< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 147 سطر 6 (قوله فاذا استبانت)
 موضوع: ادامه رد دلیل پنجم اصحاب خلا
 بحث در جواب ادله اصحاب خلا داشتیم یکی از دلایلشان این بود که اگر ما قاروره ای را بمکیم و مقداری از هوای آن را بیرون بریزیم و سپس قاروره را وارونه داخل آب کنیم می بینیم آب وارد شیشه می شود و این نشان می دهد که در شیشه خلائی بوجود آمده که آب آن خلا را پر می کند. مصنف این دلیل را جواب داد و سپس نمونه دیگری را هم اضافه کرد و آن را هم در یک احتمال، مدرکی برای قول به خلا گرفت ولی این مدرک را هم باطل کرد. آن نمونه ای که مصنف اضافه کرد این بود که در قاروره ای فوت می کنیم و هوای زائد وارد می کنیم و سپس آن داخل آن می شود.
  در مورد این نمونه دو احتمال مطرح کردیم.
 احتمال اول: این هوای زائد که بر اثر فوت کردن ما در قاروره وارد می شود جاهای خالی که در لابلای هوای موجود در قاروره است را پُر می کند و مکان برای خودش بدست می آورد بدون اینکه قاسری او را وادار کند که در آنجا برود.
 این احتمال را مطرح کردیم و جواب دادیم.
 احتمال دوم: بر اثر فوت کردن، هوای داخل شیشه متکاثف به تکاثف حقیقی می شود و حجمش کم می شود ولی چون با فوت کردن ما انجام می شود تکاثف حقیقی قسری واقع می شود نه طبیعی.
 مصنف این فرض را رد نمی کند چون تکاثف حقیقی را قبول دارد و لذا شروع به بیان اتفاقاتی که می افتد می کند و در پایان بیان می کند که این اتفاقات، نمونه هم دارند. و در واقع مصنف این فرض را تایید می کند.
 توضیح: بر اثر فشاری که هوای زائد بر هوای قبلی شیشه وارد می کند هوایی موجود در شیشه متکاثف به تکاثف حقیقی می شود و وقتی که این فوت کردن تمام می شود آن هوایی که قبلا شیشه را پر کرده بود قاسرش که او را به تکاثف وادار کرده بود زائل می شود یعنی فوت کردن را قطع می کنیم. حال شیشه را در آب می اندازیم. در این صورت آن هوای زائدی که وارد شیشه شده بود بیرون می آید و آن هوای قبلی هم که در شیشه بود به حجم خودش بر می گردد اما نه به حجم اصلی خودش، بلکه به بیش از حجم اصلی اش بر می گردد چون عاملی که آن را متکاثف کرده بود (که هوای زائد بود) بیرون رفت و با بیرون رفتنش به هوای اوّلی اجازه داد که فضای قاروره را پر کند اگر همین بود و اضافه بر این نداشتیم آن هوای قبلی، فضای شیشه را پر می کرد و اضافه حجمی هم نداشت و به حجم اولی خودش بر می گردد اما وقتی ما فوت کردیم گذشته از اینکه هوای زائد را داخل کردیم گرمایی هم به هوای قبلی دادیم و خود گرما منبسط کننده است و اضافه حجم می آورد چون جسم را لطیف می کند و با لطیف کردنش حجم آن را اضافه می کند و از حالت فشردگی در می آورد. این هوای قبلی، قبل از ورود هوایی زائد، گرم نبود و حجم خاصی داشت که به اقتضای طبیعت خودش آن حجم را واجد بود ولی الان که ما فوت کردیم هم گرم شد و هم تکاثف قسری پیدا کرد حال که شیشه را در زیر آب کردیم و عامل تکاثفش که هوای زائد می باشد بیرون رفت هوای اولی دوباره به حجم خودش بر می گردد ولی هوای اوّلی که گرم شده می خواهد به حجم خودش بر گردد. و لذا اضافه حجم پیدا می کند. نه تنها حجم اولی را دارد بلکه حجم اضافه ای را هم که آن تسخّن بوجود آورده را بدست می آورد پس حجمی پیدا می کند که اکبر است از آن حجمی که قبل از نفخ و فوت کردن داشت. سپس می فرماید این سخونت، سخونت عارضی است و اصلی نیست لذا کم کم از بین می رود. وقتی از بین برود این هوا بر می گردد به همان حجمی که مقتضای خودش بود لولا السخونه. یعنی اگر سخونت نبود به مقتضای خودش همان مقدار حجم پیدا می کرد که قبلا داشت. یعنی به اندازة خود شیشه حجم پیدا می کند. اما هوایی که زائد بود و بر اثر فوت کردن وارد شده بود وقتی که شیشه را در آب می اندازیم با غُل غُل کردن، هوای آن بیرون می آید و این هوایی که از ابتدا در شیشه وجود داشت اضافه حجم پیدا کرده و اضافه ی حجم آن، در شیشه نمی تواند بماند لذا آن هم باید بیرون بریزد پس الان در شیشه هوایی وجود دارد که به اندازة تراکم هوای اولی نیست بلکه لطیف تر شده است. یعنی آن هوای زائد بیرون رفت و از هوای اصلی به خاطر گرمایی که پیدا کرده مقداری بیرون رفته است الان هوایی که در شیشه است کلّ حجم شیشه را پر کرده است اما هوای لطیفی است و تراکم قبلی را ندارد. و لذا آب داخل شیشه می شود. پس مصنف دخول آب را اینگونه توجیه کرد که هوای زائد، بیرون می رود و هوای اصلی هم که بر اثر سخونت اضافه حجم پیدا کرده اضافه حجم خود را بیرون می ریزد الان هوایی در شیشه است که کلّ هوای شیشه را پر کرده است اما هوای لطیفی است هوایی که تراکم اوّلی را ندارد. چون لطیف است آب می تواند وارد شود و هوای فعلی شیشه را به اندازه اولیه، متراکم کند نه اینکه به اندازه بعد از فوت کردن متراکم کند بلکه به اندازه ی قبل از فوت کردن متراکم می کند و به همان مقدار که متراکمش کرد آب وارد می شود.
 پس مصنف فرض دوم را تثبیت می کند ولی به این نحوه ای که بیان کردیم تبیین می کند.
 توضیح عبارت
 (فاذا استبانت استحاله هذا القسم)
 وقتی روشن شد که این قسم (هوای زائد وارد خلاهایی شود که در هوای قدیم موجود بودند) محال است.
 (بقی ان السبب فیه التجاء الهواء الی حجم اصغر للانضغاط)
 ضمیر در (فیه) را می توان به این مورد برگرداند و می توان به دخول هوای زائد و جا گرفتن در شیشه برگرداند که هوای زائد در شیشه وارد شده و جا گرفته است.
 ترجمه: سبب این است که هوا ناچار شده و پناهنده شده که حجم اصغری بگیرد به خاطر فشاری که هوای زائد بر آن وارد کرده بود. حال که حجم اصغر گرفته جا برای این هوای زائد باز شده و هوای زائد، آن جایی را که باز شده پر می کند.
 للانضغاط (یعنی قبول فشار).
 (فاذا زال انبسط الی حجمه)
 تا اینجا را در جلسه قبل هم گفته بود که هوای زائد، هوای قبلی را متکاثف به تکاثف حقیقی قسری می کند و جا را برای خودش باز می کند و سپس این جای باز شده را پر می کند.
 از اینجا می خواهد جریانی را که در شیشه اتفاق می افتد توضیح دهد.
 ترجمه: زمانی که این انضغاط یا قاسر زائل شد آن هوای اصلی منبسط به حجم اولی خودش می شود.
 (زال) زائل شد. یعنی غُل غُل کرد و در آب دفع شد.
 (انبسط الی حجمه) آن هوای اصلی منبسط به حجم اوّلی خودش می شود چون هوای زائد بیرون رفته بود و وارد آب شد به واسطه غُل غُل کردن. از طرفی قاسر هم از بین رفت، انضغاط و فشاری که هوای قبلی قبول می کرد هم از بین رفت حال هوا می خواهد به حالت طبیعی خودش برگردد و به حجم اصلی اش بر می گردد. قبل از فوت کردن حجمی داشت اما الان بر اثر فوت کردن گرم است و حجم اضافه ای پیدا می کند. حال با عبارت (و لا جل ان هناک) تسخن را می خواهد توضیح بدهد و بگوید این هوای موجود در شیشه که مزاحم را بیرون کرده خودش الان یک سبب دیگر دارد و آن، تسخن است، آن سبب دیگر، اضافه حجم برای هوا می آورد و این اضافه حجم باعث می شود که مقداری از همین هوای اصلی از شیشه بیرون بیاید. نه تنها هوای زائد بیرون رفت مقداری هم از هوای اصلی بیرون رفت.
 (ولا جل ان هناک سببا آخر یقتضی حجما اکبرو هو التسخن و التلطف)
 (هناک) خبر (انّ) است و مراد از آن، درون شیشه است و (سببا) اسم (انّ) است. و (یقتضی) متعلق به (لاجل) است.
 (سببا اخر): یک سبب، زوال قاسر بود. حال بیان می کند که سبب دیگر برای ازدیاد حجم هوای اولی وجود دارد یعنی یک سبب، زوال قاسر بود (قاسری که این هوا را متکاثف کرده بود از بین رفت پس این هوای متکاثف، ازدیاد حجم پیدا کرد. سبب دیگری هم برای ازدیاد حجمش هست و آن گرمایی است که بر اثر فوت کردن حاصل شده است که آن هم ازدیاد حجم را اقتضا می کند و این هوا حجمی پیدا می کند بیش از حجمی که قبل از نفخ داشته است. این توضیح طبق این احتمال شد که یقتضی متعلق به لاجل است. این هوای باقیمانده که هوای اصلی شیشه است اقتضای حجم بیشتر می کند چون دو سبب در آن وارد شده: 1 ـ زوال قاسر 2 ـ تسخن.
 احتمال دیگر که بهتر می باشد این است که در دو خط بعد آمده (فاقتضی السخوند العارضه) که این عبارت، متعلق به (لاجل) است و (یقتضی) را متعلق به (لاجل) نگیریم. بلکه صفت برای (سببا آخر) می گیریم. حال معنای عبارت اینگونه می شود: به خاطر اینکه در آن شیشه سبب دیگری وجود دارد که آن سبب دیگر اقتضا می کند برای هوای باقیمانده (یعنی هوای اصلی شیشه) حجم اکبری را که آن سبب دیگر، تسخن هوا و در نتیجه تلطف اوست.
 (تقسر تحریک النفخ)
 (بقسر) مضاف است و (تحریک) مضاف الیه و (النفخ) هم مضاف الیه است.
  این تسخن و تلطف از کجا پیدا شده است؟ به تحریک قسری که نفخ ایجاد کرده پیدا شده است چون نفخ، هوای موجود در شیشه را به سمت سخونت تحریک کرده و حرکت داده ولی این تحریک، تحریک قسری بود. اضافه قسر به تحریک، از قبیل اضافه صفت به موصوف است یعنی: تحریکی که از ناحیه نفخ حاصل شده و این صفت را دارد که این تحریک، تحریک قسری است.
 (ان کان ممنوعا عن مقتضاه)
 مرحوم آقا جمال فرموده در اکثر نسخ (ان کان) آمده است اما در بعضی نسخ (و کان) آمده است و در بعضی نسخ (کان) آمده است. اکثر نسخ که (ان) دارد نمی توان خوب معنی کرد لذا به جای (ان)، واو می گذاریم. ضمیر در (کان) را به تلطف بر می گردانیم چون (بقسر تحریک النفخ) هم مربوط به تسخن بود و هم مربوط به تلطف بود یعنی تسخن و در نتیجه تلطف به تحریک قسری که نفخ ایجاد کرده بود وجود گرفت سپس می گوییم این تلطف تا الان در کجا بود؟ نمی گوییم این تسخن تا الان در کجا بود؟ اگر این هوا گرم شده بود و نتیجه گرما تلطف است چرا تا الان تلطف نداشت؟ با این عبارت بیان می کند که تلطف ممنوع بود چون فشار هوای زائد نمی گذاشت که این هوای گرم شده لطافت پیدا کند. ما ضمیر (کان) را به تلطف برگرداندیم اما چون کلمه (عن مقتضاه) دارد خوب است که ضمیر (کان) را به تسخن برگردانیم یعنی این تسخن، ممنوع است از مقتضای خودش که تلطف می باشد در نتیجه اضافه حجم است و اگر ضمیر را به تلطف برگردانیم اینگونه معنی می کنیم که این تلطف، از مقتضای خودش (که ازدیاد حجم می باشد) ممنوع است.
 (بالضغط الذی یکثفه اشد من تلطیف هذا)
 نسخه صحیح (تکثیفه) است.
 سوال می کنیم که چرا آن تلطف یا تسخن، از مقتضای خودش ممنوع بوده است! مصنف با این عبارت، جواب می دهد.
  (باء) در (بالضغط) برای سببیت است یعنی ممنوعیت آن به خاطر هوای زائد بوده که تکثیف آب هوای زائد تکثیف هوای اصلی را اقتضا می کرد. آن تسخن یا فوت کرده، اقتضای تلطف هوای اصلی را می کرد. تکثیفِ فشارِ هوای زائد اشد بوده و جلوی تلطیف آن تسخن یا فُوت را گرفته است و نگذاشته که آن فُوت کردن، باعث تلطیف شود. تکثیفی را که هوای زائد وارد کرده نگذاشته که آن تلطیف حاصل شود، حال که هوای زائد از بین رفته است و تلطیف، مانعی ندارد لذا آن تلطیف ثابت می شود.
 ترجمه: این تلطف یا تسخن از مقتضای خودش ممنوع بود، به واسطه فشار آن هوای زائد، فشاری که تکثیفش اشد بوده از تلطیف فوت یا تلطیف تسخن.
 (و قدر زال العائق)
 عائق زائل شده، عائق همان فشار و هوای زائد است که از بین رفته است.
 (فاقتضی السخونه العارضه ان یصیر الهواء اعظم حجما من الحجم الذی کان قبل النفخ)
 این جمله مربوط به (لاجل ان هناک) در دو خط قبل می باشد.
 حال که سبب دیگری است و این سبب دیگر، تا الان مقتضایش ممنوع بوده است و الان ممنوعیت از بین رفته (چون قاسر از بین رفته است) یعنی این سخونتی که سبب دیگر است و تا الان ممنوع بوده الان چون ممنوعیتش از بین رفته تاثیر خودش را می گذارد.
 ترجمه: سخونتی که بر اثر نفخ و فوت کردن عارض شده اقتضا می کند که هوای موجود در شیشه (یعنی همان هوای اصل و هوای اولیه) حجمش بزرگتر شود از حجمی که قبل از نفخ داشت. (بعد از نفخ که متکاثف شد و حجم اولی خودش را از دست داد و کم حجم شد).
 (العارضه) یعنی این سخونت هم عارضی است واز بین می رود.
 (و من اجل ان تلک السخونه عرضیه بهذا و تزول)
 نسخه صخیخ (تهدا و تزول) است. در کتاب (بهذا) است که باء سببیه است و (هذا) اشاره به نفخ دارد یعنی به خاطر نفخ. در این صورت (فیعود الماء) که در خط بعدی آمده متعلق به (من اجل) می گیریم اما اگر (تهدا) باشد (تهدا) را متعلق (من اجل) قرار می دهیم (تهدا) به معنای آرام گرفتن و کم شدن است یعنی کم می شود و بعداً زائل می شود. چون آن چیزی که عَرَضی است باقی نمی ماند بلکه آرام می گیرد و بعداً هم زائل می شود.
 (و ینقبض الهواء الی الحجم الذی اقتضته طبیعته لو لم تکن تلک السخونه)
 در این صورت، هوایی که در شیشه بود اولاً و مقداری از آن بر اثر سخونت و اضافه حجم، بیرون ریخته است ثانیاً خودش را قبض و جمع می کند به همان مقدار حجمی که طبیعتش اقتضا می کرد اگر سخونت نبود. (یعنی اگر سخونت نبود طبیعتش یک مقدار حجمی را اقتضا می کرد و به آن مقدار بر می گردد و وقتی به آن مقدار بر می گردد شیشه خالی می شود و تا شیشه خالی شد آب وارد می شود.
 ترجمه: وقتی سخونت از بین رفت و زائل شد هوا جمع می شود و به سمت حجمی می رود که هوا اقتتضای آن حجم را می کرد اگر سخونت نباشد.
 (لو لم تکن) قید برای (اقتضته) است، یعنی اگر این سخونت نبود طبیعت هوا چه مقدار حجم را اقتضا می کرد؟ الان که سخونت از بین رفته هوا بر می گردد به همان مقدار حجمی که لولا السخونه اقتضا می کرد. سخونت آمد و حجم را اضافه کرد و مقداری از هوا اولی را بیرون کرد و الان آن سخونت از بین رفته و هوا باید به حجمی بر گردد که بدون سخونت اقتضا می کند.
 (فیعود الماء لاستحاله وقوع الخلا)
 چون الان مقداری از شیشه خالی شد جای برای آن باز شد و آب داخل شیشه می شود چون هوا که مقداری از شیشه را خالی کرده نمی تواند به صورت خلا باقی بماند لذا آب داخل می شود تا خلا بوجود نیاید.
 اینکه تعبیر به (عود) کرده شاید به این مناسبت باشد که آب، عود می کند و جای هوای قبلی را می گیرد. درست است که آب، مرتبه اول است که وارد می شود و صدق عود بر آن نمی کند ولی چون جای هوا را می گیرد می توان گفت که گویا همان هوا عود می کند.
 معنای دیگری برای (یعود) است که به معنای (یصیر) است. در این صورت احتیاج به توضیح نداریم.
 (فلهذا ما تشاهد من ان المنفوخ بالقوه اولا یتبقبق منه هوا یخرج)
 (تشاهد) و (نشاهد) هر دو نسخه آمده است. ضمیر (منه) به منفوخ بر می گردد که مراد همان قاوره است.
  (فلهذا ما تشاهد) چون عبارت (من ان المنفوخ) آمده و (من) بیانیه است لذا (ما) در (ما تشاهد) زائده نیست بلکه موصوفه یا موصوله است که با (من) بیانیه بیان می شود.
 ترجمه: به خاطر همین است آنچه که مشاهده می کنیم (آنچه که مشاهده می کنیم چیست؟ با «من» بیایند بیان می کند) این است که منفوخ بالقوه (آن چیزی که با فشار در آن دمیده شد، است یعنی شیشه ای که با فشار درون آن را فوت کردیم) اولاً (در ابتدا که وارونه در آب می اندازیم) می بینیم که این منفوخ بالقوه (یعنی قاروره) اولاً تبقبق پیدا می کند از آن، هوایی که خارج می شود.
 (ثم یا خد فی جذب الماء الی نفسه)
 به جای (ثانیا) تعبیر به (ثم) می کند.
 ثانیا این منفوخ، شروع در جذب آب به سمت خودش می کند. علتش همین است که گفتیم (فلهذا ما تشاهد...) یعنی علتش این است که هوای زائد هوای اصلی را متکاثف کرد و مقداری هعم آن را گرم کرده وقتی که این هوای زائد بیرون می آید آن هوای اصلی، حجم را پر کند ولی سخونت هم در آن تاثیر کند و حجمِ اضافه پیدا می کند و اضافه حجم را هم بیرون می کند و دوباره این هوای باقیمانده به مقتضای اصل خودش بر می گردد و مقداری از شیشه که خالی شد آب داخل می گردد.
 (کما لو سد فم القاروره باصبع)
 از اینجا نمونه را بیان می کند. در این نمونه فرض می کند که شیشه و قاروره ای داریم که در آن فوت نمی کنیم بلکه جداره شیشه را با آتش گرم می کنیم اما نه به مقداری که شیشه را بِتَرَکاند، بلکه در حد معمولی گرما می دهیم که هوای درون شیشه گرمایی را بگیرد، این هوای درون شیشه وقتی گرما گرفت اضافه حجم پیدا می کند. اضافه حجم که پیدا می کند بیرون می ریزد ولی ما قبل از اینکه بیرون بریزد آن رادر آب رها می کنیم یعنی وارونه در آب می اندازیم می بینیم باز هم صدای بَق بَق می کند یعنی آن اضافه هوایی که بر اثر حرارت بوجود آمده کم کم بیرون می آید. در شیشه قبلی، فوت می کردیم و فوت با مقداری از اضافه حجم هوا بیرون می آید. حال در این صورت، فوت نکردیم بلکه فقط هوای درون شیشه را گرم کردیم. این هوای درون شیشه اضافه حجم پیدا می کند. قبل از اینکه این اضافه حجم، بیرون بریزد ما شیشه را به صورت وارونه داخل آب می کنیم و آن اضافه حجم هوا، در آب بیرون می آید. یعنی همین وصفی که بر اثر فوت کردن اتفاق افتاده بود همین وضع بر اثر آتشی که هوا را گرم می کند اتفاق می افتد منتهی فرقی که دارد این است که در موردی که فوت کردن بود هوای بیشتری باید از شیشه ای که در آب می افتد خارج شود و در فرضی که شیشه را گرم می کنیم هوای کمتری خارج می شود.
 ترجمه: دَرِ قاروره را با انگشت ببندید.
 (و سخت بنار حاره لا تکسرها)
 آتش گرمی که این قاروره را نشکند قاروره را گرم کند.
 (ثم اکبّت علی الماء)
 سپس این شیشه وارونه روی آب بیفتد.
 (عَرَض اولا تبقبق ثم امتصاص منهاللماء)
 وقتی اینگونه که ابتدا غُل غُل کردن آب عارض می شود بعداً (ثانیا) عارض می شود به چسبیدن آب از قاروره (از جانب قاروره شروع می شود به مکیدن آب)
  ضمیر در (منها) به قاروره بر می گردد.
 تا اینجا روشن شد که دلیل اصخاب خلا دلیل ناتمامی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo