< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 169 سطر 8 قوله (فلو انا توهمنا)
 موضوع: بیان اتصال حرکت از طریق مسافت یا زمان در قالب مثال
 بحث در این بود که اتصالِ حرکت، ذاتی حرکت نیست. بلکه از طریق عاملی به حرکت داده می شود و آن عامل یا مسافت است یا زمان است. برای اثبات این مدعا مثالی می زند و فرضی می کند که در این فرض حرکت هست اما اتصال نیست. چون مسافت اتصال ندارد حرکت هم اتصال ندارد پس معلوم می شود اتصال اگر برای حرکت باشد باید از طریق مسافت بیاید. در جایی که مسافت را از اتصال بیرون بیاوریم حرکت را هم از اتصال بیرون می آوریم. اگر اتصال ذاتی حرکت بود وابسته به مسافت نبود بلکه مطلقا اتصال داشت و هیچوقت شما نمی توانستید حرکتِ بی اتصال را فرض کنید ولی می بینییم که حرکت بی اتصال فرض می شود. (ابته این مثال، فرضی است زیرا حرکتِ خارجی هیچ وقت بدون اتصال نیست).
 بیان مثال: سه جزء لا یتجزی فرض می کنیم (اینکه گفتیم این مثال، فرضی است به خاطر این می باشد که سه جزء لایتجزی فرض می کند و جزء لایتجزی وجود خارجی ندارد و باید آن را فرض کرد) که کنار هم قرار بدهیم. سپس متحرکی شروع به حرکت می کند وقتی در جزء اول از این سه جزء است مبدأ حرکتش است و وقتی در جزء سوم از این سه جزء است منتهای حرکتش است. مهم آن وقتی است که در جزء دوم قرار دارد در جزء دوم، هم مشغول حرکت قطعیه است هم دارای حرکت توسطیه است. هر دو حرکت، الان بر این متحرک هست هم کون بین المبدا و المنتهی (که حرکت توسطیه میباشد) بر او صادق است هم این مسافت بین المبدا و المنتهی را طی می کند (که حرکت قطعیه می باشد) ولی این یک جزء که حرکت توسطیه یا حرکت قطعیه در آن انجام می گیرد متصل نیست بلکه جزء لایتجزی است. دو جزء نیست که به هم متصل شود بلکه یک جزء است. حال، متحرک روی متصل حرکت نمی کند. وقتی روی متصل حرکت نکند، به حرکتش هم نمی توان متصل گفت. حرکتش به همان صورت لایتجزی است و متصل نیست. وقتی در این فرضی که گفتیم، مسافت متصل نشد حرکت هم متصل نمی شود.
 چرا مصنف مثال به سه جزء زد نه دو جزء: توجه کنید که مصنف می توانست مثال به دو جزء لایتجزی بزند که کنار هم قرار گرفته اند چون آن دو جزء لایتجزی هم طی می شود ولی مثال به سه جزء لایتجزی زد زیرا علتش این است که همانطور که الان بیان کردیم در جزء وسط، حرکت توسطیه انجام می شود اما اگر به دو جزء مثال می زد و بین المبدا و المنتهی جزئی را قرار نمی داد حرکت توسطیه تصور نمی شد. مصنف بین المبدا و المنتهی یک جزئی قرار داد تا وقتی متحرک در این جزء دوم بیاید کون بین المبدا و المنتهی بر او صدق کند و حرکت توسطیه را هم داشته باشد. برای اینکه حرکت را عام کند و بفهماند که چه در حرکت قطعیه چه در حرکت توسطیه، اگر مسافت متصل نباشد حرکت متصل نیست لذا مثال به سه جزء لایتجزی زند تا حرکت توسطیه داخل شود والا با دو جزء، فقط حرکت قطعیه داخل می شد.
 اشکال: نگویید که اگر مثال به دو جزء لایتجزی می زد حرکت قطعیه حاصل نمی شد چون متحرک به حرکت قطعیه در جزء اول که مبدأ است متحرک نیست در جزء دوم هم که منتهی است متحرک نیست پس این حرکت در کجا قرار دارد؟ حتما باید جزء سوم در وسط قرار داده شود (یعنی جزء دومی در وسط قرار داده شود) تا حرکت قطعیه صدق کند همانطور که حرکت توسطیه صدق کند.
 جواب: در حرکت قطعیه احتیاج به جزء وسط نداریم. همین اندازه که از مبدا به منتهی منتقل شود گرچه در مبدا و منتهی، حرکت نیست ولی این انتقال رخ می دهد و همین انتقال حرکت قطعیه است ولو حرکت قطعیه غیر متصل و غیر ذا اجزاء واقع می شود. پس این جزء وسط را که مصنف آورد و سه جزء فرض کرد فقط به خاطر تصویر حرکت توسطیه است.
 حرکت قطعیه به معنای انتقال است ولو انتقال بدون اجزا و بدون اتصال باشد چون از مبدا به منتهی می رود لذا انتقال صورت می گیرد ولی وقتی در مبدا و منتهی است حرکت نیست. اما وقتی از مبدا به منتهی می رود حرکت است. البته توجه کنید اینکه این مطلب به خوبی تصویر نمی شود به خاطر این است که ما حرکتِ بی جزء را تصور می کنیم و ذهن ما با حرکت بی جزء مانوس نیست و آن را نمی پذیرد. اما بالاخره انتقال است ولو انتقالِ بسیط و بی جزء. (توجه شود که اصل این مثال فرضی است لذا انتقال بسیط هم فرضی است).
 کون بین المبدا و المنتهی با انتقال حاصل نمی شود باید در وسط، جزئی باشد که کون بین المبدا و المنتهی درست شود اما انتقالی که حرکت قطعیه است با دو جزء حاصل می شود پس اگر مصنف مثال به دو جزء می زد کافی بود و مطلب را رسانده بود اما فقط در حرکت قطعیه بیان کرده بود نه در حرکت قطعیه و توسطیه با هم. لذا جزء سوم را آورد تا حرکت را عام کند و بگوید حرکت (چه قطعیه چه توسطیه) اگر مسافتش متصل نباشد خودش متصل نیست پس معلوم می شود اتصال، ذاتی حرکت نیست والا اگر ذاتی حرکت بود در جایی که مسافت، متصل نبود حرکت، ذاتی خودش را (که اتصال بود) داشت.
 [نکته: هر زوال و کون، انتقال است و در نتیجه حرکت قطعیه دارد یعنی انتقال از این صورت به صورت دیگر است. مثلا اگر آب، هوا می شود صورتی زائل می شود و صورتی حادث می شود. این دو صورت، حرکت ندارند چون یکی زوال است و یکی حدوث است. ولی ماده ای که آن صورت اولی را از دست داده و صورت دومی را بدست آورده یک نوع انتقال پیدا کرده که انتقال در صورت است و آن، حرکت است. ماده، حرکت کون و فسادی کرده است. اما صورت، حرکت نکرده، چون در حرکت، موضوعش باید باقی بماند. موضوع حرکت، صورت نیست بلکه ماده است لذا در کون و فساد تعبیر به حرکت می کنند و می گویند فلان شی حرکت کون و فسادی کرده است. منتهی باید حرکت را توسعه داد چون حرکت امر تدریجی است ولی کون و فساد دفعی است.
 البته حرکت به سمت کون و فساد است یعنی این آب دارد حرکت می کند تا صورت آبی را از دست بدهد و صورت هوایی را بگیرد. شاید این حرکت، مدتی طول بکشد ولی وقت انتقال (یعنی صورتی می رود و صورتی می آید) که دفعه انجام می شود اصطلاحا به آن حرکت گفته نمی شود مگر اینکه حرکت را تعمیم بدهیم و بگوییم چون انتقال است ولو انتقال دفعی است تسامحا اسم آن را حرکت می گذاریم].
 پس مصنف اینگونه عمل کرد که فرض را در مسافت می آورد و می بیند که در مسافت اتصال نیست و می گوید حرکتِ روی مسافت، حرکت متصل نیست. حرکت اگر روی متصل نباشد مصنف توضیح نمی دهد که خود این حرکت هم اتصال ندارد ولی منظورش این است که اتصال ندارد یعنی اتصال را از حرکت می گیرد و اگر اتصال را از حرکت بگیرد معلوم می شود ذاتی او نیست.
 توضیح عبارت
 (فلو انا توهمنا ثلاثه اجراء لاتتجزاء)
 کلمه «توهمنا» نشان می دهد که مطلب، واقعیت خارجی ندارد و در خارج اتفاق نمی افتد. این یک چیزی است که ما داریم آن را فرض می کنیم.
 ترجمه: اگر توهم کنیم سه جزء را که هر کدام به تنهایی جزء لایتجزی هستند.
 (و کان المتحرک حین یتحرک فی الاوسط منها)
 «فی الاوسط» متعلق به «یتحرک» نیست. بلکه خبر برای «کان» است.
 اینگونه فرض کنید که سه جزء لایتجزی داریم و فرض کنید که متحرک در حین حرکت، در اوسط از این سه جزء است.
 (لکان فیه عند حرکته من الاول الی الثالث کمال مابالقوه و لم یکن علی متصل)
 «لکان» جواب برای «فلوانا توهمنا» است. «کان»تامه است و «کمال مابالقوه» فاعل است. ضمیر «فیه» به اوسط برمی گردد. ضمیر «حرکته» به متحرک برمی گردد. ضمیر در «لم یکن» به حرکت برمی گردد ولی مذکر آورده به اعتبار «کمال ما بالقوه».
  اگر این دو فرض را کنار هم بگذاری (یعنی اگر فرض کنی سه جزء لایتجزی دارید و فرض کنید که متحرک، در حین حرکت در اوسط از این سه جز است) تحقق پیدا می کند کمال ما بالقوه در حالی که این حرکت، متصل نیست و روی یک مسافت متصل واقع نشده است.
 «لکان فیه عند حرکته من الاول الی الثالث»: وقتی که متحرک از جزء اول به جزء سوم حرکت می کند در جزء اوسط، کمال مابالقوه می باشد یعنی کمال ما بالقوه ای که مفاد حرکت است تحقق پیدا می کند.
 (فنفس کونها حقیقهً کمال مابالقوه لا یوجب ان تکون منقسمه)
 ضمیر در «کونها» به حرکت برمی گردد. عبارت را می توان «حقیقهً کمال ما بالقوه» خواند و می توان «حقیقهَ کمال ما بالقوه» خواند ولی اولی به نظر مهمتر می آید.
  پس نفس اینکه حرکت، حقیقت کمال ما بالقوه است موجب نمی شود که این حرکت، منقسم باشد (یعنی متصل و قابل انقسام باشد) یعنی صرف کمال بالقوه بودن، حرکت را متصل نمی کند. اتصال باید به حرکت داده شود نه اینکه ذاتا این حرکت که کمال بالقوه است متصل باشد.
 (و کذلک ما لم تعرف اشیا اخری لا یعرف و وجوب ذلک)
 نسخه های خطی «و لذلک» است و همینطور معنی می کنیم اما «کذلک» مبهم است.
  و به خاطر آن یعنی چون ذات حرکت، اتصال و انقسام نیست ما بایدا از مبانی استفاده کنیم تا وجود اتصال را در حرکت ثابت کنیم. اگر حرکت، ذاتش اتصال بود ذاتی را لازم نیست اثبات کرد چون ذاتی شی لم یکن معلّلا. در حالی که ما باید با برهان ثابت کنیم که حرکت، متصل است و آن برهان این است که جزء لایتجزی نداریم. باید با برهانی که بر نفی جزء لایتجزی اقامه شده هم مسافت را متصل کنیم هم حرکت را متصل کنیم. پس معلوم می شود که اتصال، عارض مسافت است چون کمّ است. باید اتصال را برای مسافت با دلیل اثبات کنیم و همچنین اتصال را برای حرکت هم باید با دلیل اثبات کرد و این نشان می دهد که اتصال ذاتی نیست اگر ذاتی بود احتیاج نداشت که با دلیل اثبات شود.
 ترجمه: و به خاطر اینکه حرکت در ذاتش اتصال نیست، مادامی که شناخته نشود اشیاء دیگر (مراد از اشیا دیگر جزء لایتجزی است که استحاله جز لایتجزی، افاده می کند قابلیت انقسام و وجود اتصال را، دقت شود که تعبیر به «اشیاء» کرد از این تعبیر روشن می شود که بیش از بطلان لایتجزی در نظرش بوده ولی یکی را مطرح کرده است) وجوب اتصال حرکت و جواز انقسام حرکت شناخته نمی شد.
 (فانها لا تکون الا علی متصل قابل لقسمه کذا)
 بعضی نسخه ها «و انها» است که عطف تفسیری بر «ذلک» است و لذا کلمه وجوب بر آن داخل می شود.
 ترجمه: دانسته نمی شود که حرکت، واقع نمی شود مگر بر متصل (اگر اشیاء دیگر نداشتیم نمی توانستیم حکم کنیم به اینکه حرکت واقع نمی شود مگر بر متصل، اشیا دیگر به ما اجازه می دهند که اینگونه حکم کنیم در حالیکه اگر اتصال، ذاتی حرکت بود ما احتیاج به آن اشیاء نداشتیم بلکه همینطوری حکم می کردیم که حرکت واقع نمی شد مگر بر متصل).
 «قابل لقسمه کذا» یعنی قسمتی که متصل، به آن چیز قسمت میشود. مراد از قسمت را توضیح نداده حالا هر قسمتی که می خواهد باشد. قسمت فکّی باشد یا وهمی یا عقلی باشد. البته این تفسیر برای قسمت، تفسیر خوبی نیست اما تفسیر دوم این است که مراد از قسمت، قسمت کردن به دو فرسخ، سه فرسخ، دو ذراع و... است. یعنی تعیین نمی کند که به چه قسمتی تقسیم کند چون میتوانست قسمتهای مختلفی بر مسافت وارد کند. یک مسافت را می توان به وسیله متر،قسمت کرد. مسافت دیگر را به وسیله ذراع می توان قسمت کرد. یا اگر قسمت کردیم می توانیم به 5 جزء قسمت کنیم یا به 10 جزء قسمت کنیم. اینها قسمتهای مختلف است که هیچکدام را مصنف به عنوان مثال ذکر نکرده و به طور کلی تعبیر به «قابل لقسمه کذا» کرده است.
 (فبیِّن ان الاتصال امر عارض یلزم الحرکه من جهه المسافه او من جهه الزمان)
 نتیجه از مطالب گذشته می گیرد که اتصال، امری است عارض، که لازم حرکت است و این عارض و لازم از جهت مسافت یا از جهت زمان حاصل میشود.
 (لا یدخل فی ماهیتها)
 ضمیر در «لا یدخل» به اتصال برمی گردد و ضمیر در «ماهیتها» به حرکت برمی گردد.
 ترجمه: این اتصال در ماهیت حرکت داخل نمی شود و ذاتی حرکت نیست.
 (و بالجمله فانا لو لم نلتفت الی مسافه او الی زمان لم نجد للحرکه اتصالا)
 اگر ما التفات به مسافت یا زمان نکنیم، برای حرکت اتصال نمی یابیم پس معلو م می شود که اتصال، ذاتی حرکت نیست چون از ناحیه مسافت یا زمان می آید به همین جهت ما برای اتصال حرکت احتیاج به زمان یا مسافت داریم.
 (و کذلک متی اِحتجنا الی تقدیر الحرکه احتجنا الی ذکر مسافه او زمان)
 در نسخه خطی «و لذلک» است.
 «و لذلک»: و چون بدون التفات به مسافت و زمان، اتصال برای حرکت یافت نمی شود.
 ترجمه: و به خاطر آن، وقتی احتیاج پیدا می کنیم به اندازه گرفتن حرکت، احتیاج پیدا می کنیم که از طریق مسافت یا زمان وارد شویم. (شما وقتی می خواهید حرکت را اندازه بگیرید می گویید حرکتی که در دو فرسخ انجام شد یا در دو ساعت انجام شد یعنی حرکت را یا به مسافت یا به زمان تعیین می کنیم. این نشان می دهد که اتصال حرکت از مسافت یا زمان گرفته شده که تقدیر و اندازه حرکت هم از مسافت و زمان فهمیده می شود).
 تا اینجا بحث اول تمام شد که اتصال حرکت از کجا آمده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo