< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 161 سطر اول قوله(فالزمان لا یکون له)
 موضوع: الف: بیان دو مطلب مربوط به جلسه قبل 1 ـ مراد از بعدیت، بعدیت زمانی است 2 ـ علت تفاوت استدلال در فرض اول (انقطاع زمان از ابتدا) با فرض دوم (انقطاع زمان از انتها).
  ب: بیان نتیجه نهایی از مباحث گذشته («آن» وجود بالقوه دارد)
  بحث در وجود «آن» بود و گفتیم «آن» موجود بالقوه است و دلیل ما بر اینکه «آن» موجود بالفعل نیست این است که اگر «آن» بخواهد موجود بالفعل باشد باید زمان قطع شود تا ابتدا و انتهای این زمانِ قطع شده، «آن» باشد. یعنی انتهای زمان گذشته، «آن» بشود. ابتدای زمان آینده هم «آن» شود. اگر توانستیم زمان را قطع کنیم در آن محلِ انقطاع، «آن» موجود می شود به وجودِ بالفعل. اما اگر نتوانستیم زمان را قطع کنیم «آن» موجود بالفعل نمی شود. فقط می توانیم آن را در زمان فرضش کنیم که در این صورت، موجود بالقوه می شود یعنی می تواند موجود شود. پس وجودِ بالفعلِ «آن» متوقف بر انقطاعِ بالفعلِ زمان است. و گفتیم انقطاعِ بالفعل، در زمان محال است. نتیجه می گیرد که وجودِ بالفعلِ «آن» محال است. اما چرا انقطاع زمان محال است؟ چون گفتیم اگر زمان بخواهد قطع شود یا باید اولش قطع شود (یعنی باید اوّل داشته باشد) یا باید آخرش قطع شود. نسبت به زمان گذشته اگر انقطاعی داشته باشیم باید آن انقطاع، آخر باشد یعنی زمانِ قبل، منقطع شود. این انقطاع، «آن» را درست می کند. اگر زمانی در آینده داشته باشیم باید ابتدای این زمان را ملاحظه کنیم تا ابتدای آن، «آن» شود. پس انتهای زمان گذشته، «آن» است و ابتدای زمان آینده، «آن» است.
 بیان کردیم که زمان نمی تواند ابتدا داشته باشد. و رسیدیم به اینجا که آیا زمان می تواند انتها داشته باشد یا نه؟ این را شروع کردیم و گفتیم:
 اگر زمان، قطع شود تا انتهایش، «آن» باشد این سوال مطرح می شود که بعد از منتهی شدنِ زمان و معدوم شدن زمان که قهراً «آن» هم معدوم می شود (چون آخرِ زمان، «آن» است و «آن» طول نمی کشد لذا «آن» هم معدوم می شود). آیا ممکن است چیزی موجود باشد یا همه چیز معدوم می شود؟ حتی امکان موجودات هم معدوم می شود این سوال مطرح می شود. خصم باید یکی از این دو را انتخاب کند.
 یا انتخاب می کند که بعد از تمام شدن زمان، هیچ چیز باقی نمی ماند. در اینصورت اعتراض می کنیم و می گوییم این، شدنی نیست. لااقل امکانِ ممکنات باقی می ماند ولو هیچ چیز باقی نماند. پس نمی توان گفت که بعد از تمام شدنِ زمان، هیچ چیز باقی نیست. باید صورت بعدی را انتخاب کرد و گفت بعد از تمام شدن زمان، چیزی موجود است ولو امکان موجودات. اگر این صورت را انتخاب کردید و گفتید بعد از تمام شدن زمان چیزی موجود است و آن چیز عبارت از امکان موجودات است می گوییم پس قبل و بعد پیدا شد. یعنی زمانِ قبل تمام شد و بعد از آن، (نگو زمان آمد بلکه) ظرف برای امکانِ ممکنات شد لذا در قبل زمان را داشتیم و بعد هم زمان نداریم ولی امکان ممکنات را داریم. همین اندازه که قبول کردید قبل و بعد داریم چون این بعد، بعد زمانی است پس باید بعد از تمام شدن زمان، دوباره زمان داشته باشیم.
 با توجه به اینکه این بعد، زمانی است باید گفت که بعد از تمام شدن زمان، هنوز زمان است ولی آن، یک شخص از زمان بود که تمام شد این که الان است شخص دیگر از زمان است که شروع می شود. و این دو قطعه زمانها به هم چسبیدند و محل اتصال آنها، «آن» است که فرض شده پس آن محل اتصال، «آن» ی است که واصل بین دو قطعه است نه فاصل. در حالی که فرض کرده بود که فاصل باشد و این خلف فرض شد و چون خلف فرض باطل است پس این بیان که «آن» داشته باشیم که فاصل باشد باطل است. این استدلال بود که دیروز بیان شد. در اینجا باید دو مطلب را توضیح بدهیم.
 مطلب اول: بعدیتی که در اینجا مطرح است بعدیت زمانی است چون می گوییم بعد از اینکه این زمان تمام شد امکان موجودات یا خود موجودات است و اگر این بعد، بعد زمانی باشد ما را راهنمایی می کند به اینکه بعد از تمام شدن زمان، هنوز زمان است اما اگر این بعد، بعد زمانی نباشد مثبتِ زمان نیست.
 دلیل: ما قبل و بعدهای متعدد داریم که همه آنها با هم جمع می شوند و فقط یک قبل و بعد است که با هم جمع نمی شود و آن، قبل و بعد زمانی است. مثلا قبل و بعد علی و معلولی را لحاظ کنید که علت، قبل است و معلول، بعد است اما این دو با هم جمع می شوند یعنی در همان ظرفی که علت موجود است معلول هم موجود است پس با هم اجتماع در وجود دارند. اما شنبه با یکشنبه جمع نمی شود. شنبه چون قبل زمانی است با یکشنبه که بعد زمانی است جمع نمی شود.
 برای شناخت قبل و بعد زمانی همین ملاک را باید در نظر گرفت که اگر با هم جمع نشدند زمانی هستند. آن زمانی که گذشته با این امکانِ موجوداتی که از الان به بعد، می آید آیا با هم جمع می شوند یا نمی شوند؟
 می گوییم زمان گذشته با این امکانِ موجودات جمع نمی شود. اما زمان گذشته با مفهومِ امکانِ موجودات جمع شده و با واقعِ امکانِ موجوادتی که امکانشان به سر حدّ فعلیت می رسید هم جمع شده ولی با امکان موجوداتی که هنوز نیامدند و از الان به بعد می خواهند بیایند جمع نمی شود. البته این امکان، در قبل هم بود ولی این امکان که از الان به بعد می خواهد باشد با زمانِ قبل جمع نمی شود. زمانِ قبل با این قطعه از امکان موجودات جمع نمی شود. چون جمع نمی شود پس این قبلیت و بعدیت، قبلیت و بعدیت زمانی می شود به عبارت دیگر به زمان کار نداریم بلکه به امکان موجوداتی که در زمان قبل بود و امکان موجوداتی که در زمان بعد است کار داریم، (فرض کن زمان، منتفی نشده مثلا بگو موجودی که امکان وجود در روز شنبه داشته و همین موجود امکان وجود در روز یکشنبه داشته) آیا این دو امکان با هم جمع می شوند یا نه؟
 مفهوم امکان، واحد است و معنی ندارد که بگوییم جمع می شود یا نمی شود. اما مصداق این مفهوم (یعنی امکان خارجی) اگر در خارج موجود است یا اگر امکان اعتباری بگیریم (اگر در اعتبار لحاظ شود چون امکان را بعضی خارجی می گیرند و بعضی اعتباری می گیرند) امکان ماهوی خارجی برای این شی که در روز شنبه است با امکان ماهوی خارجی برای این شی که در روز یکشنبه است را لحاظ می کنیم اگر امکان استعدادی بگیرید اشکال ندارد اما امکان استعدادی ماده می خواهد و با بحث ما مرتبط نمی شود چون بحث ما این است که بعد از انقطاع زمان، هیچ چیز نیست حتی ماده هم نیست. پس نمی توان گفت امکان استعدادی است. پس امکانی که مورد بحث ما است امکان استعدادی نیست اگرچه امکان استعدادی هم می تواند دلیل برای ما واقع شود ولی با فرض ما نمی سازد.
 پس می توان گفت که امکان (مراد از امکان، مصداق آن است نه مفهوم) قبلیت و بعدیتش، قبلیت و بعدیت زمانی است. حالا این دو امکان (چه امر اعتباری یا خارجی باشد فرقی ندارد یعنی دو امر اعتباری یا دو امر خارجی لحاظ کنی) آیا با هم جمع می شوند یا نمی شوند؟
 می گوییم جمع نمی شوند و وقتی جمع نشوند قبلیت و بعدیت آنها، زمانی می شود. و این قبلیت و بعدیت زمانی به ما می فهماند که آن زمانی که تمام شده قبل بوده و قطعه ای هم بعداً است و این دو قطعه به هم متصل می شوند و «آن» که فاصل بین دو قطعه بود الان واصل بین دو قطعه می شود و خلف فرض لازم می آید.
 بیان مطلب دوم: مصنف در فرضی که زمان از ابتدا منقطع باشد امتناع را به بیانی ثابت کرد در این فرض دوم که زمان منقطع الاخر باشد امتناع را به بیانی دیگر ثاتب می کند. این سوال مطرح می شود که چرا بیان را عوض می کند؟ در هر دو مدعا می توانست یک بیان بیاورد. در آنجا که ادعا می کرد زمان منقطع الاول نیست با جایی که ادعا می کند زمان، منقطع الاخر نیست در هر دو می تواند یک دلیل بیاورد چرا ظاهر دلیل ها را عوض کرد؟ در جایی که می خواست ثابت کند زمان زمان منقطع الاول نیست گفت اگر زمان منقطع الاول باشد باید قبل از زمان، عدمش باشد و عدم، قبل است و وجود، بعد است و این قبلیت و بعدیت، زمانی اند پس لازم می آید که قبل و بعد زمانی باشند و این دو قطعه زمان به هم بچسبند و «آن» که فاصل قرار داده شده و اصل شود. این استدلال بود که برای امتناع انقطاع زمان از اول آوردیم ولی در وقتی که می خواست بر انقطاع امتناع زمان از آخر استدلال کند، اینطور نگفت که اگر زمان از آخر منقطع شود بعد از آن، عدمش خواهد بود با اینکه می توانست اینطور بود که اگر زمان از آخر منقطع شود ملحوق به عدم است (یعنی بعد از آن، عدم خواهد بود) و آن زمان، وجودش در قبل است و عدمش در بعد است و بعد و قبل هم زمانی اند و لازم می آید بعد از این زمانی که منقطع شده باز همان زمان باشد و آن دو قطعه زمان به هم متصل شوند و «آن» که فاصل بود واصل شود. یعنی همان استدلالی که برای انقطاع زمان از اول آورد برای انقطاع زمان از آخر هم بیاورد. چرا استدلال را عوض کرد؟
 جواب: اگر دقت شود می بینیم استدلال عوض نشده است فقط یک فرض در این قسمت دوم اضافه شده که در قسمت اول نیامده است. در قسمت دوم که می خواست ثابت کند زمان منقطع الاخر نیست دو احتمال را مطرح کرد.
 1 ـ هیچ چیز وجود نداشته باشد. این احتمال را باطل کرد.
 2 ـ لااقل امکان موجودات وجود داشته باشد. این احتمال را قبول کرد و از این امکان الموجودات که موجود است نتیجه گرفت که زمان وجود دارد پس در واقع مصنف گفت بعد از تمام شدن زمان، چیزی هست. در قسمت اول هم گفت قبل از شروع شدن زمان، چیزی هست. پس استدلال یکی شد. اما استدلال دوم وسیعتر است. چون دو احتمال را مطرح کرده ولی در استدلال اول فقط یک احتمال را مطرح کرده است.
 در استدلال اول فقط عدم زمان را قبل از زمان آورده بود اما در استدلال دوم، امکان موجودات را بعد از انقطاع زمان می آورد. می توانست عدمِ خود زمان را بعد از زمان بیاورد.
 اما نکته ای در اینجا هست که آن نکته شاید باعث شد، که مصنف، استدلال را عوض کرده است این است که در اصطلاح ما (نه در واقع) اگر زمان، حادث باشد قبل از آن، عدم اعتبار می شود چون حدوث در اصطلاح ما اینطور می شود «وجودِ بعد از عدم». یعنی عدم را اعتبار می کنیم. بعد از عدم را هم اعتبار می کنیم که در حدوث، عدم نهفته است. اما اگر چیزی منقطع شود و تمام شود عدمِ بعد را اعتبار نمی کنیم و توجه به عدمِ بعد از آن نداریم. (و الا در خارج و واقع فرقی نمی کند چون چیزی که حادث است مسبوق به عدم است و چیزی هم که منقطع است ملحوق به عدم است. بر هر دو عدم صادق است. اما در اصطلا ح اینطور نیست چون اگر شی، حادث باشد عدم قبلش را اعتبار می کنیم اما اگر چیزی منقطع و زائل باشد عدم بعدش را کاری نداریم. به این جهت است که مصنف در جایی که می خواهد ثابت کند زمان، ابتدا ندارد از عدمِ قبل از زمان استفاده می کند اما در جایی که می خواهد بگوید زمان انتها ندارد از عدم بعد از زمان استفاده نمی کند. شاید علت همین باشد که گفتیم.
 نکته: در هر دو به قبلیت و بعدیت زمانی استناد کرد در اوّلی گفت قبلیت زمانی داریم که آن قبلیت را در عدم جاری کرد و در دومی گفت بعدیت زمانی داریم: که آن بعدیت را در امکان موجودات جاری کرد. یعنی صغری و منطبقٌ علیه فرق کرد. در یک جا منطبقٌ علیه، عدم شد و در جایی دیگر منطبقٌ علیه، امکان شد. والا در هر دو استناد به این بود که قبلیت، زمانی است پس زمانی هم داریم. این بعدیت هم زمانی است که پس بعد هم زمانی است. یعنی قبلیت و بعدیت را دو گونه تفسیر کرد و همین دو تفسیر باعث شد که دوگونه استدلال شود. پس می توانست بعدیت را بر عدم تطبیق کند همانطور که قبلیت را بر عدم تطبیق کرد حتی می توانست قبلیت را بر امکان تطبیق کند همانطور که بعدیت را بر امکان تطبیق کرد. هر دو راه را می توانست برود و علت نرفتنش شاید تفنن در استدلال بود و شاید همین نکته ای که بیان کردیم باشد.
 اما بحث امروز:
 بعد از اینکه ثابت کردیم زمان از ابتدا منقطع نمی شود و ثابت کردیم که زمان از انتها منقطع نمی شود نتیجه می گیریم که زمان مطلقا منقطع نمی شود. نه از اول و نه از آخر منقطع می شود. پس نتیجه می گیریم که «آن» وجود بالفعل ندارد. چون وجودِ بالفعلِ «آن» متوقف بر انقطاع زمان است و انقطاع زمان باطل است پس وجود بالفعل «آن» باطل است. «آن» فقط وجود بالقوه دارد و وجود بالقوه یعنی می تواند با فرضِ فارض، موجود شود. یعنی خود زمان را ملاحظه کنید که «آن» در آن نیست ولی فارض می تواند در این زمان، «آن» را فرض کند و ممکن است که فارض، فرض نکند و خود زمان به حدی برسد که منقسم نمی شود و ما با رسیدن زمان به آن حدِّ غیر منقسم، «آن» را فرض کنیم نه اینکه همینطور «آن» را فرض کنیم یک وقت ممکن است که در وسط روز، «آن» را فرض کنید.
 لحاظ قبل با لحاظ بعد فرقی نمی کند و امری اتفاق نیفتاده مثلا فرض کن ساعت 9 با ساعت 45: 8 چه فرقی می کند؟ چه خصوصیتی داشت که در ساعت 9، «آن» را فرض می کنی. همینطور ساعت 9 با ساعت 15: 9 هیچ فرقی ندارد و اتفاقی نیفتاده است. این فرضی است که ما می کنیم بدون اینکه اتفاقی بیفتد. یا مثلا اول غروب آفتاب فرض می کنیم که روز تمام شد و شب شروع شد یعنی باز هم زمان را قطع می کنیم. البته در خارج قطع نمی شود چون در خارج، زمان همینطور عبور می کند. ما فرض می کنیم که زمان در اینجا گویا قطع شد و زمانِ بعد شروع شد. چرا این فرض را می کنیم؟ چون فرض ما عامل دارد و عاملش غروب خورشید یا پدید آمدن تاریکی است. یعنی اتفاقی افتاده که ما این فرض را می کنیم. در ساعت 9 که فرض می کنیم زمانی قبل از آن است و زمانی بعد از آن است عاملی بر این فرض نداریم.
 پس «آن» را می توان اینگونه درست کرد که با فرضی که عامل دارد (مثل غروب خورشید) و با فرضی که عامل ندارد (مثل ساعت 9). در این صورت «آن» به وجود فرضی موجود می شود اما به وجود خارجی موجود نمی شود. حتی بعد از این هم که «آن» را فرض کردیم زمان مشتمل بر «آن» نمی شود یعنی بعد از فرضِ ما اگر در زمان جستجو کنید «آن» را پیدا نمی کنید. در مقایسه و لحاظی که می کنیم (که همان فرض ما است) «آن» وجود می گیرد. قبل از اینکه فرض کنیم در ذهن ما هم «آن» وجود نداشت همانطور که در خارج وجود نداشت. بعد که فرض می کنیم در خارج، «آن» موجود نمی شود. در ذهن ما و در مقایسه ما، «آن» پدید می آید و وجودِ بالفعل در ذهن ما پیدا می کند و به قول مصنف، این با مقایسه پیدا می شود و چون می توانیم این فرض را (بدون عامل یا با عامل) در زمان داشته باشیم گفته می شود که حاصلِ این فرض که همان «آن» است وجود بالقوه دارد. چون می توانید آن را فرض کنید. (همین لفظ «می توانید» به معنای «قوه» است و قوه به معنای امکان است و امکان به معنای شدن و توانستن است).
 پس تا اینجا وجود بالقوه ی «آن» را قبول کردیم و آن وجود را دوگونه توجیه کردیم.
 1 ـ با فرض بوجود آید.
 2 ـ زمان به یک حدِّ غیر منقسم (مثل طلوع یا غروب خورشید) برسد و با رسیدن به آن حدِّ غیر منقسم، انقطاعش فرض شود (که استاد در تعبیر خود فرمودند چه فرضِ بی عامل باشد چه فرضِ با عامل باشد) اما مصنف اینگونه بیان نکرده بلکه فرموده یا با فرض یا با رسیدن به یک حد غیر منقسم، باعثِ وجودِ بالقوه «آن» می شود.
 توضیح عبارت
 (فالزمان لا یکون له آن بالفعل)
 این عبارت نتیجه تمام مباحث قبل است یعنی اگر «آن» متوقف بر انقطاع زمان است و انقطاع زمان محال است در نتیجه وجودِ بالفعلِ «آن» محال است پس گفته می شود که زمان، بالفعل «آن» ندارد اما بالفرض «آن» دارد.
 (موجودا بالقیاس الی نفسه)
 در حالی که این «آن» موجود باشد به قیاس به نفس زمان یعنی خود زمان دارای «آن» باشد. مصنف با این عبارت دو مطلب را می گوید 1 ـ زمان، «آنِ» بالفعل ندارد 2 ـ اگر خود زمان را ملاحظه کنید «آن» بالفعل ندارد اما اگر زمان را با فرضِ فارض ملاحظه کردید «آن» بالفعل در آن هست.
 توضیح: در حالی که این «آن» بالفعل به قیاس به نفس زمان موجود باشد اما اگر به خواهی به قیاس به فرض فارض موجود ببینی باید بگویی «آنِ» بالفعل داریم یعنی در زمان، «آنِ» بالفعل است اما با توجه به فرض است. اما اگر بدون توجه به فرض باشد زمان فقط «آنِ» بالقوه دارد یعنی می توان «آن» پیدا کرد.
 (بل بالقوه)
 بلکه به قیاس به نفس زمان، «آن» بالقوه است (اما بالقیاس به فرضِ فارض، «آن» بالفعل می شود. یعنی خود زمان را اگر ملاحظه کنید می بینید که می شود در زمان، «آن» بوجود بیاید اما چگونه بوجود بیاید؟ همانطور که گفتیم یا با فرض فارض یا با رسیدن به حد مشترک.
 (اعنی به القوه القریبه من الفعل)
 مرادم از قوه، قوه قریبه در فعل است نه قوه بعیده. قوه قریب بالقوه یعنی قوه ای که با کمترین موونه تبدیل به فعلیت می شود یعنی با یک فرض تبدیل به فعلیت می شود.
 البته در اینجا قوه قریبه با فرض حاصل می شود و مممکن است در جایی دیگر با چیز دیگر قوه قریبه حاصل شود. چون قوه های بعید (مثلا انسان) این است که باید مراحلی بگذرد تا به فعلیت برسد. آن زمانی که حضرت آدم علیه السلام خلق شد همه ما بالقوه موجود بودیم اما بالقوه البعیده. چقدر پدرها آمدند تا نوبت به ما رسید. هر کدام از آنها قوه را نزدیک به فعلیت کردند تا به پدرِ بلافصل رسید و در پدرِ بلافصل، قوه بود اما وقتی تبدیل به نطفه و علقه و مضغه شد تا به جایی رسید که اگر آن را هُل می دادیم به فعلیت می رسد. در اینجا قوه قریبه من الفعل می شود. قوه قریبه من الفعل یعنی احتیاج ندارد اموری بگذرد تا به فعلیت برسد بلکه با فرض به فعلیت می رسد.
 (و هو ان الزمان یتهیا ان یفرض فیه الآن دائما)
 «هو»: یعنی این قوه قریبه من الفعل که در زمان است و باعث می شود که زمان، صاحبِ «آن» شود این است که زمان آمادگی دارد که در آن، «آن» فرض شود.
 «دائما»: یعنی هر وقت که اراده کنی می توانی با فرض، «آن» را درست کرد حال در وسط روز باشد یا هنگام طلوع یا غروب خورشید باشد.
 (اما بفرض الفارق او بموافاه الحرکه حدا مشترکا غیر منقسم)
 یا این «آن» در زمان موجود می شود با فرضِ فارض، یا با رسیدن (موافات یعنی مقارن شدن و برخورد کردن و رسیدن یعنی حرکتی که شروع کرده «که حرکت زمانی است») به حدّی که آن حد، مشترک است یعنی حد غروب، حد مشترک است و شب را به روز می چسباند (معنای حد مشترک همین است که انتهای یکی و ابتدای دیگری می شد و از سنخ هیچکدام نیست. غروب نه جزء روز است و نه جزء شب است).
  غیر منقسم یعنی این حد، یک لحظه است و تقسیم نمی شود.
 اگر حرکتِ زمان به این حد مشترک غیر منقسم برسد «آن» درست می شود.
 (کمبدا طلوع او غروب او غیر ذلک)
 مثال برای حد مشترک است، مراد از غروب همان لحظه غروب است.
 با این بیانی که کردیم مبدأ را به معنای ابتدا گرفتیم (یعنی ابتدای طلوع و غروب) اما این، رایج نیست که مبدأ را به معنای ابتدا بگیریم. بلکه مبدا طلوع، خودِ آن زمان است آن یک لحظه زمان، مبدأ طلوع است یا آن یک لحظه حرکت، مبدا طلوع است.
 یک لحظه حرکت که انجام می گیرد خورشید طلوع می کند و اگر آن یک لحظه حرکت نبود طلوع انجام نمی گرفت. یا یک لحظه حرکت انجام می گرفت و خورشید غروب می کرد.
 پس مراد از مبدا همین است که بیان کردیم و مراد، ابتدا طلوع و غروب نیست چون طلوع و غروب، لحظه ای است و اینطور نیست که یک امر مستمر باشد تا برای آن ابتدا درست کنیم بلکه لحظه ای است و آن لحظه، حد مشترک بین حرکت قبل و حرکت بعدی می شود و همین حد مشترک است که وقتی حرکتِ زمان به او می رسد «آن» درست می شود ولی «آن» بالمقایسه درست می شود یعنی حرکت را با این طلوع و غروب مقایسه می کنیم و «آن» درست می شود.
 (و ذلک بالحقیقه)
 بعد از اینکه فرض کردیم آیا «آن» در زمان موجود می شود یا باز هم «آن» در زمان موجود نیست بلکه در فرض ما موجود است؟
 مصنف می فرماید این کاری که من انجام می دهم نتیجه اش احداثِ «آن» است نه حدوثِ «آن». من «آن» را در زمان با اختیار خودم احداث می کنم نه اینکه «آن» در زمان حادث شود. چون چیزی در زمان اتفاقات نمی افتد و زمان همانطور که هست می باشد و با فرض من عوض نمی شود. من احداثِ «آن» در زمان می کنم آن هم احداث بالمقایسه و بالعرض می کنم یعنی یک فرض و مقایسه می کنم و چیزی را به چیزی اضافه می دهم تا «آن» درست شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo