< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 149 سطر 10 (قوله ثم بالجمله)
 موضوع: ادامه دلیل اول بر نفی وجود زمان/ ادله نفی وجود زمان
 خلاصه دلیل اول بر نفی وجود زمان این بود که زمان یا امری منقسم است یا امری غیر منقسم است. غیر منقسم بود نش را بالوجدان باطل کردند. و درباره منقسم بودنش بحث کردند و گفتند اگر منقسم است یا همه اقسامش موجود است یا بعض اقسام موجود است و بعض اقسام معدوم است. اگر همه اقسامش موجود است یا لازم می آید که ماضی و مستقبل با هم موجود باشند که باطل است و اگر بعض اقسام موجود باشد و بعضی معدوم باشد دارای دو حالت است: 1 ـ زمان را به ماضی و مستقبل و حال تقسیم کنیم و بگوییم بعضی موجود است و بعضی معدوم است. 2 ـ زمان را به ساعت و هفته و ماه تقسیم کنیم و بگوییم بعضی موجود است و بعضی معدوم است. در قسم دوم چون تقریبا نظیر قسم اول است لذا حکم آن را مطرح نمی کند و فقط در همان قسم اول بحث می کند.
  در قسم اول گفتند که ماضی و مستقبل به نظر همه فلاسفه (چه منکرین زمان و چه مثبتین زمان) معدومند و باید درباره حال بحث کنیم و وارد در بحث حال شد و گفتند حال یا تقسیم می شود یا تقسیم نمی شود. اگر تقسیم می شود دوباره ماضی و مستقبل پیدا می شود و ماضی و مستقبل معدوم اند و باید زمانِ حال و حاضر داشته باشد که موجود است. اینقدر این تقسیم را ادامه می دهیم تا به زمان حاضری برسیم که دیگر تقسیم نشود که آن را «آن» می گوییم و لازمه اش این می شود که زمان تبدیل به «آن» می شود.
 و اگر بگویی زمان حال و حاضر که موجود است از ابتدا تقسیم نمی شود باز هم لازم می آید که زمان تبدیل به «آن» شود. در این صورت این سوال می شود که آیا این «آن» موجود می ماند یا معدوم می شود. اگر بگویید موجود می ماند لازمه اش این است که استمرار پیدا کند و اگر استمرار پیدا کند «آن» نیست و شما اشتباها آن را «آن» قرار دادید. و اگر بگویید معدوم می شود سوال می کنیم بین این «آن» ی که الان موجود است و آن «آن» ی که معدوم است آیا زمان فاصله می شود یا زمان فاصله نمی شود و دو «آن» در کنار هم قرار می گیرند.که اشکالات آن را در جلسه قبل خواندیم.
 آخرین قسمی که در این تقسیم بوجود آمد و ما در باره آن بحث کردیم این بود که زمان حاضر تقسیم نشود. (اگر تقسیم شود دوباره ماضی و مستقبل پیدا می شد) در این قسم، سه ایراد داریم که ایراد اول را در جلسه قبل خواندیم.
 اشکال اول: این زمانِ حاضری که «آن» است آیا باقی می ماند یا از بین می رود. اگر باقی بماند لازمه اش این است که «آن» تبدیل به زمان شود و اگر هم از بین برود دو حالت داشت. الف: یا بین آن «آن» و «آنِ» زوال زمان فاصله است. ب: یا بین آن «آن» و «آن» زوال زمان فاصله نیست.
 اشکال دوم: ابتدا اشکال دوم و اشکال سوم را با یک بیان می گوییم و بعداً آن دو اشکال را جداگانه مطرح می کنیم. اشکال دوم را بر زمان وارد می کنیم و اسمی از «آن» نمی آوریم چون بحث ما درباره زمان است مستشکل می گوید زمان نمی تواند موجود باشد. همان زمان حاضر که شما می گویید موجود است (مستقبل و ماضی را قبول دارید که موجود نیست) ما به شما این اعتراض را می کنیم که این زمان حاضر، لااقل به دو ((آن)) تقسیم می شود (در این اشکال بحث از «آن» نمی کند بلکه بحث از زمان می کند تا بتواند زمان را تقسیم به دو «آن» کند) یک «آن» موجود است و یک «آن» معدوم است. در این صورت زمانِ موجود، مرکب من الموجود و المعدوم می شود و این باطل است که یک موجودی مرکب از وجود و عدم شود.
 (جواب این اشکال روشن است چون امر قارّ است که نمی تواند مرکب من الموجود و المعدوم باشد ولی امر غیر قار می تواند مرکب من الموجود و المعدوم شود مثل زمان و تکلّم که امر بی قرار است و می تواند تقسیم به موجود و معدوم شود. سنخ اینچنین وجودی، طوری است که مرکب از موجود و معدوم می شود).
 مستشکل اشکال دوم و سوم را جداگانه مطرح می کند.
 اشکال دوم این است که: یکبار این دو «آن» که یکی موجود و یکی معدوم است دو طََرَف قرار می دهیم یعنی می گوییم این زمان، دو طَرَف دارد که یک طرف آن، موجود است و طرف دیگرش معدوم است و دوباره «آنِ» بعدی می آید و می گوید یک طرف آن، موجود است و طرف دیگرش معدوم است مثلا زمان را از این لحظه که در آن هستیم شروع می کنیم و وارد لحظه بعدی می شویم که لحظه قبلی از بین رفته ولی طَرَفِ زمان و ابتدای زمان است و این لحظه ای که الان در آن هستیم طرفِ دیگر زمان است که موجود است. وسط این دو «آن» هم چیزی نیست. اینجا فقط، مشکل این است که وسط ندارد از این می گذریم و وارد در «آن» سوم می شویم که «آن» سوم موجود است و «آن» اول معدوم است، به «آن» دوم که وسط است کاری نداریم.
 دوباره وارد «آن» چهارم می شویم که در این صورت «آن» چهارم، طرف می شود و دوباره «آن» اول، طرفِ معدوم است و به «آن» دوم و سوم کاری نداریم. و هکذا ادامه می دهیم. پس همیشه «آنِ» اولِ در زمان، معدوم است و «آن» آخرش موجود است که در این صورت زمان متقوّم به یک طرف موجود و یک طرف معدوم شد و این باطل است. مثلا جسم که طرفش سطح است نمی توانیم بگوییم جسم را داریم ولی طرفش که سطح است موجود نیست پس اگر طرفِ زمان موجود نیست باید بگوییم خود زمان هم موجود نیست همانطور که اگر سطح موجود نیست باید بگوییم جسم موجود نیست.
 اشکال سوم: (صفحه 149 سطر 13) این اشکال مثل اشکال دوم است فقط عبارت ظاهری آن فرق می کند لذا اشکال دوم و سوم را در یک قالب بیان کردیم.
 اما اشکال سوم این است که زمان، امری مستمر است و اول و آخر دارد ولو اول و آخرِ فرضی دارد مبدا و منتهی دارد و خودش هم بین این مبدا و منتهی است چگونه ممکن است یک شی، بین موجود و معدوم برقرار باشد. چون دو طرف دارد که یک طرف آن موجود و طرف دیگر معدوم است و خودش هم بین این دو طرف است. مستشکل می گوید چگونه یک شی واصل بین موجود و معدوم می شود همیشه واصل باید بین موجود و موجود باشد تا این موجود را به آن موجود وصل کند. فرض کنید زمانی را ما لحاظ می کنیم که مرکب از 40 «آن» است (این، فرض است و الا ما قبول نداریم که زمان مرکب از «آن» است) «آنِ» اول و «آنِ» چهلم که «آنِ» اول و «آنِ» آخر است در وسط این دو، هر چه قرار دارد واصل بین «آن» اول و «آن» چهلم است و «آن» اول معدوم است و «آن» چهلم موجود است و این زمان واصل بین این دو «آن» است. حال «آن» بیستم را لحاظ کن که باز هم «آن» اول معدوم است و «آن» بیستم موجود است و آنچه در وسط است واصل بین «آن» اول و چهلم است. یعنی وقتی می گوییم (واصل بین موجود و معدوم) کاری نداریم که مراد از موجود «آن» دوم باشد یا «آن» چهلم باشد اما «آن» معدوم، «آن» اول است. هر چقدر که در این وسط باشد واصل بین موجود و معدوم است و واصل بودن بین موجود و معدوم باطل است پس مراد از واصل، عام است چه واصل بین ابتدا و انتها و چه واصل بین ابتدا و هر یک از آناتِ وسط.
 توضیح عبارت:
 (ثم بالجمله کیف یکون للزمان وجود و کل زمان تفرضه فقد یتحدد عند فارضه بآنین)
 (بالجمله) یعنی به طور مجمل، یعنی این اشکالی که تا الان گفتیم با تفصیل بود که این «آن» آیا باقی می ماند یا معدوم می شود و اگر معدوم می شود بین این «آن» و «آن» بعدی آیا فاصله هست یا نیست. الان به طور مجمل می خواهیم بیان کنیم و نمی خواهیم احتمالات مختلف را مطرح کنیم.
 ترجمه: چگونه برای زمان وجود است در حالی که هر زمانی که فرض می کنیم در نزد فارضش، به دو «آن» محدود می شود.
 (آن ماضی و آن هو بالقیاس الی الماضی مستقبل)
 یکی «آن» ماضی است و یکی «آن»ی است که نسبت به ماضی، مستقبل است.
 (و علی کل حال لا یصح ان یوجدا معا بل یکون احدهما معدوما)
 و علی کل حال، صحیح نیست که این دو «آن» با هم موجود شوند بلکه یکی از این دو معدوم است و یکی موجود است.
 (و اذا کان معدوما فکیف یصح وجود ما یحتاج الی طرف هو معدوم فکیف یکون للشی طرف هو معدوم)
 اگر معدوم است چگونه صحیح است حکم کنیم به وجود زمان که احتیاج به طَرَفی دارد که آن طَرَف، معدوم است. یعنی اگر زمان امری است که طرف دارد مثل جسم که طرف و نهایت و سطح دارد نمی توانیم آن طرف و نهایتش را معدوم کنیم چون این شی محتاج به این طرف است. اگر محتاج به طرف است محتاجٌ الیه آن را که طرف است نمی توانیم معدوم حساب کنیم در ما نحن فیه هم زمان محتاج به این آنات است. به آن طرفی که شروع زمان از آن طرف بوده احتیاج دارد و نمی توان گفت که معدوم است.
 در نسخه خطی به جای (فکیف یکون)، (و کیف یکون) دارد. که این عبارت دنباله اشکال است یعنی چگونه ممکن است یک شی طرفی داشته باشد که آن طرف، معدوم باشد.
 (و بالجمله کیف یکون شی واصلا بین معدوم و موجود)
 چگونه یک شی و اصل بین معدوم و موجود شود.
 (فهذه هی الشبه القویه التی یتعلق بها من ینفی الزمان)
 این عبارت نباید سرخط نوشته شود باید ادامه عبارت قبلی باشد.
 در نسخه خطی (هی الشبهه) است که به صورت مفرد آمده و ظاهراً همین صحیح است چون یک اشکال بیشتر نکرد ولی یک اشکالی است که مشتمل بر تقسیمات است که به هر قسم آن اشکال کرده است. مگر اینکه کسی بگویید هر قسم آن را یک اِشکال جداگانه لحاظ کنیم که در اینصورت تعبیر به (الشبه) به صورت جمع اشکال ندارد.
 (یتعلق) به معنای یتمسک است.
 (و یقولون ایضا)
 این عبارت باید سر خط نوشته شود. از این جا اشکال دوم طرفداران نافین زمان است.
 دلیل دوم بر نفی وجود زمان: خلاصه آن به بیان استاد این است (بیانی را که مصنف کرده در جلسه بعد می گوییم) که لازم می آید زمان در زمان باشد. یعنی زمان، مظروف شود و زمانِ دیگری، ظرف شود. دوباره نقل کلام در آن ظرف می کنیم که آن ظرف هم لازم می آید در زمان باشد. و همه این زمانها با هم خواهند بود و لازم می آید بی نهایت زمان با هم باشد. اما چگونه لازم می آید؟ توضیح آن را در ادامه می گوییم.
 نتیجه این دلیل این است که لازم می آید بی نهایت زمان داشته باشیم چون زمان ظرف برای زمانهایی می شود و دوباره آن زمانی که ظرف شده مظروف برای زمان دیگری می شود و هکذا بی نهایت زمان با هم جمع می شوند و بی نهایت متحرک با هم جمع می شوند. که اینها همه باطل است.
 مصنف در این بیان سعی می کند که برای هر حرکتی زمان درست کند چون قائلین به زمان این اعتقاد را دارند که هر حرکتی دارای زمان است همانطور که می گویند هر حرکتی دارای مکان است یعنی برای متحرکی اتفاق می افتد که آن متحرک، مکان دارد. همینطور می گویند هر حرکتی دارای زمان است یعنی زمان، لازم حرکت است همانطور که مکان لازم حرکت است سپس دو حرکت را با هم جمع می کند مثلا ما دستمان را حرکت می دهیم و با حرکت دست، سنگ هم حرکت می کند. که دو حرکت انجام شده و این دو حرکت، هر کدام زمان خودشان را دارند. مصنف گوید حرکت دوم لازم حرکت اول نیست چون اگر لازم حرکت اول باشد به همان زمان حرکت اول برای حرکت دوم می توان اکتفا کرد. مصنف سعی می کند حرکت دوم را لازم حرکت اول نگیرد یعنی اینها را دو حرکت قرار دهد شاهدش هم این است که گاهی ما دست خودمان را حرکت می دهیم بدون اینکه سنگ در دست ما باشد که در اینصورت حرکت اول از حرکت دوم منفک می شود. اگر حرکت دوم لازم بود هرگز حرکت اول بدون حرکت دوم نمی آمد در حالی که حرکت اول بدون حرکت دوم واقع می شود. پس حرکت دوم، لازم حرکت اول نیست.
 حال که دو حرکتند دو زمان می خواهند و چون این دو حرکت با هم هستند پس زمان آنها هم با هم است. اما سوال این است که این دو زمان در چه چیز با هم هستند آیا در شرافت یا وجود یا زمان؟ ثابت می کند که این دو زمان در زمان با هم هستند و روشن می شود وقتی که دو زمان مظروف شدند و یک زمان هم ظرف شد دوباره این مظروف را با ظرف، یکی می کنیم و می گوییم این دو هم با یکدیگرند در اینکه در یک زمان هستند. دوباره می گوییم این زمان سوم با این دو زمان هستند البته در زمان با هم هستند. و لازم می آید که بی نهایت زمان درست شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo