< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/04/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 156 سطر 3 (قوله فنقول)
 موضوع: ادامه بیان ماهیت زمان
 بحث در تحقیق ماهیت زمان بود که در ضمن این تحقیق بیان وجود خارجی آن را هم کردیم ابتدا دو نمونه مثال زدیم که متحرکی در مسافتی حرکت کند که در نمونه اول، مسافت، مختلف باشد و زمان، واحد باشد و در نمونه دوم مسافت، واحد باشد و زمان، مختلف باشد. با کمک این دو نمونه گفتیم «می توانیم» مسافت معینی را با حرکتی که سرعت و بطوش معین است طی کنیم. این «می توانیم» را به نام «امکان» می نامیم و بعداً اسم آن را زمان می گذاریم. این امکان طی قطعات مختلف مسافت به توسط سرعتهای یکسان یا سرعتهای مختلف است. سپس بیان کردیم این امکان، محدود و معین است و گفتیم این محدود را می توان قسمت کرد و بحث را تعمیم دادیم که چه حرکت مستقیم وچه حرکت وضعی باشد. اما از بحث امروز می خواهیم بیان را ادامه بدهیم و می گوییم حال که روشن شد این امکان منقسم است با توجه به اینکه هر منقسمی مقدار یا ذو مقدار است پس امکان هم باید مقدار یا ذو مقدار باشد. مقدار و ذو مقدار در این امر شریکند که خالی از مقدار نیستند لذا می توان حکم کرد که این امکان، خالی از مقدار نیست حالی چه مقدار باشد چه ذو مقدار باشد. سپس درباره مقدار بحث می کنیم و می گوییم مقداری که خودِ این امکان است (یا مقداری که عارض بر این امکان است) این مقدار، یا مقدار برای مسافت است، یا مقدار برای متحرک است یا مقدار، همان حرکت است یا مقدار، همان سرعت و بطو است یا امر پنجمی است. در پایان ثابت می کنیم که امر پنجم است.
 اما اینکه این مقدار، مقدار مسافت نیست: مقدار مسافتی را مثلا فرض کنید که مسافت، 10 کیلومتر است. که این 10 کیلومتر، مقدار مسافت است. اگر منظور از مقدار، مقدار مسافت باشد این مقدار مسافت، فرق نمی کند چه ما متحرک در آن باشیم چه شخص دیگری در آن متحرک باشد. چه آهو در این مسافت بِدَود چه لاک پشت در این مسافت، آرام راه برود. در هر صورت، مقدار مسافت عوض نمی شود.
 در حالی که آن مقداری که ما اسم آن را زمان می گذاریم عوض می شود، برای دویدن آهو در این 10 کیلومتر، زمانی داریم و برای راه رفتن لاک پشت در این 10 کیلومتر، زمان دیگری داریم. اینطور نیست که زمان همه یکسان باشد. پس در هر دو صورت، این مسافت، واحد است و مقدار واحدی است در حالی که این مقداری که مورد بحث ما است و ما می خواهیم آن را زمان بنامیم تفاوت دارد و تفاوت به سرعت و بطو دارد که اگر با سرعت حرکت کند آن مقدار کم می شود و اگر با بطو حرکت کند آن مقدار زیاد می شود.
 پس مراد از مقدار، مقدار مسافت نیست. مسافت عامل تقسیم است ولی یکی از نصف کرد و یکی را نصف نکرد معلوم می شود که مسافت با مقدار یکی نیست. اگر یکی بودند این عامل، هر دو را نصف می کرد. در حالی که می بینیم سرعت را نصف کرد ولی زمان را نصف نکرد.
  اما اینکه این مقدار، مقدار متحرک نیست: (صفحه 156 سطر 6 قوله فاما ان یکون) ابتدا متحرک را معنی می کنیم. متحرک یعنی شخصی که مثلا بر روی زمین حرکت می کند، مثلا یک شخص لاغری حرکت می کند که مقدارش کم است و یک شخص چاق حرکت می کند که مقدارش زیاد است. آیا مقداری که متحرک در آن مقدار، آن مسافت را طی می کند همان مقدار هیکل خودش است؟ مسلّم است که نمی باشد و الا لازم می آید که شخصی که لاغر است تندتر برود چون مقدارش کمتر است. درحالی که تندی و کندی ربطی به لاغری و چاقی متحرک ندارد.
 اما اینکه این مقدار، مقدار خود حرکت نیست: (صفحه 156 سطر 7 و من المعلوم) می فرماید چون حرکات را می بینیم که در حرکت بودن یکسان اند ولی در این مقدار یکسان نیستند مثل حرکت آهو با حرکت لاک پشت که هر دو حرکتند ولی مقداری که ما درباره آن بحث می کنیم که همان زمان طول کشیدنش است یکسان نمی باشد. آهو، تندتر می رود و زمان کمتری دارد. لاک پشت، کندتر می رود و زمان بیشتری دارد. یکی زمانش بیشتر و دیگری زمانش کمتر است در حالی که حرکت در هر دو، همان حرکت است. لذا زمان را نمی توان همان حرکت گرفت.
 اگر آن مقداری که ما درباره آن بحث می کنیم و اسمش زمان است با اصل حرکت یکی باشد (چون اصل حرکت آهو با اصل حرکت لاک پشت فرق نمی کند) باید زمانِ حرکت آنها هم فرق نکند در حالی که زمان حرکت فرق می کند پس نتیجه می گیریم آن مقداری که درباره اش بحث می کنیم (که همان زمان است) غیر از اصل حرکت است.
 اما اینکه مقدار، سرعت و بطو نیست: احتمال دارد که گفته شود این مقداری که ما درباره آن بحث می کنیم (و بعداً اسم آن را زمان می گذاریم) همان سرعت و بطو باشد سرعت و بطو به حرکت مربوط است. چه اشکال دارد که بگوییم منظور از مقدار الحرکه همان سرعت و بطو حرکت است. مصنف می فرماید این احتمال هم صحیح نیست زیرا گاهی سرعت و بطو متفق است ولی آن مقدار، مختلف است. و این، نشان می دهد که آن مقدار با سرعت و بطو فرق دارد.
 سوال: چگونه سرعت و بطو متفق است؟
 جواب: دو نفر در مسافت معینی (مثلا 10 کیلومتر) حرکت می کنند. هر دو با سرعت یکسان حرکت می کنند، زمان حرکت آنها هم یکسان می شود ولی مصنف می فرماید آن مقدار مختلف می شود اما چگونه مختلف می شود؟ ظاهراً به این بیانی که کردیم تصور نمی شود.
 دقت شود که مصنف به کجا نظر دارد؟ مصنف اینگونه فرض می کند که یک متحرک (نه اینکه دو متحرک با هم مقایسه شود) با سرعت یکنواختی این مسافت 10 کیلومتری را طی می کند وقتی به نصف مسافت می رسد آن مقدار نصف می شود با اینکه سرعت عوض نشده. یعنی سرعت، نصف نشده ولی مقدار، نصف شده است. پس ممکن است در طیّ مسافتی، سرعت کم نشود ولی آن مقدار، کم شود مثل این مثالی که گفتیم که متحرکی مسافت 10 کیلومتری را شروع به حرکت می کند و سرعت حرکتش یکنواخت است حالا اگر بخواهد این مسافت را تمام کند مثلا 10 دقیقه طول می کشد. اگر این مسافت را نصف کند 5 دقیقه طول می کشد. مقدار را توانست کم کند ولی سرعت را نتوانست کم کند پس معلوم می شود که سرعت، مقدار نیست والا با کم شدن مقدار، سرعت هم کم می شود یا با ثابت ماندن سرعت، مقدار هم ثابت می ماند در حالی که سرعت، ثابت مانده ولی مقدار کم شده. مصنف در عبارت خودش هر دو احتمال (اینکه آن مقدار، خود حرکت باشد یا سرعت و بطو باشد) را با یک بیان رد می کند ولی ما این دو احتمال را جدا جدا بیان کردیم و یکبار بحث را در اصل حرکت مطرح کردیم و ثابت کردیم که مقدار مورد بحث ما، حرکت نیست و یکبار بحث را در اصل سرعت و بطو مطرح کردیم و ثابت کردیم که مقدار مورد بحث ما، سرعت و بطو حرکت نیست. علت اینکه این دو احتمال را جداگانه مطرح کردیم همین بود که اولا مطلب، روشن تر می شد ثانیا در بحث سرعت، شبهه ای برای ما پیش می آمد و کلمات مصنف مبهم بود لذا این شبهه را باید بیان می کردیم و رد می کردیم.
  تا اینجا معلوم شد که آن مقدار مورد بحث ما، نفس الحرکه و سرعه الحرکه نیست بلکه چیز دیگری است که مربوط به حرکت است که در ادامه بیان می کنیم.
 (گاهی سرعت و بطو فرق می کند ولی زمان فرق نمی کند مثلاً یکی 10 کیلومتر را با یک سرعت خاصی در 10 ساعت طی می کند و شخص دیگری 5 کیلومتر را با سرعت کمتر، در 10 ساعت طی می کند. ساعت هر دو 10 ساعت است ولی یکی سرعت و یکی بطو دارد پس سرعت و بطو اختلاف پیدا کرد اما ساعت اختلاف پیدا نکرد یعنی اختلاف مسافت در سرعت و بطو اثر گذاشت ولی در زمان اثر نگذاشت پس زمان با سرعت و بطو یکی نیست.
 صفحه 156 سطر 11(قوله و هذا المقدار لیس)
 سوال: آیا مقدار امری قائم بالذات است یا امری عارضی است؟
 جواب: بعد از اینکه مصنف اثبات کرد که این مقدار، مقدار متحرک نیست. مقدار مسافت و نفس الحرکه و سرعت و بطوءِ حرکت نیست، این بحث را مطرح می کند که این مقدار آیا امر قائم بالذات است یا امری عارضی است.
 مصنف ثابت می کند که قائم بالذات نیست و متکی به غیر است. چون وقتی که متقدِّر آن از بین می رود این مقدار هم از بین می رود. (اگر متکی به غیر نبود باید خود مقدار را از بین می بردیم).
 دلیل: چگونه قائم بنفس باشد در حالی که با مقدرش عبور می کند و می گذرد و هر عبور کننده ای فاسد است پس با مقدّرش فاسد می شود.
 توضیح عبارت:
 (فنقول: ان هذا الامکان قد صح انه منقسم و کل منقسم فمقدار او ذو مقدار فهذا الامکان لا یعری عن مقدار)
 این امکان، روشن است که منقسم است چون در جلسه قبل بیان کردیم که قابل قسمت است.
 مقدمه اول: ان هذا الامکان منقسم
 مقدمه دوم: و کل منقسم فمقدار او ذو مقدار
 نتیجه: فهذا الامکان لا یعری عن مقدار
 نتیجه این است که این امکان یا مقدار است یا ذو مقدار است. این نتیجه را جمع می کند که فهذا الامکان لا یعری عن مقدار، یعنی این امکان، برهنه از مقدار نیست حال چه خودش مقدار باشد چه معروض مقدار باشد.
 (فلا یخلو ان یکون مقداره مقدار المسافه او مقدار آخر)
 نسخه صحیح (مقداراً آخر) است.
 حال که نتیجه گرفتیم که این امکان دارای مقدار است درباره این مقدار بحث می کنیم.
 (و لو کان مقدار المسافه لکانت المتساویات فی المسافه متساویه فی هذا الامکان)
 از اینجا می خواهد مقدار مسافت بودن آن امکان را رد کند. مراد از (لکانت المتساویات)، (لکانت الحرکات المتساویات)است اگر این امکان، مقدار مسافت باشد حرکاتی که مساوی در مسافت باشند (چه حرکت، حرکت آهو باشد که سریع است چه حرکت، حرکت لاک پشت باشد که بطی است همه این حرکات که مساوی در مسافتند) باید در این امکان مساوی باشند یعنی زمانشان باید یکی باشد. در حالی که اینچنین نیست.
 (لکن لیس کذلک)
 لکن اینچنین نیست که حرکت همه متحرکها در این مسافت یکی باشد. یعنی زمان حرکت آنها یکی باشد بلکه یکی این مسافت را کوتاهتر و یکی این مسافت را طولانی تر طی می کند.
 (فهو اذن مقدار آخر)
 این مقداری که برای امکان مقدار دیگری است و مقدار مسافت نیست.
 حال که مقدار دیگری است باید بینیم که مقدار چه چیزی است.
 (فاما ان یکون مقدار المتحرک اولا یکون)
 یا این مقدار که مقدار امکان است مقدار متحرک است یا مقدار متحرک نیست. ثابت می کنیم که مقدار متحرک نیست.
 (لکنه لیس مقدار المتحرک)
 لکن این مقداری که بر امکان است مقدار متحرک نیست.
 (و الا مکان المتحرک الاعظم اعظم فی هذا المقدار)
 نسخه صحیح (والا لکان) است. این عبارت، بیان دلیل است یعنی والا لازم می آید آن متحرکی که چاقتر و بزرگتر است اعظم باشد در این مقدار، یعنی مقدار حرکتش و زمان حرکتش طولانی تر باشد. (و اعظم در این مقدار باشد مراد از این مقدار یعنی همان چیزی که درباره آن بحث می کنیم و اسم آن را زمان می گذاریم).
 (و لیس کذلک فهو اذن غیر مقدار المسافه و غیر مقدار المتحرک)
 در حالی که تالی باطل است نتیجه می گیریم که (فهو اذن غیر مقدار المسافه و غیر مقدار المتحرک) قبلا ثابت کرد که مقدار مسافت نیست الان هم اضافه کرد که مقدار متحرک هم نیست.
 ضمیر (هو) به مقدار (ی که مورد بحث است) بر می گردد.
 در این صورت، چیزی باقی نمی ماند جز اینکه مقدار حرکت باشد ولی مصنف این را بیان نمی کند ولی می توان نتیجه گرفت زیرا می گوییم یا متحرک است یا مسافت است یا حرکت است. اگر این مقدار، مقدار مسافت و مقدار متحرک نیست قهراً مقدار حرکت است. به محض اینکه گفته می شود منظور از مقدار، مقدار حرکت است بحث می شود که آیا اینکه مقدار حرکت است آیا مقدار برای خود حرکت است یا مقدار برای سرعت و بطو حرکت است یا چیز دیگر است.
 (و من المعلوم ان الحرکه لیست نفسها ذات هو المقدار نفسه)
 در نسخه خطی به این صورت است (ان الحرکه لیست بعینها ذات هو المقدار).
 اگر نفسها باشد تاکید برای ضمیر در (لیست) است. مراد از (نفسه) یعنی خود مقدار،
 ترجمه: از معلوم این است که حرکت عیناً ذاتی نیست که همین مقدارِ موردِ بحث ما باشد.
 (به جای «نفسه» از لفظ «همین» در ترجمه استفاده کردیم).
 (ولا السرعه و البط ذلک)
 این مقدار مورد بحث ما، سرعت و بطو هم نیست بلکه چیزی غیر از این دو است.
 (اذ الحرکات فی انها حرکات تتفق فی الحرکیه و تتفق فی السرعه و البط ء و تختلف فی هذا المقدار)
 این عبارت بیان برای هر دو مطلب است هم بیان بر اینکه مقدار مورد بحث، نفس الحرکه نیست هم بیان برای اینکه مقدار مورد بحث، سرعت و بطوء حرکت نیست. یعنی هر دو مطلب را با یک بیان ثابت می کند.
 مراد از (من المعلوم) اگر معلوم بدیهی باشد (اذ الحرکات) تنبیه می شود و اگر مراد از (من المعلوم)، معلوم نظری باشد (اذ الحرکات) نظری می شود.
 ترجمه: زیرا حرکات، در اینکه حرکاتند در حرکت بودن اتفاق دارند و همچنین در سرعت و بطو اتفاق دارند ولی در این مقدار، اختلاف دارند. (این اتفاق در حرکت و اتفاق در سرعت و بطو و اختلاف در این مقدار نشان می دهد که این مقدار، نه حرکت است و نه سرعت و بطو است).
 (و ربما اختلفت الحرکه فی السرعه و البط ء و اتفقت فی هذا المقدار)
 حرکت در سرعت و بطو مختلف است اما در این مقدار (که اسم آن زمان است) اتفاق دارد.
 (فقد ثبت وجود مقدار لامکان وقوع الحرکات بین المتقدم و المتاخر وقوعا یقتضی مسافات محدوده).
 از اینجا نتیجه گیری می کند و می گوید: ما یک مقدار برای امکان مورد بحث درست کردیم (که بعداً می خواهیم اسم آن را زمان بگذاریم) که 4 صفت داشت 1 ـ مقدارِ مسافت نبود 2 ـ مقدارِ متحرک نبود 3 ـ نفس الحرکه نبود 4 ـ سرعتِ حرکت و بطو حرکت نبود.
 امکان را قبلا معنی کردیم الان هم معنی کردیم (نمی خواهیم اسم آن را ببریم و بگوییم زمان است) حالا می خواهیم با مضاف الیه های آن معنی کنیم و به کمک مضاف الیه ها تعیینش کنیم. از(فقد ثبت تا مسافات محدوده) مضاف الیه امکان آمد و قهراً امکان به وسیله مضاف الیه خودش روشن شد.
 ترجمه: وجود مقدار برای امکان وقوع حرکات بین متقدم و متاخر (یعنی بین مسافت متقدم و مسافت متاخر، چون حرکات، مسافتی را طی می کنند که ابتدا قسمت متقدم مسافت را طی می کند و سپس قسمت بعدی مسافت را ثانیا طی می کند پس حرکاتی بین مسافت متقدم و مسافت متاخر انجام می شود) یک نوع وقوعی که اقتضای مسافات معینه می کند یعنی حرکات در این مسافات واقع می شود و مسافات، معین است حرکات هم معین است یا حرکت معینی که مسافت را معین می کند. (فرقی ندارد که چه مسافت، حرکت را معین کند چه حرکت مسافت را معین کند البته واقعا مسافت، معین شود و حرکت از طریق مسافت معین می شود.
 نکته: ثابت شد که این امکان، برایش مقداری است. این عبارت به چه معنی است؟ آیا به معنای این است که مقدار بر او عارض است یا مقدار، نفس او است.
 عبارت با هر دو سازگار است. ثابت شد که مقداری برای این امکان است حال این مقدار، ذاتی این امکان است یا عارض بر این امکان است؟ که اگر ذاتی باشد خود امکان را مقدار می گوییم و اگر عارض باشد امکان را ذو مقدار می گوییم. چنانکه قبلا بیان کرد که این امکان، یا مقدار است یا ذو مقدار است.
 اینکه گفتیم برای امکان زمان و مقدار وجود دارد دو احتمال دارد که گفتیم ذاتی یا عرضی باشد. پس اشکال نکنید که ما مقدار را عارض زمان می گیریم تا اشکال کنی که مقدار، خود زمان است. ما مطلب را طوری بیان کردیم که با هر دو احتمال سازگار باشد هم مقدار، خود زمان باشد هم مقدار، عارض بر زمان باشد. ولی چون الان بحثی در این باره نداریم لذا روی آن تاکید نمی کنیم والا در واقع نظر مصنف این است که مقدار، خود زمان است. یا امکان، مقدار است نه ذو مقدار.
 (لیس مقدار المتحرک و لا المسافه و لا نفس الحرکه)
 (لیس) صفت برای مقدار است و ضمیر در آن به مقدار بر می گردد و (مقدار المتحرک) خبر برای لیس است.
 ترجمه: مقداری برای امکان ثابت شد که آن مقدار، مقدار متحرک نبود مقدار مسافت و نفس الحرکه هم نبود. سرعه الحرکه و بطو الحرکه هم نبود.
 (و هذا المقدار لیس یجوز ان یکون قائما بنفسه)
 این مقدار، قائم بنفسه نیست. مستقل نیست بلکه متکی است.
 (و کیف یکون قائما بنفسه و هو منقص مع مقدره و کل منقص فاسد)
 نسخه صحیح (متنقص) است.
 ترجمه: چگونه قائم بنفس باشد در حالی که با مقدرش عبور می کند و می گذرد و هر عبور کننده ای فاسد است پس با مقدّرش فاسد می شود.
 (فهو فی موضوع او ذو موضوع)
 این دو کلمه چه فرقی دارند؟ ثابت کردیم آن مقدار، مستقل نیست وقتی مستقل نیست نیاز به موضوع دارد. یکبار (فی موضوع) می گوییم و یکبار (ذو موضوع) می گوییم که به ظاهر فرقی ندارند ولی در باطن فرق دارند. فرقشان این است که عَرَض گاهی در موضوعی به طور مستقیم حلول می کند مثلا کیفیت لون، عارض بر موضوع خودش مثل جدار می شود. اما گاهی کیفیتی مثل انحنا است که عارض بر خط می شود و خط عارض بر سطح می شود و سطح، عارض بر حجم می شود و حجم، عارض بر جسم می شود و موضوع، جسم است. و بقیه، معروض هستند. پس موضوع عبارتست از محلی که بی نیاز باشد در قوامش، ولو در کمالش نیازمند به آن حال است ولی در قوامش بی نیاز از آن حال است. ما آن جسم را موضوع می گیریم چون بحث ما در این بود که این مقدار، مستقل است یا مستقل نیست. آن، جسم است که مستقل است و خط و سطح و ... مستقل نیستند ولو بر آنها بتوانی موضوع اطلاق کنی ولی ما اطلاق نمی کنیم، پس اگر این مقدار مستقیما در یک جایی حلول کرد (فی موضوع) می گوییم، اگر با واسطه حلول کرد (ذو موضوع) می گوییم یعنی در وقتی که با واسطه حلول می کند (فی موضوع) نیست ولی بالاخره صاحب موضوع است.
 پس این قید برای این است که بفهماند این مقدار، یا مستقیم در جوهر حلول کرده و یا اینکه با واسطه حلول کرده ولی علی ایّ حال باید موضوع داشته باشد.
 (فهذا المقدار هو متعلق بموضوع)
 کلمه (متعلق) را دقت کنید. چه (فی موضوع) باشد چه (ذو موضوع) باشد متعلق به موضوع است. (این جمله عام است و شامل هر دو می شود).
 (و لا یجوز ان یکون موضوعه الاول ماده المتحرک)
 مراد از موضوع چیست؟ اگر موضوع نبود این مقدار هم نبود. اگر متحرک و حرکتی نداشتیم، مقدار هم نداشتیم پس باید متحرک و حرکت باشد تا این مقدار درست شود. پس یقیناً این مقدار وابسته به متحرک است و وابسته به مسافت نیست. زیرا مسافت وجود دارد ولی این مقدار موجود نشده است. تا متحرک حرکت را شروع نکند این مقدار بوجود نمی آید. پس موضوعِ این مقدار، همان متحرک است ولی آیا متحرک بلا واسطه موضوع است یا متحرک بتوسط حرکت موضوع است یعنی این مقدار ابتدا عارض حرکت می شود سپس به توسط حرکت عارض بر متحرک می شود یا مستقیما به روی متحرک می آید؟ اگر مستقیما به متحرک تعلق بگیرد معنایش این است که متحرک ولو حرکت نکند و صفتِ متحرک را نداشته باشد این مقدار را خواهد داشت. این مقدار، مقدار خود متحرک است. این، چاق و لاغری خود متحرک را نشان می دهد که قبلا گفتیم این، مراد ما نیست.
 در حالی که تندی و کندی متحرک ربطی به چاقی و لاغری متحرک ندارد. پس این مقداری که مورد بحث ما است مقدار خود متحرک نیست بلکه مقدار متحرک با وصف حرکت است که مصنف تعبیر می کند به مقدار متحرک که با هیئت باشد. (اسمی از حرکت نمی آورد) بعداً آن هیئت را دو قسم می کند 1 ـ هیئت ثابت 2 ـ هیئت متغیر.
 هیئت ثابت را رد می کند و هیئت متغیر را نتیجه می گیرد و هیئت متغیر همان حرکت است و این مقدار، مقدار حرکت متغیر می شود. به اینجا که می رسد اسم آن را می آورد و می گوید هذا هو الزمان.
 موضوعِ اولِ مقدار که مستقیماً این مقدار در آن موضوع رفته و هیچ واسطه بین این مقدار و آن موضوع نیست، یعنی موضوعی که عرض با او هیچ واسطه ندارد مثل لونی که بر کاغذ وارد می شود. کاغذ، موضوع اول لون می شود. اما این کاغذ، موضوع اول انحنا نیست. موضوع اول انحنا، خط است. بعداً به کاغذ می رسد.
 کلمه (موضوعه الاول) نشان می دهد که موضوع دوم و سوم هم داریم یعنی انحنا که عارض می شود موضوع اولش خط است. موضوع دومش سطح است، موضوع سومش حجم است. موضوع چهارمش جسم تعلیمی است و این، نشان می دهد که می توان این واسطه ها را علاوه بر معروض بودن، موضوع هم بنامیم.
 (فی موضوع) یعنی حلول در موضوع کرده است.
 (ذو موضوع) یعنی بالاخره موضوع دارد یعنی بالاخره به موضوع نهایی خواهی رسید.
 ترجمه: موضوع اول این مقدار را نمی توانیم ماده متحرک (خود ماده بدون قید حرکت) بیاوریم.
 (لما بیناه فانه ان کان مقدار ماده بلاواسطه لکانت الماده تصیر به اعظم او اصغر)
 مراد از (ما بیناه) را با عبارت (فانه) بیان می کند.
 ضمیر در (فانه) به مقداری که مورد بحث ما است بر می گردد.
 ترجمه: اگر آن مقدار، مقدار ماده باشد بلاواسطه (یعنی خود همین ماده متحرک، این مقدار را داشته باشد نه اینکه این ماده متحرک هیئتی داشته باشد که آن هیئت، این مقدار را داشته باشد). در این صورت ماده با این مقدار بزرگ و کوچک می شود (که لازم می آید ماده وقتی بزرگ شد مقدارش هم بزرگ شود و نتیجهً حرکت کندتر شود و ماده وقتی کوچک شد مقدارش هم کوچک شود و نتیجهً حرکت سریعتر شود. در حالی که اینطور نیست. زیرا سرعت و بطو حرکت کاری به چاقی و لاغری ماده ندارد. در توضیح که بیان می کردیم گفتیم اگر ماده بزرگ شود باید مقدار هم کوچک شود و اگر ماده کوچک شود باید مقدار بیشتر شود. این حرف صحیحی بود که قبلا گفتیم. اما کلامی که مصنف می گوید این است که آن مقدار اگر مقدار ماده باشد با بزرگ شدنش ماده را بزرگ می کند و با کوچک شدنش ماده را کوچک می کند و ربط به بزرگ کردن و کوچک کردن ماده پیدا می کند و ربطی ماده را کوچک می کند و ربط به بزرگ کردن و کوچک کردن حرکت پیدا نمی کند، طی مسافت را که بزرگ و کوچک نمی کند بلکه ماده را بزرگ و کوچک می کند و ما بحثی در چنین ماده نداریم.
 (فاذن هو فی الموضوع بوساطه هیئه اخری)
 (فاذن) یعنی حال که معلوم شد موضوع اول این مقدار، ماده متحرک نیست. (هو) به مقدار بر می گردد.
 ترجمه: در این هنگام مقدار در موضوع (که همان متحرک است) قرار گرفته اما با واسطه نسبت دیگری (یعنی این مقدار بر هیئتی وارد شده و آن هیئت، در این موضوع واقع شده. اگر آن هیئت نباشد لازم می آید که این مقدار به طور مستقیم بر ماده وارد شود و گفتیم این، صحیح نیست.
 (و لا یجوز ان یکون بوساطه هیئه قاره کالبیاض و السواد)
 این مقدار نمی تواند بواسطه هیئت قارّی به این ماده (یعنی به متحرک) نسبت داده شود مثل بیاض و سواد که هیئت قار هستند.
 (و الا لکان مقدار تلک الهیئه فی الماده یحصل فی الماده مقدارا ثابتا قارا)
 اگر آن هیئت ثابت باشد این مقدار هم که بر آن هیئت عارض می شود و به توسط آن هیئت بر آن ماده عارض می شود باید یک مقدارِ ثابتِ قار باشد در حالی که آن امکانی که بحث کردیم (که مراد زمان است) ثابت قار نیست پس معلوم می شود که آن هیئت هم ثابت قار نیست.
 ترجمه: اگر آن هیئت، ثابت باشد مقدار این هیئت که در ماده قرار می گیرد (فی الماده متعلق به هیئت است) مقدارش هم در ماده حاصل است ولی به کمک هیئت حاصل است اما حاصل است به عنوان یک مقدار ثابت قار (چون واسطه ثابت بود پس خودش هم ثابت می شود).
 (فبقی ان یکون مقدار هیئه غیر قاره)
 ضمیر در (یکون) به مقدار مورد بحث بر می گردد.
 ترجمه: مقدار مورد بحث باید مقدار هیئتی باشد که آن هیئت غیر قار است.
 (و هی الحرکه من مکان الی مکان او من وضع الی وضع بینهما مسافه تجری علیها الحرکه الوضعیه)
 از اینجا هم اسم آن هیئت را می آورد هم اسم آن مقدار را می آورد.
 (هی) به هیئت غیر قار بر می گردد.
 و آن هیئت غیر قار، حرکت است و حرکت، چنانکه در جلسه قبل تعمیم دادیم ممکن است حرکت در این باشد (من مکان الی مکان) و ممکن است حرکت در وضع باشد (من وضع الی وضع) یعنی فرق نمی کند که آن حرکت، حرکت در این باشد یا حرکت در وضع باشد. در هر دو صورت، آن هیئت، حرکت می شود و آنچه که به این هیئت وابسته است را زمان می گویند یعنی همان مقدار حرکت را زمان می گویند.
 (بینهما مسافه تجری علیها الحرکه الوضعیه) ضمیر در بینهما را به دو وضع بر می گردانیم چون در ادامه، لفظ (حرکت وضعیه) آورده. اگر به جای (حرکت وضعیه)، لفظ (حرکت) می آورد می گفتیم ضمیر در (بینهما) به دو مکان و دو وضع بر می گرداندیم.
 (و هذا هو الذی نسمیه الزمان)
 (هذا) یعنی آن مقدار هیئت.
 تا اینجا ماهیت زمان معلوم شد ولی در ضمن معلوم شدن ماهیت، روشن شد که وجود هم دارد. ما طوری ماهیت زمان را روشن کردیم که به وجودش هم اشاره کردیم. پس نه تنها ماهیت زمان را تحلیل کردیم بلکه وجود آن را هم گفتیم پس زمان را اگر بخواهیم تعریف کنیم می گوییم زمان، مقدار حرکت است و حرکت موجود است پس مقدار حرکت هم موجود است پس زمان هم موجود است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo