< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 160 سطر 13 قوله(و کذلک ان فرض)
 موضوع: آیا زمان می تواند از انتها قطع شود/ آیا زمان می تواند قطع شود/ کیفیت وجود «آن»
 بحث در این بود که «آن» در صورتی بالفعل می شود که زمان، بالفعل قطع شود ولی زمان ممکن نیست که بالفعل قطع شود پس «آن» هم ممکن نیست که بالفعل موجود شود. برای اثبات اینکه زمان ممکن نیست قطع شود دو فرض مطرح کردیم.1 ـ زمان از ابتدا قطع شود.2 ـ زمان از انتها قطع شود.
 ثابت کردیم که ممکن نیست زمان از ابتدا قطع شود. حال وارد صورت دوم می شویم که آیا زمان از انتها قطع می شود؟ یعنی آیا زمان را می توان مقطوع الانتها گرفت تا «آن» موجود شود؟ مصنف می فرماید اگر این احتمال را بدهیم که زمان در انتها منقطع می شود سوال می کنیم که بعد از اینکه تمام شد آیا چیز دیگری موجود است یا نه؟ زمان که موجود نیست خود «آن» هم لحظه ای وجود می گیرد و دوام ندارد. پس زمان و «آن» تمام شد. آیا چیز دیگری غیر از زمان و «آن» موجود است یا خیر؟ ممکن است بگوییم چیز دیگر موجود نیست. کسی ادعا می کند که همه چیز از بین می رود. ما سوال می کنیم که آیا واجب تعالی هم از بین می رود؟ آیا امکان موجودات هم از بین می رود؟ (خود موجودات از بین رفتند)
 اگر بگویید همه چیز از بین می رود می گوییم پس واجب تعالی هم از بین می رود پس امکان موجودات ممکن از هم بین می رود در حالی که این مسلما غلط است زیرا نه واجب تعالی و نه امکان ممکنات از بین می رود پس این فرض را نمی توان قبول کرد که بعد از انقطاع زمان هیچ چیز موجود نیست بلکه باید این فرض را قبول کرد که بعد از انقطاع زمان چیزی است و آن چیز، امکان موجودات است. حال می گوییم بعد از تمام شدن زمان، امکان موجودات است. زمان که از بین رفت در قبل موجود بود. امکان موجودات در بَعد است. پس قبل و بعد درست شد و این بعد، بعد زمانی است پس دوباره زمان هست و زمان قطع نشده و لازم می آید زمانِ قبل به زمانِ بعد وصل شود. لذا اینکه شما «آن» را فرض کردید که قاطع باشد و اصل می شود.
 نتیجه نهایی مطالب جلسه قبل و جلسه امروز: «آن» در خارج موجود نیست چون «آن» اگر بخواهد موجود شود باید زمان قطع شود و زمان اگر بخواهد قطع شود یا اولش باید قطع شود یا آخرش باید قطع شود و هر دو باطل است پس قطع زمان باطل است و اگر قطع زمان باطل باشد وجودِ «آن» هم باطل است.
 توضیح عبارت
 (و کذلک)
 و نیز خلف فرض است. البته دقت شود که در یک صورت خلف فرض است. در صورتی که بگوییم بعد از انقطاع زمان چیزی هست. اما در صورتی که بگوییم بعد از انقطاع زمان چیزی نیست خلف فرض نبوده و محذور دیگری داشت و آن اینکه واجب، مرتفع می شود و امکانِ موجوداتِ ممکن هم مرتفع می شود و ارتفاعِ واجب و ارتفاعِ امکان، واجب نیست.
 حالا اگر «کذلک» را به معنای این بگیریم که خلف فرض لازم می آید باید نظر به فرض دوم (که می گوید بعد از انقطاع زمان، چیزهایی هستند) کنیم.
 اما می توان «کذلک» را طور دیگر معنی کرد و گفت: همچنین باطل است (نگوییم خلف فرض است) یعنی بگوییم همانطور که فرضِ قبل باطل بود (یعنی انقطاعِ زمان از ابتدا) همچنین این فرض هم باطل است که انقطاع زمان، بعد باشد.
 (ان فرض فاصلا علی انه نهایه)
 ضمیر در «فرض» به «آن» بر می گردد یعنی اگر فرض کنید که «آن» فاصل است بنابر اینکه این «آن»، نهایت زمان باشد. یکبار «آن» را فاصل گرفتیم بنابر اینکه بدایت زمان باشد اما الان «آن» را فاصل می گیریم به این عنوان که نهایت زمان باشد.
 (لم یخل اما ان یکون بعده امکان وجود شی او لا یکون)
 فرض در این صورت خالی نیست که یا بعد از انقطاع زمان (ضمیر در «بعد» را به انقطاع زمان برمی گرداندیم و می توان به «آن» برگرداند یعنی بعد از «آن» که در پایان زمان آمده است). امکان وجود شی است یا نیست (واجب تعالی را مطرح نمی کند، فقط امکان را مطرح می کند).
 (فان کان لا یمکن بعده ان یوجد شی)
 اگر بعد از «آن» (یا بعد از تمام شدن «آن») ممکن نباشد که چیزی یافت شود. نمی گوید چیزی یافت شود. بلکه می گوید ممکن نباشد که چیزی یافت شود. (نمی خواهد وجود شی را مرتفع کند بلکه می خواهد امکانِ وجود شی را مرتفع کند که این بدتر از ارتفاع وجود شی است. چون ارتفاع وجود شی می شود ولی ارتفاع امکان وجود شی نمی شود).
 (و لا واجب الوجود)
 واجب الوجود را مستقل مطرح می کند. خود مصنف متوجه است که در اینجا، جای طرح واجب الوجود نیست چون در واجب الوجود، قبل و بعد مطرح نمی شود زیرا مجرد است.
 خود مصنف متوجه این مطلب است لذا به صورت مستقل آن را مطرح می کند. یعنی بعد از انقطاع زمان، حتی واجب الوجود هم نیست.
 (حتی یستحیل ان یوجد شی مع عدم ما انتهی الیه من النهایه)
 «من النهایه» بیان برای «ما» در «ما انتهی» است. و مراد از نهایت، نهایتِ زمان است که همان «آن» است. ضمیر در «انتهی» به زمان بر می گردد و ضمیر در «الیه» به «ما» در «ما انتهی» بر می گردد.
 «ما انتهی الیه من النهایه»: یعنی آنچه که زمان به او منتهی شده چیست؟ در جواب می فرماید عبارت از نهایت است. پس کلِ «ما انتهی الیه من النهایه» همان «آن» است. ولی مصنف می توانست از ابتدا به جای «ما انتهی الیه من النهایه» تعبیر به «آن» کند چرا اینگونه گفت؟ چون «آن» می تواند ابتدا زمان باشد و انتهای زمان باشد و بحث ما الان در «آن» است که انتهای زمان است نه اینکه بحث در مطلقِ «آن» یا «آنِ» در ابتدا باشد. لذا مصنف عبارت را طوری می آورد تا بر «آنِ» در منتهی است تطبیق کند. لذا تعبیر به «ما انتهی الزمان الیه» کرد و تعبیر به «ما ابتدا الزمان الیه» نکرد.
 علت اینکه مصنف عبارت را اینطور آورد به خاطر این است که از بحث بیرون نرود و موضع بحث را مطرح کرده باشد و آن در جایی است که منتهای زمان، «آن» باشد نه «آنِ» مطلق و نه «آن» که مبتدای زمان باشد.
 نتیجه: بحث این بود که زمان تمام می شود و با تمام شدن زمان، لحظه ای «آن» وجود می گیرد چون «آن»، امر آنی است لذا باقی نمی ماند. و بلافاصله معدوم می شود یعنی همان لحظه وجود شی گویا لحظه عدمش است. مصنف تعبیر می کند به اینکه محال است که با عدمِ «آن»، چیزی باقی بماند یعنی وقتی «آن» رفت همه چیز رفته است و هیچ چیز بعد از «آن» (یعنی بعد از انقطاع زمان) باقی نمی ماند.
 ترجمه: همه چیز بعد از انقطاع زمان از بین رفته به طوری که محال است چیزی به همراه عدم «آن» پیدا شده است یعنی وقتی عدمِ «آن» آمده هیچ چیز نمی تواند همراه عدم «آن» باشد.
 (فقد ارتفع ان یکون وجودٌ واجبٌ واجباً)
 می توان «وجودُ واجبٍ» خواند. یعنی هم با توصیف و هم با اضافه خواند. این عبارت، جواب برای «ان کان لا یمکن» است یعنی اگر بعد از انقطاع زمان، هیچ چیز ممکن نیست. پس مرتفع شد که وجود واجبی، واجب باشد چون اگر وجود واجبی را توانستید رفع کنید وجوبش را برداشتید. اگر واجبی را بتوان رفع کرد معنایش این است که که وجودش را برداشتی. پس اینکه وجودِ واجبی، واجب باشد مرتفع شد.
 ترجمه: وجودی که واجب بود مرتفع شد یعنی وجوبش مرتفع شد.
 (و ارتفع الامکان المطلق و الوجود واجب)
 و لازم می آید که امکانِ مطلق هم از بین برود. امکان مطلق یعنی امکانی که برای همه اشیا موجود است. این هم از بین می رود و بعد از ارتفاع زمان و انقطاع زمان، حتی امکان، برای ممکنات باقی نمی ماند.
 نکته: این عبارت، تکرار نیست چون در ابتداء گفت «ارتفع ان یکون وجود واجب واجبا» که ارتفاعِ وجود نبود بلکه ارتفاعِ وجوب بود و سپس می گوید «و الوجود الواجب» یعنی وجود واجب هم مرتفع می شود. این، ارتفاع وجود است اما در خط قبلی، ارتفاع وجوب بود. لذا تکرار نیست.
 پس سه چیز مرتفع شده 1 ـ ارتفاع وجوب 2 ـ ارتفاع مطلق امکان 3 ـ ارتفاع وجود. اول را با عبارت «فقد ارتفع ان یکون وجود واجب واجبا» بیان کرد. دوم را با عبارت «ارتفع الامکان المطلق» بیان کرد و سومی را با عبارت «و الوجود الواجب» بیان کرد.
 (و الامکان المطلق لا یرتفع)
 در حالی که امکانِ مطلق، مرتفع نمی شود. از اینجا بحث واجب را مطرح نمی کند و آن را کنار می گذارد. خودش متوجه است که نباید بحث واجب را مطرح کند. اگر در اینجا مطرح کرده به خاطر این بود که اشکال را بیشتر کند والا این مسلم است که بحث ما در واجب و مجردات نیست.
 تا اینجا، فرض را مطرح کرد که بعد از انقطاع زمان هیچ چیز باقی نمی ماند. گفتیم این غلط است چون لازمه اش این است که چیزهایی که قابل ارتفاع نیستند ارتفاع پیدا کنند و این، صحیح نیست. حالا فرض بعدی را با عبارت «و ان کان بعده» بیان می کند.
 (و ان کان بعده ذلک فله بعد)
 «ذلک» اشاره به امکان وجود شی دارد چون در عبارت قبل بیان کرد «لم یخل اما ان یکون بعده امکان وجود شی اول». ابتدا «لا یکون» را توضیح داد اما الان «یکون» را توضیح می دهد.
 ترجمه: اگر بعد از انقطاع زمان (یا بعد از اینکه «آن» تمام شد) امکانِ وجود شی باشد پس برای آن زمان که تمام شده، بعدی وجود دارد.
 (فهو قبل)
 خود زمان، قبل می شود یعنی اگر برای زمان، بعد وجود دارد آن زمان، خودش قبل می شود.
 (فالآن و اصل لا فاصل)
 دو فرض را مطرح کرد و باطل کرد. الان نتیجه می گیرد که «آنِ» انتهایی نداریم قبلا هم گفته بود «آنِ» ابتدایی نداریم. اگر این دو را جمع کنیم نتیجه می گیریم که اصلاً «آن» وجود نداشته است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo