< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 150 سطر 10 (قوله فمن جهد هذه الشکوک)
 موضوع: بیان پیدایش قول به وهمی بودن زمان
 دو اشکال بر وجود زمان وارد کردیم و نتیجه گرفتیم که زمان در خارج موجود نیست. گروهی از فلاسفه این دو اشکال را پذیرفتند و آنها هم نتیجه گرفتند که زمان در خارج موجود نیست ولی ملاحظه کردند و دیدند که هر شیئی دارای زمان است و نمی توان زمان را انکار کرد. پس از طرفی ادله نفی زمان اجازه نمی دهد که زمان را در خارج موجود ببینیم. از طرف دیگر زمان را نمی توانیم نفی کنیم لذا این گروه ناچار شدند اینگونه رای دهند که زمان در خارج موجود نیست ولی در توهم ما موجود است. یعنی به طور کلی وجود زمان را انکار نکردند بلکه وجود خارجی آن را انکار کردند و ملتزم به وجود وهمی شدند و گفتند زمان امری موهوم است ابتدا امر موهوم را توضیح می دهیم تا ببینیم زمان می تواند امر موهوم باشد یا نه؟
 لفظ موهوم معانی مختلفی دارد:
 خیالهایی که ما می بافیم و وجود ندارند را می گویند ومطالب باطلی که در مغالطات گفته می شود را می گویند.
 زمان که امر موهوم است آیا به همین معنای موهوم در مغالطات و خیالها است؟ در این صورت یعنی زمان در ذهن هم وجود ندارد. لذا برای زمان نه واقعیت خارجی و نه واقعیت ذهنی می توانیم قائل شویم پس باید با منکرین زمان یکسان شویم در حالی که این گروه برای وجود زمان، وجود وهمی قائلند و وجود وهمی را واقعی می دانند ولی خارجی نمی دانند.
 مصنف تفسیری برای امر متوهَّم ذکر می کند که بسیار تفسیر مهمی است و در همه جا باید در ذهن شما باشد.
 مصنف می فرماید: معانی را در عقل خودمان حاضر می کنیم و آنها را تعقل می کنیم سپس این معانی را با هم می سنجیم که بین آنها نسبتی است، آن نسبت، صورتی در ذهن ما ایجاد می کند که آن صورت، امر متوهم می شود.
 مثلا معنای زید را در ذهن می آوریم معنای قائم را هم در ذهن می آوریم و این دو معنی را با هم می سنجیم می بینیم یکی بر دیگری حمل می شود و آن دیگری، این را قبول می کند. نسبتی بین این دو معنی در ذهن ما حاضر می شود که به خاطر آن نسبت، از یکی از این دو معنی، تعبیر به موضوع می کنیم و از دیگری تعبیر به محمول می کنیم. اما اگر خود نسبت را ملاحظه کنیم می گوییم وضع و حمل است. به خاطر اینکه مناسبت زید با قیام به وضع است به آن، موضوع می گوییم و به خاطر اینکه مناسبت قیام با زید به حمل است به آن محمول می گوییم پس حمل و وضع یک امر خارجی نیستند چون در خارج، حمل و وضع نداریم بلکه امر متوهَّم هستند. دو معنی را با هم ملاحظه کردیم و با هم سنجیدیم و این رابطه حمل و وضع را یافتیم که این وضع و حمل، امر متوهَّم است.
 یا مثلا قیاس را به ما دادند ما صغری و کبری و نتیجه را ملاحظه کردیم سپس صغری و کبری را با همدیگر سنجیدیم، دیدیم که آن را می توان نتیجه گفت و اینها را می توان مقدمه گفت. مقدمه بودن و نتیجه بودن، دو امر متوهَّم است. ما در خارج این جمله را می گوییم (العالم متغیر، کل متغیر حادث) اما عنوان مقدمه در خارج نداریم بلکه توهم ما این عنوان را به این دو جمله می دهد. سپس نتیجه می گیریم که (العالم حادث)، عنوان نتیجه را هم در خارج ندایم و این عنوان بر اثر مقایسه درست شد. این چند قضیه که در خارج موجودند یا در ذهن متصورند با هم که می سنجیم می بینیم که یکی قابلی است که شان مقدمیت به او می دهیم و به دیگری نشان نتیجه می دهیم. این نسبتِ مقدمه و نتیجه بودن، امر متوهم است که باعث می شود این را نتیجه و آن را مقدمه بنامیم.
 پس امر متوهم عبارت است از صورت نسبتی که با سنجش بین معانی عقلیه پیدا می شود.
 این، تفسیر کلی برای امر متوهم بود. اما در زمان چگونه زمان را امر متوهم می گیریم؟
  می گوید متحرک که یک امر خارجی است را با مبدا حرکت و منتهای حرکت مقایسه می کنیم مبدا و منتهای حرکت امر خارجی است ولی وقتی که ما می خواهیم امر خارجی را مقایسه کنیم نمی توانیم، باید اینها را در ذهن بیاوریم و در ذهن مقایسه کنیم لذا معنای متحرک و معنای مبدا و منتهی را هم در ذهن می آوریم سپس در ذهن، بین مبدا و منتهی، فاصله ای است که ما آن فاصله را در ذهن، پُر می کنیم و می گوییم این متحرک، به مبدا نزدیک است و از منتهی دور است. مقداری که از فاصله را طی می کند می گوییم از مبدا دور شد و به منتهی نزدیک شد. (دقت شود که ما در حال سنجیدن هستیم) سپس می گوییم چنان حرکت می کرد که این فاصله را زود طی کرد و سریع حرکت کرد یا می گوییم که چنان حرکت می کرد که این فاصله را با کندی طی کرد و کُند حرکت کرد. این سرعت و بطو، زمان است که امری متوهم است. پس با توهم خودمان، مقدار حرکت را بیان می کنیم در حالی که مقدار، در خارج نیست. آن مقداری که نسبت متحرک به حرکت یا به مبدا و منتهی را نشان می دهد زمان می گوییم که وجودی برای آن در خارج نیست ولی در ذهن وجود دارد. پس امری متوهم است اما چرا در خارج وجود ندارد؟ چون این متحرک وقتی از مبدا بیرون می آید و مقداری حرکت می کند آن حرکت های قبلی از بین رفته است و حرکت های بعدی هنوز موجود نشده است. شما چگونه می خواهید در خارج، مقدار را درست کنید؟ لذا باید این حرکتهای از دست رفته و حرکت های نیامده را کنار هم بیاورید و سپس ملاحظه کنید که سریع انجام شد یا بطی انجام شد.
 توضیح عبارت
 (فمن جهده هذه الشکوک و وجوب ان یکون للزمان وجود اضطر کثیر من الناس الی ان جعل للزمان نجوا من الوجود آخر و هو الوجود الذی یکون فی التوهم)
 به خاطر وجود این شکوک (یعنی دلایلی که بر نفی زمان اقامه شد) از یک طرف، و وجوب اینکه برای زمان، وجود باشد از طرف دیگر (یعنی از طرفی می بینیم این شکوک نمی گذارد زمان موجود باشد و از طرف دیگر واجب است که زمان را موجود بدانیم چون وقتی به پدیده های جهان برخورد می کنیم زمان را می یابیم) مضطر شدند بسیاری از مردم به اینکه قرار بدهند برای زمان، یک نوع دیگری از وجود را (لفظ «آخر» صفت برای «نحو» است یعنی نحو دیگری از وجود را برای زمان قرار بدهند نه اینکه وجود خارجی را برای زمان قرار دهد) که آن نحوه دیگر، وجود توهمی است نه وجود خارجی.
 (و الامور التی من شانها ان توجد فی التوهم هی الامور التی تلحق المعانی اذا عقلت و نوسب بینهما)
 تا اینجا طرح مذهب این گروه وعامل اینکه چرا این مذهب را انتخاب کرده بیان شد.
 (نکته: فرق وجود ذهنی با وجود توهمی: وجود ذهنی در نظر ما وجودی است که از خارج گرفته می شود یعنی ماهیت آن در خارج هست و ما همان ماهیت خارجی را در ذهن خودمان موجود می کنیم. اما امر توهمی یک نوع امر انتزاعی است که منشا انتزاع آن در خارج است ولی خودش در خارج نیست.)
 این عبارت، امر توهمی را به طور مطلق توضیح می دهد و کاری به زمان ندارد بعدا همین مطلق را بر زمان تطبیق می دهد و با تطبیق می فهماند که زمان هم امر توهمی است.
 ترجمه: و اموری که از شان آنها این است که در توهم یافت شود. (نه اینکه در توهم، بافته شود، یعنی واقعیت توهمی داشته باشد) عبارتند از اموری که به معانی ملحق می شوند (مثلا معنای زید و معنای قیام را داریم که به یکی وضع و به یکی حمل ملحق می شود. این وضع و حمل، امور توهمی می شوند که ملحق به معانی می شوند (اما چه زمانی ملحق می شوند؟ با عبارت «اذا غفلت» توضیح می دهد و «اذا» ظرف برای «تلحق» است و ضمیر در «عقلت» به معانی بر می گردد) زمانی که آن معانی را اولا تعقل کنید ثانیا بین آنها مناسبت گیری شود.
 (فتحدث هناک صور نسب انما وجودها فی الوهم فقط)
 (هناک) یعنی در زمان تعقل و مناسبت گیری، صُوَرَ نسبت حادث می شود (نمی گوید «نسبت»، بلکه تعبیر به «صور نسبت» کرد چون آنچه که در وهم و قوای ادراکی ما می آید صورت است). که وجود آنها فقط در وهم است و در خارج وجود ندارد. (در این عبارت هم «انما» و هم «فقط» بکار برده که تاکید می کند).
 (فجعلوا الزمان شینا ینطبع فی الذهن من نسبه المتحرک الی طرفی مسافته)
 تا اینجا معنای امر متوهم را به طور کلی بیان کرد حال می خواهد این معنای کلی را در زمان پیاده کند می فرماید: سه معنی در اینجا داریم:
 1ـ معنای متحرک 2ـ معنای این طرف مسافت که مبدا است 3ـ معنای آن طرف مسافت که منتهی است. این سه معنی را تعقل می کند و بین آنها نسبت می گیرد. در خارج ممکن است این سه باشد ولی نسبت گیری در خارج انجام نمی شود بلکه باید در ذهن بیاید و تصور کند. اما چرا در خارج نمی تواند نسبت گیری کند؟ چون در خارج، چیزی را نمی یابد که نسبت گیری کند چون حرکت و اجراء قبلی آن رفته، چگونه می خواهد نسبت گیری کند. باید اجزائی که از بین رفتند در ذهن جمع کند سپس نسبت گیری کند.
 ترجمه: پس قرار دادند زمان را شیئی که در ذهن منطبع می شود (این شی که در ذهن منطبع می شود از کجا می آید؟) از صورتی است که در ذهن منطبع می شود ولی حاصل می شود از نسبت متحرک به دو طرف مسافتش.
 دو طرف مسافت را معنی می کند.
 معنا کردن مسافت ممکن است به چند صورت اتفاق بیفتند.
 1ـ این بخش اتاق و آن بخش اتاق را تصور کنید و هیچ عنوانی به آن ندهید. الان در اینجا نسبت گیری نیست.
 2-اما یک وقت عنوان مبدئیت و منتهائیت می دهید. عنوان نزدیک بودن به او و دور بودن از او می دهید در این صورت، نسبت مطرح می شود.
  (پس باید ببینیم این شی را چگونه ملاحظه می کنید) لذا مصنف در ادامه عبارت (اللذین هو بقرب احدهما) را می آورد.
 (اللذین هو بقرب احدهما بالفعل و لیس یقرب الآخر بالفعل)
 نسخه صحیح: «بقرب الاخر» است.
 (الذین) صفت برای (طرفی المسافه) است.
 ضیر (هو) به متحرک بر می گردد.
 ترجمه: دو طرف مسافتی که این متحرک به قرب احدهما است بالفعل (یعنی اگر الان نگاه می کنی می بینی نزدیک یکی از این دو تا است چون تازه از مبدا جدا شده است) و الان، نزدیک به آن طَرَفِ دیگری نیست (گرچه بالقوه نزدیک آن دیگری است چون بعد از گذشتن مقداری از زمان، به آن طرف دیگر نزدیک می شود و به منتهی می رسد).
 (اذ فی حصوله هناک لا یصح مع حصوله ههنا فی الاعیان)
 نسخه صحیح: (اذ حصوله) است و کلمه (فی) باید حذف شود.
 (فی الایمان) مربوط به (لا یصح) است.
 (اذ) تعلیل برای چیست؟ در خط قبلی مصنف فرمود (فجعلوا الزمان شیئا ینطبع فی الذهن) اما به چه دلیل، انطباع در ذهن دارد؟ با (اذ) بیان می کند که چرا نسبت گیری در ذهن انجام می شود تا صورت نسبت که همان زمان است در ذهن واقع شود بلکه آن را در خارج انجام دهید این گروه می گویند که در خارج چیزی نداریم. آن وقتی که متحرک در این مکان است آنچه قبل از این و بعد از این هست معدوم می باشد. اما در ذهن می توانید همه این معدوم ها را جمع کنید و با هم تصور کنید.
 ترجمه: زیرا حصول متحرک در اینجا (مراد از هناک، نقطه ای که متحرک در آن نقطه قرار دارد که مثلا نزدیک به مبدا است) صحیح نیست که در آنجا حاصل باشد (مراد از ههنا یعنی در نقطه های دیگری غیر از آن نقطه حاصل نیست) در اعیان (یعنی در خارج، این حصول هنا و حصول ههنا صحیح نیست، اما در ذهن این دو حصول صحیح است یعنی وقتی که متحرک در آن نقطه و در غیر آن نقطه قرار دارد در ذهن، حاضر است)
 (لکن یصح فی النفس)
 لکن این «حصوله هناک و حصوله ههنا)) در خارج صحیح نیست اما در ذهن صحیح است. ضمیر در (یصح) به (حصول) بر می گردد.
 اما نحوه صحیح بودن آن حصول در نفس را با عبارت بعدی (قوله فانه یوجد) توضیح می دهد.
 (فانه یوجد فی النفس تصورهما و تصور الواسطه بینهما معا)
 (تصورهما) یعنی (تصور طرفیه)
 (تصور الواسطه بینهما) یعنی تصور مسافت بین آن دو طرف (مبدا و منتهی).
 (معا) قید برای تصور است یعنی هم طرفین و هم واسطه را با هم تصور کنی.
 (فلا یکون فی الاعیان امر موجود یصل بینهما)
 در خارج، امر موجودی که واسطه شود و مبدا و منتهی را وصل کند، نداریم.
 (و یکون فی التوهم امر ینطبع فی الذهن)
 اما در توهم، امری منطبع در ذهن می شود
 (انّ بین وجوده ههنا و بین وجوده هناک شیئا فی مثله یقطع هذه المسافه بهذه الرعه او البطو)
 (انّ، تفسیر برای آن امری است که در ذهن منطبع می شود.
 توضیح آن امر این است که بین وجود متحرک در این قسمت از مسافت (که مراد مثلا مبدا باشد) و بین وجود متحرک در آن قسمت از مسافت (که مراد مثلا منتهی باشد) شیئی وجود دارد (نمی گوییم آن شی چه چیزی است، بعدا بیان می کنیم که آن شی زمان است) که در مثل آن شیء متحرک این مسافت را با این سرعت یا با این بطو طی می کند.
 (التی لهذا الحرکات او لهذا العدد من الحرکات و السکونات المترکبه)
 این عبارت را دو گونه می توان معنی کرد
 1ـ اشاره به دو مبنی دارد: مبنای اول این است که وقتی ما در مسافتی حرکت می کنیم یک حرکت مستمر داریم ولی شخص حق دارد این حرکت مستمر را قطعه قطعه کند و تعبیر به «هذه الحرکات» کند بدون اینکه بین آنها سکون را فاصله کند. یک مبنای دیگر این است که این حرکت واحد را به حرکاتی تقسیم کند و بین آنها، سکنات را متخلخل کند. در این صورت ترکّبی از حرکات و سکنات درست می شود. اما در مبنای اول، فقط حرکات بود.
 استاد این معنی را خیلی تایید نمی کنند چون شاید کسی قائل به این نباشد که یک حرکت مستمر را بتوانیم قطعه قطعه کنیم و سکنات را فاصله کنیم. چون در ذهن ما قطعه قطعه شده ولی در خارج، استمرار است و سکونی وجود ندارد.
 2ـ «لهذه الحرکات» مربوط به «سرعت» باشد و «لهذا العدد» مربوط به «بطو» باشد. در سرعت، بعضی قائلند که حرکت، یکسره است و در بطور حرکت و سکنات است. این گروه گفتند حرکت در همه جا یکنواخت است اگر یک جا سریع به نظر می رسد به خاطر این است که سکناتی فاصله نشده و اگر یک جا بطی به نظر می رسد به خاطر این است که سکناتِ نامحسوس فاصله شده (یعنی شخصی که حرکتِ کُند می کند، در واقع دائم الحرکه نیست بلکه حرکت می کند و ساکن می شود دوباره حرکت می کند و ساکن می شود. ولی آن سکونات محسوس نیستند. لذا معلوم نمی شود که ساکن شده این توجیه دوم، توجیه خوبی است.
 در نسخه ای به جای «لهذا العدد»، «لهذا القدر» دارد که آن هم به این صورت معنی می شود: سرعت و بطوئی که برای این حرکات است یا سرعت و بطوئی که برای این قدر از حرکات و سکونات است.
 (فیکون هذا تقدیرا لتلک الحرکه لا جود له)
 (هذا) اسم یکون است و اشاره به کلمه «شیئا» در خط قبلی دارد.
 مراد از تقدیر، اندازه است. (لا وجود له) یعنی (لا وجود له فی الخارج)
 ترجمه: پس می باشد آن شی، اندازه این حرکتی که متحرک طی می کند ولی تقدیری که این صفت دارد که در خارج، این تقدیر و اندازه وجود ندارد.
 (لکن الذهن یوقعه فی نفسه لحصول اطراف الحرکه فیه بالفعل معا)
 لکن ذهن این تقدیر را که در خارج موجود نیست در خودش ایجاد می کند (یعنی ذهن این تقدیر را در خودش می یابد)، (اما چرا در ذهن این کار واقع می شود در حالی که خارج نبود) چون اطراف حرکت در ذهن، بالفعل با هم وجود دارند.
 مراد از (اطراف حرکت) مبدا و منتهی نیست زیرا مبدا و منتهی اطراف نیستند بلکه طرفین هستند. هر قدمی که بر می دارید یک ابتدا و یک انتها دارد. قدم بعدی هم یک ابتدا و یک انتها دارد. اینها را که جمع کنی اطرافِ حرکت می شوند. این اطرافی که در خارج منتفی شدند همه آنها در ذهن موجودند.
 (معا) یعنی این اطراف در خارج موجودند اما در خارج (معا) موجود نیستند ولی در ذهن (معا) وجود دارند.مصنف نمی گوید وجود ذهنی دارد بلکه می گوید ذهن آن را ایجاد می کند چون اگر در خارج موجود بود وجود ذهنی داشت.
 (مثل ما ان الحمل و الوضع و المقدمه و ما جری هذا المجری اشیا یقتضی بها الذهن علی الامور المعقوله و مناسبات بینها)
 «ما» در «مثل ما» زائده است و برای تاکید است.
  حال مثال می زند تا بفهماند که زمان از چه سنخی است.
 مثل حمل و وضع و مقدمه و آنچه جاری مجرای این است (مثل نتیجه قیاس که بیان کردیم) اشیایی هستند که ذهن به این اشیاء حکم می کند بر اموری که به آنها تعقل کرده است (اموری را که تعقل می کند بر یکی حکم به حمل می کند و بر یکی حکم به وضع و بر یکی حکم به مقدمه بودن می کند.
 (و مناسبات) عطف بر (اشیا) است. یعنی مناسباتی بین امور معقوله هستند.
 (و لا یکون فی الامور الموجوده شی منها)
 در اموری که در خارج موجودند هیچ یک از این اشیا و احکام و مناسبات، یافت نمی شود (هیچ کدام از حمل و وضع و مقدمه و نتیجه را در اشیا موجوده در خارج نمی یابیم بلکه ذهن ما به آن حکم کرده است).
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo