< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 170 سطر 7 قوله (و لیس لقائل)
 موضوع: 1- عامل اتصال حرکت چیست (اینکه حرکت به زمان اتصال می دهد باید خود حرکت، اتصال داشته باشد عامل اتصال خود حرکت چیست؟) 2- توضیح «کون الشی فی الزمان»
 ما گفتیم اتصال زمان یا ذات زمان، به حرکت است. حرکت را عامل اتصال زمان گرفتیم اما اینکه اتصال، ذات زمان است یا عارض زمان است بحث شد ولی الان مهم این است که حرکت را علت اتصال زمان گرفتیم. حرکت خودش باید اتصال داشته باشد تا بتواند اتصال به زمان بدهد. قبلا هم گفتیم اگر حرکت منفصل باشد زمان هم (البته وجود نمی گیرد ولی) اگر وجود بگیرد منفصل خواهد بود.
 حالا بررسی می کنیم تا ببینیم حرکت چگونه متصل است؟ گفتیم حرکت دو عامل اتصال دارد 1ـ مسافت 2ـ زمان، یعنی ما دو اتصال در حرکت داریم 1ـ اتصال مسافی (که در نسخه کتاب ما «مسافی» نوشته و در بعضی نسخ «مسافتی» نوشته است) 2ـ اتصال زمانی. می خواهیم ببینیم حرکت با کدام یک از این دو اتصال، می تواند عامل اتصال زمان بشود. جواب می دهیم که با اتصال مسافی، عامل اتصال نمی شود چون شما (مصنف) قبول ندارید. به مصنف گفته می شود که شما اتصال مسافی حرکت را منشا اتصال زمان قرار نمی دهید و کلامشان این است که مسافت اگر متصل باشد برای زمان کافی نیست. این را در جلسه قبل هم خواندیم و عبارت مصنف این بود «و اما اتصال الزمان ... لا اتصال المسافه وحدها» که در صفحه 169 سطر 13 بیان شد و در آنجا اتصال مسافت را عامل اتصال زمان ندیدید.
 اما اتصال زمانی که برای حرکت است آن هم نمی تواند سبب زمان شود چون حاصلِ زمان است. اتصالِ زمانی که به حرکت داده می شود حاصلِ زمان و اثر زمان است چگونه می توانید این اثر و این حاصل را سبب خود زمان یا سبب اتصال زمان بگیرید. این واضح است که نمی شود.
 غیر از این دو مورد هم اتصالی برای حرکت نیست حرکتی که الان هیچ کدام از دو اتصالش فایده ای نداشت چگونه می خواهد برای زمان اتصال درست کند. ذاتِ خود حرکت، اتصال نیست زیرا اتصال بیرون از حرکت است و باید به یکی از این دو طریق باشد و هر دو طریق را کنار گذاشتیم پس حرکت، فاقد اتصالی شد که بتواند زمان بسازد در این صورت چگونه می تواند زمان یا اتصال زمان بسازد. این اشکالی است که در اینجا می کند و می گوید سازنده زمان که حرکت است باید متصل باشد اما اتصالش را از کجا آورده است؟
 این بیان اشکال است که گفته شد.
 توضیح عبارت
 (و لیس لقائل ان یقول: انا لا نفهم للحرکه اتصالا الا بسبب المسافه او الزمان)
 اتصال اگر برای حرکت است ذاتی نیست باید از یک طریقی بیاید و آن طریق یا مسافت است یا زمان است. پس اتصالِ حرکت دو تا بیشتر نیست یا اتصال مسافی است یا اتصال زمانی است. حال باید ببینیم حرکت با کدام یک از این دو اتصال به سراغ زمان می رود و زمان را می سازد؟
 (و انتم ابیتم ان یکون الاتصال المسافی سببا للزمان)
 حرکت، با اتصال مسافی نمی تواند زمان را بسازد چون شما ابا کردید که اتصال مسافی را سبب برای زمان بگیرید چون خود مصنف در صفحه 169 سطر 14 فرمود: «لا اتصال المسافه وحدها»
 (و لا یجوز ان تقولوا ان الاتصال الزمانی هو سبب للزمان)
 از طرفی اتصال زمان هم نمی تواند منشا زمان بشود (چون اتصال زمانی، اثرِ زمان است و اثر زمان که نمی تواند سبب زمان باشد)
 (ثم تقولون ان اتصال الحرکه سبب للزمان)
 شما که ابا کردید و هیچ کدام از این دو اتصال را منشا زمان ندانستید الان می گویید اتصال حرکت، سبب زمان است. کدام اتصال مراد شما است؟ هیچ کدام از آن دو اتصال نمی تواند مراد باشد.
  (و لیس هناک اتصال غیر هذین)
 ممکن است شما فکر کنید اتصال سومی است و شاید آن اتصال بتواند زمان را بسازد به شما می گوییم در حرکت (هناک) غیر از این دو اتصال (1ـ اتصال مسافی 2ـ اتصال زمانی) نیست.
 پس حرکت، بدون اتصال فرض می شود حرکتِ بی اتصال چگونه می تواند سبب زمان باشد.
 صفحه 170 سطر 9 قوله (فانا نجیبه)
 جواب اشکال: جواب همان است که دیروز اشاره کردیم ما مسافت وحدها را سبب اتصال زمان نمی دانیم اما حرکتی که بسبب مسافت، اتصال پیدا کرده آن را سبب زمان می دانیم. و آن اتصال را برای حرکت حفظ می کنیم و می گوییم حرکت با این اتصال سبب زمان می شود. مسافت را اگر به تنهایی اعتبار کنی یک شی است و اگر مسافت را با حرکتی که روی آن انجام می گیرد حساب کنی شی دیگری است. ما مسافت وحدها را از کار انداختیم و ابا کردیم که آن را سبب زمان قرار بدهیم. اما مسافتی که حرکت روی آن انجام می شود را از کار نینداختیم ما حرکتِ دارای اتصال مسافی را سبب زمان می دانیم. در صفحه 169 سطر 17 قوله «فعلّه اتصال الزمان احد اتصالی الحرکه» گفتیم که اتصال مسافتی را عامل زمان دیدیم و برای حرکت حفظ کردیم اما خود مسافت را عامل زمان ندانستیم والا اتصال مسافتی را که به حرکت داده می شود برای حرکت حفظ کردیم و گفتیم حرکت با این اتصال منشا زمان می شود.
 توضیح عبارت
 (فانا نجیبه و نقول: انا نجعل الاتصال المسافی سببا للزمان و لکن لا مطلقا)
 همان چیزی را که شما گفتید: مصنف از آن ابا کرده، مصنف جواب می دهد که ما اتصال مسافی را سبب زمان قرار می دهیم لکن نه مسافت به تنهایی و با قطع نظر از حرکت. چون مسافت، زمان ساز نیست.
 (بل من حیث صار لحرکه فصارت الحرکه بها متصله)
 بلکه اتصال مسافی سبب حرکت می شود از این جهت که این اتصال مربوط به حرکت شد و حرکت به سبب مسافت متصل شد. (حرکتی که به سبب مسافت متصل شد دارد زمان را می سازد یعنی حرکتی که اتصالش را از مسافت گرفت منشا می شود یعنی مسافت با واسطه منشا است و حرکتی که اتصال مسافی دارد و بلاواسطه منشا می شود. پس زمان را نه به مسافت واگذار کردیم نه به اتصال زمانی، بلکه به اتصال مسافی حرکت واگذارش کردیم.
 (و اعتبار اتصال المسافه بنفسه شی و اعتباره مقارنا للحرکه شیء)
 اینکه مسافت را به تنهایی لحاظ کنیم بدون این که حرکت را در آن ببینیم چیزی است و اینکه اتصال مسافت را با توجه به حرکت لحاظ کنیم چیز دیگری است. ما اولی را نفی کردیم و با نفی اولی، دومی نفی نمی شود.
 ترجمه: و اعتبار اتصال مسافت بنفسه (که ما در ساختن زمان دخالتش ندادیم) یک چیزی است و اعتبار اتصال مسافت مقارنا للحرکه (که ما برای زمان معتبر دانستیم و سازنده زمان دانستیم) چیز دیگر است. آنچه که ما از آن ابا کردیم فرق می کند با آن چیزی که ما ادعا کردیم. پس نمی توانید بگویید که ما حرکت را بی اتصال گرفتیم و عامل زمان قرار دادیم بلکه حرکت را با اتصال مسافی همراهش کردیم و عامل زمان قرار دادیم.
 (فافهم الان ان اتصال المسافه من حیث هی للحرکه عله لوجود ذات الزمان الذی هو بذاته متصل او اتصال)
 اتصال مسافت از این جهت که برای حرکت است (لا من حیث هی وحده) علت برای وجود ذات زمان است (نه خود اتصال مسافت به تنهایی علت باشد) زمانی که بذاته متصل است یا بذاته اتصال است. (این اشاره به همان مطلبی دارد که دیروز خواندیم و گفتیم اتصال، امر عارض بر زمان نیست بلکه ذات زمان است)
  «او اتصال» اگر عطف بر «بذاته متصل» بگیریم اشکال ندارد البته اگر «بذاته» بر «اتصال» داخل شود اشکال ندارد یعنی «اتصال» را عطف بر «متصل» کنیم.
 (لا انه عله لکون ذات الزمان متصلا)
  می گوییم در این جا سه مطلب داریم
 1ـ ذات زمانی موجود باشد و علت (یعنی عامل و سببی) به این ذات موجود، اتصال بدهد.
 این احتمال را دیروز رد کردیم و الان در این جمله نمی خواهد این مطلب را بیان کند.
 2ـ ذات زمان، اتصال است و عاملی این اتصال را به این ذات بدهد مثل داستانِ خود ابن سینا که می گوید خداوند «تبارک» مششمش را مشمش قرار می دهد یعنی ذات زردآلو، زردآلو است یعنی اگر بگوییم خداوند «تبارک» این ذات را زردآلو قرار داده است صحیح نیست.
 عبارت مصنف در اینجا می خواهد مطلب دوم را بگوید
 3ـ آن ذات زمان را جعل کند نه این که به این ذاتی که متصل است ذاتیتش (یعنی اتصالش) را بدهد.
 پس این عبارت نمی خواهد بگوید عامل، اتصال را به عنوان امر عرضی به زمان نمی دهد. بلکه این عبارت می خواهد بگوید عامل و سبب، این زمانِ متصل را زمان متصل قرار نمی دهد زیرا ذاتی قابل جعل و عطا کردن نیست و علت ندارد بلکه این را جعل می کند یعنی به آن وجود می دهد.
 ترجمه: نه اینکه آن اتصال مسافت من حیث هی للحرکه بنا شد علت باشد علت این نیست که ذاتِ زمان متصل شود همان طور که علت زردآلو، علت نیست که ذات زردآلو، زردآلو شود.
 (فذلک امر لا عله له)
 این متصل شدن زمان (یعنی داشتن زمان این ذات را) امری است که علت ندارد (هر چیزی ذاتش، ذات خودش است و نیاز به علت ندارد فقط می توان این ذاتی که هست را جعل کند یعنی به آن وجود بدهد.
 (فبهذا یصح ان الزمان امر عارض للحرکه و لیس بجنس و لا فصل لها و لا سبب من اسبابها)
 در عنوان فصل، سه عنوان داشتیم 1ـ اشکالاتی که در زمان شده را برطرف کنیم 2ـ این دو جمله را توضیح بدهیم الف: «کون الشی فی الزمان» ب: «کون الشی لا فی زمان» 3ـ معنای بعضی از کلمات بود.
 عنوان اول که دفع اشکالات بود تمام شد. از این عبارت، نتیجه گیری برای کل بحث است تا اینجا ثابت شد که زمان داریم و زمان، عارض حرکت است و جنس و فصلِ حرکت نیست سببی از اسباب حرکت نیست یعنی نه فاعل حرکت و نه ماده حرکت و نه صورت حرکت و نه غایت حرکت است بلکه امری لازم حرکت و مقدر حرکت است.
 پس این عبارت نتیجه مباحث این فصل تا اینجا است یا نتیجه این فصل و فصول قبل که درباره زمان بحث می کرد.
 ترجمه: پس به این (مراد از «هذا»، «ما ذکر» است) صحیح است که زمان امری است که عارض حرکت می باشد و نه جنس و نه فصل برای حرکت است و نه سببی از اسباب حرکت است (مراد از اسباب همان 4 سبب معروف است که سبب فاعلی و ماده و صوری و غایی است)
 (بل امر لازم لها بقدر جمیعها)
 نسخه صحیح «یقدر» است.
 بلکه امری است که لازم حرکت است و لازمِ هر شیء، همراه شی است و متاخر از آن شی نیست. پس این هم همراه حرکت است یعنی این طور نیست که اول حرکت داشته باشیم سپس زمان داشته باشیم. بلکه حرکتی است که به همراه زمان است و زمانِ آن را رها نمی کند چون لازم او است.
 «یقدر جمیعها»: لازمِ حرکت است که تمام حرکت ها را اندازه می گیرد. لازمِ یک حرکت است ولی تمام حرکات را اندازه می گیرد. و آن، لازمِ حرکتِ دورانی مستمر فلک نهم است ولی بقیه حرکات را همین حرکت می تواند اندازه بگیرد.
 صفحه 170 سطر 14 قوله (و من المباحث)
 توضیحِ «کون الشی فی الزمان»: چه چیزی در زمان است؟ می گوییم هر چیزی که تقدم و تاخر داشته باشد در زمان است. زمان ذاتا تقدم و تاخر دارد. حرکت، ذاتا تقدم و تاخر دارد. ذو حرکت به توسط حرکت، تقدم و تاخر دارد. آنهایی که تقدم و تاخر دارند در زمان هستند مثل حرکت که ذاتاً تقدم و تاخر دارد لذا در زمان هست. و آن متحرکها که ذو حرکت هستند به واسطه حرکت دارای تقدم و تاخر پس در زمان هستند اما چه چیزهایی در زمان هستند؟ بیان می کند که «آن» در زمان است. خود تقدم و تاخر در زمان است. ساعات و ایام در زمان هستند. حرکت هم در زمان است. متحرک در زمان است سکون در زمان است تغیرات در زمان است.
 توضیح عبارت
 (و من المباحث فی امر الزمان ان نعرف کون الشی فی الزمان)
 از مباحثِ در امر زمان، این است که ما می خواهیم معرفی کنیم تا شما بشناسید که «کون الشی فی الزمان» چیست؟
 (فنقول: انما یکون الشی فی الزمان علی الاصول التی سلفت بان یکون له معنی المتقدم و المتاخر)
 عبارت «علی الاصول التی سلفت» را خوب بود که داخل خط تیره می گذاشت تا کسی گمان نکند خبر برای «یکون» است. بلکه «بان یکون» خبر برای «یکون» است.
 ترجمه: تنها در صورتی می توانیم بگوییم شی در زمان است که برایش معنای متقدم و متاخر صدق می کند. چه به آن مقدم و موخر بگوییم یا نگوییم. (ولو فرضی باشد چون حرکت که امر مستمر است اجزاء مقدم و موخر ندارد با فرض برای آن درست می کنیم).
 «علی الاصول التی سلفت» یعنی با توجه به قواعدی که قبلا گذشت که ما در زمان به جزء مقدم و موخر خیلی اهمیت می دادیم. با توجه به این مطالب می توانیم بگوییم چیزی زمانی است که مقدم و موخر داشته باشد البته مراد از مقدم و موخر، مقدم و موخر زمانی است که با هم جمع نشوند.
 (و کل ما له فی ذاته معنی المتقدم و المتاخر فهو اما حرکه و اما ذو حرکه)
 حرکت، معنای متقدم و متاخر را بلاواسطه دارد اگر چه در حرکت اشاره کردیم که بواسطه مسافت، اجزاء مقدم و موخر پیدا می کند ولی چون حرکت امری تدریجی است می توانیم بگوییم تقدم و تاخرش برای خودش است گرچه از مسافت گرفته ولی می توان بدون واسطه حساب کرد اما در ذو حرکت، تقدم و تاخر برای خودش نیست بلکه از حرکت گرفته و با واسطه است. پس مقدم و موخر در حرکت، بلاواسطه است اما در ذو حرکت، مع الواسطه است. به عبارت دیگر: در حرکت، فی ذاته است و در مابقی (متحرک)، فی ذاته نیست.
 مصنف تعبیر به «کل ما له فی ذاته معنی المتقدم و المتاخر فهو اما حرکه و اما ذو حرکه» کرد. می گوییم «ما فی ذاته معنی المتقدم و المتاخر» در حرکت وجود دارد اما در ذو حرکت صحیح نیست چون ذو حرکت، فی ذاته دارای معنای متقدم و متاخر نیست مثلا انسان دارای متقدم و متاخر نیست مگر به واسطه حرکت. لذا اگر حرکت را از آن بگیرید تقدم و تاخر در آن نیست پس تقدم و تاخر در ذو حرکت، فی ذاته نیست بلکه مع الواسطه است.
 حال باید «فی ذاته» را طوری معنی کرد تا هم شامل حرکت و هم شامل ذو حرکت شود.
 می گوییم: ما یک صاحبِ متقدم و متاخرِ بالذات داریم و یک صاحبِ متقدم و متاخرِ بالتبع داریم و یک صاحبِ متقدم و متاخرِ بالعرض داریم.
 حرکت، صاحب متقدم و متاخر است بالذات. متحرک، صاحب متقدم و متاخر است بالتبع (بالتبع یعنی بالحقیقه متقدم و متاخر است ولو به تبع چیز دیگر باشد) اما رنگی که بر این متحرک عارض شده یا کمّی که بر این متحرک عارض شده متقدم و متاخر هستند بالعرض و المجاز هستند.
 پس اینکه می گوییم حرکت، بالذات مقدم و موخر دارد یعنی هم تقدم و تاخر برای خودش است و هم حقیقتا تقدم و تاخر را دارد. متحرک، بالتبع تقدم و تاخر دارد یعنی تقدم و تاخر برای خودش نیست و از حرکت به آن داده شده است اما الان که گرفته حقیقهً تقدم و تاخر را دارد. ولی رنگی که بر این متحرک عارض شده تقدم و تاخر برای خودش نبوده و از جایی گرفته و الان هم بالعرض و المجاز می توان به او گفت که دارای مقدم و موخر است. قید «فی ذاته» قسم سوم که بالعرض و المجاز است را خارج می کند اما بالذات و بالتبع هنوز در عبارت داخل هستند و مصنف با «اما بالحرکه» به بالذات اشاره می کند و با «اما ذو حرکه» به بالتبع اشاره می کند پس عبارت مصنف مشکلی ندارد.
 ترجمه: هر چیزی که (مثلِ رنگِ یک شیءِ متحرک نیست بلکه) فی ذاته معنای مقدم و موخر دارد یا حرکت است یا ذو حرکت است.
 (اما الحرکه فذلک لها من تلقاء جوهرها) «فذلک» یعنی معنای متقدم و متاخر
 ترجمه: اما حرکت پس معنای متقدم و متاخر به لحاظ ذاتش برای آن است.
 (و اما المتحرک فذلک له من تلقاء الحرکه)
 «فذلک» یعنی معنای متقدم و متاخر
 ترجمه: در مورد متحرک هم باید بگوییم معنای متقدم و متاخر از ناحیه حرکت است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo