< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 164 سطر 17 قوله (و العاد الحقیقی)
 موضوع: «آن» زمان را عاد می کند
 بحث در این بود که «آن» زمان را عاد می کند زیرا که زمان را تقسیم به متقدم و متأخر می کند و متقدم و متاخر که اجزاء زمان هستند با بیرون رفتن از زمان، زمان را عاد می کنند یعنی فانی می کنند، همانطور که نقطه با دو اضافه ای که به طرفین خود پیدا می کند خط را عاد می کند.
 در این بحث توجه کردید که برای عاد کردنِ «آن»، تقدم و تأخر را واسطه قرار دادیم یا به عبارت دیگر متقدم و متاخر را واسطه قرار دادیم و اینگونه گفتیم که «آن» تقدم و تاخر را می سازد و تقدم و تاخر زمان را عاد می کند. حال می خواهیم بیان کنیم که خود «آن» بدون استمداد از متقدم و متاخر می تواند زمان را عاد کند. بلکه عاد کردن «آن» اولی از عاد کردن متقدم و متاخر است.
 بیان می کنیم که «آن»، واحدِ زمان است و به زمان، وحدت عطا می کند و با تکرارش برای زمان، کثرت و عدد می سازد و هر چیزی که اینگونه باشد که به چیز دیگر وحدت عطا کند و با تکرارش کثرت به چیز دیگر عطا کند و با تکرارش چیز دیگر را بشمارد عاد آن چیز به حساب می آید. پس سه خصوصیت ذکر می کند 1ـ اعطا وحدت بذاته 2 ـ اعطا کثرت بتکریره 3 ـ اعطا عدد بتکریره. و «آن» چنین حالتی دارد که اولا وحدت به زمان می دهد و ثانیا با تکرارش کثرت به زمان می دهد و ثالثا با تکرارش عدد برای زمان درست می کند و زمان را می تواند بشمرد.
 به این ترتیب این سه صفتی که برای عاد وجود دارد برای «آن» هم وجود دارد. پس «آن» می تواند عاد زمان باشد. پس «آن» از دو راه شان عاد کردن را دارد.
 1 ـ از این راه که مقدم و موخر را می سازد و مقدم و موخر، زمان را عاد می کنند.
 2 ـ از این راه که خود ذات «آن» بدون اینکه مقدم و موخر را به کمک بگیرد زمان را عاد می کند.
 از این بیانی که امروز گفتیم بدست می آید که «آن» به واحدیّته زمان را عاد می کند یعنی به خاطر اینکه واحدِ زمان است زمان را عاد می کند اما متقدم و متاخر هر کدام زمان را عاد می کنند ولی نه به واحدیّتشان بلکه به جزئیتشان عاد می کنند. زیرا متقدم و متاخر، واجد زمان نیستند بلکه جزء زمان هستند.
 پس «آن» را واحدِ زمانی گرفتیم و عادِ زمان قرار دادیم و گفتیم مقدم و موخر هم زمان را عاد می کنند اما علی الوجه الثانی عاد می کنند و مراد از «وجه ثانی» یعنی به وجه دیگر عاد می کنند و آن وجه دیگر این است که «آن» بوحدته یا بواحدیّته زمان را عاد می کند و مقدم و موخر هر کدام بجزئیته زمان را عاد می کنند نه به واحدیته. پس وجه عاد کردن مقدم و موخر وجه دیگری است غیر از وجهی که «آن» عاد می کند.
 سپس مصنف وارد این بحث می شود که از طریق مقدم و موخر هم می توان «آن» را عاد کننده قرار داد.
 تا اینجا دو مطلب بیان کردیم:
  مطلب اول: «آن» به توسط مقدم و موخر عاد کننده است یعنی مقدم و موخر را می سازد و مقدم و موخر زمان را عاد می کنند. این یک نوع عاد کردن است.
 مطلب دوم: «آن»، واحدِ زمانی است و لذا زمان راه سازد و زمان را عاد می کند و احتیاج به مقدم و موخر ندارد تا زمانی را عاد کند.
 اما مطلب سوم: «آن»، مقدم و موخر را می سازد. نمی خواهیم بگوییم که مقدم و موخر، زمان را عاد می کنند بلکه می خواهیم بگوییم اگر مقدم و موخر قابلیت دارند که زمان را عاد کنند چون همین مقدم و موخر به آنات تقسیم می شوند آن «آن» ی که این مقدم و موخر به آن آنات تقسیم می شود به طریق اولی عاد کننده است.
 اگر مقدم و موخر بتواند زمان را عاد کند «آن» ی که در مقدم و موخر است چون وحدتش غلیظ تر از مقدم و موخر است به طریق اولی می تواند زمان را عاد کند.
 این مطلب سومی که می گوییم تقریبا بر عکس مطلب اول است. در مطلب اول، مقدم و موخر را واسطه برای عاد کردن زمان قرار دادیم و در مطلب سوم، مقدم و موخر را واسطه برای عاد کردن زمان قرار نمی دهیم بلکه می گوییم مقدم و موخر عاد می کند آنچه که در درون مقدم و موخر است چون وحدتش غلیظ تر است به طریق اولی عاد می کند نه اینکه «آن» به وسیله مقدم و موخر عاد کند بلکه چون مقدم و موخر عاد کردند «آن» به طریق اولی عاد می کند. پس سه وجه مصنف برای عاد کردن «آن» ذکر کرد.
 توضیح عبارت
 (و العاد الحقیقی هو الذی هو اول معطٍ للشی وحدهً)
 مراد از «الشی» در اینجا معدود است یعنی آنچه که عاد می شود.
 عاد حقیقی چیزی است که اول عطا کننده وحدت است. تقدم و تاخر به زمان وحدت می دهند یعنی این قسمت که اسم آن، مقدم است واحدی از زمان است و آن قسمت هم که موخر است واحد دیگری از زمان است که این واحدها با تکرارشان برای زمان، عدد درست می کنند و با تکرارشان به زمان کثرت می دهند اما اینها اولین وحدت نیستند زیرا قبل از اینها جزء کوچکتر داریم که آن، اولین وحدت است و آن، «آن» است. چیزی که اولین وحدت را به معدود می دهد عاد حقیقی است مثلا 8 را 1 و 2 و 4 عاد می کند اما عاد حقیقی عدد 1 است که اولین وحدت را به 8 می دهد گرچه 2 هم به 8 وحدت می دهد چون 8 از 4 تا واحدی که 2 است ترکیب می شود. 4 هم به 8 وحدت می دهد چون 8 از 2 تا واحدی که 4 است ترکیب می شود. ولی بهترین واحد همان عدد یک است. آن که اولین وحدت را به شی می دهد عاد حقیقی شی است. بقیه هم عاد هستند ولی به قوت آن نیستند.
 ترجمه: عاد حقیقی هر شیئ (یعنی هر معدودی) چیزی است که اولین عطا کننده وحدت به آن شی است چون خودش واحد است وقتی در شی فرض می شود به شی وحدت می دهد. تا اینجا صفت اول را گفت.
 (و معط له الکثره و العدد بالتکریر)
 با این عبارت صفت دوم و سوم را می گوید. یعنی به آن شی معدود هم کثرت و هم عدد را عطا می کند با تکرار خودش. وقتی تکرار می شود هم کثرت به آن شیء معدود می دهد هم عدد می دهد اما اگر به تنهایی ملاحظه شود وحدت به آن شیء معدود می دهد.
 (فالآن الذی بهذه الصفه یعدّ الزمان)
 وقتی این سه صفت برای «آن» هست، «آن» می تواند زمان را عاد کند.
 (فانه ما لم یکن آن لم یعدّ الزمان)
 در نسخه های خطی «لم یتعدد الزمان» آمده است که با کلام مصنف بهتر می سازد یعنی اگر «آن» نباشد زمان متعدد نمی شود. تعدد یعنی کثرت و عدد را، «آن» به زمان می دهد (چنانچه در جمله قبلی گفت «و معط له الکثره و العدد بالتکریر») پس جمله قبل مرتبط به این جمله است در جمله قبل گفت «آن» به زمان وحدت می دهد و با تکرارش کثرت و عدد می دهد یعنی با تکرارش زمان را متعدد می کند در این عبارت می گوید اگر «آن» نبود زمان متعدد نمی شد. «آن» است که زمان را قطع می کند و متعددش می کند حال چه زمان را از آنات درست کنیم چه از مقدم و موخر درست کنیم.
 (و المتقدم و المتاخر یعد الزمان علی الوجه الثانی ای بانه جزوه)
 ما قبلا «آن» را به توسط تقدم و تاخر عاد زمان گرفتیم اما الان «آن» را عاد زمان گرفتیم ولی بدون کمک از تقدم و تاخر. حال از اینجا به سراغ خود تقدم و تاخر می رویم و می گوییم متقدم و متاخر هم مثل «آن» می توانند زمان را عاد کنند اما بر وجه دوم.
 «علی الوجه الثانی» یعنی به وجه دیگری غیر از آن وجهی که «آن» عاد می کرد.
 (ای بانه جزؤه): ضمیر در «بانه» به «کل واحد من المتقدم و المتاخر» برمی گردد و ضمیر «جزوه» به زمان برمی گردد یعنی عاد کردن متقدم و متأخر به این است که هر یک از متقدم و متأخر جزء زمان هستند در حالی که «آن» عاد می کرد زمان را به عنوان اینکه «آن» واحد زمان بود (اما مقدم و موخر جزء زمان هستند و زمان را عاد می کنند پس مقدم و موخر علی الوجه الثانی زمان را عاد می کنند).
 (و یحصل جزئیه بوجود الآن)
 این عبارت را می توان دو گونه خواند:
 1ـ «یحصل جزئیَّتُه بوجود الآن» این نسخه احتمال را نسخه خطی همراهی می کند که ضمیر را به مقدم و موخر برگردانده. ضمیر در «جزئیته» به «کل واحد من المقدم و الموخر» برمی گردد.
 ترجمه: دو جزء زمان (یعنی مقدم و موخر) با وجود «آن» درست می شود یعنی اگر «آن» نیاید ما مقدم و موخری نداریم بلکه زمانِ مستمر و واحد داریم. باید یک جا این زمان را قطع کنیم و بگوییم ماقبل این قسمتِ قطع شده مقدم است و مابعد آن، موخر است. پس تقدم و تأخر با «آن» درست می شود.
 2ـ «یُحصِّل جزئَیه بوجود الان» ضمیر در «جزئیه» به زمان برمی گردد. در این صورت باء در «بوجود الآن» زائده می شود.
 ترجمه: زمان دو جزئش به وجود «آن» درست می شود. یعنی تا «آن» نیامده برای زمان جزء پیدا نمی شود.
 (و لان المتقدم و المتاخر اجزاء الزمان)
 اشاره به این مطلب است که مقدم و متاخر خودشان «ینقسم» هستند لذا می توان آنها را کوچکتر کرد و می توان به واحدهای بیشتر برگرداند و به عبارت دیگر می توان به «آن» منتهی کرد بنابراین اگر اینها زمان را عاد می کنند آن «آن» ی که در درون اینها است به طریق ولی زمان را عاد می کند چون وحدتِ «آن» غلیظ تر از وحدت متقدم و متاخر است زیرا اگر متقدم و متاخر به خاطر وحدتی که به آنها داده شده می توانند زمان را عاد کنند آن «آن» که وحدت به آن داده نشده بلکه حقیقهً وحدت را دارد به طریق اولی می تواند زمان را عاد کند. این، وجه سوم است که عاد کننده خود مقدم و موخر نیست بلکه «آن» که درون مقدم و موخر است به طریق اولی عاد کننده است.
 ترجمه: متقدم و متاخر اجزاء زمان است و جزء زمان مثل خود زمان قسمت می شود. اما مثل «آن» نیستند زیرا «آن» جزء زمان نیست چون از سنخ زمان نیست.
 این عبارت مقدمه اول است.
 (و کل جزء منه من شانه الانقسام)
 این عبارت، مقدمه دوم است یعنی هر جزئی از زمان، شانش انقسام است پس اینگونه شد:
  صغری: مقدم و موخر از اجزا زمانند.
 کبری: جز زمان، منقسم می شود.
  نتیجه: پس مقدم و موخر منقسم می شوند.
 (کاجزاء الخط)
 مثل اجزاء خط که هر جزئی قابل قسمت است پس اجزاء خط هم قابل قسمتند.
 (فالآن اولی بالوحده و الوحده اولی بالتعدید)
 ترجمه: «آن» ی که منقسم نمی شود اولی به وحدت است. (مقدم و موخر واحدند ولی واحدهایی هستند که جزء می باشند و جزء، قسمت می شود پس مقدم و موخر واحدهایی هستند که قسمت می شوند اما «آن» واحدی است که قسمت نمی شود پس وحدت در «آن» غلیظ تر است و «آن» اولی به وحدت است.
 پس اینگونه می گوییم:
  صغری: «آن»، اولی به وحدت است.
  کبری: و وحدت اولی به تعدید است.
  نتیجه: پس «آن» اولی به عاد کردن است از مقدم و موخر.
 (فالآن یعد علی الجهه التی تعد النقطه و لا ینقسم)
 «آن»، زمان را عاد می کند به همان نحوی که نقطه عاد می کند.
 «لا ینقسم» را می توان به دو صورت معنی کردک
  معنای اول: می توان گفت نقطه، تقسیم نمی شود یا نقطه ای که لاینقسم است عاد می کند.
 معنای دوم: می توان گفت عاد تقسیم نمی شود یا «آن» ی که لاینقسم است عاد می کند وقتی عاد کننده، لاینقسم باشد عاد کنندگی آن قویتر است.
 پس به سه بیان مصنف فرمود که «آن» عاد کننده است یک بیان را در جلسه قبل گفتیم و دو بیان هم امروز گرفتیم.
 (و الحرکه تعد الزمان بان توجد المتقدم و المتأخر بسبب المسافه)
 از اینجا وارد مطلب دیگری می شود. تا الان مسافت و حرکت را ملاحظه نکردیم اما از اینجا می خواهیم این دو را ملاحظه کنیم.
 شیئ که در مسافتی حرکت می کند حرکت آن شی در این مسافت، زمان می برد یعنی در یک زمانی واقع می شود که آن زمان را ظرف حرکت به حساب می آوریم پس زمان با حرکت و مسافت ارتباط دارد. آیا از طریق ارتباطِ زمان با حرکت و مسافت می توان آن را عاد کرد؟ یعنی بگوییم حرکت، زمان را عاد می کند. (تا الان می گفتیم «آن» زمان را عاد می کند. گفتیم مقدم و موخرِ زمان، خود زمان را عاد می کند حال آیا می توان گفت حرکت، زمان را عاد می کند؟ چون حرکت با زمان ارتباط دارد زیرا حرکت، در زمان واقع می شود).
 جواب: واضح است که حرکت نمی تواند زمان را عاد کند چون حرکت، واحد مستمر است و زمان هم واحد مستمر است نه این جزء دارد و نه آن جزء دارد نه این به آن وحدت می دهد و نه آن به این وحدت می دهد. عاد کننده باید به معدود، وحدت بدهد و با تکرارش برای معدود باید عدد و کثرت بسازد و حرکت نمی تواند برای زمان عدد بسازد چون واحدِ مستمر است زمان هم واحد مستمر است و واحد مستمر برای واحد مستمر عدد نمی سازد. اما اگر حرکت را با مسافت مرتبط کردیم در اینصورت مسافت، مقدم و موخر پیدا می کند وقتی مسافت، مقدم و موخر پیدا کرد حرکت، مقدم و موخر پیدا می کند و وقتی حرکت، مقدم و موخر پیدا کرد زمان مقدم و موخر پیدا می کند و در نتیجه عاد می شود.
 پس حرکت مستقیما نمی تواند زمان را عاد کند ولی به کمک مسافت می تواند عاد کند مصنف می فرماید به مقدار مقدم و موخرهایی که در مسافت فرض می کنید به همان مقدار در حرکت، کثرت و عدد درست می شود و به همان مقدار در زمان کثرت و عدد درست می شود و به همان مقدار، حرکت عاد می شود و زمان را عاد می کند پس در واقع می توان گفت که در اصل، مسافت عاد کننده است ولی مسافت با تقدم و تاخری که دارد حرکت را عاد می کند و حرکت را مقدم و موخر می کند و آن هم زمان را عاد می کند.
 نکته: «توجِد» را به کسر بخوانیم بهتر از توجَد به فتح است.
 ترجمه: حرکت در زمان، مقدم و موخر را می سازد و به سبب مسافت.
 (فبمقدار الحرکه یکون عدد المتقدم و المتاخر)
 به مقدار حرکت، عددِ متقدم و متاخر در زمان هست یعنی هر چقدر حرکت، مقدم و موخر پیدا کند به مقدار تقدم و تاخر در حرکت، تقدم و تاخر در زمان پیدا می کنیم و با همان تقدم و تاخرهای پیدا شده کثرت و عدد برای زمان درست می شود و با یکی از آنها می توانی زمان را عاد کنی.
 (فالحرکه تعد الزمان علی انها توجد عدد الزمان و هو المتقدم و المتاخر)
 حرکت به این نحوه زمان را عاد می کند که ایجاد مقدم و موخر در زمان می کند و اجزا برای زمان درست می کند و زمان، کثیر می شود در این صورت یکی از این اجزا می تواند زمان را عاد کند.
 (و الزمان یعد الحرکه بانه عدد لها نفسها)
 اما زمان هم می تواند حرکت را عاد کند که عاد کردن طرفینی شود.
 ترجمه: زمان می تواند حرکت را عاد کند به این جهت که زمان، عدد برای خود حرکت است. (چون زمان، عدد حرکت است و عدد می تواند معدود را عاد کنی پس زمان مستقیماً حرکت را عاد می کند) اما خود زمان چگونه عاد می شود حرف دیگری است ولی زمان می تواند حرکت را عاد کند.
 اما اینکه چگونه یک شی هم عاد می شود و هم عاد می کند مثال این را با عبارت «مثال هذا... » بیان می کند که در جلسه بعد می گوییم.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo