< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

  صفحه 161 سطر 16 قوله (و هذا یصدق)
 موضوع: ادامه جواب از اشکال بر اینکه عدمِ «آن» زمانی است
 بحث در این بود که «آن» اگر معدوم شود در «آن» معدوم نمی شود اگرچه وجودش، وجودِ «آن» است ولی عدمش «آنی» نیست. بلکه در زمانی واقع می شود بدون اینکه بطور تدریج واقع شود. به تعبیر دیگر گفتیم عدمِ «آن»، زمانی غیر منطبق است. زمانی منطبق عبارت از امر تدریجی بود که بر زمان منطبق می شد و به تدریجِ زمان، متدرج بود مثل حرکت قطعیه که بر زمان منطبق می شود و با تدریج زمان یا تدریج مسافت، متدرج می شود. این را زمانی منطبق یا تدریجی می گویند. اما آن که در تمام طول زمان موجود است نه تدریجاً بلکه از اول موجود است و در هر لحظه موجود است و وجودش در لحظاتِ بعد، مثل وجودش در لحظاتِ قبل است و وجودش در لحظات قبل مثل وجودش در لحظات بعد است مانند حرکت توسطیه که وقتی متحرک از مبدء بیرون آمد حرکت توسطیه شروع می شود و تمام لحظات این حرکت توسطیه، یکسان است. این را زمانی غیر منطبق می گویند بیان کردیم که تعبیر به «زمانی غیر منطبق» در میان فلاسفه رایج است ولی تعبیر به «زمان منطبق» را بنده در میان فلاسفه ندیدم.
 پس موجود به سه قسم تقسیم شد 1. دفعی 2. تدریجی 3. زمانی غیر منطبق.
 و دفعی را هم به دو قسم کردیم الف: دفعی که باقی می ماند مثل تماسی که بین دو شی واقع می شود و باقی می ماند ب: دفعی که باقی نمی ماند مثل اینکه نقطه ای از یک شیء متحرک با نقطه ای از شی دیگر، محاذات پیدا می کند و چون این جسم دارد حرکت می کند این نقطه که محاذی شده، محاذاتش باقی نمی ماند زیرا محاذات یک امر دفعی است که بعد از وقوعش باقی نمی ماند.
 ما ادعا کردیم که عدم «آن» زمان غیر منطبق است ولی مصنف امر را دائر بین دفعی و زمان کرد و گفت «آن» دفعی نیست و زمانی تدریجی هم قرار نداد.
 معترضی می گوید اگر عدم «آن» تدریجی نیست باید دفعی باشد چون اقسام منحصر در این دو تا است اگر یکی نفی شود دیگری اثبات می شود یعنی اگر تدریجی را نفی کردی دفعی ثابت می شود و به تعبیر دیگر تقسیم شی به دفعی و تدریجی، تقسیم عقلی و حاصر و دائر بین نفی و اثبات است یعنی وقتی می گوییم «الشی اما دفعی و اما تدریجی» که یک قضیه منفصله حقیقیه است و منفصله حقیقیه باید یا دائر بین نقیضین باشد یا دائر بین نقیض و لازم نقیض دیگر باشد.
 حالا اگر تدریجی و دفعی نقیض نیستند، بالاخره یکی نقیض و یکی لازمه نقیض است مثلا تدریجی یک طرف نقیض است و غیر تدریجی (که تطبیق بر دفعی می شود) طرف دیگر است. تدریجی و غیر تدریجی تناقض دارند ولی تدریجی و دفعی بمنزله متناقضان اند. چون دفعی، لازمِ غیر تدریجی است و غیر تدریجی با تدریجی تناقض دارد پس لازمِ غیر تدریجی هم با تدریجی بالتبع تناقض پیدا می کند.
 خلاصه اشکال: در ما نحن فیه معترض می گوید تقسیم شی به دفعی و تدریجی تقسیم حاصر است و قضیه، منفصله حقیقیه است لذا اگر یک طرف نفی شود طرف دیگر اثبات می شود. اگر شما می گویید عدم «آن» تدریجی نیست باید بپذیرید که دفعی است.
 خلاصه جواب مصنف: مصنف جواب می دهد و می گوید اقسام منحصر به این دو نیست. ما قسم سوم هم داریم. بنابراین دفعی، لازمِ نقیض تدریجی نیست. چون نقیض تدریجی، غیر تدریجی است و دفعی، لازم غیر تدریجی نیست. عبارت مصنف این است که دفعی، لازم غیر تدریجی نیست ولی استاد دیروز فرمودند که دفعی، لازم غیر منحصر تدریجی نیست. یعنی دفعی و زمانی غیر منطبق هر دو با هم لازم غیر تدریجی می شوند. پس دفعی، لازم منحصر برای غیر تدریجی نیست ولی مصنف می فرماید که دفعی، لازم برای غیر تدریجی نیست. و منظور مصنف همین است که دفعی، لازم غیر منحصر برای غیر تدریجی نیست و بعدا خود مصنف مطلبی را می آورد و می گوید زمانی غیر منطبق (دفعی) شریک دارد یعنی وقتی لفظ «غیر تدریجی» را بکار می بری فقط یک احتمال مطرح نمی شود و این احتمال، شریک دارد یعنی دو احتمال مطرح می شود. بنابراین نمی توانیم لازم را منحصر بگیریم. پس خود مصنف با کلمه «شریک» می فهماند که این دو لازم، شریک هم هستند و هر دو در اینکه لازمِ امر غیر تدریجی اند شرکت دارند اما چرا مصنف اینگونه (تعبیر به لازم کرده) تعبیر کرده؟ چون اینگونه رایج است که تعبیر می کنند، مثلا می گویند این، لازمِ نقیض نیست.
 تمام جواب همین بود که اگر عدمِ «آن» تدریجی نیست یعنی مقابلِ تدریجیت برای آن است نمی توان نتیجه گرفت که دفعی است چون مقابل تدریجی است دو قسم می شود: 1ـ دفعی 2ـ زمان غیر منطبق. حال اگر گفتیم عدمِ «آن» تدریجی نیست چگونه نتیجه می گیرید که دفعی است شاید زمانی غیر منطبق باشد که ما هم همین را ادعا می کنیم.
 تفصیل جواب مصنف: مصنف می فرماید «الذی یوجد قلیلا قلیلا» یعنی موجود تدریجی و «الذی یعدم قلیلا قلیلا» یعنی معدوم تدریجی. حال مقابل این دو را لحاظ می کنیم مقابل موجود تدریجی می شود «الذی لیس یوجد قلیلا قلیلا» و مقابل معدوم تدریجی می شود «الذی لیس یعدم قلیلا قلیلا». حال باید ببینیم که این مقابل بر چه چیزی صدق می کند به عبارت دیگر، عبارتِ «الذی یوجد قلیلا قلیلا» و «الذی یعدم قلیلا قلیلا» همان تدریجی است و مقابلش غیر تدریجی می شود. حال باید ببینیم که غیر تدریجی بر چه چیز صدق می کند؟
 مصنف می فرماید غیر تدریجی بر سه چیز صدق می کند. (تا الان می گفتیم بر دو چیز صدق می کند اما مصنف می فرماید بر سه چیز صدق می کند) که یکی از این سه تا را جدا می آورد و دو تای دیگر را با هم می آورد و در واقع این سه تا به دو تا برمی گردند چون آن دو تای دیگر حکمشان مثل هم است. هر سه در اینکه غیر تدریجی اند شریکند ولی آن که جدا می آید با آن دو تای دیگر فرق دارد و چون فرق دارد لذا این یکی را جدا و آن دو تا را با هم می آورد و حکم آن دو تا را با هم می گوید.
 اما آن یکی را که جدا ذکر می کند موجود دفعی است و در مقابل تدریجی یعنی مصداق غیر تدریجی، دفعی است و این روشن است.
  سپس می گوید غیر تدریجی بر دو چیز دیگر هم صدق می کند:
  1ـ امری که در زمان (در طول زمان) معدوم است و در ابتدای زمان موجود است مثل «آن». زمانی را توجیه کنید که در ابتدایش «آن» موجود است ولی در خود زمان، این «آن» معدوم است. پس این امر در زمان معدوم است ولی در ابتدای زمان موجود است.
 2ـ امری که در طول زمان موجود است. اما در ابتدای زمان معدوم است مثل حرکت که وقتی می خواهد شروع شود حرکت نیست چون مبدا حرکت، حرکت نیست اما در زمانی که این حرکت واقع می شود حرکت موجود است.
 این دو امر مثل هم هستند فقط در امر اول گفتیم، در طول زمان معدوم است و در ابتدای زمان موجود است و در امر دوم می گوییم در طول زمان موجود است و در ابتدای زمان معدوم است یعنی امر دوم عکس امر اول است. و به خاطر همین گفتیم غیر تدریجی دو قسم است نه سه قسم زیرا یک قسم را دفعی لحاظ کردیم و یک قسم دیگر هم این دو امر را لحاظ کردیم که هر دو زمان غیر منطبق اند.
 «آن» که در ابتدای زمان موجود است در خود این زمان، در لحظه لحظه این زمان معدوم است اینطور نیست که بتدریج معدوم شود بلکه از ابتدا تا آخر معدوم است. یا حرکت توسطیه که در ابتداء، حرکت نیست ولی در طول زمان، حرکت است اما نه اینکه این حرکت تدریجا واقع شود بلکه از ابتدا تا آخر، یکسان واقع می شود. این، زمانی غیر منطبق است.
 پس نتیجه این شد که در مقابل تدریجی، غیر تدریجی واقع شده و غیر تدریجی بر دفعی صدق می کند و همچنین بر این دو امر صدق می کند.
 در این صورت اگر تدریجی بودنِ چیزی را نفی کردیم دفعی بودنش نتیجه گرفته نمی شود چون احتمالات دیگر هم هست. اگر تدریجی بودن، نفی شد و غیر تدریجی بودن ثابت شد نمی توان گفت که پس دفعی است. شاید دفعی باشد و شاید یکی از این دو قسم زمانی غیر منطبق باشد.
  مستشکل به محض اینکه دید که عدم «آن» تدریجی نیست نتیجه گرفت که دفعی است در حالی که احتمال دیگر هم هست و یک احتمال این بود که در زمان، معدوم است و در ابتدای زمان موجود است.
 توضیح عبارت
 (و هذا یصدق علی ما یقع علیه دفعه)
 «هذا» یعنی مقابل. بیان شد که «الذی یعدم قلیلا قلیلا» و «الذی یوجد قلیلا قلیلا» تدریجی شد. مقابل این دو عبارت، «الذی لیس یوجد قلیلا قلیلا» و «الذی لیس یعدم قلیلا قلیلا» است که مراد غیر تدریجی است. مراد از «هذا» همین مقابل و غیر تدریجی است. «ما» را کنایه از مماسه بگیرید عبارت را معنی کنیم به این صورت می گوییم که این مقابل، صدق می کند بر مثل مماسه ای که واقع می شود دفعهً.
 «علیه»: اگر این کلمه در عبارت نباشد جمله مصنف خیلی روان معنی می شود یعنی غیر تدریجی صدق می کند بر آنچه که دفعهً واقع می شود. در یک جا که کلام مصنف را نقل کرده بودند کلمه «علیه» در آن جا نبود اما در نسخ خطی کلمه «علیه» وجود دارد. و با زحمت معنی می شود یعنی غیر تدریجی صدق می کند بر آنچه که واقع می شود دفعهً.
 (و یصدق علی الامر الذی یکون فی جمیع زمان ما معدوما و فی طرفه الذی لیس بزمان موجوداً)
 مراد از این امر ، خودِ «آن» است. عبارت اینگونه معنی می شود: غیر تدریجی صدق می کند بر امری (یعنی «آن») که در جمیع زمان خاصی معدوم است ولی در طرف آن زمان (یعنی در اول آن زمان) که اول زمان، زمان نیست این امر موجود است.
 (او الامر الذی یکون فی جمیع زمان ما موجودا و فی طرفه الذی لیس بزمان معدوما)
 این جمله عطف بر «الامر» در خط قبلی است. مثالی که برای این امر دوم زده شد، حرکت توسطیه است یعنی صدق می کند بر امری (مثل حرکت توسطیه) که این امر در تمام زمان خاصی موجود است و در طرف این زمان (مراد ابتدای زمان است) که آن طرف، زمان نیست این امر، معدوم است.
 پس این مقابل بر امر دفعی و بر این دو امر صدق می کند.
 (فان هذین لیسا یوجدان او یعدمان قلیلا قلیلا)
 «هذین» اشاره به این دو امر دارد. اشاره به این دو امر و دفعی ندارد. این دو امر، مصداق «لیس یوجد قلیلا قلیلا» و «لیس یعدم قلیلا قلیلا» هستند زیرا این دو امر، لیسا یوجدان او یعدمان قلیلا قلیلا هستند چون «لیسا یوجدان قلیلا قلیلا» یعنی وجود تدریجی ندارند و لیسا یعدمان قلیلا قلیلا یعنی عدم تدریجی ندارند. اصلا تدریج در آنها نیست.
 (و الاول ایضا کذلک)
 مراد از «الاول» همان دفعی است یعنی آنچه که قبل از این دو امر ذکر شد.
 اولی هم مثل این دو امر است که وجود تدریجی ندارد یعنی «لیس یوجد قلیلا قلیلا» و «لیس یعدم قلیلا قلیلا» است.
 حال سوال می شود که اگر اینطور است چرا آن اولی را از این دو امر جدا کردی؟ می گفتی هر سه مثل هم هست. مصنف می فرماید بین آنها فرق است و در ادامه فرق آنها را بیان می کند.
 (و هو الذی یکون وجوده او عدمه فی آن)
 مصنف می بیند کلمه «اول» که اشاره به وجود دفعی دارد مبهم است لذا آن را با این عبارت، تفسیر می کند. ضمیر «هو» به «اول» برمی گردد یعنی منظورم از آن اوّل، شیئ است که وجودش یا عدمش «آنی» و دفعی است چرا مصنف تفسیر کرد چون وقتی «هذین» گفته شد ممکن است به ذهن شخص خطور کند که مراد از «هذین» وجود دفعی و این دو امر با هم لحاظ شده.
 (لکن هذا الوجه یباین ذلک الوجه الاول)
 گویا سوال می شود که اگر اولی مثل این دو امر است چرا اولی را از این دو امر جدا می کنی. از ابتدا بگو این سه تا مثل هم هستند.
 مصنف می فرماید بین اولی و دو امر بعدی فرق است و آن فرق این است که در چیزی که دفعهً واقع می شود مثل مماسّه، حکم آن شی در ابتدای وقوع و در زمان ادامه یکسان است یا لااقل می تواند یکسان باشد. مماسه وقتی واقع می شود مماسه است بعداً هم که در زمانِ بعد ادامه پیدا می کند باز هم مماسه است یعنی در «آن» اول، مماسه است و در زمان بعدی هم مماسه است. (این اشاره دارد به دفعی که باطل نمی شود. مثل محاذاتی که بین دو نقطه واقع شود یکی نقطه جسمی که حرکت می کند و یکی نقطه جسمی که ساکن است یا او هم حرکت می کند. این دو نقطه وقتی محاذات پیدا می کنند این محاذات در یک لحظه واقع می شود و تمام می شود. این، یک نوع دفعی است که مراد ما نیست. ولی یک امر دفعی داریم که در همان «آن» که حاصل شد در زمان بعد هم حاصل است در اینجا می گوییم حکمِ آن «آن» با حکم زمان بعدش یکسان است یعنی در «آن» تماس حاصل شد. در زمان بعد از «آن» هم تماس باقی ماند. اما در دو قسم دیگر اینطور شرط کردیم که در زمان، معدوم است و در «آنِ» اول، موجود است یا در زمان، موجود است و در «آنِ» اول، معدوم است یعنی به اولّ زمان، حکمِ وجود یا عدم دادیم و به خود زمان حکم مخالف دادیم. پس در قسم دفعی آن شی که در «آن» واقع می شود در زمان هم می تواند باقی بماند یعنی قید نشده که در زمان باقی بماند. حکمِ ما یقع فی «آن» در تمام زمان بعد حاصل است اما این دو امر دیگر (که یکی «آن» و یکی حرکت توسطیه بود) در لحظه اول، حکمی دارند و در زمان بعد حکم دیگر دارند یعنی «آن» در لحظه اول موجود است و در زمان بعد، معدوم است و حرکت توسطیه در لحظه اول معدوم است و در زمان بعد موجود است. ملاحظه می کنید که در این دو امر حکمِ زمانِ بعد از «آن»، با حکمِ خودِ «آن» یکی نیست. اما بر خلاف وجود دفعی که حکمِ زمانِ بعدش با حکمی که در آن است ممکن است یکی باشد.
 مراد از «هذا الوجه» یعنی وجه ثانی که با لفظ «هذین» به آن اشاره کردیم یعنی این دو امر که بیان شد، و مراد از «وجه اول» همان دفعی است.
 (لان الوجه الاول قد فرض فیه الحکم فی أن الزمان الذی هو نهایته بالذات کالحکم فی جمیع الزمان)
 نسخه صحیح «فی آن» است و مراد از آن، «آن» مماسه است.
 برای اینکه وجه اول (یعنی دفعی) فرض شده در آن وجه اول، حکم در «آنِ» زمانی که این «آن» نهایتِ بالذاتِ آن زمان است.
 مراد از «جمیع الزمان» یعنی تمام زمان بعد از مماسه.
 ترجمه: حکم در «آنِ» مماسه با حکمِ در جمیعِ زمان بعد از مماسه یکی فرض شده یعنی در «آنِ» مماسه، مماسه است. در زمان بعد هم مماسه است.
 کلمه «الزمان» در عبارت «جمیع الزمان» دارای ال است که برای عهد ذکری است یعنی همان زمان که در عبارت «فی آن الزمان» آمده اراده شده است.
 «نهایت»: این لفظ در اصطلاح فلسفه دو معنی دارد: 1ـ نهایتِ از ابتدا 2ـ نهایتِ از انتها. اینکه استاد تعبیر می کنند به «نهایت از ابتدا» و مصنف تعبیر به «نهایت» می کند تناقض گویی نیست چون ابتدا با نهایت می تواند منطبق شود.
 (و فی هذا الوجه قد فرض الحکم فی الآن مخالفا للحکم فی الزمان من غیران یوضع آن بعد الآن المخالف)
 مراد از «هذا الوجه» وجه ثانی است که عبارت از ان دو امر بود.
 در این فرض، فرض شده که حکمِ در «آن» با حکم در زمان مخالف است. در امر اول گفتیم که در «آنِ» اول موجود است و در زمان بعد معدوم است. اما در امر دوم گفتیم که در «آنِ» اول معدوم است و در زمان بعد موجود است. تنها اصراری که ما داشتیم این بود که حکم مخالف را در «آنِ» بعد از «آنِ» اول نیاور بلکه در زمانِ بعد از «آنِ» اول بیاور یعنی نگو که در «آن» اول موجود است و در «آن» دوم معدوم است و نگو که در «آن»اول معدوم است و در «آن» دوم موجود است بلکه بگو در «آن» اول موجود است و در زمان بعدی معدوم است یا بگو در «آنِ» اول معدوم است در زمان بعدی موجود است. یعنی بعد از لفظِ «آن»، «آن» را قرار نده تا تتالی آنین شود بلکه بعد از لفظ «آن»، زمان قرار بده.
 ترجمه: و در وجه ثانی فرض شده که حکمِ در «آن»، مخالف با حکم در زمان است بدون اینکه وضع شود «آنی» بعد از «آنِ» مخالف. (یعنی بعد از «آنِ» مخالف، زمان می آوریم. «آن» نمی آوریم والا دو محذور پیش می آید.)
 (و الا لوقعت مشافعه بین آنات)
 محذور اول این است که تتالی آنین می شود یعنی دو «آن» پشت سر هم می آید. یا تشافه «آنین» می شود و این باطل است چنانکه در جای خودش در مقاله سوم می آید. (تشافه یعنی جفت شدن)
 (و لکان ذلک الآن هو الطرف بالذات)
 محذور دوم این است که ما این «آن» را نهایت زمان قرار دادیم. اگر شما یک «آنِ» دیگر قائل شوید آن «آن» نهایت زمان می شود نه آن «آنِ» اولی که ما آن را نهایت زمان گرفته بودیم. پس خلف فرض لازم می آید.
 مثلا اگر دو «آن» را پشت سر هم قرار بدهی و بعداً یک زمان را بدنبال این دو بیاوری آیا ابتدای این زمان، «آنِ» دوم است یا «آنِ» اول است.
 مراد از «ذلک الآن» همان «آنِ» مخالف است که بعد از «آنِ» اول فرض کردیم طرفِ بالذات است لذا نمی توان بعد از «آن»، «آنِ» دوم را آورد بلکه بعد از «آن» باید زمان را آورد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo