< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/04/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 158 سطر 16 (قوله و هذا الامر)
 موضوع: 1-ادامه دلیل بر اثبات وجود زمان،
 2- زمان اولا: مادی است و ثانیا: متقوم به حرکت و تغیر است و ثالثا: امر مستمر است.
 نکته مربوط به جلسه قبل: قوله (و کذلک نظیره) صفحه 158 سطر 16
 مصنف در سطر 16 به جای تقدم، تاخر را مطرح کرد. توضیح مختصری درباره آن بیان می کنیم.
 مصنف درباره تقدم گفت: صرفِ نسبت وجود الی العدم، تقدم نیست بلکه باید عدم را مقرون به قید سابق یا زمان سابق کرد تا بتوان برای وجودی که به عدم نسبت می دهید تقدم قائل شوید، وجود پدر را به عدم پسر نسبت می دهیم و می گوییم پدر، هست در هنگامی که پسر نیست. از اینجا تقدم استفاده می شود. وقتی وجود پدر به عدم پسر نسبت داده می شود وصف تقدم را نمی آورد مگر اینکه عدم را مقارن با زمان سابق کنیم و این چنین بگوییم که وجود پدر چون مقارن می باشد با عدمی که قبل از وجود پسر است پس وجود پدر مقدم است. یا بگوییم وجود پدر که مقارن با عدمِ سابقِ پسر است، مقدم بر وجود پسر است. این، درباره تقدم بود که درباره تقدم گفتیم که نسبت وجود به عدم، کافی نیست بلکه نسبت وجود به عدم سابق لازم است. حال مصنف با این عبارت می فرماید در نظیر تقدم، که تاخر است همین وضع را داریم یعنی نسبت وجود به عدم، برای به دست آوردن وصف تاخر کافی نیست بلکه باید عدم را متصف کرد و این چنین گفت: وجودی که مقارن با عدم لاحق باشد موخر است. همان طور که می گفتیم وجودیکه مقارن با عدم سابق است مقدم می باشد. نباید بگویید: وجودی که مقارن با عدم است. چون وجودی که مقارن با عدم باشد می تواند با عدم سابق مقارن باشد و مقدم شود و می تواند با عدم لاحق مقارن شود و موخر شود. ما باید تعیین کنیم که با کدام عدم، مقارن است. اگر بخواهیم تاخر را برای وجود ثابت کنیم باید عدم را مقید به لاحق کنیم و بگوییم این وجود، با عدم لاحق مقارن است پس خود وجود هم لاحق است یعنی موخر است.
 عبارت مصنف طور دیگری است که ما باید عبارت را توضیح بدهیم والا مطلب مصنف روشن است.
 عبارت مصنف این است که ما وجود پدر را به عدم فرزند نسبت می دهیم و می گوییم پدر، وجود داشت در حالی که فرزند موجود نبود با نسبت دادن وجود پدر به عدم فرزند، تقدم پدر بر فرزند را نتیجه می گیریم. حالا اگر وجود پدر را که منسوب بود و عدم پسر را که منسوب الیه بود وارونه کردیم و عدم پسر را نسبت به وجود پدر دادیم و گفتیم پسر معدوم شده در حالی که پدر هنوز موجود است، از اینجا تاخر وجود پدر را می فهمیم. در هر دو مثال، نسبت است اما در عبارت اول، نسبت وجود پدر به عدم فرزند است و در عبارت دوم، نسبت عدم فرزند به وجود پدر است. یعنی منسوب با منسوب الیه عوض شد. مصنف می فرماید که این، فرقی نمی کند و حکم در هر دو یکسان است. می توان منسوب را منسوب ایه قرار داد چون نسبت، طرفینی است. مثلا ابوت و بنوت. مصنف می فرماید حکم هر دو یکی است یعنی چه از این طرف نسبت بدهی چه از آن طرف نسبت بدهی حکم یکی است یعنی همان طور که از آن طرف نسبت دادی و تقدم را بدست آوردی از این طرف هم نسبت بدهی تاخر را بدست می آوری.
 ممکن است عبارت را طور دیگر معنی کنیم و بگوییم مراد از اینکه حکم، یکی است یعنی اگر گفتی پدر نسبت به عدم پسر دارد، تقدم را برای منسوب که وجود پدر است درست کردی و اگر گفتی عدم پسر، نسبت به وجود پدر دارد (یعنی عدمی که منسوب الیه بود، منسوب شد. وجود پدری که منسوب بود، منسوب الیه شد) در این صورت وصف تقدمی که قبلا برای منسوب (که وجود بود) اثبات کرده بودی الان هم برای منسوب (که عدم است) اثبات کن.
 یعنی منسوب، اولا وجود بود و منسوب الیه، عدم بود. در اینصورت برای منسوب، تقدم قائل شدیم و در مرتبه دوم، منسوب، عدم پسر شد و منسوب الیه، وجود پدر شد. باز هم برای منسوب تقدم درست شد. همان طور که در مرتبه اول برای منسوب، تقدم درست کردیم الان هم برای منسوب، تقدم درست کردیم ولی منسوب، در مرتبه اول، وجود پدر بود و در مرتبه دوم، عدم پسر بود.
 بحث امروز: ادامه دلیل بر اثبات وجود زمان (قوله و هذا الامر هو زمان)
 مصنف بعد از اینکه تقدم و تاخر را بیان کرد می فرماید این امر (یعنی همان تقدم و تاخر) همان زمان است. یا نسبت به زمان است و از این دو حالت خارج نیست. (نسبت به زمان است یعنی امر زمانی است و منسوب به زمان است).
 اگر خود زمان باشد ثابت می شود که در جهان و خارج، زمان موجود است و این، همان مطلوب است. که از صفحه 157 سطر 7 (قوله و هذا الزمان) شروع کرده بودیم اما اگر زمانی باشد می گوییم امر زمانی، قبل و بعد دارد ولی قبل و بعد برای خودش نیست و از جایی گرفته. به سراغ جایی می رویم که قبلیت و بعدیت از آنجا گرفته شده است. اگر آن، زمان باشد باز، زمان ثابت می شود و ما به مطلوب خود که وجود زمان در خارج است رسیدیم و اگر آن هم زمان نباشد پس اگر آن هم، قبلیت و بعدیت دارد باید از جای دیگری گرفته باشد. همین طور ادامه می دهیم تا به جایی برسیم که قبلیت و بعدیت ذاتی باشد و برای خود آن باشد. چون نمی توان تا بی نهایت بگوییم این شی، قبلیت و بعدیت را از چیز دیگر گرفته و آن از چیز دیگر گرفته. پس علی ای حال (چه زمان باشد چه به زمان منتهی شود) در خارج، زمان داریم چه این تقدم و تاخر را زمان بنامیم چه زمانی بنامیم.
 توضیح عبارت
 (و هذا الامر هو زمان او نسبه الی زمان)
 این امر یا زمان است یا نسبت به زمان است (یعنی زمانی است و منسوب به زمان است)
 (فان کان زمانا فلذلک ما نقوله)
 اگر زمان باشد این، همان است که ما به آن قائل هستیم. ما در صدد اثبات وجود همین بودیم.
 (و ان کان نسبه الی الزمان فتکون قبلیتها لاجل الزمان)
 اگراین امر، زمان نباشد بلکه نسبت به زمان باشد، بالاخره امری است که دارای قبلیت و بعدیت است و قبلیت و بعدیت باید در زمان درست شود و از زمان گرفته باشد (چون شی، بدون تدریج نمی تواند قبلیت و بعدیت داشته باشد).
 (و یرجع الامر الی ان هذه القبلیه البعدیه اول موضوعهما الزمان)
 نسخه صحیح (القبلیه و البعدیه) است که واو افتاده است.
 منتهی می شویم به این که این قبلیت و بعدیت که الان در این امر زمانی وجود دارد موضوع اولی آنها زمان است یعنی اولا بر زمان وارد شدند و سپس به توسط زمان بر بقیه اشیاء عارض می شوند. (پس موضوع اول برای قبلیت و بعدیت باید در خارج موجود باشد پس زمان باید در خارج موجود باشد زیرا موضوع اول برای قبلیت و بعدیت، زمان است و به توسط زمان، این قبلیت و بعدیت بر چیزهای دیگر عارض می شود. پس اولین معروض و اولین موضوعش، خود زمان است).
 کلمه اول می فهماند که واسطه نیست. اولین موضوع برای قبلیت و بعدیت زمان است یعنی بی واسطه قبلیت و بعدیت بر زمان وارد می شود. در بقیه اشیا ممکن است زمان یا چیزهای دیگر واسطه شود اما در زمان، هیچ چیز واسطه نمی شود. این، اولین موضوع است یعنی اولین چیزی که قبلیت و بعدیت بر آن عارض می شود زمان است سپس چیزهای دیگر، قبلیت و بعدیت برای آنها، دومین یا سومین یا .. است که عارض می شود.
 (فالزمان لذاته یعرض له قبل و بعد)
 یعنی اگر چیزهای دیگر، قبلیت و بعدیت برای آنها، به توسط زمان عارض می شود اما زمان، لذاته قبلیت و بعدیت برایش عارض می شود. لذا اگر قبلیت و بعدیت را در خارج داریم بالاخره باید منتهی به زمان شویم و قبلیت وبعدیتِ زمان را باعث پیدایش قبلیت و بعدیت در سایر اشیاء کنیم و از اینجا وجود زمان اثبات می شود که مطلوب ما هم همین است.
 (بل الذی یعرض له قبل و بعد لذاته هو الذی نسیمه الزمان)
 آن که قبل و بعد برایش لذاته عارض می شود آن را زمان می نامیم.
 مراد از اضرب (بل) چیست؟ به نظر می رسد که همان عبارت قبل را تکرار می کند. برای تبیین اضراب، دو معنی گفته شده که هر دو معنی را مرحوم آقا جمال فرمودند.
 معنای اول: در عبارتی که الان خواندیم بیان کردیم که قبلیت و بعدیت، عارض زمان است. ابتدا گفتیم اولین موضوعش زمان است. از کلمه «موضوع» استفاده کردیم و با تعبیر به موضوع، فهماندیم که زمان، عارض است اما در عبارت دوم تعبیر به «یعرض» کردیم یعنی تصریح به «یعرض» داشتیم که در هر دو جمله، قبلیت و بعدیت را عارض زمان قرار دادیم.
 ممکن است بعضی ادعا کنند که عروضِ قبلیت و بعدیت برای زمان پذیرفته نیست. ما خودمان را درگیر بحث با اینها نمی کنیم که اثبات کنیم قبلیت و بعدیت عارض اشت یا حرف این بعض را قبول کنیم و بگوییم عارض نیست. با کلمه «بل» مطلب را عوض می کند و می گوید قبلیت و بعدیت بر اشیا عارض شدند پس قبلیت و بعدیت پیدا کردند ولی قبلیت و بعدیت، ذاتی نیست. باید قبلیت و بعدیتِ اینها را به چیزی غیر از خودشان اسناد بدهیم که آن چیز زمان است. اگر بگویی آن چیز، زمان نیست می گوییم پس آن چیز هم، قبلیت و بعدیت برای خودش نیست بلکه برای چیزی قبل تر از خودش است. بالاخره باید در جایی متوقف شوید و بگویید قبلیت و بعدیت برای خودش است. توجه شود که مصنف با کلمه «بل» به این مطلب اشاره می کند که قبلیت و بعدیت، ذاتی زمان است پس منتهی الیه تمام قبلیت و بعدیتهایی است که در زمان وجود دارد و باید این منتهی الیه را داشته باشیم حال می خواهد قبلیت و بعدیت بر زمان عارض شود یا نشود. ما باید در این اموری که قبلیت و بعدیت برای خودشان نیست قائل شویم به اینکه یک ذاتی وجود دارد که قبلیت و بعدیت برای خود آن ذاتی است.
 این معنای اول به راحتی از عبارت بدست نمی آید لذا مرحوم آقا جمال معنای دوم را ارائه می دهد.
 معنای دوم: انحصار را می خواهد بفهماند. چون در این عبارت، ضمیر فصل (هو) آمده است. در عبارت قبلی فرمود موضوع و معروضِ اولِ قبلیت و بعدیت، زمان است. اما در این عبارت بیان می کند که مختصرا معروضِ ذاتی قبلیت و بعدیت، زمان است. لذا کسی ممکن است در معنای اول اشکال کند که چیزی غیر از زمان ممکن است باشد که قبلیت و بعدیت برای آن ذاتی باشد اما این معنای دوم این اشکال را رد می کند. پس اگر منحصرا معروضِ ذاتی قبلیت و بعدیت، زمان است ما باید همه قبلیت و بعدیت های موجود جهان را منتهی به زمان کنیم. توجه شود که معنای اولی که در اضراب بیان کردیم در معنای دوم، اخذ می شود لذا معنای دوم ما را از معنای اول بی نیاز می کند.
 (اذ قد بینا انه لذاته هو مقدار الامکان المشار الیه)
 چرا قبلیت و بعدیت، اختصاص به زمان دارد؟ چون زمان لذاته مقدر است و این مقدار، مقداری است که قبلیت و بعدیت دارد. چون مقدار غیر قار است. پس زمان که ذاتا مقدار است ذاتا قبلیت و بعدیت دارد.
 (مقدار الامکان المشار الیه): مصنف در این فصل در دو مورد به این امکان، اشاره کرد یکی در صدر فصل صفحه 155 سطر 7 (و یکون فی کل حال ... امکان قطع تلک المسافه) و یکی در صفحه 156 سطر 10 (فقد ثبت وجود مقدار لامکان وقوع الحرکات ...) که در صفحه 155، امکان را مطرح کرد و در صفحه 156، مقدار این امکان را بیان کرد و گفت مقدار این امکان، همان زمان است. در صفحه 157 سطر 15 (و معلوم ان ذلک الشی هو الذی یقع فیه امکان التغییرات) و در صفحه 157 سطر 16 می فرماید (فیکون ذلک الشی هو المقدار المقدر للامکان المذکور) که در اینجا زمان را مقدارِ امکانِ تغییرات می گیرد اما در صفحه 156، زمان را مقدار امکان وقوع حرکات یا امکان طی مسافت گرفت. هر دو یکی هستند چون در هر دو، زمان را مقدار امکان گرفت ولی در یک جا تعبیر به (مقدار امکان تغییرات) و در جای دیگر تعبیر به (مقدار امکان وقوع الحرکات یا طی مسافت) گرفت. حال در اینجا می فرماید: (الامکان المشار الیه) که مراد از امکان، هر کدام از این دو امکان را بگیری جایز است اما اگر به (امکان تغییرات) اشاره بگیرید بهتراست لذا بعضی از محشین این طور گفتند: «اشار الی ما ذکره آنفا بقوله و معلوم ان ذلک الشی هو الذی یقع منه امکان التغییرات علی النحو المذکور وقوعا اولیا» که در صفحه 157 سطر 15 بود.
 صفحه 159 سطر 2 قوله (و لما صح)
 موضوع: زمان اولا: مادی است و ثانیا: متقوم به حرکت است
 از طرفی گفتیم زمان، مقدار حرکت یا مقدار تغییر است. از طرف دیگر می گوییم حرکت مقوِّم زمان است. الان می خواهیم این مطلب را ثابت کنیم که حرکت و تغیر، مقوم زمانند یا به تعبیر دیگر، زمان متقوم به حرکت و تغییر است و اگر تغیر و حرکت نباشد زمان نیست.
 بیان اینکه زمان مادی است: زمان، امر قائم به ذات نیست بلکه امر قائم به ماده است.
 دلیل: امر قائم به ذات از بین نمی رود. آنچه که قائم به ماده است می تواند از بین برود چون ماده، حامل قوه است و قوه ی فسادِ شی را ماده حمل می کند همان طور که قوه ی حدوثِ شی را ماده حمل می کند.
  زمان امری است که حادث می شود پس قوه حدوث دارد. و زمان امری است که فاسد می شود پس قوه فساد دارد. اگر به زمان نگاه کنید لحظه به لحظه حادث و فاسد می شود. پس حدوث و فساد وصف زمان است. چیزی که حادث شود قبل از حدوث، قوه حدوث دارد و چیزی که فاسد شود قبل از فساد، قوه فساد دارد، پس زمان، قوه حدوث و فساد می خواهد و جایگاه قوه، ماده است پس زمانب باید قائم به ماده باشد نه اینکه قائم به ذات باشد. پس زمان امر مجرد نیست بلکه امر مادی است.
 بیان اینکه زمان، متقوم به حرکت متغیر است: تا اینجا مصنف ثابت کرد زمان، امر مادی است سپس بیان می کند که علاوه بر مادی بودن، احتیاج به حرکت و تغیر هم دارد. البته اگر شیئی تغییر کند حتما باید مادی باشد مثلا اینکه می گوید زمان، مادی است بالالتزام می فهماند که احتیاج به حرکت هم دارد یعنی وقتی که این را مادی می داند به یک صورت بیان می کند که محتاج به حرکت است زیرا که تغییر و حرکت باید به کمک قوه باشد و حامل قوه، ماده است پس هر جا تغییر و حرکت است باید ماده باشد و هر جا که ماده است تغییر و حرکت هم هست. پس مادی بودنِ زمان نشان می دهد که زمان با حرکت، یک نوع مقارنتی دارد. حال ما می خواهیم بیان کنیم که آن مقارنت عبارت از تقوم است (یعنی زمان متقوم به حرکت است) مصنف این مطلب را ثابت می کند و می فرماید اگر حرکت و تغییر نباشد زمان وجود ندارد.
 دلیل: ما ثابت کردیم که زمان دارای قبل و بعد است و قبل و بعد را برای آن، ذاتی گرفتیم. قبل و بعد، متقوم است به اینکه امری حادث شود و امر قبل، زائل شود. والا تقدم و تاخر درست نمی شود (چون تقدم و تاخری را که ما می گوییم تقدم و تاخری است که با هم جمع نمی شوند. تا قبل، زائل نشود بعد نمی آید. تا مقدم نرود موخر نمی آید. پس زمان متقوم به قبل و بعد شد و اگر قبل و بعد را از آن بگیری زمان نیست. قبل و بعد هم، قبل و بعدی است که با تغییر می آید و بدون تغییر نمی آید. چون قبل و بعدی است که با هم جمع نمی شود این رفتن و آمدن، همان تغییر است. پس زمان متقوم به قبل و بعد است و قبل و بعد، متقوم به تغییر است لذا زمان، متقوم به تغییر است. و تغییر هم به معنای حرکت است پس زمان متقوم به تغییر و حرکت است.
 توضیح عبارت
 (و لما صح ان الزمان لیس مما یقوم بذاته)
 این عبارت باید سر خط نوشته شود.
 جواب «لما» در خط چهارم قوله (فیکون الزمان مادیا) می آید.
 چون ثابت شد و صحیح شد و به دست آمد که زمان، امری نیست که قائم به ذات باشد.
 (و کیف یکون مما یقوم بذاته و لیس له ذات حاصله و هو حادث و فاسد)
 با این عبارت، دلیل می آورد که زمان قائم به ذات نیست. این طور بیان می کند که چگونه زمان از چیزهایی باشد که قائم به ذاتند در حالی که برای زمان، ذاتِ حاصله نیست. (مرا از ذات حاصله یعنی، ذاتی است که قرار داشته باشد والا حاصل، است. چون زمان، حاصل است و حصولش، بی قراری است. اما حصول قار برای زمان نیست. پس عبارت «لیس له ذات حاصله» به معنای این است «لیس له ذات حاصله مع قرار» دلیلش هم عبارت بعدی است که می فرماید «و هو حادث و فاسد») در حالی که هم حادث و هم فاسد است (یعنی اگر لحظه به لحظه حادث و فاسد می شود سپس معلوم می شود که ذات حاصله و با قرار ندارد. بلکه ذاتش، بی قرار است.
 ترجمه: چگونه زمان، قائم بذاته باشد در حالی که ذاتِ حاصله ندارد زیرا که حادث و فاسد است.
 (و کل ما یکون مثل هذا فوجوده متعلق بالماده)
 هر چیزی که این چنین باشد (یعنی ذات حاصله نداشته باشد یعنی حادث و فاسد باشد) وجودش متعلق به ماده است (چون اگر ماده نداشت حاملِ قوه حدوث و حاملِ قوه فساد نداشت و در نتیجه حادث و فاسد نبود. در حالی که حادث و فاسد است پس قوه حدوث و فساد دارد پس ماده یعنی حامل قوه دارد)
 مرحوم آقا جمال (حاصله) را به معنای (حصولا قارا) گرفته و ماده را در (متعلق بالماده) به معنای موضوع قرار داده است. اما به چه دلیل این گونه معنی کرده؟
 این که (حاصله) را به معنای (حصولا قارا) گرفته روشن است. چون معلوم است که زمان، حصول دارد ولی حصولِ با قرار ندارد. نمی تواند مصنف بگوید (لیس له ذات حاصله) چون زمان، ذات دارد و نمی توان ذاتش را نفی کرد اما ذاتِ حاصله قاره ندارد و آن را باید نفی کرد. لذا این تفسیر مرحوم آقا جمال، تفسیر صحیحی است.
 اما چرا مرحوم آقا جمال مراد از ماده را موضوع گرفت؟ چون ماده، اطلاق بر محلِ محتاج می شود و موضوع، اطلاق بر محلِ بی نیاز می شود. ماده همیشه محتاج به صورت است نه عوارض. حرکت، صورت نیست بلکه از عوارض است. پس ماده، محتاج به حرکت نیست و اگر محتاج به حرکت نیست اصطلاحا اطلاق ماده بر آن نمی شود. موضوع، غیر محتاج است اما ماده محتاج است. ماده، محتاج به حرکت و زمان نیست از اینجا می فهمیم که ماده، ماده برای زمان نیست چون اگر ماده بود، ماده، محتاج بود. می گوییم ماده، ماده برای صورت است و لذا محتاج به صورت است اما نمی گوییم ماده، ماده ی عرض است چون محتاج به عرض نیست. پس باید مراد از ماده را موضوع بگیریم. لذا تفسیر مرحوم آقا جمال صحیح است چون حرکت یا زمان، عارض است وذاتی نیست لذا ماده ای که در اینجا بحث می شود مراد، معروض است.
 دلیل بر اینکه زمان، قائم به ذات نیست با عبارت (کیف یکون) بیان شد.
 (فیکون الزمان مادیا و مع انه مادی موجود فی الماده بتوسط الحرکه)
 این عبارت، جواب برای «لما صح» است.
 خود ماده بودن نشان می دهد که وابستگی به حرکت و تغییر دارد. اما مصنف تصحیح می کند و می فرماید (و مع انه مادی) یعنی علاوه بر مادی بودن، موجود در ماده است اما بتوسط حرکت، یعنی اگر حرکت و تغییر نبود زمان در ماده هم موجود نبود. بلکه اصلا زمان موجود نبود. حال که زمان در ماده موجود است بتوسط حرکت می باشد. پس متقوم به حرکت است. پس زمان، امری مادی است و علاوه بر مادی بودن متقوم به حرکت است. چون هر امر مادی، متقوم به حرکت نیست مثلا بیاض، امر مادی است و قائم بذات نیست و باید در ماده (موضوع) حلول کند اما متقوم به حرکت نیست. زمان از جمله عوارضی است که بر ماده وارد می شود و مادی می گردد ولی ورودش بر ماده احتیاج به واسطه دارد که آن واسطه عبارت از حرکت و تغییر است. (بیان کردیم که خود مادی بودن، تغییر را نشان می دهد اما اینکه شی متقوم به تغییر باشد، این را نشان نمی دهد و نمی توان از مادی بودن بدست آورد. لذا مصنف می فرماید علاوه بر مادی بودن، متقوم به حرکت هم هست، پس دو مطلب را بیان می کند هم مادی بودن زمان، هم متقوم به حرکت بودنش را بیان می کند.
 ترجمه: علاوه بر اینکه مادی است، موجود در ماده هست به توسط حرکت.
 (فان لم تکن حرکه و لا تغیر لم یکن زمان)
 از اینجا استدلال می کند بر اینکه زمان، متقوم حرکت است.
 (لم تکن و لم یکن) تامه است. ترجمه: اگر حرکت و تغییری وجود نداشته باشد زمانی وجود ندارد.
 (فانه کیف یکون زمان و لا یکون قبل و بعد)
 (یکون و لایکون) تامه است.
 ترجمه: چگونه زمان می تواند موجود باشد در حالی که قبل و بعد موجود نباشد این عبارت می فهماند که زمان، متقوم به قبل و بعد است. و در ادامه، قبل و بعد را متقوم به تغیر می کند چون قبل و بعد، قبل و بعدی نیستند که با هم بتوانند جمع شوند قبلی است که باید برود تا بعد بیاید. یعنی تغییر باید پیدا شود و اگر تغییر پیدا نشود قبل و بعد تحقق پیدا نمی کند پس زمان، متقوم به قبل و بعد است و قبل و بعد بدون حرکت نمی توانند بیایند پس زمان متقوم به حرکت است.
 (و کیف یکون قبل و بعد اذا لم یحدث امر فامر)
 (یکون) تامه است.
 حال درباره خود قبل و بعد بحث می کند و می فرماید قبل و بعد هم متقوم به تغییر است.
 ترجمه: چگونه قبل و بعد، تحقق پیدا می کنداگر امر فامر (یعنی تغییر) حادث نشود (یعنی اگر تغییر رخ ندهد قبل و بعد پیدا می شود).
 (فانه لا یکون بعد و قبل معا)
 این عبارت، بیان این مطلب است که قبل و بعد زمانی متقوم به تغییر است یعنی توضیح عبارت قبلی است (و کیف یکون قبل و بعد اذا لم یحث امر فامر) یعنی قبل و بعد با تغییر همراه است چون این قبل و بعد با قبل و بعدهای دیگر فرق دارد. چون قبل و بعدی است که با هم جمع نمی شوند. باید (قبل) از بین برود تا (بعد) بیاید.
 ترجمه: قبل و بعد با هم نمی توانند باشند و با هم جمع نمی شوند.
 (بل یبطل الشی الذی هو قبل من حیث هو قبل لانه یحدث الشی الذی هو بعد من حیث هو بعد)
 شیئی که قبل است با وصف قبلیتش باطل می شود. («من حیث هو قبل» را برای این آورد تا بفهماند که انسان به حیث انسانیتش باطل نمی شود وقتی انسان از مرتبه قبل به مرتبه بعد وارد می شود فقط قبلیتش باطل می شود. انسانیتش باطل نمی شود. پس اگر شی، قبلیت خود را از دست داد از حیث اینکه قبلیت است آن را از دست می دهد نه از حیث اینکه انسانیت یا امثال ذلک است آن را از دست بدهد) چون آن که بعد است از حیث بعد بودنش حادث شده. (چون این بعد حادث شده، قبل باید برود یعنی این بعد نمی آید مگر اینکه قبل را باطل کند).
 (مصنف تعبیر نکرد که قبل، منشا برای پیدایش بَعد است بلکه آمدن بَعد، منشا زوال قبل است. وقتی بعد می آید باید قبل برود. چون وقتی بعد می آید نیاز به جا دارد و جای آن را قبل پر کرده باید قبل برود تا بعد به جای آن بنشیند).
 (فان لم یکن اختلاف و تغیرمّا)
 این عبارت، توضیح همین مطلب است که اگر تغیّر نبود، این شیء باطل نمی شود و آن شیء حادث نمی شد. باید آن یکی باطل شود و این یکی حادث شود تا تغییر، حاصل شود و باید تغیر، حاصل شود تا قبل و بعد اتفاق بیفتد و باید قبل و بعد اتفاق بیفتد تا زمان حاصل شود. پس زمان، متقوم به حرکت و تغییر شد.
 ترجمه: اگر اختلاف و تغییری نبود (در فارسی، یاء نکره می آوریم و می گوییم اختلاف و تغییری، اما در عربی «یا» وجود ندارد و لذا «ما» می آورند).
 (بان یبطل شی او یحدث شی لا یکون امر هو بعد اذ لم یکن قبل)
 (لا یکون) تامه است.
 اختلاف و تغییر به چه معنی است؟ به این که شیئی باطل شود یا حادث شود.
 ترجمه: تا اختلاف و تغییر نباشد به این صورت که شیئی باطل شود یا حادث شود تحقق پیدا نمی کند امری که بعد است چون قبلی نبود که این، بعد از آن بیاید. بعد چیزی است که تا قبل نداشته باشد نمی آید. (اگر شما می گویید چیزی از بین نرفته و چیزی حادث نشده و همان که بوده الان هم هست. بعدی نمی تواند بیاید چون بعدی وقتی می آید که قبلی داشته باشد. و الان قبل وجود ندارد).
 (او امر هو قبل اذ لیس بعد)
 این جلمه عطف بر «امر» است.
 یعنی باز هم تحقق پیدا نمی کند امری که قبل است زیرا بعدی نیست زیرا قبل و بعد متضایفانند. و چون متضایفانند اگربعد بخواهد بیاید باید قبلی داشته باشد قبل هم اگر بخواهد قبل باشد باید بعد داشته باشد. قبل و بعد هم با یکدیگر نمی سازند و لذا اگر قبل آمد معلوم می شود که بعد رفته است. اگر قبل آمد معلوم می شود که بعد نیامده است. بالاخره، همه این چیزهایی که بیان می کنیم حاکی از تغیرند و زمان احتیاج به اینها دارد یعنی احتیاج به تغییر دارد.
 (فاذن الزمان لا یوجود الا مع وجود تجدد حال)
 این عبارت، نتیجه گیری است. یعنی زمان نمی تواند موجود شود مگر اینکه حالتی متجدد شود. (حالت متجدد یعنی حالتی برود و حالتی بیاید که عبارت اخری تغییر است).
 صفحه 159 سطر 9 (قوله و یجب ان یستمر فی ذلک التجدد)
 موضوع: ثالثا:زمان امر مستمر است
 تا اینجا وجود زمان را ثابت کرد و وقتی وجود زمان را ثابت کرد دو چیز برای زمان بیان کرد 1ـ مادی است 2ـ علاوه بر ماده بودن، متقوم به تغیر است. از اینجا مطلب جدیدیاست که درباره تجدد حالی که زمان به آن احتیاج دارد ذکر می شود.
  تجدد زمان چگونه باید حاصل شود؟ به دوصورت ممکن است بگوییم تجدد حاصل می شود.
 صورت اول: به صورت استمرار باشد (بدون انقطاع)
 صورت دوم: به این صورت که یک دفعه حاصل می شود و قطع می کند دوباره حاصل می شود و قطع می کند. این دفعه دفعه ها کنار هم قرار می گیرند. استمراری نیست. بلکه اجتماع دفعات است.
 مصنف می فرماید صورت اول صحیح است و استمرار واجب است. قرار گرفتن دفعات صحیح نیست. زمان مرکب از آنات نیست. بلکه امر مستمر واحد است بله اگر زمان را تقطیع کنید «آن» درست می شود. مصنف از اینجا وارد این بحث می شود که زمان باید مستمر باشد و از اجتماع دفعات و آنات تشکیل نشود. در آخر بحث بیان می کند بله می توان برای زمان، حد مشترکی که عبارت از «آن» است فرض کنی. (ابتدا بیان می کند که زمان مرکب از آنات نیست اما در آخر بحث بیان می کند که چون زمان امر متصل است و بر هر امر متصلی می توانی فصل مشترک فرض کنی در زمان هم می توانی فصل مشترک فرض کنی که توضیح این را در آخربحث بیان می کنیم).
 مصنف به این صورت وارد بحث می شود و می فرماید این تجددی که زمان به او متقوم است باید مستمر باشد. نتیجه اش این است که پس زمان هم مستمر است. ما گفتیم زمان مستمر است ولی مصنف نمی فرماید زمان مستمر است بلکه می فرماید آن تجددی که زمان به آن متقوم است و او مقوم زمان است باید مستمر باشد قهرا خود زمان هم مستمر می شود.
 مدعی این است که زمان متقوم به استمرار است.
 مصنف فرض می کند که زمان بخواهد از اجتماع دفعات و آنات تشکیل شود. این احتمال، سه فرض دارد. هر سه فرض را مصنف باطل می کند. هر سه فرض که باطل شد اجتماع دفعات (که غیر از این سه فرض ندارد) باطل می شود و وقتی باطل شد استمرار ثابت می شود. پس زمان احتیاج به استمرار دارد.
 اما سه فرضی که زمان، اجتماع دفعات باشد (اجتماع دفعات یعنی امری یا حالی در یک دفعه اتفاق می افتد و سپس اتفاق نمی افتد و بعدا در دفعه دوم اتفاق می افتد. دوباره اتفاق نمی افتد و در مرتبه سوم در دفعه دیگر اتفاق می افتد این، استمرار تجدد حال نیست بلکه حالها، قطعه قطعه کنار هم اتفاق می افتند).
 فرض اول: بین این دفعات، فاصله باشد.
 فرض دوم: بین این دفعات، فاصله نباشد بلکه این دفعات به یکدیگر التصاق داشته باشند و چسبیده باشند. این فرض دوم خودش به دو قسم می شود.
 قسم اول: یا خود التصاق، استمرار پیدا می کند.
 قسم دوم: یا التصاق را قطع می کند. (همان طور که حالت، قطع کرده بود التصاق هم قطع می کند)
 پس سه فرض پیدا شد 1ـ دفعات با فاصله بیایند. 2ـ دفعات بدون فاصله بیایند و به هم بچسبند ولی آن التصاقشان استمرار پیدا نکند. 3ـ دفعات، التصاق پیدا کنند ولی التصاقشان، سریع قطع شود.
 باید این سه فرض را رسیدگی کنیم.
 حکم فرض اول: لازمه این فرض، خلف فرض است چون آیا این فاصله، پُر می شود یا نمی شود. آیا اموری در این فاصله حاصل می شود یا نمی شود.
 الف: اگر اموری در این فاصله واقع شدند این امور، قبل و بعد پیدا می کنند. وقتی قبل و بعد پیدا کردند دوباره استمراری را که ما به دنبالش بودیم پیدا می شود. و خلف فرض اتفاق می افتد چون فرض کردیم که استمرار نیست و دفعه دفعه است که کنار هم قرار گرفته. ما می گوییم این دفعات که کنار هم هستند وسط آنها را چه چیزی پر کرده اگر وسط آنها را اموری پر کرده باشد آن امور، با تدریج اند و قبل و بعد دارند قهرا استمراری که ما به دنبالش هستیم حاصل می شود. این فرض، مطلوب ما را (که استمرار است) نتیجه می دهد ولی خلف فرض شد. و از باب خلف فرض باطل است.
 ب: و اگر بگویی این فاصله را چیزی پر نمی کند. می گوییم حتما امکان تجدد امور هست. اگر تجدد امور نباشد، امکان تجدد امور هست. کسی اشکال می کند که اگر امکان تجدد امور باشد، امور به دست نمی آید و موجود نمی شود تا شما از وجود آن، استمرار را استخراج کنید. مصنف جواب می دهد که زمان، مقدار امکان تغییرات بود وقتی امکان حاصل شود مقدار هم هست حال امور، حاصل باشد یا نباشد. ولی امکانِ امور است و زمان هم امکانِ این مقدار است و این مقدار، موجود است (چون ما بحث در وجود زمان نداریم. زیرا وجود زمان را اثبات کردیم و الان خصوصیات زمان را می گوییم لذا اشکال نکن که وجود زمان را از کجا اثبات کردید؟) در این صورت، بین این دفعات را زمان پر کرده ولی شما می گویید تدریج و استمرار نیست. ما این مطلبی را که شما می گویید رد می کنیم. والا همه ما قبول داریم که زمان هست زیرا دلیل بر وجود زمان آوردیم و وجودش را قبول کردیم و الان درباره خصوصیاتش بحث می کنیم. مصنف می فرماید در وسط این دو دفعه، اگر چه امور نیست قهرا قبل و بعدی هم نیست. قهرا تدریجی هم نیست اما امکان امور است و وقتی امکان امور باشد مقدار آن امکان هم هست و مقداری آن امکان، همان زمان است. و مقدار، قبل و بعد دارد. دوباره تدریج می آید یعنی لازم می آید اموری وجود داشته باشد ولی اموری که از ناحیه مقدار به دست می آید نه اینکه مراد از امور، حالت خاص باشد چون گفتیم حالات، وجود ندارند. بلکه خود مقدارها موجودند و اینها قبل وبعد دارند و دوباره تدریج درست شد. یعنی دوباره لازم شد اموری باشد که آن امور، تدریج است. بالاخره خلف فرض لازم می آید چه بین دو دفعه را با امور پر کنی چه با امکانِ امور پر کنی.
 پس فرض اول به خاطر خلف فرض، باطل است.
 حکم فرض دوم: (صفحه 159 سطر 12، فرض دوم این بود که التصاق است و این التصاق استمرار پیدا می کند) گرچه مطلوب ما را نتیجه می دهد ولی بعدا این را باطل می کنیم.
 حکم فرض سوم: (صفحه 159 سطر 14، فرض سوم این بود که تا التصاق حاصل شود، قطع گردد)
 تصویر فرض سوم این است: دفعه اول می آید و بعدا هیچ چیز نمی آید اما هیچ امکانِ تجدد اموری بین این دفعه واقع نیست. چون این دو دفعه به هم چسبیدند و نگذاشتند اموری بین اینها بیاید. لذا امکان تجدید امور نیست. اما تا التصاق حاصل شد دوباره از هم جدا شدند. حال که جدا شدند آیا بین آنها امکان امور می آید یا نمی آید؟ اگر امکان امور نیاید دوباره التصاق پیدا می کنند. پس دقت شود که اگر التصاق، قطع شود دوباره کلام تکرار می شود از اول، اقسام را شروع می کنیم. و می گوییم این التصاقی که قطع شده آیا بین این دو ملتصق، فاصله انداخته است. آیا این فاصله را امکانِ امور، پُر می کند یا نمی کند. اگر پُر کند همان فرض قبلی است اگر پر نکرد دوباره سر جای اول خودمان بر می گردیم. یعنی کلام دوباره بر می گردد.
 پس هر سه فرض(که می گوید تغیری که زمان به آن احتیاج دارد می تواند دفعی باشد) باطل شد پس تغیری که مغیِّر زمان است نمی تواند دفعی باشد و از اجتماع دفعات نمی تواند تشکیل شود بلکه باید امر تدریجی باشد و هو المطلوب.
 توضیح عبارت
 (و یجب ان یستمر فی ذلک التجدد)
 واجب است که زمان در این تجدد استمرار پیدا کند نه این که دفعه دفعه شود و قطعه قطعه گردد تا از اجتماعِ دفعات و آفات پدیدآید.
 (والا لم یکن زمان ایضا)
 والا اصل زمان وجود نمی گیرد بلکه «آن» ها وجود می گیرند و «آن» ها غیر از زمانند، زیرا «آن» طَرَفِ زمان است و طرف شی، خود شی نیست. طرف خط، نقطه است و خود خط نیست. این چیزی که شما ترسیم کردید آنات را کنار هم قرار داد نه زمان را، پس زمان وجود نگرفته در حالی که ما با دلیل ثابت کردیم که زمان موجود است.
  (ایضا) یعنی همان طور که قبلا اگر تغیری بود زمان نبود همچنان اگر تغیر باشد ولی تجدد نباشد باز هم زمان نیست. تغیر دفعی برای ما کافی نیست تغیر تجددی و استمراری برای ما لازم است.
 (لانه اذا کان امرا دفعه ثم لم یکن شی البته حتی کان شی آخر دفعه)
 از اینجا شروع به احتمال ترکب از دفعات است که سه فرض در آن است. هر سه فرض را که باطل کند این احتمال ترکب از دفعات هم باطل می شود و در نتیجه استمرار ثابت می شود.
 ترجمه: اگر امری دفعهً اتفاق بیفتد و بعداً هیچ چیزی واقع نشود و خالی بماند دوباره شی دیگری دفعهً اتفاق می افتد (یعنی یک دفعه اتفاق می افتد و فاصله می شود بعداً دفعه دیگر اتفاق می افتد و فاصله می شود. حال مصنف بین این دو دفعه را بحث می کند که آیا چیزی، آن را پر کرده یا نکرده است).
 (لم یخل اما ان یکون بینهما امکان تجدد امور او لا یکون)
 (کان) تامه است.
 یا بین این دو دفعه، امکان تحقق امور هست یا نیست. اگر نباشد التصاق است که التصاق، به دو فرض تبدیل می شود.
 ترجمه: یا بین این دو دفعه امکان تجدد امور هست یا نیست.
 (فان کان بینهما امکان تجدد امور فیکون فیما بینهما قبل و بعد)
 اگر بین دو دفعه امکان تجدد امور است. این فرض اول است و در خط 12 فرض دوم (و ان لم یکن بینهما هذا الامکان) را بیان می کند.
 توجه شود که مصنف فرض نمی کند که بین دو دفعه امور واقع اند بلکه امکان امور را فرض می کند. ولی اینگونه گفتیم: یا اموری واقع می شوند یا امکان امور واقع می شود؟ چرا ما اینگونه گفتیم که گفتیم دو دفعه حاصل می شود. نگفتیم دفعه اول حاصل شد، و هیچ چیز حاصل نمی شود بعداً دفعه دوم می آید. چون این گونه نگفتیم لذا توانستیم بین دو دفعه را پر کنیم. اما مصنف اینگونه فرض می کند که دفعه اول آمد. سپس هیچ چیزی نیامد. بعدا دفعه دوم آمد. یعنی مصنف، بین دو دفعه را خالی فرض می کند و لذا مصنف نمی تواند بگوید که پس بین دو دفعه می تواند اموری بیاید و می تواند امکان اموری بیاید.
 پس، امور نمی تواند بیاید چون مصنف فرض کرد که اموری نباشد. در بین دفعتین، مصنف فقط می تواند فرض کند که امکان اموری است.
 لذا مصنف، بحث را اینگونه طرح کرده ولی ما (استاد) بحث را طور دیگر مطرح کردیم که دفعه ای است و سپس دفعه دوم بیاید. وسط این دو دفعه را کار نداشتیم و گفتیم گاهی وسط، با اموری پر می شود گاهی با امکان امور پر می شود. ولی وقتی مصنف، وسط را خالی می گذارد و فرض می کند اموری نیامده نمی تواند این احتمال را بدهد که شاید اموری بین دو دفعه باشد. بلکه مصنف فقط می تواند این احتمال را می دهد که امکان اموری بین دو دفعه باشد، نه خود امور. لذا مصنف، فقط امکان امور را مطرح می کند و اگر امکان امور باشد مقدار، که همان زمان است بین دو دفعه را پر خواهد کرد چون وقتی امکان بیاید مقدارش هم می آید. زیرا اگر قبول دارید امکان است مقدار امکان هم هست. بله آن امور نیستند ولی اموری که از مقدار استخراج می شوند هست. باز لازم می آید اموری بین این دو دفعه را پر کند و استمرار حاصل شود که این، گرچه مقصود ما را می رساند ولی چون خلف فرض است باطل می باشد. (و نمی گوییم مدعای ما را ثابت کرد چون خلف فرض، باطل است و ما نباید از امر باطل بر مدعای خود استفاده کنیم. ما می خواهیم حرف خود را بر پایه حق بگذاریم لذا اگر در جایی به محذور برخورد کردیم و در عین برخورد به محذور، مطلوب ما را نتیجه داد نباید استفاده کنیم والا لازم می آید که مطلوب خود را بر یک امر باطلی بنا کرده باشیم)
 ترجمه: اگر امکان تجدد امور، بین این دو دفعه حاصل شده و وجود دارد لازمه اش این است که بین آنها قبل و بعد باشد (مصنف نفرمود که لازمه اش این است بین آنها امور باشد. این همان مطلبی است که بیان کردیم یعنی لازم می آید که مقدار باشد و آنچه که از مقدار استخراج می شود همین قبل و بعد است. آن اموری که عبارت از حالات است را نفی کردیم بلکه گفتیم بین این دو دفعه، مقدار است و مقدار، همان زمان است)
 (و القبل و البعد انما یتحقق بتجدد امور و فرضنا انه لیس هناک تجدد امور هذا خلف)
 (هناک) یعنی بین دو دفعه
 ترجمه: و قبل و بعد با تجدد امور حاصل می شود (پس باید اموری بین این دودفعه حاصل باشد تا قبل وبعد حاصل شود) در حالی که فرض کردیم بین دو دفعه تجدد اموری نیست. و این خلف فرض است.
 (و انه لم یکن بینهما هذا الامکان فهما متلاصقان)
 اگر بین این دو دفعه، این امکان تجدد امور فاصله نشود این دو دفعه به هم چسبیدند که در این صورت دو فرض پیدا می کند.
 (فلا یخلوا ما ان یکون ذلک الاتصاق مستمرا او لا یکون)
 یا این التصاق، همچنان مستمر می ماند یا التصاق هم از بین می رود و قطع می شود.
 (فان کان مستمر فقد حصل ما فرضناه علی انه محال ستتضح استحالته بعد)
 اگر این التصاق، مستمر باشد آن که ما فرض می کردیم که استمرارِ آن تجدد بود، حاصل شده بود. (در ابتدای بحث گفتیم «و یجب ان یستمر فی ذلک التجدد» که این استمرارِ تجدد دوباره حاصل شد ولی استمرارِ تجددِ التصاق حاصل شد. نه استمرار تجدد حالات حاصل شود. و همین استمرار تجدد برای ما کافی است پس ما فرضناه اولا که وجود استمرار تجدد بود حاصل شده است).
 (علی انه محال) این فرض، باطل است که دو دفعه با هم ملتصق شوند و بعدا، التصاقشان باقی بماند.
 (و ان کان منقطعا عاد الکلام من راس)
 این عبارت، عطف به (فان کان مستمرا) است.
 اگر اتصاق، منقطع باشد دوباره کلام از سر شروع می شود یعنی می گوییم بین این دو قطعه که التصاق داشتند و جدا شدند آیا امکان تجدد امور است یا نیست. اگر بگویید امکان تجدد امور است وارد فرض قبلی می شویم. اگر بگویید نیست، دوباره وارد فرض التصاق می شویم.
 هر سه فرض باطل شد. پس نتیجه می گیریم اجتماع دفعات غلط است پس زمان احتیاج به تغیر دارد و تغیر هم احتیاج به تدریج و استمرار دارد. پس زمان احتیاج به تغیر مستمر دارد.
 (فیجب ضروره ان کان زمان ان یکون تجدد احوال اما علی التصاق و اما علی الاتصال)
 (ان یکون) فاعل یجب است.
 اگر زمانی وجود دارد (که دلیل ما ثابت کرد زمان وجود دارد) واجب است که این تجدد احوال یا به نحو چسبندگی باشد و چسبندگی، استمرار پیدا کند (که ما این را قبول کردیم ولی گفتیم که بعدا آن را باطل خواهیم کرد) یا به نحو اتصال (که همان استمرار است و قول حق می باشد)
 (فان لم تکن حرکه لم یکن زمان)
 اگر حرکت نباشد زمان نیست. حرکت هم امر تدریجی است پس اگر تدریج هم نباشد زمان نیست. بنابراین زمان احتیاج به حرکت یا تغیر مستمر دارد. تا اینجا مطلب، روشن شد. پس ما وجود آنات را که بخواهند زمان را تشکیل بدهند منکر شدیم. ممکن نیست که زمان از اجتماع آنات و دفعات تشکیل شود. ولی آیا اصلا زمان با «آن» سازگار نیست؟ می فرماید بله سازگار است زیرا «آن» فصل مشترک دو زمان است که با فرض می توانیم آن را موجود کنیم.
 بیان مطلب: مقدار، دو قسم است 1ـ متصل 2ـ منفصل
 مقدار متصل، قطعه قطعه نیست بلکه متصل است اما شما می توانی یک جای این مقدار متصل، را فرض کنید که قطع شده، آن مقداری که ادامه می دادید در اینجا که قطع کردید قطع شده و مقدار بعدی می خواهد شروع شود. آن جایی که منقطع شده نقطه ای وجود دارد که آن نقطه انتهایی مقداری است که تا الان ادامه داشت و ابتدای مقداری است که می خواهد شروع شود. یک خط متصلی را فرض کنید که یک جای آن را در ذهن خود قطع کردید. در جایی که این خط، قطع می شود نقطه است. قبل از نقطه، خطی بود که به این نقطه رسید و تمام شد و بعد از این نقطه هم خطی است که ادامه دارد این نقطه، انتهای خط قبل و ابتدای خط بعدی است. (یا انتهای هر دو یا ابتدای هر دو است) این چنین چیزی که ابتدا و انتهای خط است و از سنخ خط نیست را فصل مشترک می گوییم. در مقدار متصل هم فصل مشترک داریم اما فصل مشترکی که فرض است. اگر قطع کردید فصل مشترک نیست بلکه طَرَف است. طَرَف یعنی آن خط به این نقطه رسیده و تمام شده اما وقتی که هنوز خط را قطع نکردید و در فرض خودمان قطع کردیم در اینجا طرف حاصل نشده بلکه فصل مشترک حاصل شده است. این در مقادیر متصله بود.
 اما در مقادیر منفصله، فصل مشترک نداریم چون تعریف فصل مشترک در آن صدق نمی کند. مثلا فرض کنید که عدد 5 را داریم و 5 را از 3 قطع کنید که 3 تا در این طرف و 3 تا در آن طرف قرار دهید که مجموعا 5 می شود. آیا 3 فصل مشترک است؟ خیر چون 3 خودش عدد است و نه انتهای قبل و نه ابتدای بعدی است. گذشته از این، اینکه از سنخ قبل و بعد است در حالی که گفتیم فصل مشترک از سنخ قبل و بعد نیست. پس کم متصل نمی تواند فصل مشترک داشته باشد.
 حال مصنف می فرماید چون زمان، متصل است ولو متصلِ غیر قار است.
 به محاذاتِ اتصالِ حرکات و اتصالِ مسافات، زمان متصل است یعنی وقتی مسافتِ حرکت، متصل است خود حرکت هم متصل است قهرا زمان هم متصل خواهد بود (گاهی مسافت متصل است ولی حرکت ما منقطع است) در این صورت، زمان قطع می شود اما گاهی مسافت، متصل است حرکت ما هم متصل است در این صورت، زمان قطع نمی شود و مستمر است) برای زمانِ متصل می توان فصل مشترک فرض کرد که آن فصل مشترک، «آن» است. اینکه ما گفتیم زمان از اجتماع آنات تشکیل نشده مُوهم این نباشد که زمان با «آن» سازگار نیست. ما معتقدیم که زمان با «آن» سازگار است به همین بیانی که گفتیم.
 (و لان الزمان کما قلنا مقدار و هو متصل محاذ لاتصال الحرکات و المسافات فله لا محاله فصل متوهم و هو الذی یسمی الآن)
 چون زمان همان طور که قبلا گفتیم مقدار است و این مقدار هم متصل است، در مقابلِ اتصال حرکات و مسافات (یعنی آن اتصال حرکات، یک نوع اتصال است و اتصال مسافات یک نوع اتصال دیگر است. اتصال زمان هم اتصال دیگر است).
 (لان الزمان) تعلیل برای (فله لا محاله) است. یعنی چون زمان مقدار متصل است برای زمان، لا محاله فصلِ متوهم است. (فصل مشترک، وجود ندارد بلکه فصل مشترک همان است که توهم می کنیم) فصل مشترکی که زمانِ مستمر فرض می شود «آن» است (پس زمان با «آن» سازگار نیست)
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo