< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/04/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 151 سطر 19 (قوله و الاولی بنا)
 موضوع: بیان اقوال در ماهیت زمان
 بعد از اینکه مصنف فرمود (فهذه هی الشکوک المذکوره فی امر الزمان) جا دارد که فعلا این شکوک را مسکوت عنه بگذاریم و وارد در بحث از ماهیت زمان بشویم و ماهیت زمان را طوری بیان کنیم که وجود زمان و نحوه وجود زمان را از آن بفهمیم سپس به این شبهه ها برگردیم و جواب آنها را بدهیم.
 مصنف ابتدا اقوال دیگران را که مورد قبولش نیست بیان می کند و رد می نماید که این فصل تمام می شود و در فصل بعدی به نظر خودش می پردازد.
 قول اول: کسانی که حرکت را زمان قرار می دهند یعنی اگر زمان را بخواهند تفسیر کنند آن را حرکت قرار می دهند مطلقا (چه حرکت مستدیر چه حرکت مستقیم)
 قول دوم: کسانی که حرکت مستدیرِ فلکی را زمان قرار می دهند ولی بقیه حرکات را زمان قرار نمی دهند.
 قول سوم: کسانی که هر دور فلک را زمان قرار می دهند. البته بیان نمی کند که مراد از یک دور، یک دور شمس است یا یک دور فلک الافلاک است؟ فلک الافلاک هر شبانه روز یک دور می زند و شمس هر 365 روز یک دور می زند. ولی ظاهرا همان دور فلک الافلاک مراد است. پس هر شبانه روزی به نظر این گروه زمان است.
 قول چهارم: کسانی که خود فلک را زمان قرار می دهند. معین نمی کند که مراد، کدام فلک است.
 دو دلیل برای قول اول آورده می شود. البته دلیل طوری است که می تواند برای قول دوم و قول سوم هم دلیل قرار داده شود، به همین جهت است که وقتی مصنف وارد ردّ این دلیل می شود قول اول و دوم و سوم را رد می کند. چون هر سه قول، حرکت را زمان قرار می دهند ولی در حرکت، توسعه و ضیق قائل شدند. قول اول، مطلق حرکت را زمان قرار می دهد. قول دوم حرکت فلک را زمان قرار می دهد و قول سوم یک دوره ی فلک را زمان قرار می دهد.
 دلایل قول اول:
 دلیل اول: ما خصوصیتی را که در زمان داریم در حرکت مشاهده می کنیم از اینجا می فهمیم که زمان و حرکت یکی هستند. خصوصیت یعنی عرض خاص، و عرض خاص همان طور که از اسم آن پیداست چیزی است که مخصوص این معروض است. و در جای دیگر عارض نمی شود. اگر می بینیم این عرض خاص، که عرض خاصِ زمان است در حرکت جاری می شود نباید این عرض خاص را جاری در چیز دیگر قرار بدهیم و بگوییم عرض خاص، عرض عام شد. چون عرض خاص، عرض عام نمی شود بلکه باید آن حرکت را با زمان مرتبط کنیم و یکی بگیریم تا عرض خاصِ زمان، تا آخر، عرض خاص زمان باشد. آن عرض خاص زمان این است که زمان به دو جزء ماضی و مستقبل تقسیم می شود (زمان در نظر ادبیات به سه جزء تقسیم می شود اما بنابر نظر فیلسوف به دو جزء تقسیم می شود). عرض خاصه زمان، تقسیم شدنش به دو جزء ماضی و مستقبل است. این خاصه در حرکت هم وجود دارد پس حرکت همان زمان است زیرا حرکت، اجزاء گذشته و آینده دارد ولی اجزاء حال ندارد پس زمان با حرکت یکی است.
 دلیل دوم: وقتی ما حرکت را احساس می کنیم گمان می کنیم زمان وجود گرفته است از همین جا نتیجه می گیریم که حرکت همان زمان است.
 شاهد: به سه امر اشاره می شود 1ـ وقتی که زمان طولانی است 2ـ وقتی که زمان کوتاه است 3ـ وقتی که زمان اصلا احساس نمی شود
 به عبارت بهتر وقتی که حرکت طولانی است و وقتی که حرکت کوتاه است و وقتی که حرکت اصلا احساس نمی شود
 شاهد اول: انسانی که مریض یا گرفتار غم است زمان به نظرش طولانی می آید چون حرکت به نظر او طولانی می آید لذا زمان را طولانی می بیند یعنی حرکت را احساس می کند اما زمان را گمان می کند.
 شاهد دوم: شخصی که شاد است زمان در نظر او کوتاه است چون حرکت در نظر او کوتاه است.
 شاهد سوم: گروهی اصلا متوجه گذشت زمان نمی شوند مثل اصحاب کهف که سیصد و نه سال خوابیدند و متوجه حرکت نشدند لذا متوجه زمان هم نشدند و وقتی که از خواب بیدار شدند گفتند گویا از صبح تا ظهر خوابیدیم.
 ارسطو گفته قومی از متالهین این گونه بودند که زنده و بیدار بودند ولی اصلا حرکت را درک نکردند و گذشتِ زمان را نیافتند و جزء عرفا بودند و در یک حللتی قرار گرفتند که در آن حالت، متوجه هیچ چیز نبودند حتی متوجه حرکت و عبور زمان هم نشدند. بعد از مدتی فکر کردند در همان زمانی هستند که قبلا بودند. یعنی این جریان اصحاب کهف برای آنها اتفاق افتد. سپس مصنف می گوید از تاریخ بر می آید که این قضیه ای که ارسطو نقل می کند قبل از اصحاب کهف بوده است و این، صحیح است چون اصحاب کهف وقتی بیدار شدند و وارد شهر شدند فهمیدند که پیغمبری ظهور کرده و دین عوض شده و دقیانوسی که از دست او فرار کردند مرده است و مسیح ظهور کرده است پس بیدار شدن اصحاب کهف بعد از ظهور مسیح بوده و قضیه ای که برای اصحاب کهف اتفاق افتاده تقریبا309 سال قبل از خواب آنها بوده. ارسطو بیش از 309 سال قبل از میلاد بوده است پس یا مقارن با جریان اصحاب کهف بوده یا جلوتر بوده حال ارسطو نقل می کند قومی از متالهین این چنین بودند روشن می شود که این متالهین قبل از اصحاب کهف است چون ارسطو که مقارن با اصحاب کهف بوده یا قبل از اصحاب کهف بوده نقل می کند که در گذشته چنین قومی بوده، معلوم می شود که آن قوم قبل از اصحاب کهف بوده است.
 توضیح عبارت:
 (و الاولی بنا ان ندل اولا علی نحو وجود الزمان و علی ماهیته)
 سزاوارتر به ما این است که اولا (اولا یعنی قبل از پرداختن به حل این شبهات و شکوک) بر نحوه وجود زمان و بر ماهیت زمان دلیل اقامه کنیم.
 (علی نحو وجود الزمان) چرا تعبیر به (علی وجود الزمان) نکرد چون گویا وجود زمان بدیهی است. یا شاید با ابطال قول کسانی که منکر وجود زمان شدند وجود زمان ثابت می شود. آنچه مهم است نحوه وجود زمان است. وجود زمان از ماهیت زمان استفاده نمی شود ولی نحوه وجود زمان از ماهیت زمان استفاده می شود.
 (بان نجعل الطریق الی وجوده من ماهیته)
 یکی را طریق قرار می دهیم و یکی را مقصد قرار می دهیم یعنی از ماهیت زمان شروع می کنیم و به وجود زمان منتهی می شویم.
 ترجمه: به این که طریق به وجود زمان را از ماهیتش قرار می دهیم.
 (ثم نکرّ علی هذه الشبه فنحلها)
 بعضی از این شبهه ها اصل وجود زمان را منکرند و بعضی ها وجود خارجی را منکر بودند و بعضی وجود زمان را به عنوان امر واحد منکرند و ادعا می کردند زمان مرکب از اوقات است و بعضی وجود زمان را به عنوان وجود ممکن منکرند و ادعا می کردند زمان مرکب واجب الوجود است.
 همه این شبه ها باید رد شود و ما در جای خودش این شبهه ها را رد می کنیم.
 ترجمه: رجوع می کنیم به این شبهه ها و این شبهه ها را حل می کنیم (نکرّ به معنای رجوع می کنیم است).
 (و نقول ان الذین اثبتوا وجود الزمان معنی واحدا فقد اختلفوا ایضا)
 در نسخه (فنقول) است که بهتر است یعنی حال می خواهیم وارد در بحث از ماهیت زمان شویم پس می گوییم کسانی که وجود زمان را به معنای واحد قائل بودند(یعنی اولا وجود زمان را قبول دارند ثانیا وجود زمان را به عنوان امر واحد قبول دارند) اختلاف دارند.
 [ایضا] یعنی در اصل وجود زمان اختلاف بود. بعضی وجود زمان را در خارج منکر بودند بعضی وجود زمان را به طور کلی منکر بودند بعضی منکر معنای واحد بودن زمان شدند. حال می فرماید کسانی که زمان را امر واحد می دانند خود اینها هم در زمان اختلاف دارند.
 (فمنهم من جعل الحرکه زمانا)
 این عبارت، قول اول را بیان می کند.
 مراد از (الحرکه) مطلق حرکت است چه حرکت مستدیره چه مستقیمه، (این اطلاق را از قرینه قول بعدی بدست می آوریم).
 (و منهم من جعل الحرکه الفلک زمانا دون سائر الحرکات)
 این عبارت، قول دوم را بیان می کند.
 این قول، حرکت مستقیم را زمان قرار نمی دهد. حرکت مستدیر هم اگر غیر فلکی باشد را زمان قرار نمی دهد بلکه منحصرا حرکت مستدیر فلک را زمان قرار می دهد.
 این قول دوم، زمان را متعدد نمیداند چون از وقتی که فلک آفریده می شود تا وقتی که بهم می ریزد یک حرکت برای فلک است لذا امر واحد است (طبق نظر مشاء حرکت فلک ازلی است) و وقتی حرکت فلک از ا بتدا تا انتها یکی است زمان هم از اول تا آخر یکی خواهد بود.
 (و منهم من جعل عوده الفلک زمانا ای دوره واحده)
 این عبارت، قول سوم را بیان می کند.
 ترجمه: گروهی بازگشت فلک را زمان قرار می دهند یعنی یک دور واحد را زمان قرار می دهند.
 (و منهم من جعل نفس الفلک زمانا)
 این عبارت، قول چهارم را بیان می کند.
 مراد از نفس الفلک چیست؟ مصنف در کتاب مبدا و معاد توضیح داده که نفس دو اطلاق دارد: 1ـ بر نفس یا عقل فلک نهم گفته می شود 2ـ بر مجموعه عقول افلاک یا بر مجموعه نفوس افلاک گفته می شود. در اینجا هم همین طور است یعنی بگوییم مجموعه افلاک را زمان قرار داده یا فلک نهم را که محدد الجهات است زمان قرار داده است.
 (فاما الذین جعلوا الحرکه نفسها زمانا)
 از این عبارت، دلیل اول برای قول اول را می آورد.
 (نفسها) در آن دو احتمال است.
 1ـ خود حرکت را زمان قرار بده بدون اینکه قید استقامت، استداره و ... لحاظ شود. در این صورت، این دلیل، دلیل برای قول اول است چون اقوال دیگر نفس الحرکه را زمان قرار نمی دهند بلکه حرکت مقید به قید را زمان قرار می دهند.
 2ـ خود حرکت را زمان قرار بده نه صاحب حرکت و متحرک را.
 در این صورت قول چهارم را رد می کند و این دلیل، دلیل برای قول اول و دوم و سوم می شود.
 (فقالوا: ان الحرکه من بین ما نشاهده من الموجودات هی التی تشتمل علی شی ماض و شی مستقبل)
 (من الموجودات) بیان از «ما» است.
 حرکت در بین موجوداتی که ما این موجودات را مشاهده می کنیم چیزی است که مشتمل بر ماضی و مستقبل است (و قسم سوم که حال باشد را ندارد).
 (و فی طبیتعها ان یکون لها دائما جزان بهذه الصفه)
 این عبارت، صغری است.
 در طبیعتِ حرکت است که برای آن دائما دو جزء به همین صفت باشد. حرکت دو جزء دارد که این دو جزء همین دو صفت را دارند که یکی ماضی و یکی مستقبل است.
 (و ما کان بهذه الصفه فهو الزمان)
 این عبارت، کبری است یعنی هر موجودی که این چنین صفتی داشته باشد زمان است پس حرکت، زمان است.
 (قالوا و نحن انما نظن انه کان زمان اذا احسسنا الحرکه)
 این عبارت، دلیل دوم است.
 ما گمان می کنیم که زمان تحقق پیدا کرد زمانی که حرکت را حس می کنیم و مشاهده کنیم (طولانی بودن حرکت، باعث گمانِ طولانی بودن زمان می شود و کوتاه بودن حرکت باعث گمان کوتاه بودن زمان می شود و منتفی شدن حرکت باعث منتفی شدن زمان است).
 (حتی ان المریض و المغتم یستطیلان زمانا یستقصره المتمادی فی البطر)
 در این عبارت به شاهد اول و شاهد دوم اشاره می کند. می گوید حرکت با زمان چنان ارتباط دارد که مریض و کسی که گرفتار غم است زمان را طولانی می شمارد، همان زمانی را که شخصی که در شادی غوطه ور است کوتاه می شمارد.
 (المتمادی فی البطر) یعنی کسی که امتداد در شادی دارد. در فارسی به معنای سرمست از شادی گویند. البطر به معنای شادی است.
 (لرسوخ الحرکات المقاسات فی ذُکر هذین و انمحائها من ذُکر المتلهی عنها بالبطر و الغبطه)
 در بعضی نسخ به جای (المقاسات) لفظ (بالمقاسات) آمده که بهتر است. عبارت (لرسوخ الحرکات المقاسات فی ذکر هذین) مربوط به مریض و مغتم است یعنی چرا مریض و غمگین، زمان را طولانی می شمارند چون در ذُکر و حافظه اش حرکت رسوخ کرده و ثابت شده و تمام نمی شود.
 (المقاسات) یعنی رنج و سختی کشیدن. حرکات بالمقاسات یعنی حرکات رنج آور.
 ترجمه: حرکات رنج آور رسوخ دارد در ذُکر و حافظه این دو (مریض و مغتم) لذا هر چه که می بینند حرکت می بینند و حس نمی کنند که حرکت تمام می شود.
 (انمحائها) عطف بر رسوخ است. این عبارت مربوط به (المتمادی فی البطر) است و ضمیر آن به حرکات بر می گردد. یعنی آن متمادی در شادی، حرکت در ذهنش محو شده چون تمام وقت خود را صرف شادی می کند گویا حرکت در ذکر و حافظه اش محو شده و حرکت به نظرش زیاد نمی آید در نتیجه زمان، کوتاه می شود.
 ترجمه:ولی محو شدن این حرکات از ذکر و حافظه متلهی (این کلمه مثل لفظ شغل است که اگر با عن متعدی شود به معنای اعراض است و اگر با الی متعدی شود به معنای رغبت است در اینجا المتلهی با عن متعدی شده و ال در آن موصوله است یعنی کسی که اعراض کرد از حرکات) به خاطر خوشحالی و شادی
  (بطر و غبطه هر دو به معنای خوشحالی است شاید بطر شدیدتر از غبطه باشد).
 (و من لا یشعر بالحرکه لا یشعر بالزمان کاصحاب الکهف)
 از اینجا شاهد سوم را می آورد که بعضی اصلا شعور به حرکت پیدا نمی کنند و در نتیجه شعور به زمان هم پیدا نمی کنند.
 ترجمه: کسی که متوجه حرکت نمی شود متوجه زمان هم نمی شود مانند اصحاب کهف.
 (فانهم لما لم یشعروا بالحرکات التی بین آن ابتدا لقائهم انفسهم للاستراحه بالنوم و آن انتباههم لم یعلموا انهم زادوا علی یوم واحد)
 نسخه صحیح (القائهم) است.
 کلمه(بین) اضافه به دو چیز می شود که آن دو چیز عبارتند از: 1ـ «آنِ» ابتدا 2ـ ((آن)) انتباه.
 (بالنوم) متعلق به (استراحه) است و نحوه استراحت را بیان می کند.
 (آن ابتدا القائهم ...) آنها نفس خودشان را به وسیله نوم برای استراحت القا کردند ابتدای استراحتشان، «آنِ» اول بود. انتهای استراحتشان، «آنِ» انتباه و بیدار شدن بود. بین ابتدای استراحت و انتهای استراحت، زمان و حرکتی بود که اصحاب کهف آن زمان و حرکت را نمی دانستند.
 ترجمه: اصحاب کهف چون متوجه شدند حرکات شبانه روزی که بین ابتدا القاء خودشان برای استراحت از طریق نوم و بین «آن» انتباهشان وجود داشت. لذا نفهمیدند که بیش از یک روز خوابیدند. چون متوجه حرکت یک روز شدند تخمینا، لذا گفتند که یک روز خوابیدیم. حرکت یک روز را تخمین زدند لذا حکم به خوابیدن یک روز را کردند. اما بقیه حرکات (حرکات روزهای دیگر) را تخمین نزدند لذا حکم به زمان نکردند. از اینجا می فهمیم که حرکات همان زمان است که اگر به آن حرکت توجه نکردیم پس به زمان توجه نکردیم.
 (فقد حکی المعلم الاول ایضا ان قوما من المتالهین عرض لهم شبیه بذلک)
 نمونه دیگری ذکر می کند (ایضا یعنی علاوه بر اصحاب کهف، حکایتی از ارسطو داریم)
 (متالهین): این کلمه غیر از (الهیون) است. چون الهیون کسانی هستند که مسائل الهی را یاد گرفتند مثلا فلسفه را یاد گرفتند. اما کسانی متاله هستند که مسائل الهی را در خودشان پیاده کرده باشند و مورد عمل قرار بدهند و خودشان مزین به این مسائل شده باشند نه اینکه فقط عالم به این مسائل باشند بلکه علما و عملا از این مسائل بهره برده باشند. لذا عارف را متاله می گویند. یا صدر المتالهین به مرحوم صدرا می گویند چون نه تنها مسائل مشا و فلسفه خودش را فهمیده بود بلکه آنها را هم در خودش اجرا کرده بود اما فلسفه مشا را الهی می گویند اما اشراق را متاله می گویند چون دنبال عمل هم بودند.
 ترجمه: قومی از متالهین بر آنها عارض شد حالتی شبیه حالت اصحاب کهف که آنها در حین اینکه زنده بودند گذر زمان را نفهمیدند چون حرکت را نمی دیدند.
 (و یدل التاریخ علی انهم کانوا قبل اصحاب الکهف)
 مصنف می فرماید که تاریخ دلالت می کند که این قوم از متالهین که ارسطو قضیه آنها را نقل می کند قبل از اصحاب کهف بودند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo