمان را جلسه قبل توضیح دادیم. گفتیم حرکت به کمک اتصالِ مسافت، اتصال پیدا می کند و این حرکتی که اتصالِ مسافتی پیدا کرده سبب اتصال زمان می شود و چون اتصال زمان، ذات زمان بود گفتیم حرکتی که به توسط اتصال مسافت، اتصال پیدا کرده سبب زمان می شود. فاعل زمان، حرکتی که اتصال مسافتی دارد بود. این تغیری که الان توضیح می دهیم اتصال مسافتی ندارد فقط اتصال زمان دارد. پس آن حرکتی که اتصال مسافتی داشت و فاعل زمان بود دیگر فاعل این تغیر نمی شود چون آن حرکت اتصال مسافتی داشت و این تغیر با مسافت کاری ندارد و فقط زمانی است لذا آن حرکت نمی تواند فاعل این تغیر باشد. فاعلِ این تغیّر، عوامل بیرونی است. نه اینکه حرکت، باعث شود. بلکه یک عاملی است که باعث این تغیر شده زمان را حرکت می سازد اما تغیر در تسخن را مثلا، آتش می سازد و تغیر در برودت را، آن جسم بارد می سازد. عامل تغیر حرکت نیست یعنی آنچه که عامل و فاعل زمان بود فاعل تغیّر نیست.
 ترجمه: و به خاطر آن (یعنی چون این تغیر فقط تقدم و تاخر زمانی و فقط اتصال زمانی دارد) برای این تغیر، فاعل الزمان نیست (مراد از فاعل الزمان را با «الذی هو... » بیان می کند) که فاعل زمان اتصال حرکت در مسافت یا شبه مسافت بود.
 توضیح: متحرک وقتی در کیف و کم و مکان و جوهر و... حرکت می کند مسافت دارد. اگر در وضع حرکت کند ممکن است حرکت مکانی و حرکت وضعی هم داشته باشد. بستگی به متحرک دارد. متحرک اگر مکانی داشت حرکت وضعی آن، حرکت مکانی هم هست اما ممکن است مثل فلک، در مکان حرکت نکند بلکه فقط در وضع حرکت کند. آن مسیری که این متحرک طی می کند مسافت نیست بلکه شبه مسافت است. شبه مسافت در حرکت وضعی حاصل می شود مسافت در چهار حرکت دیگر (حرکت إینی، کمّی، کیفی، جوهری) واقع می شود این 4 تا در مسافت انجام می شوند اما حرکت وضعی در مسافت انجام نمی شوند بلکه در شبه مسافت انجام می گیرد. اما چرا به آن «شبه مسافت» می گوییم؟ بیان می کنیم که در حرکت وضعی، شیء از مماسه ای به مماسه دیگر منتقل می شود. از موازاتی به موازات دیگر منتقل می شود این بمنزله این است که از مکانی به مکان دیگر منتقل شده است نه اینکه واقعا از مکانی به مکانی منتقل شده باشد. مثلا این فلک که از مکانی به مکان دیگر منتقل شده. در درون فلک بالا، نقطه ای از این فلک با نقطه ای از فلک بالایی مماس شده در وقت حرکت کردن، این مماسه تغییر می کند. یا نقطه ای از این فلک با نقطه ای از فلک بالایی موازات دارد که با حرکت کردن، این موازات را عوض می کند. تبدیل موازات و مماسه بمنزله تبدیل مسافت است لذا حرکت را که در مسافت انجام نمی شود می گویند در شبه مسافت دارد انجام می شود چون تبدیل موازاتها و مماسه ها شبیه تبدیل مکان است پس چیزی که حرکت در آن انجام می گیرد شبیه چیزی است که حرکت مکانی در آن انجام می گیرد. آنچه که حرکت مکانی در آن انجام گرفت مسافت بود و این که حرکت وضعی در آن انجام می گیرد شبه مسافت است.
 همه جا حرکتهای وضعی در شبه مسافت واقع می شود چه در فلک باشد چه در غیر فلک باشد ولی در غیر فلک چون مکان، تبدیل نمی شود حرکتِ وضعیِ تنها را راحت تر می توان تصور کرد والا در جاهایی که حرکت وضعی و حرکت مکانی است باید تعیین کنیم که حرکت وضعی اش در شبه مسافت است و حرکت مکانی اش در مسافت است.
 (و هو مع ذلک ذو تقدم و تاخر)
 ضمیر «هو» به تغیر برمی گردد و «ذلک» یعنی با اینکه فاقد فاعل الزمان است و اتصال مسافتی را ندارد.
  تغیّر، فاعل زمان را ندارد ولی بیگانه از زمان نیست لذا این تغیر با اینکه فاقد فاعل الزمان است اما تقدم و تاخر را دارد و بیگانه با زمان نیست لذا می گوییم در زمان است.
 (فهو متعلق بالزمان)
 این تغیر متعلق به زمان است ولی متعلق به فاعل زمان نیست. و چون متعلق به زمان است لذا متاخر از زمان است یعنی اول، علت الزمان می آید بعداً زمان می آید و به تبع زمان این تغییر می آید و این تغیر در زمان قرار می گیرد.
 (فوجوده بعد وجود عله الزمان و هو الحرکه التی فیها انتقال)
 پس وجود تغیر بعد از وجود علت زمان است. (اما علت زمان چیست؟ می فرماید علت زمان) حرکتی است که در آن انتقال است (مراد از انتقال، حرکت وضعی است یعنی حرکتی که در آن انتقال وضعی است که سازنده زمان است مراد از حرکت، هر حرکتی که انتقال مکانی داشته باشد نیست چون آنها سازنده زمان نیستند) پس وجود تغیر بعد از این علت است ولی متکی به این علت نیست.
 (فهذه التغیرات تشارک الحرکات المسافیه فی انها تتقدر بالزمان)
 مصنف، مطلبی را درباره این تغیرات توضیح می دهد و می فرماید آیا این تغیرات با حرکات مسافیه کاملا مباین اند؟ (چون ما گفتیم علت تغیرات را نمی توان حرکات مسافیه قرار داد ولی علت زمان را حرکات مسافیه قرار دادیم. حال آیا تغیرات سازگار با حرکات مسافیه نیستند؟) جواب می دهد که با حرکات مسافیه مباینت ندارند بلکه مناسبت دارند و مناسبتشان این است که همانطور که حرکات مسافی را با زمان اندازه می گیریم تغیرات را هم با زمان اندازه می گیریم پس تغیرات با حرکات مسافیه مشارکند از این جهت که هر دو با زمان اندازه گرفته می شوند.
 اما از یک جهت با هم فرق دارند و آن این است که زمان، معلول این حرکات مسافیه است (یعنی معلول این تغیرات نیست) زمان هر دو (هم تغیرات و هم حرکات مسافی) را اندازه می گیرد ولی معلول هر دو نیست. معلول حرکات مسافیه است و معلول تغیرات نیست.
 ترجمه: تغیرات با حرکات مسافیه مشارکت دارند در اینکه تغیرات مثل حرکات مسافیه بوسیله زمان اندازه گیری می شوند (لذا گفتیم که تغیرات در زمان هستند همانطور که حرکت را در زمان گرفتیم)
 (و لا تشارکها فی ان الزمان متعلق الوجود بها معلول لها)
 اما این تغیرات با حرکات مسافیه مشترک نیستند در اینکه زمان، متعلق الوجود به حرکات مسافیه است و معلول برای حرکات مسافیه است در حالی که زمان، معلول تغیرات نیست بلکه همانطور که در دو خط قبل گفتیم «فهو متعلق بالزمان» یعنی تغیر متعلق به زمان است نه اینکه زمان متعلق به تغیر باشد.
 (فان هذا للمسافیات وحدها)
 «هذا» یعنی معلول بودن زمان مخصوص مسافیات است و مربوط به تغیرات نیست.
 ترجمه: معلول بودن زمان برای حرکات مسافیه به تنهایی است نه برای تغیرات (پس در این امر، تغیرات و حرکات مسافیه با هم مشارکت ندارند).
 (و قد علمت غرضنا فی قولنا الحرکات المسافیه)
 این عبارت باید دنباله خط قبل نوشته شود و از عبارت «و اما الامور التی... » باید سرخط نوشته شود.
 تو غرض ما را در گفتن حرکات مسافیه شناختی یعنی وقتی حرکات مسافیه می گوییم غرض ما نزد تو روشن شد. تو می دانی مراد ما از حرکات مسافیه چیست؟ حرکت مسافیه را اینطور تفسیر کردیم که فاعل زمان است و ابتدا و انتها ندارد. حرکت مسافیه یک کلمه عامّی است یعنی هر حرکتی که در مسافت انجام شود به آن حرکت مسافیه می گوییم حتی اگر آن مسافت، مکان هم نباشد. آیا همه این حرکتها سازنده زمان هستند؟ (الان حرکت مسافیه را سازنده زمان گرفت و زمان، معلول حرکت مسافیه است. اما در قبل همه حرکت مسافیه را سازنده زمان نمی دانست بلکه فقط یک نوع حرکت مسافی را علت زمان می دانست. الان کلام مصنف مطلق است و ایشان این اطلاق را قبول نداشت لذا گفت «قد علمت غرضنا... » یعنی می دانی منظور ما از حرکت مسافیه چه نوع حرکت مسافیه است گفتیم مراد ما حرکت مسافیه فلک است که نه ابتدا و نه انتها دارد چون همه حرکتها حتی حرکت مستقیم در مسافت واقع می شوند ولی اینها سازنده زمان نیستند. الان مصنف در عبارت خودش گفت زمان متعلق الوجود به حرکات مسافیه است و معلول حرکات مسافیه است و حرکت مسافیه را توضیح نداد و مطلق گذاشت. این، جای این توهم است که شما قبلا گفتید زمان، معلول همه حرکتهای مسافیه نیست اما در اینجا می گویید زمان معلول حرکتهای مسافیه است. بلافاصله مصنف قید می آورد و می گوید «و قد علمت...» یعنی دانستی که مراد ما از حرکتهای مسافیه که در اینجا می گوییم چیست؟ لذا همه حرکتهای مسافی را اراده نکردیم حرکت مسافی خاصی را اراده کردیم که او می تواند عامل و فاعل زمان باشد. پس این عبارت «و قد علمت ... » قید برای حرکات مسافیه است یعنی حرکات مسافیه ای که سازنده زمان است همان است که قبلا گفتیم که حرکت وضعی فلک بود و در شبه مسافت انجام می شد.
 تا اینجا اصطلاح «کون الشی فی الزمان» را توضیح دادیم از اینجا اصطلاح «کون الشی لا فی الزمان» را توضیح می دهیم یا اموری که تقدم و تاخر ندارند و در نتیجه فی الزمان نیستند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo