< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 148 سطر 3
 موضوع: اقوال درباره زمان
 فصل دهم از مقاله دوم است. بعد از اینکه بحث از مکان تمام می شود مصنف وارد در بحث از زمان می شود. در این فصل، اختلاف مردم درباره زمان مطرح می شود و قول آنها نقض و ابطال می شود. پس در این فصل دو مطلب داریم 1 ـ نقل اقوال 2 ـ ابطال اقوالی که ما به آنها معتقد نیستیم.
 ابتداءً مصنف می فرماید نظر درباره زمان مناسب با نظر درباره مکان است یعنی این دو را می توان نزدیک به هم قرار داد. مثلا در ماهیت مکان اختلاف است پس در ماهیت زمان هم اختلاف است. در وجود مکان اختلاف است پس در وجود زمان هم اختلاف است. مکان از لوازم حرکت بود زمان هم از لوازم حرکت است، چون هر دو وابسته به حرکتند لذا با یکدیگر مناسبت دارند.
 سپس وارد نقل اقوال می شود.
 گروهی معتقدند که اصلا زمان وجود ندارد نه در خارج و نه در توهم.
 گروهی معتقدند که زمان در خارج وجود ندارد ولی در توهم وجود دارد یعنی یک امر موهومی است.
 گروهی معتقدند که زمان در خارج وجود دارد ولی به نحو عَرَض وجود دارد.
 گروهی معتقدند که زمان در خارج وجود دارد ولی به نحو جوهر وجود دارد.
 خود این گروه که می گویند زمان به نحو جوهر موجود است به چند دسته تقسیم شدند. دسته ای آن جوهر را واجب الوجود قرار می دهند و دسته ای آن را ممکن الوجود قرار می دهند.
 و آن دسته که ممکن الوجود قرار می دهد دو صنف شدند. صنف اول می گوید موجودی مجرد است و صنف دوم می گوید موجودی جسمانی است که عبارت از فلک نهم است.
  گروهی معتقدند که زمان مرکب از اوقات است و اینطور تفسیر می کنند که زمان( نسبهٌ مّا لامور الی امور) است مثلا نسبت تولد ما که امری از امور است به هجرت پیامبر بسنجیم یا به عام الفیل که آن هم امری از امور است یا مثلا به فلان واقعه ای که در فلان زمان اتفاق افتاده است اما واقعه ای است که مشهورمی باشد. یا مثالی که خود مصنف زده مثل حضور زید عند طلوع الشمس که نسبت حضور زید با طلوع شمس می سنجیم که این نسبت را زمان می گوییم ولی طلوع شمس مشهورتر است و حضور زید مخفی است ما این امر مخفی را به آن امر مشهور نسبت می دهیم و این نسبت یعنی زمان و وقت حضور که عند طلوع الشمس است. خود این نسبت که بین حضور زید و طلوع شمس برقرار است را زمان می گویند. آن وقت می گویید که زمانِ حضور زید، طلوع شمس است. یعنی یکی از این دو امر را زمانِ امر دیگر قرار می دهیم. به تعبیر دیگر می گوییم دو عَرَض داریم 1 ـ حضور زید. که این، عرض است چون خود زید جوهر است ولی حضور زید عرض است 2 ـ طلوع شمس که این، عرض است. چون خود شمس جوهر است ولی طلوع شمس عرض است. دو عرض را به یکدیگر نسبت می دهیم که یکی معروفتر و یکی مخفی است آن عَرَضِ معروف را زمان و وقت برای عرض غیر معروف قرار می دهیم. آن عرضی که وقت قرار داده شود هر امری می تواند باشد. این عرضی هم که صاحب وقت قرار داده می شود هر امری می تواند باشد. مهم نیست فقط آنچه که مهم است اینکه آنچه که زمان قرار دادیم باید معلوم تر باشد.
 مثلا رسیدن میوه ها در امسال و فصل درو کردن امری است که می توانیم به آنها چیزی را نسبت دهیم مثلا بگوییم ما در فصل رسیدن فلان میوه نزد تو می آییم. اینها هم حادثند و همه عرض اند. رسیدن میوه عرض است ولی خود میوه جوهر است. مصنف تعبیر به عرض حادث می کند. (مراد از عرض، حادثه و پدیده است اما اگر به معنای خود عرض اصطلاحی هم بگیری ایراد ندارد چون طلوع شمس عرض است و خود شمس جوهر است. رسیدن میوه عرض است.)
 امر موهوم یعنی وهم ما فکر کند که زمان است ولی زمان نیست. مادر ماهیت زمان هم بحث می کنیم مصنف از طریق ماهیت زمان، وجود زمان را اثبات می کند در کتاب اشارات هم همین کار را کرد که ابتدا را بیان کرد و اسمی از لفظ «زمان» نمی آورد در پایان می گوید آن چیزی که ما آن را اثبات کردیم زمان است. در شفا هم همینطور است که اول ماهیت زمان را بیان می کند بعداً به سراغ وجود زمان می رود.
 توضیح عبارت
 (ی_فصل)
 مراد از «ی» یکی از حروف ابجد است که به حروف ابجد، برابر با 10 است یعنی مراد فصل دهم است. در فصول قبلی هم هر کدام یک حرف ابجد داشت که نشانگر شماره فصل بود.
 (فی ابتدا، القول فی الزمان و اختلاف الناس فیه و مناقضه المخطئین فیه)
 در این فصل، شروع گفتار درباره زمان است و بیان اختلاف مردم درباره زمان است و مناقضه ی کسانی که خطای در زمان کردند.
 (مناقضه می کنیم یعنی باطل می کنیم حال چه قول آنها را باطل کنیم چه دلیل آنها را باطل کنیم. نه اینکه مناقضه به معنای معارضه باشد و در عرض دلیل آنها، دلیل بیاوریم)
 (ان النظر فی امر الزمان مناسب للنظر فی امر المکان)
 مراد از (النظر)، بحث و فکر است.
 بحث در امر زمان مناسب با بحث در امر مکان است یعنی این دو خیلی به همدیگر نزدیکند با یکدیگر مناسبت دارند.
 (لانه من الامور التی تلزم کل حرکه)
 چون زمان از اموری است که لازمه هر حرکتی است و مثل مکان می ماند چون مکان هم لازمه هر حرکتی است. زمان هم لازمه هر حرکتی است. البته درباره مکان فقط درباره فلک نهم یک خدشه احتمالی داشتیم که متحرک است ولی مکان ندارد ولی از فلک نهم که بگذریم مکان لازمه هر حرکتی است. زمان هم لازمه هر حرکتی است پس زمان و مکان هر دو وابسته به حرکتند و از این جهت با هم مناسبند.
 (و الحال فی اختلاف الناس فی وجوده و ماهیته کالحال فی المکان)
 مردم در وجود و ماهیت زمان اختلاف دارند همانطور که در وجود و ماهیت مکان اختلاف داشتند. پس حالِ زمان با حالِ مکان از این جهت مساوی است یعنی از جهت اختلاف مردم در وجود و ماهیت مساوی است.
 (فمن الناس من نفی ان یکون للزمان وجود البته)
 گروهی گفتند که اصلا برای زمان وجودی نیست.
 (البته) یعنی نه وجود خارجی و نه وجود وهمی.
 (و منهم من جعل له وجوداً لا علی انه فی الاعیان الخارجیه البته بوجه من الوجوه)
 بعضی وجود برای زمان قائل اند اما نه اینکه زمان در اعیان خارجه باشد و وجود خارجی داشته باشد.
 (البته) یعنی قطعا در خارج وجود ندارد.
 (بوجه من الوجوه) می تواند تفسیر (البته) باشد، این (بوجه من الوجوه) در مقابل اختلاف بعدی است که بیان می کند یعنی نه وجود تدریجی دارد نه وجود دفعی دارد، نه وجود جوهری دارد و نه وجود عرضی دارد، و نه وجود واجبی دارد و نه وجوب امکانی دارد، نه مفرد و نه مرکب است.
 (بل علی انه امر متوهم)
 این گروه بر این هستند که زمان، امری متوهّم است یعنی امری است که وهم ما آن را درک می کند. امر متوهّم دو قسم است 1 ـ امر متوهّمی که وهم ما آن را ساخته است. 2 ـ امر متوهّمی که و هم ما از خارج آن را انتزاع کرده است و خودش در خارج نیست اما چیزی در خارج است که از آن چیز، و هم ما آن را انتزاع کرده است.
 زمان از قبیل قسم دوم است یعنی امرِ متوهَّمِ ساخته شده که از آن تعبیر به نیش غولی می کنیم نیست بلکه امر متوهَّمی است که منشا انتزاع دارد و منشا انتزاعش همان حرکت خارجی است. یا منشا انتزاعش نسبت بین دو شی است مثل نسبت وجود من با گردش فلک یا نسبت وجود من با هجرت پیامبر. اینها چیزهایی است که در خارج موجودند و ما از آنها زمان را انتزاع می کنیم و زمان، امر متوهَّم می شود. پس کسانی که می گویند زمان، امر متوهم است منظورشان این است نه اینکه مراد از متوهّم به معنای ساختگی و نیش غولی باشد.
 (و منهم من جعل له وجودا لا علی انه امر و احد فی نفسه)
 ترجمه: بعضی برای زمان وجودی قائل اند اما نه به این صورت که زمان، امر واحد فی نفسه باشد. اولاً واحد باشد و ثانیا فی نفسه باشد این دو هیچکدام نیست بلکه اولا از اوقات متعددی درست شده و ثانیا امری نسبی است و فی نفسه نیست بلکه باید چیزی را به چیزی نسبت بدهی تا در این نسبت، زمان متولد شود. ما زمان را امر نسبی نمی دانیم بلکه زمان را کمِّ متصل غیر قار می دانیم و کمّ از قبیل نسبت نیست. در بین اعراض، کیف و کم نسبی نیستند آن هفت مورد باقیمانده نسبی اند. پس زمان را از اقسام کم قرار می دهیم و آن را نسبی قرار نمی دهیم ولی این گروه آن را نسبی قرار می دهند.
 (بل علی انسبه ما علی جهه ما لامور انها کانت الی امور انها کانت)
 نسخه صحیح: (ایّها کانت الی امور ایّها کانت) است.
 نسبتی است اما نسبتها مختلف است ممکن است پدر را به پسر نسبت دهیم اما نسبت تولّد و تولید می دهیم. ممکن است کتابت را به کاتب نسبت دهیم اما نسبت متاثّر به اثر است، پس نسبتها هر کدام به حیثیتی هستند، این نسبت حضور زید عند طلوع الشمس علی جههٍ ما است یعنی یک نوع نسبت خاصی است. نسبت موثر و اثر نیست. نسبت مولّد و ولد نیست بلکه نسبت خاصی است و بیان نمی کند چه نسبتی است چون هنوز خود زمان را روشن نکرده است. همان نسبت زمانی است ولی اسم آن را نمی برد. چون اگر بخواهد اسم زمان را ببرد دور لازم می آید. چون زمان را تعریف می کند به اینکه نسبتی کذائی است. حال اگر در تعریف زمان، از کلمه زمان استفاده کند دور لازم می آید. ناچار است که «علی جهه ما» بکار برد. پس «علی جهه ما)) یعنی نسبت به یک حیثیت خاص باشد چون نسبت ممکن است به حیثیتهای مختلفی باشد. این نسبتی که الان درباره زمان است به یک حیثیت خاصی است که اسم آن حیثیت را هم نمی آوریم. و الا اگر بیاوریم دور می شود.
 ترجمه: بلکه زمان یک نوع نسبتی است با یک حیثیتی (مثلا نه به حیثیت تاثیر و تاثر است و نه به حیثیت تولید و تولد است).
 نسبتی است برای اموری به اموری (مثلاً نسبت حضور زید به طلوع شمس یا نسبت ارسال حضرت ابراهیم(ع) به طوفان نوح(ع)) حالا این امور هر چه می خواهد باشد. (حفظ شرط می شود که یکی از این امور شناخته تر ازامور دیگر باشد که بتوانیم آن امرِ شناخته تر را زمان قرار دهیم.
 (فقال ان الزمان هو مجموع اوقات)
 این گروهی که زمان را وجود واحد فی نفسه قرار نداده بلکه زمان را اولا مرکب گرفته و ثانیا امر نسبی قرار داده اینگونه می گویند که زمان، یک وقت نیست بلکه مجموعه اوقات است. و در ادامه وقت را تعریف می کند.
 (و الوقت عرض حادث یعرض وجود عرض آخر مع وجوده بحضور)
 نسخه صحیح (یفرض) به جای (یعرض) است و (کحضور زید مع طلوع الشمس) به جای (بحضور) است.
 ترجمه: و وقت، عرضی است که حادث می شود، فرض می شود وجود عرض دیگر با وجود آن عرض حادث.
 (ضمیر در ((مع وجوده)) به عرض حادث بر می گردد). یعنی این دو عرض ها با هم فرض می شوند. مانند حضور زید با طلوع شمس که حضور زید، عرض آخر است و طلوع شمس، عرض حادث است.
 (فهو وقت للآخر ایّ عرضٍ حادث کان)
 ضمیر (هو) به عرض حادث بر می گردد. ضمیر (کان) به عرض آخر بر می گردد. در اینجا مصنف به جای (عرض آخر) تعبیر به (للآخر) کرده و الف و لام در (للآخر) برای عهد ذکری است. که در جمله قبل ذکر شده است.
 ترجمه: این عرضِ حادث، وقت است برای عرض دیگر، هر عرض حادثی باشد این عرض آخر. (فرقی نمی کند چه عرضی باشد. وقتی به عرض حادث نسبت دادی وقت برای آن است مثل اینکه حضور زید را نسبت به طلوع شمس دادی، طلوع شمس وقت برای حضور زید می شود. حال اگر این وقتها را با هم ترکیب کنی تعبیر به زمان می کنیم).
 (و منهم من جعل للزمان وجودا و حقیقه قائمه)
 بعضی از کسانی که قائل به زمان هستند و زمان را هم امر خارجی می دانند نه امر متوّهم، کسی است که برای زمان وجود و حقیقتِ قائمه قائل است (مراد از قائمه، قائم بالذات نیست بلکه مراد این است که در خارج وجود دارد. لذا این گروهی که برای زمان وجود خارجی قائلند و او را حقیقت قائمه می دانند بعضی از آنها گفتند این حقیقتِ قائمه، جوهر است و بعضی گفتند عرض است. اگر مراد از قائمه، قائم بالذات بود نمی توانست بگوید عرض است و نمی توانستیم تقسیم به جوهر و عرض کنیم. اما تقسیم به جوهر و عرض می کنیم پس معلوم می شود که مراد از قائمه، قائم بالذات نیست. بله مراد از قائما بذاته که در ادامه می آید قائم بالذات است).
 (فمنهم من جعله جوهرا قائما بذاته)
 بعضی از همین گروه که برای زمان، وجود و حقیقت قائمه قائلند کسی است که زمان را جوهر قائم بالذات قرار می دهد. در مقابل این گروه، کسی است که جوهر را عرض قرار می دهد. مصنف این قسم دوم را ذکر نکرده است.
 مرحوم صدرا در شرح هدایه اثیریه فرموده کسانی که برای زمان وجود خارجی قائلند به دو دسته تقسیم می شوند بعضی زمان را جوهر قرار می دهند و بعضی عرض قرار می دهند. مصنف نگفته که بعضی زمان را عرض قرار می دهند ولی وقتی می گوید (فمنهم من جعله جوهرا) مفهومش این است که گروه دیگری هم هست که آن را عرض قرار داده است. اما مرحوم صدرا به هر دو گروه تصریح کرده است. مصنف در اینجا، تقسیم را تمام می کند ولی مرحوم صدرا در شرح هدایه اثیریه تقسیم را ادامه می دهد و می گوید کسانی که زمان را جوهر قائم بالذات قرار می دهند باز به دو گروه تقسیم می شوند. بعضی زمان را واجب الوجود می دانند و بعضی ممکن الوجود می دانند. آن گروه هم که ممکن الوجود می دانند به دو گروه تقسیم شدند بعضی زمان را مجرد می دانند و بعضی آن را مادی می دانند.
 عبارت مرحوم صدرالدین است: والجا علون له جوهراً منهم من جعله جوهرا قدسیا غیر جسمانی و فرقه منهم زعمت انه الواجب الوجود لذاته و منهم من جعله جوهرا جسمانیا هو الفلک الاعلی.
 (فاما من نفی وجود الزمان فقد تعلق بشکوک)
 تا اینجا نقل اقوال در عبارات مصنف تمام شد.
 در صفحه 151 سطر 14 می گوید فالزمان واجب الوجود... که در اینجا واجب الوجود بودن زمان را می آورد. در ابتدای فصل که اشاره به اقوال می کند اشاره ای به واجب الوجود بودن زمان نمی کند. و استاد از مرحوم صدرا آن را نقل کردند ولی در وسط فصل، مصنف قول گروهی را می آورد که با استدلالی که کردند زمان را واجب الوجود قرار دادند. پس این اقوالی که از مرحوم صدرا نقل کردیم اقوالی است که بعضی از آنها را مصنف در لابلای عباراتش می آورد بعد از نقل اقوال مصنف وارد بحث می شود و می فرماید کسی که وجود زمان را نفی کردند تمسک به شکوکی کرده اند. (تعلّق به معنای تمسک است) نمی گوید تمسک به ادله ای کردهاند بلکه می فرماید تمسک به شکوکی کرده است. یعنی ادله آنها اینقدر ضعیف است که ما باید اسم آنها را شک بگذاریم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo