< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 161 سطر 3 قوله (و ذلک بالحقیقه)
 موضوع: 1ـ «آن» وجود بالاضافه و بالقیاس دارد/ کیفیت وجود «آن»
 2ـ کیفیت انعدام «آن»
 بحث در کیفیت وجود «آن» در خارج بود. معتقد شدیم که «آن» موجود است ولی نحوه وجودش را باید بیان کنیم که آیا وجود بالفعل دارد یا وجود بالقوه دارد؟ بیان شد که وجود بالفعل ندارد بلکه وجود بالقوه دارد یعنی زمان آماده است که قطع شود و در همان نقطه انقطاع، «آن» از او متولد می شود پس زمان آماده است که صاحب «آن» شود ولی بالفعل صاحب «آن» نیست. (آمادگی دارد یعنی همان وجود بالقوه). این «آن» که می تواند در زمان موجود شود (نه اینکه در زمان موجود هست) یا با فرضِ فارض حاصل می شود یا با رسیدن زمان به یک حد غیر منقسم مثل طلوع خورشید و امثال آن حاصل می شود. تا اینجا را در جلسه قبل بیان کرده بودیم. الان می خواهیم ببینیم این «آن» که با فرض فارض یا با رسیدن زمان به حد غیر منقسم پدید آمده آیا این «آن» در خود زمان موجود شد یا در زمان، بالقیاس موجود می شود یعنی اگر مقایسه بین این زمان و این طلوع خورشید نکنیم آیا باز هم «آن» حاصل است یا خیر؟ اگر «آن» بعد از طلوع خورشید حاصل شود گفته می شود در نفسِ زمان، «آن» حاصل شده و وجود نفسی پیدا کرده اما اگر با قیاس، «آن» را بتوانیم بدست بیاوریم یعنی این زمان را با آن طلوع مقایسه کنیم و اضافه دهیم یعنی اینطور بگوییم که زمان عند الطلوع تمام شد. این تمام شدن یک نوع اضافه دادن است. اگر اینطور اضافه بدهیم «آن» درست می شود.
 مسلم است که با اضافه، «آن» درست میشود اما الان بحث این است که بعد از اینکه «آن» درست شد آیا می توان آن اضافه را برداشت و گفت این «آن» در زمان، وجود نفسی دارد و توقف بر اضافه و قیاس ندارد و مقایسه لازم ندارد؟
 می فرماید خیر، یعنی اینطور نیست که بعد از فرض فارض زمان را جستجو کند و داخل آن، «آن» را ببیند. یا بعد از مقایسه ببینید که زمان مشتمل بر «آن» است. آن مقایسه را ار برداری «آن» وجود ندارد. پس قوامِ این «آن» به مقایسه است لذا اولا وجود بالقوه دارد و ثانیا وجود مقایسه ای و اضافه دارد. اینطور نیست که ما بتوانیم «آن» را در زمان احداث کنیم بلکه با مقایسه کانّه «آن» در زمان اعتبار می شود. به طوری که اگر از این مقایسه دست برداریم و نبینیم که زمان عند الطلوع تمام شد و این تمامیت را قایل نشویم «آن» موجود نمی شود. باید اعتقاد پیدا کنیم که زمان، تمام شد تا بتوانیم بگوییم «آن» موجود شد.
 پس توجه شود اینکه ما زمان را با طلوع خورشید یا با فرض فارض مقایسه می کنیم و «آن» درست می کنیم به این معنی نیست که «آن» را در خود زمان احداث می کنیم بلکه «آن» را در زمان، به شرط مقایسه احداث می کنیم. مقایسه را نمی توان دیده گرفت و اعتقاد پیدا کرد که «آن» واقعا در زمان موجود است.
 نتیجه ای که از مطالب قبل گرفتیم این بود که «آن» وجود بالقوه دارد. نتیجه ای که با اضافه کردن بحث امروز گرفتیم این بود که «آن» وجود بالاضافه و بالقیاس دارد یا به قول مصنف، «آن» چیزی است که با نسبت حاصل می شود یعنی باید زمان را به چیزی نسبت بدهید و با نسبت دادن زمان به آن چیز، «آن» را درست کنید.
 توضیح عبارت
 (و ذلک بالحقیقه لیس احداث فصل فی ذات الزمان نفسه)
 «ذلک»: این که ما زمان را با مبدئی مثل طلوع یا غروب مقایسه کنیم و «آن» را پدید بیاوریم در واقع احداث فصل (یعنی «آن») در خود زمان نیست بلکه احداث فصل در زمان به اعتبار آن مقایسه و اضافه است.
 گفتیم «فصل بین الزمان» همان «آن» است. در ابتدا که وارد فصل 12 شدیم گفتیم دو گونه «آن» را در این فصل مطرح می کنیم. 1ـ «آن» که فاصل بین الزمانین باشد 2ـ «آن» سیال که سازنده زمان است و این دومی را در اواخر فصل بحث می کنیم. الان بحث ما در قسم اول است چون «آن» را که بین زمانین است را بحث می کنیم پس جا دارد اسم آن را فصل بگذاریم چون فاصل بین الزمانین است.
 پس «ذلک» یعنی این اعتبار و مقایسه ای که ما می کنیم بالحقیقه احداث فصل در نفس زمان نیست بلکه احداث فصل در اضافه زمان به حرکات است یعنی در آن اضافه، ما فصل را ایجاد می کنیم نه اینکه در خود زمان با قطع نظر از اضافه، فصل را ایجاد کنیم.
 نکته: «کمبدء طلوع او غروب»: در جلسه قبل این عبارت خوانده شد که در صفحه 161 سطر 3 آمده بود. اضافه «مبدا» به «طلوع» اضافه بیانیه است یعنی مثل مبدئی که عبارت از طلوع یا عبارت از غروب است.
 (کما یحدث من الفصول الاضافیه فی المقادیر الآخر)
 نمونه ای ذکر می کند و می فرماید که فصل در زمان که مقدارِ غیر قار است اضافی شد و در بقیه مقادیر (مراد مقادیر متصله است نه منفصله) فصل، اضافی است یعنی در جسم اگر فصلی است (که سطح، فصل جسم است) و اگر در سطح فصلی است (خط، فصل سطح است) و اگر در خط فصلی است (که نقطه، فصل خط است) این فصول ثلاثه که در این سه مقدار موجود می شوند با اعتبار موجود می شوند و بعد از اعتبار اینگونه نیست که در خود آن مقدار، این فصل حاصل شود و وجود نفسی پیدا کند. در آنجا هم مقایسه دخالت دارد و اگر مقایسه را برداری این فصل از بین می رود.
 وقتی دو جسم را به هم متصل کنی فصل مشترک ندارند چون هر جسمی یک سطح جداگانه دارد و این دو سطح، مجاور یکدیگر می شوند. و فصل مشترک پیدا نمی شود چون فصل مشترک باید برای هر دو باشد. در حالی که این فصل، پایان جسم سمت راست است و پایان جسم سمت چپ نیست. و آن فصل پایان جسم سمت چپ است و پایان چسم سمت راست نیست.
 اما اگر یک جسم واحد داشته باشید و در ذهن خودتان آن را نصف کنید (لازم نیست وقتی نصف می کنید دو قسم مساوی باشد بلکه دو قسمِ غیر مساوی هم صحیح است) یک سطحی پدید می آید که آن سطح، هم انتهای جسم سمت راست و هم انتهای جسم سمت چپ است یعنی شما دو جسم ندارید بلکه یک جسم دارید که در ذهن، دو جسم درست کردید و در ذهن، یک سطح پدید می آید اما سطحی که با فرض فارض بوجود آمده. حال اگر دست از مقایسه بردارید یعنی این جسم سمت راست است و آن جسم سمت چپ است را نادیده بگیرید. در اینصورت سطح منتفی می شود. سطحی که فاصل بین الجسمین بود منتفی میشود چون دو جسم نیست. بلکه جسم واحد بود.
 همانطور که ملاحظه می کنید در مقادیر دیگر هم اگر بخواهید فصل مشترک درست کنید با فرض درست می کنید اولاً، و مقایسه را هم اعتبار می کنید ثانیاً. اینطور نیست که فرض دخالت نداشته باشد و اینطور هم نیست که بعد از فرض، واقعا یک سطحی در این جسم موجود شود بلکه این سطح، بالاضافه موجود می شود و اگر این اضافه و مقایسه را بردارید سطحی نخواهد بود. در سطح هم همینطور است که اگر بخواهید خطی را که فصل مشترک است پیدا کنید به همین نحو است. در خط هم همینطور است که اگر بخواهید نقطه ای که فصل مشترک است پیدا کنید به همین نحو است.
 پس در تمام مقادیر غیر قار هم (در مقدار قار که زمان است وضع را روشن کردیم) همین وضع است یعنی اگر فرض و مقایسه کنید، فصل مشترک پیدا می شود اما اگر فرض و مقایسه نکنید فصل مشترک از بین می رود. پس فصل مشترک در تمام مقادیر اولا بالقوه موجود است و ثانیا بالمقایسه و بالاضافه وجود دارد.
 نکته: «کما» در «کما یحدث» به معنای «مثل ما» است یعنی «کاف» به معنای «مثل» است و «من الفصول» بیان از «ما» است.
 «فی المقادیر الاخر» متعلق به «یحدث» است.
 ترجمه: مثل آنچه که حادث می شود که عبارت از فصول اضافی است به عبارت دیگر: مثل فصول اضافیه ای که در مقادیر دیگر احداث می شوند (یعنی فصول اضافیه ای که در مقادیر دیگر احداث می شوند اینگونه هستند یعنی اضافی اند و نفسی نیستند).
 (کما ینفصل جزء من جسم من جزء آخر بموازه او مماسه او فرض فارض)
 «کما» در «کما ینفصل» مانند «کما» در «کما یحدث» نیست بلکه به معنای رایج است یعنی چنانکه جدا می شود جزئی از جسم از جزء دیگر. (که مراد از جزء را سطح گرفتیم چون سطح جزء بلافاصله است و راحت تر فهمیده می شود ولی کسی ممکن است مراد از جزء را سطح بگیرد چون خط هم جزء جسم است ولو جزءِ جزء است و ممکن است کسی مراد از جزء را نقطه بگیرد چون نقطه هم جزء جسم است ولو جزءِ جزءِ جزء است.
 سوال: جسم متناهی است و چون متناهی است واقعا نهایت دارد و وقتی واقعا نهایت داشت آن جزئی که عبارت از سطح است برایش وجود بالفعل دارد اولاً و وجود نفسی دارد ثانیاً.
 جواب: مراد مصنف از جزئی که می گوید این نیست چون این جزء که شما گفتید هم موجود است و هم فی نفسه موجود است.
 اما الان فصل مشترک را می گوییم یعنی آنچه که بین یک جسم است نه آن که نهایت جسم است. قبلا هم بیان کردیم که اگر دو جسم را کنار هم بگذاری فصل مشترک ندارند بعد از اینکه جسم را واحد بگیری و داخل جسم واحد سطحی فرض کنی فصل مشترک می شود و الا آن که انتهای جسم است فصل مشترک نیست. بحث مصنف در سطح نیست بلکه بخثش در فصل مشترک است. اگر بحث مصنف در سطح بود جا داشت به ما نقض کنی که سطح، در جسم بالفعل موجود است و فی نفسه موجود است.
 نکته: الان ما توضیح دادیم که اگر دو جسم را کنار هم قرار بدهی فصل مشترک پیدا نمی شود اگر آن دو جسم را موازی هم کنید باز فصل مشترک پیدا نمی کند به طریق اولی. اما مصنف تعبیر به «موازه او مماس» می کند یعنی با تماس و موازات، فصل مشترک را درست می کند. توجه شود آنچه که ما از خارج توضیح دادیم با آنچه که مصنف فرموده فرق می کند. مصنف می خواهد در درون یک جسمی،با قیاسِ این جسم به جسم دیگر، نقطه و خط و سطحی درست کند. افلاک را ملاحظه کنید که روی هم قرار گرفتند. نقطه ای از فلک زیرین را با نقطه ای از فلک بالا موازی می کنیم یا مماس می کنیم. این دو نقطه، فصل مشترک نیستند. ممکن است در این جسم فصل مشترک به حساب بیایند ولی فصل مشترک بین دو فلک نیستند. الان مصنف می خواهد بیان کند که این نقطه ای که در این فلک موازی با نقطه ای که از آن فلک شده با توجه به اینکه فلک، دارای نقطه نیست این نقطه، به فرض موجود شده. یعنی شما در فلک زیرین نقطه ای فرض کردی و در فلک بالا نقطه ای فرض کردی و این دو نقطه را با هم مقایسه کردی و دیدی مجاور و مماس یا موازی اند. این نقطه ها اولا: بالفرض موجود می گیرند و ثانیا: با قیاس درست می شوند. اگر قیاس را برداری نه این نقطه است نه آن نقطه است. این غیر از آن چیزی است که ما گفتیم. ما فصل مشترک درست می کردیم. مصنف اگرچه فصل مشترک درست می کند ولی به فصل مشترک کار ندارد.
 ترجمه: همانطور که جدا می شود جزئی از این جسم (یعنی جزئی از این فلک) از جزء دیگر (مراد از جزء آخر دو احتمال است: 1ـ جزء دیگری از همان جسم، 2ـ جزئی از جسم دیگر یعنی قبل از کلمه «اخر» می توان کلمه جسم را در تقدیر گرفت تا احتمال دوم مراد باشد و می توان در تقدیر نگرفت تا احتمال اول مراد باشد) به موازات یا مماسه (که نون مقایسه است) یا به فرض فارض(یعنی اگر موازات یامماس، یا فرض فارض را برداری این نقطه ها در فلک موجود نیستند)
 سوال: در این عبارت «او فرض فارض»، قسیم موازاه و مماسه قرار گرفته در حالی که قسیم نیست بلکه خود موازاه و مماسه با فرض فارض درست می شود. وقتی این دو متقوم به فرض فارض هستند چگونه فرض فارض را قسیم قرار می دهد؟
 جواب: قبول است که موازاه و مماسه با فرض فارض درست می شود ولی ما در اینجا می خواهیم جزء درست کنیم نه مماسه. با فرض فارض می توانیم جزء درست کنیم بدون اینکه مماسه و موازاه باشد. با مماسه و موازاه هم می توان جزء درست کرد ولی مماسه و موازاه با فرض آمدند جزء درست می شود پس بحث ما در این نیست که فرض فارض، مماسه و موازاه درست کند زیرا مسلما درست می کند. می آید.
 (من غیر ان یکون قد حصل فیه بالفعل فصل فی نفسه)
 بدون اینکه در آن جسم (ضمیر «فیه» به جسم برمی گردد البته اگر کسی خواست می تواند به زمان برگرداند ولی تکرار لازم می آید چون زمان را مصنف گفت) بالفعل فصلی حاصل شود که فی نفسه (بدون قیاس) باشد. بالفعل فصل ندارد بلکه بالقوه است. بعد از اینکه آن را بالفعل کنی، فی نفسه نیست بلکه بالقیاس است.
 (بل حصل فیه فصلٌ مقیسا الی غیره)
 در جسم فصل حاصل شده در حالی که این جسم (یا آن فصل) را با غیرش مقایسه می کنی. یعنی در یک جسم این جزء را با آن جزء، مقایسه می کنی. یا جزءِ از این جسم را با جزءِ از جسم دیگر مقایسه می کنی. یعنی تا قیاس نباشد این فصل حاصل نمی شود.
 بسیاری از نسخ اینگونه است «بل حصل فیه بالفعل فصل» که قید «بالفعل» دارد و خوب است که باشد.
 صفحه 161 سطر 6 قوله (و هذا الان)
 تا اینجا سه مطلب بیان شد حال وارد مطلب چهارم می شود.
 مطلب اول: حقیقت «آن» چیست؟ بیان کردیم که نهایت زمان است یا حد فاصل بین زمان است. که این را به صورت اشاره ای گفتیم.
 مطلب دوم: «آن» در خارج موجود است. این را به صورت اشاره گفتیم.
 مطلب سوم: «آن» چگونه موجود است؟
 تا اینجا معلوم شد که «آن» بالقوه موجود است اولا و بالاضافه موجود است ثانیا. به قول مصنف، با نسبت حاصل می شود.
 مطلب چهارم: «آن» با این نسبتی که گفتیم موجود شد و بعد هم معدوم شد کیفیت انعدامش چگونه است؟ یعنی بحث این است که آیا «آن» در یک لحظه فاسد میشود یا در زمان فاسد می شود. بالاخره «آن» دوام پیدا نمی کند و فاسد می شود اما فسادش چگونه است؟
 اینکه در زمان اتفاق می افتد دو حالت دارد. 1ـ در لحظه اولِ زمان، قطعه اولِ فساد واقع شود و در لحظه دوم، قطعه دومِ فساد واقع شود و در لحظه سوم، قطعه سومِ فساد واقع شود و هکذا. یعنی یک فسادِ مستمر بر روی یک زمان مستمر پخش شود به طوری که شما وسط این زمانِ مستمر نتوانید بگوید «آن» فاسد شد بلکه بگویید، نصفِ فسادش آمده و نصف دیگرش باقی مانده است. 2ـ در تمام طول زمان، فساد صدق می کند یعنی در لحظه اول می توانی بگویی فاسد است یعنی «آن» از بین رفته و موجود نیست در لحظه دوم می توانی بگویی فاسد است یعنی «آن» از بین رفته. در تمام طول زمان، فساد است ولی با تجزیه ی زمان، تجزیه نمی شود. یعنی با استمرار زمان، استمرار ندارد. عمرِ ما با استمرار زمان است یعنی اینطور نیست که در هر لحظه بتوانیم بگوییم این انسان هست. بلکه در این لحظه می توانیم بگوییم انسانِ 20 ساله است و در سال بعد می توانیم بگویم انسانِ 21 ساله است. نه اینکه در سال بیستم بگوییم انسان است مطلقا و در سال بیست و یکم هم بگوییم همان انسان است. بلکه در سال بیستم، انسانِ 20 ساله است و در سال بیست و یکم انسانِ 21 ساله است یعنی عمر ما در زمان پخش می شود به طوری که در نصفِ زمان، نصف عمر ما گذشته و در نصف دیگر، نصف عمر ما گذشته است. این یک نوع زمان است که اصطلاحا به آن زمانی می گویند یعنی روی زمان پخش می شود و استمرار دارد. اما یک نوع این طور است که در هر قطعه از قطعات زمان آن شیء به طور کامل موجود است نه اینکه به تقطیع و تجزیه زمان، تقطیع و تجزیه شود. آیا «آن» اینگونه است که در هر لحظه از لحظات زمان بعد از «آن» می توان گفت «آن» فاسد شد؟ بله می توان گفت وقتی مثلا در ساعت 2، «آن» واقع شود و تمام می شود در ساعت 3 می توان گفت این «آن» که در ساعت 2 بود وجود ندارد. نه اینکه در ساعت 2 بگوید نصف نبودن را دارد و نصف نبودن را بعدا پیدا می کند.
 پس 3 احتمال است:
 1ـ «آن» در یک لحظه منتفی شود به تعبیر دیگر، «آن» دفعه منتقی شود که خود «آن»، فسادش آنی شود.
 2ـ در زمانِ بعد از خودش فاسد شود ولی فسادش به تجزیه زمان، تجزیه شود.
 3ـ در زمانِ بعد از خودش فاسد شود و این فساد همچنان باقی باشد نه اینکه به تجزیه زمان تجزیه شود. یعنی در ابتدا که واقع می شود واقع شده در ادامه هم مثل همان اول، ادامه پیدا می کند نه اینکه تجزیه شود.
 مصنف می گوید «آن» در «آن» از بین نمی رود والا تتالی آنین یا تتالی آنات لازم می آید.
 توضیح: زمان داشت عبور می کرد و در وقتی که زمان داشت عبور می کرد «آن» وجود نداشت. من این زمان را در فرض خودم قطع کردم (حال در فرض خودم یا با مقایسه) بالاخره این زمان را قطع کردم و تا زمان را قطع کردم «آن» موجود شد. الان که من دارم زمانِ مستمر را فرض می کنم همان لحظه ی فرضِ من «آن» موجود می شود. در لحظه وجود نمی توان گفت «آن» معدوم شد بلکه تازه الان «آن» موجود شده. اگر بخواهد معدوم شود در لحظه بعد باید معدوم شود حال لحظه بعد یا بلاواسطه یا مع الواسطه است. لحظه وجودِ «آن»، «آن» می شود و لحظه عدمِ «آن» هم «آنِ» بعدی می شود و دو «آن» کنار هم قرار می گیرند. در یک «آن»، «آن» موجود شده و در یک «آن»، «آن» معدوم شده. و تتالی آنات محال است پس نمی توان گفت این «آن» که در این لحظه موجود شده در لحظه بعد معدوم شود حال چه بعدِ بلاواسطه چه مع الواسطه باشد. حتما باید این «آن» در زمان معدوم شود. اما چگونه معدوم می شود همان سه احتمال است. پس در لحظه وجود (و فرض) این «آن» وجود گرفت و بعداً معدوم می شود اما نه شروع انعدام، بلکه وقوع عدم. اما شروع عدم از چه وقت است؟ وقوع عدم از «آنِ» بعدی است تا آخر. اما شروع عدم از همان «آنِ» وجود است. این باعث مشکل می شود چون «آنِ» وجود، «آنِ» وجود بود چرا آن را «آنِ» عدم قرار می دهید پس اجتماع نقیضین شد ولو در یک «آن». جواب می دهند که این، شروع عدم است نه خود عدم. این را خوانید و بعداً هم مفصلا می خوانید که شروع حرکت، حرکت نیست. قبلا هم گفتیم که متحرک در مبدا حرکت، حرکت نمی کند. در منتهای حرکت هم حرکت نمی کند بلکه در وسط بین مبدا و منتهی حرکت می کند چه حرکت قطعیه باشد چه توسطیه باشد فساد هم همینطور است چون مبدأ فساد، فساد نیست پس «آنِ» وجودِ «آن» که فساد شروع می شود، شروعِ فساد است. و شروع فساد، فساد نیست. این تمام بحث در فسادِ «آن» بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo