< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 164 سطر 2 قوله (و المنتقل)
 موضوع: ادامه بحث وجود «آن» سیال
 بحث در «آن» سیال داشتیم و اینکه این «آن»، می تواند سازنده زمان باشد. ابتداءً شیخ منتقلی را فرض می کند و این منتقل، حرکتی را انجام می دهد که روی مسافتی و در زمانی واقع می شود. سپس می فرماید این منتقل همراه مسافت و حرکت و زمان نیست بلکه همه اینها را پشت سر گذاشته است. فقط با انتهای این سه تا و طَرَفِ این سه تا همراه است. طرف حرکت (که همان حرکت حرکت قطعیه است) را توضیح دادیم. طرف زمان، «آن» است و طرف مسافت هم نقطه است. این منتقل با این سه طرف، همراه است پس با سه تا نهایت همراه است.
  در ادامه سه مطلب بیان می شود.
 مطلب اول: منتقل، خودش هم نهایت خودش است اما به شرطی که خودش را ممتد فرض کنی. اگر ممتد فرض کردی یعنی از مبدئی شروع کرده و به منتهایی ختم کرده است. سپس خود منتقل را نگاه می کنی که در آخر آن مسافت رسیده است. امتداد فرضی که از مبدأ تا منتهی درست کرده الان که به انتها رسیده تمام شده است. خودش نهایت همان امتدادی است که خودش درست کرده پس خودش نهایت خودش می شود اما خودش بما اینکه نقطه است و. نهایت خودش می شود بما اینکه ممتد بوده. یعنی خودش به وصف امتداد، منتهی شده و الان خودش بدون وصف امتداد، نهایت برای خودش که با وصف امتداد بود قرار گرفته است.
 تا اینجا مصنف، اینگونه منتقلی را فرض می کند و «آن» ی که این منتقل همراه آن است را تصویر می کند. این مطلب اول بود که تمام شد.
 مطلب دوم: این «آن» ی را که فرض کرده بود سیال قرار می دهد و برای آن خصوصیاتی ذکر می کند ولی بحث از وجود آن «آن» نمی کند.
 در مطلب اول بیان می کند که چنین «آن» ی وجود دارد. اما در مطلب دوم این «آن» را سیال قرار می دهد و دو خصوصیت برای آن ذکر می کند.
 مطلب سوم: در مطلب سوم وارد وجود «آن» سیال می شود یعنی اگر این «آن» وجود داشته باشد با سیلانش زمان را می سازد.
 توضیح عبارت
 (و المنتقل ایضا نهایه لنفسه من حیث انتقل)
 «ایضا»: یعنی همانطور که آن «آن» نهایت زمان شد و آنچه که ما اسم آن را حرکت قطعیه گذاشتیم نهایت حرکت شد و آن که نقطه بود نهایت مسافت شد، همچنین منتقل هم نهایت برای خودش است.
 «من حیث انتقل»: قید برای «لنفسه» است یعنی نه اینکه منتقل از حیث انتقال، نهایت است بلکه منتقل، نهایت است برای خودش که منتقل بود. یعنی خودش را ممتد فرض کن و این منتقل، نهایت خودش می شود در وقتی که ممتد بود.
 (کانه شی ممتد من المبدأ فی المسافه الی حیث وصل)
 گویا این منتقل، شیئ است که امتداد پیدا کرده از مبتدا در مسافتی که به آنجا رسیده است (البته از آن جا هم عبور می کند ولی شما آن را الان در اینجا نگه داشتید و آن را ملاحظه می کنید امتداد سابق آن را لحاظ می کنید و خودش را هم می بینید و می گویید خودش انتهای همان امتداد سابقش است)
 (فانه من حیث هو منتقل شی ممتد من المبدا الی المنتهی)
 این منتقل به لحاظ اینکه نقطه است ممتد نیست ولی با حیث انتقال، یک امر ممتدی است که از مبتدا تا منتهی است (مراد از منتهی همان جایی است که رسیده و شما آن را قطع کردید و ملاحظه اش می کنید)
 (و ذاته الموجوده المتصله الان حد و نهایه لذاته من حیث قد انتقل الی هذا الحد)
 و ذات منتقل بدون قید امتداد، که موجود است و متصل به آن امتداد قبلی است.
 «الآن»: مراد ذات الآنش، است یعنی جایی که رسیده و شما آن را قطع کردید و منتهی فرض می کنید. این ذاتِ الآنش (بدون قید امتداد) نهایت و حد است برای خودش اما خودش از این حیث که ممتد فرض شد.
 تا اینجا مصنف سه تا نهایت درست کرد و نهایت چهارمی هم اضافه کرد.
 1ـ منتقل طرف برای خودش شده.
 2ـ «آن»، طرف برای زمانی شده که «آن» در آن زمان حرکت می کرده است.
 3ـ نقطه طرف برای مسافتی شده که نقطه در آن مسافت عبور کرده است.
 4ـ معنایی که اسم آن را حرکت قطعیه گذاشتیم منتهی شده برای خود حرکت قطعیه که از مبدئی شروع شده، و به منتهایی رسیده است.
 صفحه 164 سطر 4 قوله (فحری بنا)
 تا اینجا بحث از «آن» سیال نبود فقط منتقلی را فرض کرد و «آن» ی را کنارش قرار داد. از اینجا به سراغ منتقل می رود و مطلب دوم را توضیح می دهد.
 توضیح مطلب دوم: منتقل را یکبار در مسافت لحاظ می کند یکبار در زمان لحاظ می کند. بالاخره این منتقل، سیلان دارد چون حرکت می کند. که یکبار سیلانش را در مسافت ملاحظه می کنیم یکبار سیلانش را در زمان ملاحظه می کنیم چون زمان بر مسافت منطبق است. منتقل که در مسافت، منتقل می شود حتما در زمان هم منتقل می شود و یا اگر منتقل که در زمان، منتقل می شود. حتما در مسافت هم منتقل می شود. گویا زمان و مسافت لازم و ملزومند یعنی یکی منطبق و یکی منطبق علیه است. مصنف می فرماید این منتقل که در مسافت حرکت می کند با سیلانش مسافت را می سازد یعنی الان یک مقداری از زمین است که مسافتِ حرکت نیست و این منتقل، دارد آن زمین را مسافت حرکت قرار می دهد یا اینطور بگو که خود این منتقل با حرکتش خطی را می سازد و آن خط، مسافتش است چون نقطه روی مسافتی که خط است حرکت می کند نقطه روی جسم حرکت نمی کند چون خط است که سطح و عمق ندارد و فقط طول دارد. نقطه هیچکدام از اینها را ندارد و فقط بر روی طول حرکت می کند یا بگویید که نقطه، طول خط را می سازد.
 پس مسافت را می سازد اما در واقع چیزی را می سازد که خودش نهایت آن چیز است. این منتقل که نقطه است با انتقالش مسافتی را که خط است می سازد به عبارت دیگر، چیزی را می سازد که خودش نهایت آن چیز می شود. یعنی نقطه، خطی را می سازد که خودش نهایت آن خط می شود. همین وضع را در زمان فرض کنید که این نقطه که در زمان عبور می کند در زمان، محاذی با یک «آن» می شود و وقتی که دارد می رود گویا «آن» را به همراه خودش می کشد و آن «آن» دارد زمان را می سازد آن «آن» زمانی را می سازد که خودش نهایت آن زمان واقع می شود. همان وضعی که این منتقل نسبت به مسافت دارد همین وضع را منتقل یا «آن» ی که منتقل، محاذی او در زمان بوده نسبت به زمان دارد سپس دو خصوصیت برای این دو (1ـ منتقلی که نقطه است 2ـ منتقلی که «آن» است) ذکر می کند.
 مصنف می گوید نقطه امری غیرمنقسم است واین امر غیرمنقسم بمااینکه غیر منقسم است ادامه پیدا می کند و در طول این مسافت این امر غیر منقسم را داریم. «آن» را هم می گوید غیر منقسم است و در طول این زمان این امر غیر منقسم را داریم.
 مراد از «غیر منقسم» یعنی غیر منقسم کلی را داریم نه اینکه غیر منقسم شخصی را داشته باشیم. یعنی الان منتقل که در اینجا است صدق می کند که غیر منقسم وجود دارد وقتی این منتقل به آن طرف می رود صدق می کند که غیر منقسم وجود دارد. این غیر منقسم بمااینکه غیر منقسم است باقی می باشد اما شخصِ غیر منقسم باقی نیست چون شخصِ اول تمام شده و شخص دوم شروع شده اما غیر منقسم بما اینکه غیر منقسم است امری است که باقی مانده و تغییر نکرده است. اما غیر منقسم بمااینکه نقطه است امری است که تمام شده. «آن» را هم می گوید که این «آن»، بمااینکه غیر منقسم است امری است باقی مانده اما «آن» بما اینکه «آن» است تمام شده است چون «آن» ذاتش طوری است که باید تمام شود و الا «آن» نمی شود بلکه زمان می شود.
  آیا «آن» تکرار می شود یا نه؟ این منتقلی که نقطه است آیا تکرار می شود یا نمی شود.
 این مطلبی که می گوییم در مورد هر دو است.
 گفتیم «آن» بماهو غیر منقسم (و بنوعه) باقی است. اینکه می گوییم باقی است به معنای این نیست که متعدد شد. بلکه از ابتدا تا آخرش یک امر واحد است نه متعدد. این شیء، بما اینکه «آن» یا بمااینکه منتقل است تمام شده است و باز هم یکی بود و متعدد نشد. آن «آن» بشخصه تمام شد. «آن» بعدی هم بشخصه تمام شد و هیچکدام تکرار نشد. آیا می توان در اینجا شیء مکرّر درست کرد؟ «آن» بما انه غیر منقسم باقی ماند و متعدد نشد. مثل حرکت توسطیه که «کون بین المبدا و النتهی» است و از ابتدا تا آخر هم یکی است بله می توانید به فرض آن را تقسیم کنید ولی حرکت را نمی توانید تقسیم کنید متحرک را می توانید تقسیم کنید یعنی می توانید بگویید متحرک، الان این کون را دارد و بعداً آن کون را دارد اما خود «کون» یکی بیشتر نیست. آن «آن» و منتقلی که غیر منقسم فرض شده از ابتدا تا آخر یکی است. یعنی امر غیر منقسم را از مبدا تا منتهی داریم. شخص آن هم که باقی نمانده آیا میتوان تعدد درست کرد یا نه؟
 مصنف می فرماید چیزی که «آن» بر او عارض شده یا «منتقل» بر او عارض شده می تواند متعدد شود یعنی مثلا فرض کنید نقطه ای است که وصفِ منتقل باقی نمی ماند و این «آن» به وصف «آن» باقی نمی ماند اما این «آن» وصف برای چیزی قرار می گیرد یا نقطه، قید برای چیزی می شود. این نقطه در این قسمت از مسافت که خودش می سازد متصف به «منتقل» می شود و دوباره همین نقطه در قسمت بعد متصف به «منتقلٌ» دوم می شود و «منتقلٌ» اول از بین می رود. شیئ هم در لحظه اول متصف به «آن» و در لحظه دوم، متصف به «آن» بعدی می شود و همینطور تکرارمی شود. آن متصف می تواند تکرار شود و این وصف ها از بین می رود. حال اگر خود این وصفها با موصوفها به نحوی یکی شوند یعنی آن «آن» که دارد حرکت می کند اگر خودش را نگاه کنی می گویی متصف به «آن» است و اگر خودش را به لحاظ دیگر نگاه کنی می بینی خودش، «آن» است. حال این، تکرار می شود بما اینکه موصوف است یعنی صفتش لحظه به لحظه عوض می شود ولی خودش دارد تکرار می شود. پس در اینجا سه فرض کردیم 1ـ فرض بقاء، 2ـ فرض خود شی بدون بقا و بدون تعدد. 3ـ فرض تعدد. خود «آن» بما اینکه «آن» است بدون توجه به هر عنوانی اگر نگاه کنی نه تعدد و نه بقا دارد. اما بقا را ندارد چون «آن» است. اما تعدد ندارد چون از بین رفت زیرا «آن» بعدی که می آید دیگر «آن» قبلی نیست. اما بما اینکه امر غیرمنقسم است تعدد و بقا دارد یعنی بما اینکه موصوف برای «آن» های مختلف می شود تعدد پیدا می کند. پس «آن»ی را تصور کردیم که این اوصاف را دارد وصف اول این است که باقی است. این «آنِ» باقی، «آن» سیال نیست. وصف دوم اینکه این «آن» لحظه ای است. که این هم سیال نیست. وصف سوم اینکه متعدد است. در این صورت، «آنِ» سیال حادث می شود یعنی این را سیلان می دهیم و در هر لحظه متصف به «آن» می کنیم. مصنف در اینجا «آن» سیال را تصویر می کند. بعد از اینکه این مطلب تمام می شود وارد در این بحث می شود که آیا «آن» سیال موجود است یا موجود نیست؟ اگر موجود باشد سازنده زمان است. هکذا منتقل هم این سه وصف را دارد 1ـ منتقلِ سیال داریم 2ـ منتقلِ باقی داریم 3ـ منتقلِ فانی داریم. در اینجا مصنف سیال را فرض می کند و این خصوصیتها را ذکر می کند تا بین این سه حالتی که برای «آن» یا برای «منتقل» است کدام یک از آنها سیال می شود. وقتی سیال را پیدا کرد بحث از وجود آن می کند که آیا موجود است یا نه؟
 خلاصه مطلب دوم: مصنف در مطلب دوم سه خصوصیت ذکر کرد که در یک خصوصیت بقاء و در خصوصیتِ دیگر زوال را مطرح کرد. در خصوصیت سوم، تعدد را مطرح کرد در جایی که شیء باقی و فانی است سیال نیست. در وقتی که شیء متعدد است سیال می باشد.
 توضیح عبارت
 (فحری بنا ان ننظر هل کما ان المنتقل ذاته واحدهٌ و بسیلانه فَعَل ما هو حده و نهایته و فعل المسافه ایضا)
 باید نظر کنیم که آیا زمان هم مثل این منتقل است. درباره منتقل بحث می کند و می گوید: ذات منتقل واحد است و همین یک نقطه است که دارد منتقل می شود و بر روی مسافت حرکت می کند ولی با سیلانش خطی را ساخت که این منتقل، حدِّ آن خط و نهایت آن خط شده است (خود این منتقل با امتداد و سیلانش خطی و مسافتی را ساخت که این منتقل حد و نهایت آن مسافت ساخته شده بود) و مسافتش را هم که آن خط بود ساخت (یعنی هم خط و هم مسافت را ساخت).
 (کذلک فی الزمان شی هو الآن یسیل)
 آیا همانطور که منتقل اینچنین است در زمان هم چیزی مثل منتقل داریم که با سیلانش زمان را بسازد.
 ترجمه: در زمان، شیئ داریم که «آن» است و سیلان پیدا می کند.
 (فتکون هی ذاتا غیر منقسمه من حیث هو هو)
 این «آن»، ذاتی است که منقسم نمی شود از حیث اینکه خودش را نگاه کنی منقسم نمی شود ولی وقتی سیلان پیدا می کند و با سیلانش امر ممتدی را میسازد آن امر ممتد قسمت می شود این منتقل که نقطه است «من حیث هو هو» قسمت نمی شود اما از این حیث که با سیلانش امتدادی می سازد (یا به عبارت دیگر از حیث امتدادش) قسمت می شود.
 توجه کنید که «آن» را در جاهای دیگر مذکر آورده اما در اینجا چون خبر «تکون» کلمه «ذات» است که مونث می باشد به اعتبار خبر، مونث آورده است.
 (و هو بعینه باق من حیث ذلک)
 ضمیر «هو» به «آن» یا منتقل برمی گردد.
 این «آن» یا منتقل عیناً باقی است نه اینکه از بین رفته باشد و چیزی مثل آن به جایش آمده باشد. خودش باقی است اما از حیث اینکه ذاتی غیرمنقسم است. یعنی در این نقطه، ذات غیر منقسم است در نقطه بعد هم ذات غیر منقسم است و هکذا، این ذات عوض نمی شود همانطور که «کون بین المبدا و النتهی» عوض نمی شود یعنی این متحرک، اوصافش را عوض می کند اما «کون بین المبدا و المنتهی» به عنوان اینکه «کون بین المبدا و النمتهی» است یکی بیشتر نیست نه اینکه آن را شخص شخص و تکّه تکّه کنید. اگر شخص شخص کنید به اعتبار اینکه هر کدام در «آن» ی واقع می شوند تمام می شود ولی نه به این اعتبار که شخص شخص کنید بلکه به همین عنوان «کون بین المبدا و النتهی» از اول تا آخر باقی است.
 (و لیس باقیا من حیث هو الآن)
 این «آن» که از حیث اینکه ذاتی غیرمنقسم است باقی می باشد به حیث اینکه «آن» است باقی نمی ماند چون قوامِ «آن» به این است که باقی نمی ماند و دفعی و لحظه ای باشد.
 (لانه انما یکون آنا اذا اخذ محددا للزمان)
 اما چرا «آن» از حیث «آن» باقی نیست؟ زیرا «آن»، «آن» است در وقتی که حدّ و نهایت زمان باشد در اینصورت نمی تواند ادامه پیدا کند و باقی باشد بلکه حتما باید قطع شود چون معنای «آن»، پایان است و پایان، امتداد ندارد و باقی نیست.
 تا اینجا بحث در «آن» بود حال از عبارت بعدی وارد در بحث منتقل می شود و همین بحثها را می گوید.
 (کما ان ذلک یکون منتقلا اذا کان محددا لما یحدده)
 تا اینجا بحث «آن» را کرد حال وارد بحث منتقل می شود. در «آن» گفت «آن» را دو گونه لحاظ می کنیم که در یک لحاظ باقی بود و در لحاظ دیگر باقی نیست. منتقل را هم بر همین دو گونه لحاظ میکند.
 «ذلک»: یعنی آن منتقلی که درباره اش بحث می کردیم که واقعا نقطه بود.
 ترجمه: آن منتقل تا وقتی منتقل حساب می شود که بتواند حدّ قرار بگیرد برای امری که آن امر یا خودش است یا مسافت است. (ولی خودش را اگر بدون وصف انتقال حساب کنی می بینی «آنی» است و زود تمام می شود).
 «اذا کان محددا لما یحدّده»: وقتی بتواند حد قرار بگیرد برای چیزی که این منتقل، آن را حدّ می زند (که مراد، ابتدا است).
 (و یکون فی نفسه نقطه او شیئا آخر)
 و همین منتقل فی نفسه (یعنی با قطع نظر از انتقالش و با قطع نظر از اینکه برای یک امر محدودی حد قرار می گیرد) نقطه یا شیء دیگر است.
 چرا تعبیبر به «او شیئا آخر» کرد؟ چون در صفحه 164 سطر 2 بیان شد «و من المسافه الحد اما نقطه و اما غیر ذلک» که در آنجا هم اشاره کردیم که اگر متحرک نقطه باشد آنچه که طرف مسافت است نقطه می شود. اگر متحرک، خط باشد خط در وقت حرکت کردن، سطح درست می کند و در طرف و انتها، خط می شود. آن منتهی لازم نیست که نقطه باشد گاهی نقطه و گاهی غیر نقطه است لذا تعبیر به «شیئا آخر» کرد.
 (و کما ان المنتقل یعرض له من حیث هو منتقل ان یمکن ان یوجد مرتین)
 نسخه صحیح «ان لا یمکن» است.
 تا اینجا خصوصیت اول را گفت که در خصوصیت اول، «آن» به یک لحاظ باقی بود و به یک لحاظ فانی شد. از اینجا خصوصیت دوم را می گوید که «آن» رامتعدد کنی تا «آنِ» سیال بدست آید.
 ترجمه: بر منتقل از حیث اینکه منتقل است عارض می شود این که ممکن نیست دو بار یافت شود و متعدد نمی شود. (منتقل اگر تمام شد بعد از آن، منتقلِ دیگر وجود گرفته نه اینکه آن منتقلِ اول، در مرتبه دوم وجود گرفته و متعدد شده باشد).
 (بل هو یفوت بفوات انتقاله)
 این منتقل با تمام شدن انتقالش، فوت می شود و تمام می گردد سپس منقل دیگر شروع به وجود گرفتن می کند و تمام می شود.
 (کذلک الآن من حیث هو آن لا یوجد مرتین)
 همانطور که منتقل، اینچنین است. «آن» هم دو بار پیدا نمی شود بلکه این «آن» که آمد و تمام شد بعداً یک «آنِ» دیگری مثل این موجود می شود و تمام می گردد.
 ولی همانطور که متصفِ به منتقل، تکرار می شود و متعدد می گردد متصلِ به «آن» هم تکرار می شود و متعدد می گردد.
 (لکن الشی الذی لامر ما صار آنا عسی ان یوجد مرارا)
 مراد از «الشی» موصوف است. مراد از «لامرّما» تجدد است. یعنی شئ موصوفی که به خاطر تجدد داشتنش و بخاطر ثبات نداشتنش «آن» شده یعنی اگر ثبات داشت «آن» نمی باشد. بلکه چون تجدد دارد متصف به «آن» می شود.
 ترجمه: لکن شیئی که به خاطر تجدد داشتن «آن» شد، چندبار پیدا شود (یعنی خود آن، چند بار پیدا نمی شود بلکه آن شی چند بار پیدا می شود).
 (کما ان المنتقل من حیث هو امر عرض له الانتقال عسی ان یوجد مرارا)
 همانطور که منتقل از حیث اینکه امری است که انتقال بر او عارض می شود امید است که این منتقل که موصوف به انتقال است مراراً یافت شود (ولی وصف انتقالش «آن» ی می آید و زائل می شود.
 پس اگر آن شی که متصف به «آن» یا منتقل می شود متعدد می گردد حال اگر آن شی، خودش «آن» و نقطه بود به حیث دیگری متعدد می شود یعنی این «آن» به حیث اینکه موصوف به آنیت است متعدد می شود و این نقطه به حیث اینکه موصوف به منتقل است متعدد می شود.
 مطلب دوم در اینجا تمام می شود و از عبارت بعدی که «فان کان شی... » است وارد مطلب سوم می شود.
  تا اینجا معلوم شد «آن» سیال چیست؟ حق این است که بگوییم «آنِ» سیال، سازنده زمان است و این، غیر از «آن» فاصل است پس اگر «آن» سیال را داشتیم می توانیم بگوییم سازنده زمان را داریم. همانطور که نقطه از خیث اینکه فاصل بین دو خط است نمی تواند سازنده خط باشد اما بما اینکه سیال است می تواند سازنده خط باشد.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo