< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/04/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 153 سطر 4
 موضوع: رد نظریه کسانی که قائلند زمان مرکب از اوقات است.
 بحث ما درباره ماهیت زمان بود بیان کردیم 4 قول درباره ماهیت زمان است که تا اینجا قول اول و قول دوم را رد کردیم. از اینجا (یعنی صفحه 153 سطر 4 قوله و یمکن من هذا) مصنف بحث از ماهیت زمان را قطع می کند و به صورت جمله ای معترضه به بحث از وجود زمان می پردازد و یکی از اقوالی که زمان را مرکب از اوقات می گرفت (که در صفحه 148 سطر 9 قوله و منهم من جعل له وجودا لا علی انه امر واحد بیان شد) را رد می کند. و تا صفحه 153 سطر 15 ادامه دارد که سه رد به آن وارد می کند البته می توان هر سه رد را یک رد حساب کرد. (چون عبارات مصنف، عوض می شود و با عوض شدن عبارت، دلیل هم عوض می شود لذا بهتر است که آن را سه رد به حساب بیاوریم).ابتدا این قول را توضیح می دهیم بعداً آن را رد می کنیم.
 بیان نظریه مرکب بودن زمان از اوقات: حداقل دو حادثه را ملاحظه می کنیم که یکی را وقت برای دیگری قرار می دهیم. مثل هجرت پیامبر و تولد شخصی. که این دو، حادثه هستند ولی یکی را وقت برای دیگری قرار می دهیم و چند تا از این وقتها را کنار هم بگذاریم زمان بوجود می آید. یعنی زمان را ترکیبی از اوقات می گرفت و اوقات را هم همان حوادث قرار می داد. این قول، از اوقات تعبیر به عَرَض می کرد و می گفت این عَرَض را وقت برای عرض و اعراض دیگر قرار بده. مثلا در کتاب ناسخ التواریخ، عَرَضی را که عبارت از هبوط حضرت آدم علیه السلام است را وقت قرار داده تا به هجرت پیامبر می رسد سپس هجرت پیامبر را وقت قرار میدهد.
 ردّ اول: (قوله و ذلک لانهم صفحه 153 سطر 4) مصنف می فرماید آیا این حادثه بما اینکه حادثه است زمان و وقت می شود یا اینکه ما آن را به عنوان وقت تعیین می کنیم؟ جواب این است که ما آن را به عنوان وقت قرار می دهیم. اما چگونه وقت قرار می دهیم؟ به این صورت که حادثه دیگر را با این حادثه مقارن می کنیم و با این مقارنت، یکی را وقت دیگری قرار می دهیم. (مقارنت یعنی معیت) می گوید این دو حادثه با هم هستند یا به تعبیر دیگر این دو حادثه معیت دارند. در اینجا سه چیز داریم که عبارتند از دو حادثه و یک معیت. که معیت غیر از آن دو حادثه است و آن معیت، وقت است چرا شما حادثه را وقت قرار می دهید؟
 حادثه بما هو حادثه زمان و وقت نیست شما باید آن را توقیت کنید و به عنوان وقت تعیینش کنید.
 شاهد: این حادثه را می توان وقت برای آن حادثه قرار داد و آن حادثه را می توان وقت برای این حادثه قرار داد. مثلا هجرت پیامبر را وقت برای ولادت شخصی قرار بدهی یا ولادت شخصی را وقت برای هجرت پیامبر قرار بدهی. پس نتیجه می گیریم که زمان چیز دیگری غیر از آنچه شما گفتید هست.
 ردّ دوم: (قوله و لو کان ذلک صفحه 153 سطر 11) اگر فلان حادثه (هجرت پیامبر) معیناً وقت بود و این هجرت پیامبر، مدتی باقی می ماند. (هجرت پیامبر که باقی نمانده مثلا در طول سه روز طول کشیده و تمام شده ولی شما در همان سه روز که هجرت اتفاق می افتاد و لحاظ کنید) یعنی سه روز طول کشید تا پیامبر از مکه به مدینه بروند. حال اگر شما حادثه ای را بخواهید با هجرت پیامبر بسنجید و هجرت را زمان قرار بدهید از همان اوّلی که هجرت پیامبر شروع می شود تا وقتی که تمام می شود این حادثه، زمانِ واحد پیدا خواهد کرد و ماضی و مستقبل ندارد. شما می گویید هجرت، زمان است و هجرت در مدت سه روز اتفاق می افتد. در این سه روز، هجرت (که زمان است) عوض نشده است پس ماضی و مستقبل پیدا نمی شود. بله وقتی که هجرت تمام می شود هجرت، ماضی می شود ولی تا وقتی این حادثه (هجرت) دارد اتفاق می افتد ماضی و مستقبل نداریم بلکه زمان حال داریم. و اگر حادثه ای را زمان برای حادثه دیگر قرار میدهید اگر حادثه اول (که وقت و زمان قرار داده می شود) ادامه پیدا کند، در طولِ مدتی که ادامه پیدا می کند باید وقت، ثابت باشد و ماضی و مستقبل پیدا نکند در حالی که زمان، مشتمل بر ماضی و مستقبل است. پس آن که وقت قرار داده شده وقت نیست. بلکه باید چیزی را وقت قرار بدهید که لحظه به لحظه، ماضی و مستقبل داشته باشد.
 رد سوم: (قوله و نحن نعلم صفحه 153 سطر 12) ابتدا مقدمه ای را می گوییم.
 مقدمه: حدِ شی یعنی نهایت و ابتدا شی، اما حد دو شی عبارت از مرز دو شی است. مرزی که انتهای دیگری و ابتدای اوّلی است یا بگویید انتهای هر دو یا ابتدای هر دو است. مثلا خطی را ملاحظه کنید که نقطه ای در وسط این خط در نظر بگیرید که این نقطه، خط واحد را به دو قسمت تقسیم می کند. شما می توانید این طور بگویید که از ابتدای خط به این نقطه می رسیم و در این نقطه، خط تمام می شود یا بگویید از آن طرف دیگر خط به این نقطه می رسیم و در این نقطه، خط تمام می شود. هر دو تکه خط در این نقطه تمام می شوند. یا از نقطه شروع می شوند. یا یکی از دو خط از این نقطه شروع می شود و یکی از این دو خط در این نقطه تمام می شود. بستگی دارد که شما کجای خط را ابتدا و کجا را انتها بگیری. اما این نقطه از سنخ هیچ یک از دو طرف نیست زیرا آن نقطه، نقطه است و خط نیست.
 حال مصنف مقدمه اول را می فرماید که وقت، حدّ بین مقدم و مؤخر است یعنی شما اگر مقدم و موخری داشتید بین آن را ملاحظه کنید آن بین (چه وسط باشد چه نباشد) حد می شود. که مقدم، با این حدّ تمام می شود و موخر، با این حدّ شروع می شود و این حدّ، نه از سنخ مقدم و نه از سنخ موخر است.
 مقدمه دوم: مقدم و موخر را می توان جابجا کرد. به شرطی که وصف تقدم و تأخر را برداریم. مثلا پیامبری حضرت نوح علیه السلام، مقدم است و پیامبری حضرت ابراهیم علیه السلام موخر است. حال اگر وصف تقدم و تأخر را برداری می توانی این دو را جابجا کنی اما مقدم و موخر را نمی توان جابجا کرد. وقت، مرز بین مقدم و موخر است یعنی مرز بین دو چیزی است که نمی توان آن دو را جابجا کرد در حالی که حادثه ها را می توان جابجا کرد پس وقت، مرز بین این حادثه ها نیست پس حادثه، وقت نیست چون حادثه، امکان جابجایی دارد. به جای حرکت، ممکن است سکون باشد ولی حرکتِ متقدم را با وصف متقدم نمی توان متأخر کرد و هکذا حرکت متاخر را با وصف تاخر نمی توان متقدم کرد. پس نمی توان زمان را با حرکت که یک حادثه است یا سکون یا تولد یا هجرت یا امثال ذلک، یکی گرفت. چون این حادثه ها جابجا می شوند ولی تقدم و تاخر جابجا نمی شود.
 توضیح عبارت
 (و یمکن من هذا الموضع)
 از این بیانی که ما در رد قول دوم (زمان عبارت از حرکت فلک نهم است) در بحث ماهیت زمان داشتیم (که در صفحه 153 سطر 2 قوله و هذا المعیه تدل بود) می توانیم استفاده کنیم و اینطور بگوییم که ما دو حرکت و یک معیت داریم که معیت غیر از دو حرکت است. در ما نحن فیه هم (که بحث در ردّ قول کسانی است که اوقات را زمان قرار می دهند) می گوییم دو حادثه و یک معیت داریم که معیت غیر از دو حادثه است.
 (ان یطهر فساد قول من جعل الاوقات اعراضا تُؤقَّتُ لاعراض)
 ممکن است از همین موضع (یعنی از عبارت و هذه المعیه تدل) ظاهر شود فساد قول کسی که قرار می دهد اوقات را اعراض (که این صفت دارند) که وقت قرار داده می شوند برای اعراض دیگر.
 (و ذلک لانهم لا یجعلون نفس ذلک العرض الحادث من حیث هو حرکه او سکون او سواد او بیاض او غیر ذلک وقتا)
 از این عبارت، شروع به اشکال اول است.
 (ذلک) یعنی ظهور و فساد این قول.
 (وقتا) مفعول دوم برای (لا یجعلون) است.
  برای اینکه کسانی که قائل به این قولند خود عرض حادث را از این جهت که حرکت یا سکون یا سواد یا بیاض یا غیر ذلک (مثل هبوط حضرت آدم علیه السلام یا هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) است وقت قرار نمی دهند بلکه می گویند ما باید اینها را وقت قرار بدهیم.
 (و لکن یضطرون الی ان یقولوا انه یصیر وقتا بالتوقیت)
 بلکه مضطرند به اینکه قائل شوند که این عَرَض، وقت می شود اما به وسیله توقیت (یعنی بعد از اینکه به عنوان وقت تعیین کردیم عَرَض، وقت می شود و الا خود عرض، ذاتاً وقت نیست. بلکه خودش ذاتاً یک حادثه است. اما چگونه آن را توقیت می کنیم و وقت قرار می دهیم؟ با مقارنت کردن آن با حادثه دیگر (و با هم قرار دادن این دو حادثه) آن را وقت قرار می دهیم.
 (و یضطرون الی ان یکون التوقیت یقرن وجود شی آخر مع وجوده)
 نسخه صحیح (تقرین وجود شی) است.
 مضطرند که حادثه را وقت قرار بدهند و برای وقت قرار دادن حادثه، مضطرند که مقارن کنند.
  توقیت یعنی مقرون کردن وجود شی دیگری با وجود همین حادثه ای که می خواهیم آن را وقت قرار بدهیم. وقتی این مقارنت حاصل شد آن حادثه، وقت قرار داده می شود.
 (و هذا الاقتران و هذه المعیه یفهم منها ضروره معنی غیر معنی کل واحد من العرضین)
 (هذه المعیه) یعنی معیت شی دیگر با شیئ که می خواهد وقت قرار داده شود.
 نظیر همین معیت را در جلسه قبل (در صفحه 153 سطر 2 قوله و هذه المعیه تدل) بیان کردیم.
 ترجمه: این اقتران یا به عبارت دیگر این معیت، فهمیده می شود که به طور ضروری و حتمی معنایی غیر از معنایی که برای آن دو عرض بود.
 (و کل مقترنین یقترنان فی شی)
 (کل) مبتدی است و (یقترنان) خبر است.
 این عبارت، تکرار مطلب قبل است یعنی هر دو مقترن، در چیزی با هم مقترن اند.
 (و کل معین فهما فی امر ما معا)
 این عبارت، تکرار مطلب قبل است یعنی دو چیزی که با هم هستند («مع» هستند) در یک امری با هم هستند. به عبارت دیگر دو مقترن، در چیزی با هم مقترند و به عبارت سوم دو «مع» در یک چیزی با هم معیت دارند پس معیت غیر از این دو است. اقتران، غیر از این دو مقترن است، معیت غیر از این دو «مع» است.
 (فاذا کان وجودهما معا او وجود واحد منهما موقتا بانه مع وجود الآخر)
 وقتی وجود این دو حادثه با هم بودند یا به عبارت دیگر تعبیر به (وجود هما معا) نکن بلکه بگو وجود یکی از این دو موقت است به اینکه با جود دیگری است که وجود دیگری وقت برای آن شده است.
 (فالمفهوم من المعیه هو امر ما لا محاله لیس هو مفهوم احد هما)
 (ال) در (المفهوم) موصوله است.
 آنچه که فهمیده می شود از معیت، امری است که این امر لامحاله، آنچه که فهمیده می شود از احد الطرفین (یکی از دو حادثه) نیست. یعنی آنچه که از معیت و اقتران فهمیده می شود چیزی است و آنچه که از این دو حادثه فهمیده می شود چیز دیگری است ولی شما احد الحادثین را همین معیت قرار دادید در حالی که معیت غیر از آن دو حادثه است.
 (و هذا المعیه مقابله لمعنی ان لو تقدم احدهما او تاخر)
 این معیت با دو معنی مقابله دارد 1ـ با (ان تقدم) 2ـ با (ان تاخر). یعنی با تاخر و تقدم مقابله دارد (چون «ان» تاویل به مصدر می برد) یعنی جمع نمی شود در حالی که این دو طرفِ مقترن که معیت پیدا کردند می توانند تقدم و تاخر داشته باشند و با تقدم و تاخر جمع می شوند. اما معیت آنها با تقدم و تاخر جمع نمی شود و مقابله دارد.
 تقدم و تاخر که برای زمان است با معیت مقابله دارد و با این دو حادثه معیت ندارد پس این دو حادثه ربطی به زمان ندارند، بله امر زمانی هستند ولی زمان نیستند.
 ترجمه: این معیت با معنای اینکه یکی مقدم باشد و یکی موخر باشد مقابله دارد یعنی با تقدم و تاخر نمی سازد.
 (و هذا الشی الذی فیه المعیه هو الوقت الذی یجمع الامرین)
 این عبارت، عبارت مهمی است. وقت، آن حادثه اول و حادثه دوم نیست بلکه وقت، آن شیئی است که این دو حادثه در آن شی معیت دارند یا یکی بر دیگری تقدم دارد. چیزی که این دو حادثه در آن معیت دارند یا یکی بر دیگری تقدم دارد وقت است.
 نکته: چون مصنف، سراغ اقتران رفت، بحث معیت را مطرح کرد و بعداً بحث تقدم و تأخر را مطرح می کند.
 ترجمه: این شی که در آن، معیتِ این دو حادثه رخ داده وقتی است که این دو شی را جمع می کند و کنار هم مقارن می کند.
 (فکل واحد منهما یمکن ان یجعل دالا علیه الوقت)
 (فا) در (فکل واحد) تفریع بر قبل است و همان شاهد است. یعنی اگر زمان و وقت، یکی از این دو حادثه بود دیگری را نمی توانستیم وقت قرار بدهیم چون این حادثه وقت بود و حادثه دیگری موقت بود. در حالی که حق داریم حادثه دیگری را هم وقت قرار بدهیم. پس معلوم می شود که هیچکدام از این دو حادثه وقت نیست. (لذا می توانیم حادثه اول یا حادثه دوم را وقت قرار بدهیم) بله آن چیزی که این دو در آن معیت دارند وقت است.
 ترجمه: حال که معلوم شد هیچکدام از این دو، وقت نیستند بلکه وقت آن است که این دو حادثه در آن جمع هستند، هر یک از دو حادثه را می توان دال بر این وقت قرار بدهی.
 (کما لو کان غیر ذلک الامر مما یقع فی ذلک الوقت)
 همانطور که اگر اتفاق بیفتد غیر آن امر (یعنی غیر از آن دو حادثه) می تواند وقت قرار داده شود البته با این شرط که بتواند در آن وقت، واقع شود. (پس هم تعیین تکوینی برای وقت، نسبت به این دو حادثه نداریم هم تردید بین این دو حادثه معین نیست بلکه می توان حادثه سومی را وقت قرار داد).
 (و لو کان ذلک الامر فی نفسه وقتا لکان اذا بقی مده و هو واحد بعینه وجب ان تکون مده البقا و ابتدا وها وقتا واحدا بعینه)
 (فی نفسه) یعنی بدون تعیین کردن برای وقت، بلکه تکویناً وقت باشد.
 ترجمه: اگر این امر، فی نفسه وقت باشد لازمه اش این است که اگر مدتی باقی بماند و در این مدت هم واحد بعینه باشد و عوض نشود لازم می آید که مدت بقا و ابتداء، یک وقت باشد (یعنی ابتدا و انتها همه، یک وقت شود و نتوانیم ابتداء را به ماضی و انتها را به مستقبل و وسط را به حال تقسیم کنیم).
 (و نحن نعلم ان الوقت الموقّت هو حدٌ بین مقدم و متأخر)
 این عبارت، مقدمه اول را بیان می کند.
 ترجمه: ما می دانیم وقتِ موقت و معین (یعنی وقتی که به عنوان وقت، تعیین شده) حدّ و مرز بین مقدم و متأخر است.
 (و ان المتقدم و المتأخر بما هو متقدم و متأخر لا یختلف)
 این عبارت، مقدمه دوم را بیان می کند.
 مقدم و موخر بما اینکه مقدم و موخرند اختلاف پیدا نمی کنند. ظاهر اینکه «اختلاف پیدا نمی کنند» یعنی جابجا می شوند و می توان مقدم را موخر کرد و موخر را مقدم کرد. اما این معنای ظاهری مراد نیست بلکه مراد از این که اختلاف پیدا نمی کنند یعنی مقدم باید مقدم باشد و اختلاف پیدا نمی کند که موخر باشد و موخر هم باید موخر باشد و اختلاف پیدا نمی کند مقدم باشد.
 (و بما هو حرکه او سکون او غیر ذلک یختلف)
 ولی این مقدم و موخر بما هو حرکه (حادثه) یا سکون (یعنی حادثه دیگر) یا غیر آن، نمی تواند عوض شود زیرا وصف تقدم و تأخر که بیاید نمی توان عوض کرد لذا اگر ذات حادثه را بدون وصف تقدم و تاخر بیاوری می توانی جابجا کنی. پس متقدم و متاخر بما اینکه وصف تقدم و تاخر را دارد جابجا نمی شود اما بما اینکه حرکت یا سکون است جابجا می شود.
 (فلیس کونه عرضا ککونه حرکه او سکونا هو کونه متقدما او متاخر او معا)
 (کونه عرضا) اسم برای (لیس) است.
 (ککونه حرکه او سکونا) جمله معترضه است و تمثیل برای عرض بودن است نه اینکه تمثیل برای عرض نبودن باشد.
  (هو کونه متقدما او متاخرا او معا) خبر برای لیس است.
 ترجمه: اینکه شیئ، عَرَض و پدیده و حادثه باشد (مثلا حرکت و سکون باشد) این، عین متقدم بودن یا متاخر بودن یا «مع» بودن نیست. متقدم بودن و متاخر بودن و «مع» بودن، غیر از آن حادثه است بلکه امر دیگری است که (یعنی پدیده بودن مرادف و عین متقدم و متاخر و «مع» بودن نیست. پدیده بودن یعنی حرکت بودن یا سکون بودن، و حرکت بودن و سکون بودن، عین متقدم بودن و متاخر بودن نیست. تقدم و تاخر وصفی است که از زمان آمده. پس این حوادث این وصف را نداشتند یعنی زمان نبودند. اگر زمان بودند این وصف را داشتند ولی این وصف از جای دیگر آمد.
 (بل حقیقه التقدم و التاخر و المعیه امر آخر هو حال الزمان)
 بلکه حقیقت تقدم و تأخر و معیت، امر دیگری است که ما اسم آن را زمان می گذاریم.
 خود حقیقت تقدم و تاخر و معیت، زمان نیستند. اینها حالت زمانند یعنی زمان چیزی است که به تقدم و تاخر و معیت متصف می شود. شیئ در زمان است. که به تقدم و تأخرو معیت متصف می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo