< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 165 سطر 5 قوله (مثال هذا)
 موضوع: آیا هر یک از زمان و حرکت می توانند همدیگر را عاد کنند.
 بحث در این بود که حرکت می تواند زمان را عاد کند. زمان هم می تواند حرکت را عاد کند، یعنی هر یک می توانند عاد یکدیگر و معدود به وسیله یکدیگر باشند.
 عاد کردن حرکت به این صورت است که به کمک مسافت برای زمان، متقدم و متاخر درست می کند و به وسیله متقدم و متاخر، زمان عاد می شود. پس حرکت با ایجادِ متقدم و متاخر زمان را عاد می کند اما زمان، حرکت را عاد می کند چون مقدار حرکت است و مقدار شیء، شی را عاد می کند.
 بیان مثال: در این مثال می خواهیم بیان کنیم که آیا یک چیز می تواند هم عاد و هم معدود باشد یعنی زمان حرکت را عاد می کند، در این صورت حرکت، معدود زمان می شود. و حرکت، زمان را عاد می کند، در این صورت زمان معدود حرکت می شود. مثلا 10 تا انسان را ملاحظه کنید که وجود این 10 تا انسان در خارج باعث وجود عدد 10 در خارج می شود ما در خارج عدد نداریم هر چه در خارج وجود دارد معدود است و معدود وقتی وجود می گیرد عددی را در خارج موجود می کند پس اگر 10 تا انسان در خارج موجود می شوند به توسط این 10 تا انسان، عشریت موجود می شود. و این عشریت، انسان را معدود می کند یعنی وقتی این صفت عشریت برای انسان ثابت می شود انسان موجود نمی شود بلکه انسان قبلا موجود بود عشریت برای انسان، معدودیت را می سازد. پس انسان منشأ وجود عشریت می شود اما عشریت منشأ وجود انسان یا انسانیت نمی شود.
  حال به سراغ مثل می رویم و می گوییم وجود حرکت باعث وجود زمان می شود همانطور که وجود انسان باعث وجود عشریت شد. اما زمان، نه حرکت را حرکت می کند و نه حرکت را موجود می کند بلکه حرکت را معدود می کند چون مقدار حرکت است همانطور که عشریت مقدار انسان است.
 سوال این است که انسان، عشریت را چگونه عاد می کند؟
 وقتی انسان ها را کم کنیم، از عشریت کم می شود و وقتی انسانها تمام شوند عشریت هم تمام می شود لذا انسان می تواند عشریت را عاد کند.
 پس در اینجا دو چیز داریم: 1ـ انسان 2ـ عشریت.
 انسان عشریت را موجود می کند همانطور که حرکت زمان را موجود می کند. عشریت انسان را معدود و مقدار برای انسان قرار می گیرد همانطور که زمان، حرکت را مقدَّر می کند و مقدار برای حرکت قرار می دهد.
 هم عشره انسان را عاد می کند هم انسان عشره را عاد می کند. همانطور که زمان و حرکت یکدیگر را عاد می کردند. زمان، حرکت را عاد می کرد چون زمان مقدار حرکت است پس زمان عاد می شود و حرکت معدود می شود. عشره انسان را عاد کرد چون عشره مقدار انسان است و انسان به توسط عشره معدود شد پس عشره عاد و انسان معدود است.
 همچنین انسان منشأ پیدایش عشره شد و در عشره، اول و سوم و پنجم و ... را به وجود آمد. همچنین حرکت باعث وجود زمان شد و در زمان، مقدم و موخر (مقدم اول و مقدم دوم و موخر اول و موخر دوم و... ) را درست کرد.
 پس همانطور که در این مثال (10 تا انسان و عشره) هر کدام عاد و معدود شدند در ممثل هم (حرکت و زمان) هر کدام عاد و معدود می شوند.
 سوال: آیا عشره، انسانِ معدود شده را می شمارد یا طبیعت انسان را می شمارد؟
 ما گفتیم زمان، حرکت را می شمارد اما حرکتی که به آن مقدار دادیم و معدودش کردیم حال عشره با انسان چه می کند؟ گفتیم انسان، عشره را می سازد چون اول و دوم و سوم و ... درست کرد همانطور که حرکت زمان را می سازد چون مقدم اول و مقدم دوم و ... را درست می کند. گفتیم زمان، حرکت را می شمارد چون حرکت را معدود کرده است پس خودش عاد شده حال عشره هم می خواهد انسان را بشمارد از باب اینکه انسان را معدود کرده است سوال این است که عشره چگونه انسان را عاد می کند آیا طبیعت انسان را عاد می کند یا این 10 تا انسانی را که خود عشره به آنها عدد داده عاد می کند؟
 جواب: عشره طبیعت را نمی تواند عاد کند چون طبیعت، یکی است و طبیعت عدد ندارد و چیزی که عدد ندارد معدود نمی شود تا چیزی بتواند آن را عاد کند پس نمی تواند عاد کند. آن 10 انسانی که با تفرّق، 10 تا شدند یعنی طبیعت، متفرق شد. 10 باید بیاید و به طبیعت انسان معدودیت بدهد یعنی طبیعت انسان را در ضمن 10 تا فرد، متفرق کند تا این انسان معدود شود. پس اینکه گفتیم عشره به انسان وجود نمی دهد بلکه فقط معدودیت می دهد به همین معنی است که طبیعت انسانی را متفرق در 10 فرد می کند و اگر 10 فرد شد می تواند معدود شود و آن را عاد کند.
 توضیح عبارت
 (مثال هذا ان الناس لوجودهم هم اسبابُ وجود عددهم الذی هو مثلا عشره)
 «مثال هذا»: مثال اینکه حرکت عاد کننده زمان باشد و زمان هم عاد کننده حرکت باشد این است که وجود انسان ها منشا وجود عددشان می شود یعنی این انسانها، منشا عدد مثلا 10 را می سازند همانطور که حرکت، زمان را که مقدار خودش است می سازد.
 ترجمه: چون مردم وجود گرفتند عددشان هم وجود گرفت عددی که مثلا 10 باشد.
 (و لوجودهم وجدت عشریتهم)
 این عبارت تکرار همان مطلب است یعنی انسانها به خاطر وجودشان عشریتشان موجود شد همانطور که به خاطر وجود حرکت، زمان که مقدار حرکت است موجود شد.
 (و العشریه جعلت الناس لا موجودین و اشیاء بل معدودین ای ذوی عدد)
 حال از آن طرف می گوید یعنی عشره هم مردم را معدود قرار داده نه اینکه مردم را موجود کرده و آنها را شیئی که عبارت از انسان باشد کرده است. یعنی عشره، شیئیتِ انسان را که همان انسان است به انسان نداده بلکه آنها را فقط معدود قرار داده همانطور که زمان، حرکت را نه موجود کرده و نه شیء (یعنی حرکت) کرده بلکه فقط آن را معدود کرده چون مقدار حرکت است.
 (و النفس اذا عدّت الناس کان المعدود لیس هو طبیعه الانسان)
 در این عبارت تاکید می کند که عشره انسان را معدود کرد و انسان را قابل کرد که عاد شود نه اینکه عاد کننده می شود بلکه عاد شونده و معدود می شود می گوید عشره، طبیعت انسان را معدود قرار نداده بلکه طبیعت را متفرق در افراد کرده و آن افراد را معدود قرار داده است.
 نکته: مصنف یکبار «نفس» و یکبار «ناس» می گوید؟ انسانها همه دارای نفس هستند اما مصنف نفس را یکبار فاعل این عمل قرار می دهد یکبار عاد کننده قرار می دهد یکبار عاد شونده قرار می دهد. مثلا ما بیرون از این 10 تا انسان می نشینم و این 10 تا انسان را می شماریم ما فاعلِ عاد می شویم و آن انسانها معدود می شوند و عشره، عاد کننده می شود. پس ما که فاعل هستیم نفسی هستیم که عاد و معدود را به هم ارتباط می دهیم و یکی را عاد می کنیم و یکی را معدود می کنیم. مراد مصنف از «نفس» در اینجا همان فاعل است نه اینکه مراد کننده و عاد شونده باشد.
 ترجمه: اگر نفسی شروع به عاد کردن مردم کند به توسط عشره، معدود (آنکه عاد می شود) طبیعت انسان نیست چون طبیعت انسان عدد ندارد لذا عاد نمی شود.
 (بل العشریه التی حصّلها افتراقُ طبیعه الانسان مثلا)
 این عبارت عطف بر «طبیعه الانسان» است.
 بلکه معدود عشریتی است که طبیعت انسان متفرق شده و 10 تا فرد درست کرده چون عشریت در خارج وجود ندارد.
 ترجمه: معدود، عشریتی است که آن عشریت را متفرق شدنِ طبیعت انسان در 10 نفر ایجاد کرده است.
 (فالنفس بالانسان تعدّ العشریه فکذلک الحرکه تعدّ الزمان علی المعنی المذکور)
 این عبارت در نسخه های خطی مختلف است. در یک نسخه آمده «فالنفس بالانسان ... فکذلک بالحرکه» و در نسخه دیگر آمده «فالنفس الانسانیه ... فکذلک الحرکه» یعنی یا کلمه «انسان» و «حرکت» هر دو باء دارد یا هر دو ندارد. لذا نسخه کتابِ ما که یکی باء دارد و یکی باء ندارد به زحمت معنی می شود.
 معنای عبارت طبق نسخه ای که در هر دو باء نیامده: نفس انسانی که معدود است عاد می کند عشره را اما چگونه عشریت را عاد می کند؟ چون اول و دوم و سوم و... درست می کند لذا عشریت را عاد می کند. همچنین حرکت، زمان را عاد می کند بر معنایی که در صفحه 165 سطر 3 قوله «و الحرکه تعدد الزمان... » ذکر شد. یعنی حرکت، زمان را عاد می کند چون به توسط مسافت در زمان، ایجاد مقدم و موخر می کند و آن مقدم و موخر می توانند زمان را عاد کنند. پس حرکت با واسطه مقدم و موخری که در زمان ایجاد می کند زمان را عاد می کند.
 معنای عبارت طبق نسخه ای که در هر دو باء باشد: در اینصورت «فالنفس» فاعلِ عاد می شود نه اینکه عاد کننده باشد یعنی نفسِ من که می خواهد عاد کند به توسط این 10 انسان بیرونی که معدود طبیعتند عشریت را عاد می کند. و همچنین این نفس انسانی، به توسط حرکت، زمان را عاد می کند اما بر معنایی که شد. ضمیر در «تعد الزمان» به حرکت برنمی گردد بلکه به نفس برمی گردد.
 (و لولا الحرکه بما یفعل فی المسافه من حدود التقدم و التاخر لما وجد للزمان عدد)
 دوباره به اصل مطلب برمی گرد و آن را تکرار می کند که در اصل مطلب هم حرکت را عاد کننده گرفت هم زمان را عاد کننده گرفت.
 اگر حرکت در مسافت انجام نمی شدو به کمک متقدم و متاخری که در مسافت وجود دارد متقدم و متاخری در زمان ایجاد نمی کرد زمان قابل عاد شدن نبود، هرگز حرکت نمی توانست زمان را عاد کند پس حرکت، زمان را عاد می کند.
 ترجمه: اگر حرکت نبود به توسط آنچه که در مسافت ایجاد می کند که آن چیز عبارت از حدود تقدم و تاخر است (اضافه «حدود» به «تقدم و تاخر» اضافه بیانیه است و «من» در «من حدود» بیان برای «ما» در «بمایفعل» است) در زمان ایجاد تقدم و تاخر نمی کرد زمان عدد پیدا نمی کند (یعنی زمان با آن بخش مقدم و موخری که دارد عدد پیدا کرده و معدود شده است).
 (لکن الزمان یقدر الحرکه علی وجهین)
 الان معلوم شد که حرکت به زمان، عدد و مقدار داد. مصنف با «لکن» مطلب را شروع می کند یعنی می گوید فکر نکن فقط حرکت به زمان مقدار می دهد زمان هم به حرکت مقدار می دهد. هر دو به هم مقدار می دهند. یعنی زمان به حرکت مقدار می دهد و حرکت هم به زمان مقدار می دهد. ابتدا گفت حرکت با این مقدم و موخری که به کمک مسافت در زمان ایجاد می کند برای زمان عدد درست می کند یعنی زمان را صاحب مقدار می کند و زمان اندازه گرفته می شود. سپس با «لکن» می گوید که فکر نکن فقط حرکت نسبت به زمان اینچنین عملی را انجام می دهد زمان هم نسبت به حرکت اینچنین عملی را انجام می دهد یعنی هر دو همدیگر را تقدیر می کنند و برای یکدیگر مقدارند.
 مصنف با این عبارت توضیح می دهد که زمان چگونه به حرکت مقدار می دهد و حرکت چگونه به زمان مقدار می دهد. بیان می کند که زمان به دو نحوه به حرکت مقدار می دهد.
 صورت اول: او را صاحب مقدار می کند و اصل مقدار را می دهد یعنی حرکت فی نفسه کمّ نیست لذا مقدار ندارد اما زمان، کمِّ متصل غیر قار است پس مقدار دارد بنابراین این زمان است که به حرکت مقدار می دهد.
 صورت دوم: زمان، کمیت مقدار حرکت را هم بیان می کند یعنی نه تنها مقدار را ذا قدر قرار می دهد بلکه کمیت آن را هم بیان می کند مثلا می گوید این شی با این سرعت محدودی که دارد یک ساعت یا دو ساعت حرکت کرد. ملاحظه می کند که تنها حرکت را صاحب مقدار می کنیم بلکه مقدارش را هم تعیین می کند.
 ترجمه: زمان، دو گونه مقدار به حرکت می دهد.
 (احدهما انه یجعلها ذا قدر)
 یکی از آن دو وجه این است که زمان، حرکت را صاحب قدر قرار می دهد چون حرکت، کمّ نیست که مقدار داشته باشد اما زمان، کمّ است و مقدار دارد و حرکت را صاحب مقدار می کند همانطور که مقدار، جسم را صاحب مقدار می کند.
 (و الثانی انه یدل علی کمیه قدرها)
 وجه دوم این است که زمان دلالت می کند بر کمیت قدر حرکت یعنی نه تنها به آن مقدار می دهد اندازه مقدارش را هم تعیین می کند.
 (و الحرکه تقدر الزمان علی انها تدل علی قدره بما یوجد فیه من المتقدم و المتاخر)
 «من المتقدم و المتاخر» بیان برای «ما» است.
 حرکت فقط اندازه گیری می کند زمان را (نه اینکه به زمان مقدار بدهد چون خود زمان ذاتا مقدار است و احتیاج ندارد که از حرکت، مقداریت را بگیرد) به این صورت که حرکت دلالت بر قدر زمان می کند (نه اینکه به زمان قدر بدهد) به توسط متقدم و متاخری که در زمان ایجاد می کند (زمان را اندازه گیری می کند).
 (و بین الامرین فرق)
 بین این دو فرق است یعنی 1ـ دلالت بر قدر 2ـ دلالت بر کمیت قدر.
 سپس شروع به توضیح دادن می کند و می فرماید «اما الدلاله علی القدر» و باید به دنبال آن بگوید «اما الدلاله علی کمیه القدر» ولی آن را نیاورده است دلالت بر قدر، هم باید از طرف زمان هم از طرف حرکت باشد که یکی بالذات و یکی بالغیر است که در جلسه بعد می گوییم.
 اگر کسی «بین الامرین فرق» را اینطور بگوید که یعنی بین دلالت زمان بر آن دو تا و دلالت حرکت بر این یکی، صحیح است ولی عبارت بعدی «و اما الدلاله علی القدر» به بیان این نمی پردازد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo