< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه رد دليل پنجم اصحاب خلا

«صفحه 146 سطر 12 (قوله و نحن اذا)»

دليل پنجم: ما قاروره اي را می مکیم و مقداري از هواي درون آن بيرون مي آيد و خلا درست مي شود سپس اين قاروره را وارونه در آب مي اندازيم مي بينيم آب وارد قاروره مي شود و ورود آب در قاروره نشان مي دهد كه اين قاروره خالي شده و جا براي آب باز شد. لذا آب وارد اين قاروره مي شود.

جواب: مصنف جواب اين را داد که در جلسه قبل بیان شد. سپس مصنف مطلب جديدي را كه ممكن است مورد تمسك اصحاب خلا قرار بگيرد را طرح مي كند و رد مي كند. ممكن است كه اصحاب خلا به اين هم استدلال کرده باشند و ممکن است که استلال نکرده باشند در هر صورت، این مطلب بيان مي شود و رد مي گردد. و آن مورد اين است كه قاروره و شيشه اي را مي گيريم و با فشار، هوا به داخل آن مي كنيم و سپس وارونه داخل آب مي اندازيم. اين قاروره هم آب را بالا مي كشد ولي چيزي در اين قاروره است كه در قاروره قبلي نبود.

در جايي كه قاروره را مي مكيم وقتي وارونه داخل آب مي اندازيم آب به سمت بالا مي آيد اما جايي كه قاروره را فُوت مي كنيم (و هوا را به داخل آن مي فرستيم) وقتي داخلِ آب مي گذاريم ابتدا مقداري از هواي درون قاروره خالي مي شود و صداي بَق بَق يا غُل غُل مي كند سپس آب را به سمت بالا مي كشد. يعني در اين قاروره سه كار انجام مي شود:

    1. فُوت مي كنيم.

    2. وقتي وارونه داخل آب مي اندازيم آن فُوت و هواي اضافه خارج مي شود

    3. آب داخل آن قاروره مي رود.

مصف مي فرمايد يكي از دو حال اتفاق افتاده است.

1- يا اينكه خلائي در اين قاروره بوجود آمده و ما فُوت كرديم و بر اثر فُوت كردن ما ، هوا جابجا شده و بعداً خالي شده و شيشه مشتمل بر مقداري هوا و مقداري خلا است و اين هواي زائد وارد آن خلا مي شود.

2- يا خلا حاصل نشده و با فُوت كردنِ ما، هواي درونِ شيشه تكاثفِ قسري پيدا كرده ولي تكاثفِ حقيقي نه تكاثف مشهوري.

وقتي تكاثف پيدا كرد، جا براي ورود هواي زائد پيدا شده است و آن مقدار فُوت كه كرديم و هوا را داخلِ قاروره كرديم، در آب خالي مي شود و بعداً آب، وارد قاروره مي شود نه اينكه این هوای زائد برود و خلا را پُر كند بلكه جايي را كه اين هوا بر اثر تكاثف خالي كرده اين هواي زائد آن را پُر كرده است. خلاءِ آن هوا، متكاثف شده والان بر اثر تكاثف جا برای هواي زائد پيدا شده است.

پس يكي از اين دو حالت اتفاق مي افتد كه بايد هر دو حالت را رسيدگي كنيم. ابتدا فرضي را كه خلا درست شده را رسيدگي مي كنيم و رد مي كنيم سپس فرض دوم را طرح مي كنيم و توضيح مي دهيم.

توضيح عبادت

(و نخن اذا نفخنا في القاروره ثم كببناها علي الماء)

اگر ما در قاروره فُوت كنيم سپس آن قاروره را وارونه (و بادهانه) داخل آب بيندازيم.

(خرجت منهاريح کثیره يَبَقبَق منها الماء)

از قاروره، بادِ زيادي خارج مي شود (يعني همان فُوت كه ما در قاروره كرديم الان در آب خارج مي شود) آب، از آن ریح صداي بَق بَق مي كند.

ضمير در (منها) مي تواند به قاروره و مي تواند به ريح برگردد که بهتر این است به ریح بر گردانيم و ريح، مونث است چنانكه مي گويد ريح كثيره، (يبقبق) يعني صداي بق بق مي كند كه در فارسي مي گوييم غُل غُل مي كند.

(ثم عاد الماء فدخل فيها)

بعد از اينكه آن ريحِ كثيره از شيشه خارج شد آب بر مي گردد و داخل در اين قاروره مي شود.

(فَيُعْلم انا قد ادخلنا فيها بالقسرشيئا لامحاله)

(فيُعلم) به معناي معلوم است (دانسته مي شود يعني معلوم است و واضح است)

ترجمه: معلوم است كه ما در قاره داخل كرديم بالقسر( به واسطه فُوتي كه كرديم نه به طور طبيعي) شئي را (مراد از «شي» هواي زائد است كه با فُوت كردن داخل قاروره شد)

(و لما زال القسر خَرَج)

بعد از اينكه قسر زائل شد (مراد از قسر، دهان است كه فُوت نكند) و شيشه در آب قرار دارد آن شي كه بالقسر داخل شده بود خارج مي شود يعني آن هوايي زائدي كه داخل در قاروره شد الان خارج مي شود.

(ذلك لايخلو اما ان يكون دخول ما ادخلناه بالقسر هو بنفوذه في الخلا)

تا اينجا داستانِ شيشه را بيان كرد كه چه اتفاقي مي افتد اما الان مي خواهد توجيه كند و بگويد اين هواي زائد كه واردِ قاروره مي شود آيا در خلا مي رود يا و جايي هوايِ مكاثف شده را مي گيرد؟ آن دو احتمالي را كه گفتيم مطرح مي كند و درباره هر كدام جداگانه بحث مي كند.

ترجمه: و اين اتلاق كه مي افتد (كه آب، داخلِ قاروره مي شود) خالي نيست از اينكه دخولِ هوايِ زائدي كه ما بالقسر داخل كرديم يا بنفوذ هوا در خلا است (خلائي كه در لابلای هواي شيشه موجود است)

مراد از «ما ادخلناه بالقسر» هواي زائد است.

(او يكون علي سبيل التكاثف من الموجود الذي كان فيه)

يا خلائي موجود نیست و هوا در درون قاروره، پُر است و هوايِ درونِ شيشه متكاثف مي شود و جا را براي هواي زائد خالي مي كند.

ترجمه: يا اينكه اين دخول بواسطه تكاثفي رخ مي دهد از جانب موجودي كه در قاروره است (ضمير در «فیه» به «قاروره» بر مي گردد به اعتبار اينكه مكان براي آن است. اگر «فيها» بود خوب بود)

يعني از هوايي كه در قاروره بود تكاثفي از آن درست شد كه اين تكاثف باعث شد كه هواي زائد، جا پيدا كند و داخل در اين قاروره شود.

(حتي حصل للمدخل بالقسر مكانٌ)

(مكانه) فاعل براء حصل است.

(حتي) مربوط به تكاثف است نه موجود.

(بالقسر) متعلق به مُدخل است.

توضيح: آن هواي درونِ قاروره متكاثف شد به طوري كه براي آن مُدخِل بالقسر (كه همان هواي زائد است) مكاني پيدا شد يعني تكاثف طوري اتفاق افتاد كه جا براي مدخلِ بالقسر پيدا شد. ولي ا ين تكاثف، تكاثفِ مشهوري نيست تا گفته شود كه چيزي را خارج كرديم و هواي درونِ شيشه تكاثف پيدا كند سپس فُوت كرديم. بلكه بدون اينكه چيزي از درون قاروره خالي كنيم فُوت كرديم و هوايي داخل قاروره رفت، معلوم مي شود تكاثفي كه براي هوايِ درون شيشه اتفاق افتاده تكاثفِ مشهوري نبوده كه چيزي از اين هوا خارج شود بلكه تكاثفِ حقيقي بوده يعني بدون خروجِ چيزي از اين شيشه، هواي درون شيشه متكاثف شد و هوايِ زائد وارد شد.

(و يكون ذلك التكاثف علي سبيل التكاثف الذي نقوله نحن)

تكاثفی كه براي هواي درون شيشه اتفاق مي افتد به طريق تكاثفي است كه ما به آن قائل هستیم يعني تكاثفِ حقيقي است. چون مصنف مي فرمايد ما به تكاثف حقيقي قاتل هستيم اما تكاثفِ مشهوري را همه قبول دارند ولي تكاثفِ حقيقي را هم ما قبول داريم اما تكاثف حقيقي دو قسم است:

    1. تكاثف قسري

    2. تكاثف طبيعي.

اين تكاثفي كه در اينجا اتفاق افتاده تكاثفِ طبيعي نيست بلكه قسري است چون با فُوت كردن اتفاق افتاده و هوا خود بخود جا را براي هواي بعدي خالي نكرده بلكه ما فُوت كرديم تا هواي درون شيشه جا خالي كرده است. اما قسري است كه وقتي قاسر از بين رفت به حالت طبيعي بر مي گردد يعني تكاثفِ قسري، تا وقتي قاسر است تحقق دارد به محضِ اينكه قاسر از بين رفت آن تكاثف از بين مي رود و هوا به حالت طبيعي خودش بر مي گردد و تكاثفی را كه بدست آورده بود از دست مي دهد.

(و نری ان القسري منه ان يعود الي الطبيعي عند زوال القاسر)

درنسخه خطی: (للقسري) آمده كه بهتر است يعني می بینیم و راي مي دهيم كه براي قسري از تكاثف اين حق است كه به حالت طبيعي برگردد در وقتي كه قاسر زائل می شود.

و راي مي دهيم كه قسري از تكاثف بر مي گردد به حالت طبيعي، وقتي كه قاسر از بين رفت.

مراد از «طبيعي» حالت طبيعي است يعني حالت طبيعي هوا نه اينكه مراد از طبيعي، تكاثف طبيعي باشد. نمي خواهد بگويد كه تكاثفِ قسري بعد از زوالِ قاسر بر تكاثف طبيعي بر مي گردد «چون تكاثفِ قسري به تكاثفِ طبيعي بر نمي گردد. مي خواهد بگويد كه تكاثفِ قسري بعد از اينكه قاسر از بين رفت به حالتِ طبيعي بر مي گردد نه به تكاثف طبيعي بر گردد.

(فان كان علي سبیل نفوذ في الخلا)

خلاصه مطلب اين شد كه در داخل شيشه فُوت مي كنيم و سپس شيشه را وارونه در آب مي اندازيم ابتدا مقداري از هوا خارج مي شود بعداً آب، داخل مي شود الان سوالِ ما اين است كه اين فُوت كه مي كرديم در شيشه اي كه پُر بود وارد شد چگونه توانست اين هواي زائدي كه بر اثر فُوت كردن ما داخلِ شيشه مي شود با اينكه شيشه پُر بود واردِ شيشه شود.

يك احتمال اين بود كه در شيشه، خلا وجود دارد يعني لابلايِ هوايِ موجود خلا بود و اين فُوتِ ما آن خلاها را پُر كرد. يك احتمال اين بود كه هواي درون شيشه بر اثرِ فُوتِ ما تكاثفِ حقيقي پيدا كرد منتهي تكاثفِ حقيقي قسري، و جا براي هواي زائدی که بر اثر فُوتِ ما بوجود آمده بود پيدا شد و داخلِ شيشه شد.

حال مي خواهيم احتمالِ اول را شروع كنيم كه اين هواي زائدي كه بر اثرِ فُوت واردِ شيشه شده داخلِ خلاهايي كه در لابلايِ اين هوايِ موجودِ در شيشه وجود داشته و آن خلاها را پُر كرده است. حدودِ 8 خط درباره اين احتمالِ اول بحث مي كند و در صفحه 147 سطر 6 قولد (فاذا استبانت) احتمال دوم را بحث مي كند.

ابتدا مصنف احتمال اول را تصوير مي كند و اشكالي نمي كند. اما از صفحه 147 سطر اول (قوله فينبغي ان لايحتاج) شروع به اشكال مي كند.

مصنف در تصوير كردنِ مطلب، سه امر بيان مي كند.

امر اول: مكاني كه اين هواي زائد پيدا مي كند مكانِ قسري براي هواي زائد نيست زيرا خلائي بوده و هواي زائد اين خلا را پيدا كرده و آن را پُر كرده است يعني قسري نيست و به طوري است كه اگر اين هواي زائد بيايد لازم نيست كه قاسري آن هواي زائد را در اين خلاها ببرد. بلكه خود هواي زائد، اين خلاها را پيدا كرده و وارد در اين خلاها شده است.

امر دوم: اين هواي زائد با آن هواي موجود در قاروره تعاند و بُغضي ندارد تا برود و آن را به زور خارج كند و خودش جانشينِ آن شود. زيرا خلا وجود دارد و آن خلاها را پُر مي كند. و لذا لازم نيست هواي داخل شيشه را خارج كند.

امر سوم: خود هواي قديمي و قبلي هم، اينچنين نيست كه خودبخود فرو بريزد و بيرون بيايد و جا را به هواي جديد (كه با فُوت كردن مي آيد) بدهد.

اين سه فرض را مي كند بعد از اين سه فرض، اشكال را بيان مي كند. اين سه امر ، تصوير مطلب است.

ترجمه: اگر آن دخول بر سبيل نفوذ در خلا باشد.

ضمير در (كان) به دخول بر مي گردد كه در خطِ 14 گفته شد (دخول ما ادخلناه)

(حتي حصل في ذلك المكان منه)

ضمير در (حصل) به مُدخل بالقسر (كه همان هواي زائد است) بر مي گردد. و ضمير در (منه) به خلا بر مي گردد.

ترجمه: اگر آن دخول بر سبيل نفوذ در خلا باشد به طوري كه اين هواي زائد در آن مكان از خلا حاصل شد.

(و ليس ذلك المكان له بقسري)

ضمير در (له) به مدخل للقسر برمي گردد (كه مراد هواي زائد است)

از اينجا آن سه امر را بيان مي كند. اين عبارت، امر اول را بيان مي كند. اين مكاني كه از بين خلا انتخاب شد براي مدخل للقسر (يعني هواي زائد) مكان قسري نيست بلكه مكاني خالي بوده كه به طور طبيعي اين هواي زائد آن مكان را اشغال مي كند و قسري نيست گرچه هواي زائد را با فُوت كردن داخل مي كنيم ولي مكانش را بالقسر تعيين نمي كنيم. قاسر با فُوت كردن، هواي زائد مي فرستد ولي مكانِ اين فُوت (يعني هواي زائد) را قاسر تعيين نمي كند بلكه خود شيشه، قسمتهاي خالي داشته و اين هواي زائد به طور طبيعي آن قسمتهاي زائد را پُر مي كند. قسر وجود دارد و آن، همان فُوت كردن است كه هوايي را وارد شيشه مي كند ولي مكان آن، بالقسر تعيين نمي شود بلكه مكانش طبيعي است.

(و لا مبغضا لجسم هوائي يملوه فيفيه عنه و يدفعه)

اين عبارت، امر دوم را بيان مي كند.

(و لا) يعني (و لا يكون مدخل بالقسر مبغضا لجسم هوائي يملوه) يعني مبغضِ آن جسم هوايي كه اين خلا را پر مي كرده نيست. يعني هواي زائد كه مدخل بالقسر است مبغض جسم هوايي قبلي كه در شيشه موجود بوده نيست و آن هواي قبلي را خارج نمي كند تا خلا درست شود و خود همين هواي زائد در آن خلا قرار بگيرد. مراد از (جسم هوائي) يعني جسمي كه از سنخ هوا است. (يملوه) صفت براي جسم است و ضمير فاعلي آن به جسم هوايي بر مي گردد و ضمير مفعولي به خلا بر مي گردد.

(فيُنفيه عنه و يَدفَعُه) يا مي توان (فيُنفِيَه عنه و يَدفَعَه) خواند كه (فاء) به معناي (حتي) باشد. ضمير فاعلي (ينفيه) به مدخل بالقسر بر مي گردد و ضمير مفعولي به جسم هوايي بر مي گردد و ضمير (عنه) به خلا بر مي گردد.

ترجمه: آن هواي زائد با اين جسم هوايي كه آن خلا را پر كرده مبغض نيست تا اين هواي زائد نفي كند جسم هوايي را از آن خلا، (جسم هوايي را از آن خلا نفي كند) و دفع كند و خلا درست شود سپس هواي زائد آن خلا را پر كند اينگونه هم نيست.

مراد از (مُبغِض) يعني دشمن و معاند. احتمال دارد كه مُبعِّض هم بتوان خواند يعني اين هواي زائد، جسم هوايي را تبعيض كند يعني قسمتي از آن در داخل شيشه بماند و قسمت ديگر را نفي كند و بيرون بريزد كه خلا درست شود و اين هواي زائد آن خلا را درست كند.

(و لا من طبيعه الهوا ان ينزل متسفلا عن خلا)

اين عبارت، امر سوم را بيان مي كند. آن هواي درون شيشه كه در ابتدا درون شيشه بود طبيعتش اين نيست كه به طور طبيعي نزول كند و به سمت پايين بيايد.

(متسفلا عن خلا) يعني به طوري طبيعي خودش پايين مي آيد و خلائي را به جا مي گذارد.

(يحصل فيه نزولا مندفعا في الماء)

خلائي كه آن هواي متنزّل، در آن خلا حاصل مي شود و الان از آن خلا دارد بيرون مي آيد يك نوع نزولي كه در آب، پرت مي شود يعني قاروره را كه در آب مي گذاری مي بيني آب، غُل غُل مي كند معلوم مي شود كه آن هوا خودش را پرت مي كند يعني اينطور نيست كه كم كم در آب بيايد. بلكه خودش را دفع و پرت مي كند به طوري كه صداي بَق بَق و غُل غُل آن مي آيد.

مصنف مي فرمايد اينطور نيست كه هواي موجود در شيشه به طور طبيعي نازل شود و خودش را در آب پَرت كند تا خلائي درست شود. هيچكدام از حالتها اتفاق نمي افتد.

تا اينجا مصنف مطلب را تصوير كرد و خلاصه مطلب اين شد كه هواي زائد، خلاهاي موجود در اين شيشه را پُر مي كند.

(فينبغي ان لايحتاج الهواء الي ان يفارقه و يتخلص عنه)

اشكالِ مصنف اين است كه اگر چنين وضعيتي اتفاق افتاده و هواي زائد، خلاها را پُر كرده است داخلِ شيشه تنگ نيست كه وقتي اين شيشه را در آب مي اندازيم چيزي بيرون بيايد.

ترجمه: سزاوار است كه هوا (چه هواي قديم چه هواي جديد، به طور كلّي هوايي كه درون شيشه است) بايد احتياج نداشته باشد كه مفارقت از خلا كند و خلاصي يابد از آن خلا.

(فان كان الخلا هو الذي ياباه فلم لاياتي الهوا الآخر)

خصم دفاع مي كند و مي گويد خلا، هوا را نمي پذيرد. الان كه با فُوت كردن هوا را در خلا جا داديم وقتي فُوت كردن، تمام مي شود خلا به هوا مي گويد بيرون برو و آن هوا را نمي پذيرد. خلائي كه از پذيرش هوا ابا دارد و لذا هوا به بيرون مي آيد.

مصنف جواب می دهد که اگر اینچنین است چرا خلاهای دیگر، هوای خودشان را بیرون نمی کنند. قانونی که اصحاب خلا قبول دارند این است که تمام جهان، خلا است و هوا آن خلاها را پُر می کند. جاهایی که هوا است می گویند در اصل خلا است و هوا این خلاها را پُر کرده است. اگر هوا را برداری باز هم خلا است.

حال می گوییم چرا جاهای دیگری که هوا است خلاها اجازه دادند که هوا بیاید و آن خلاها را پُر کند، چرا این خلاها، از هواهای دیگر ابا نکردند و هوا را در خود جای دادند آیا فقط همین خلا موجود در شیشه ابا می کند و نمی گذارد هوا بیاید.

ترجمه: اگر خلا درون شیشه، چیزی باشد که از این هوا ابا کند و هوا را در خودش نپذیرد مصنف، جواب می دهد که (فلم لا یاتی ....) نسخه صحیح (فلم لا یأبی) است.

ضمیر در (لایابی) به خلا بر می گردد. و (الهوا الآخر) مفعول آن می شود.

چرا این خلا از هوای دیگر، ابا و امتناع نمی کند یعنی خلاهای دیگر چرا هوا را در خودشان جا دادند. اگر خلا بخواهد از هوا ابا کند باید هیچ هوایی نداشته باشیم چون شما گویید همه هواها در خلاها هستند. اگر اینگونه باشد در همه جا که خلا است باید خلا بماند و هوا نباید بیاید. این، یک دفاع بود که خصم کرد و مصنف جواب آن را داد حال با عبارت بعدی، دفاع بعدی می کند.

(و ان کان الماء یأباه فلم اذا احکم المص ثم ترک حتی یخرج من الهوا، ما من شانه ان یخرج و کب سریعا علی الماء دخله الماء)

خصم دفاع بعدی می کند و می گوید آب می خواهد وارد شیشه شود و آن آب، ابا دارد از اینکه هوا در شیشه باقی بماند،آب به هوا می گوید تو پایین بیا تا من بتوانم داخل شوم. یعنی خلا، هوا را بیرون نمی کند این آبی که می خواهد داخل در شیشه شود هوا را بیرون می کند یعنی آب، مانع هوا می شود.

جوابی که مصنف می دهد این است که اگر آب با هوا ناسازگار بود در آن فرضی که ما شیشه را می مکیدیم و مقداری از هوا را خارج می کردیم چگونه آب وارد شیشه می شد و با باقی هوا سازگار بود. چرا باقی هوا را بیرون نمی کرد و با هوای داخل شیشه سازگار بود.

(و ان کان الماء یاباه) یعنی اگر آب، از هوا ابا کند یعنی آب باعث شود که هوا نتواند در شیشه بماند و مجبور به خروج شود. این عبارت، دفاع خصم است.

(قلم اذا احکم المص) از اینجا شروع به جواب مصنف است.

(اذا) سه جمله شرطیه دارد 1 ـ اذا احکم 2 ـ ترک 3 ـ کُب

وقتی ما شیشه را به شدت می مکیم و دَرِ شیشه را در مدت کوتاهی رها می کنیم تا هوای مکیده شده بیرون بیاید سپس این شیشه وارونه در آب می افتد در این صورت آب داخل می شود. (یعنی چرا وقتی اینگونه می شود آب داخل می گردد، اگر آب با هوا نمی سازد چرا با باقیماندة هوا سازش می کند و داخل می شود؟ باید صبر کند تا باقیمانده هوا هم خارج شود. پس معلوم می شود این راه دفاع هم بسته است).

(فان کان الخلا یابی ان یشعله الهوا و یدفعه فلان یا بی جذب الماء اولی)

این عبارت، دفاع سوم خصم است.

دفاع سوم: این عبارت، همان دفاع اول را تکرار می کند تا اشکال جدیدی بر آن وارد کند. دفاع اول این بود که خلا ابا از هوا دارد و لذا هوا را دفع می کند و بیرون می ریزد. جواب اولی که دادیم این بود که چرا خلاهای دیگر از هواهای دیگر ابا ندارند. جواب دوم که با این عبارت بیان می کند این است که اگر خلا، هوا را دفع می کند دفع کردن آب برای او اولی است. اگر هوا را که سبک است دفع می کند آب را که سنگین است به طریق اولی باید دفع کند.

در حالی که آب را به سمت بالا می کِشد و دفع نمی کند بلکه آن را قبول می کند پس معلوم می شود خلا همانطور که با آب نزاعی ندارد با هوا هم نزاعی ندارد و با هر دو می سازد.

ترجمه: اگر خلا ابا دارد که هوا آن را اشغال کند و لذا این خلا، هوا را دفع می کند پس برای ابا از جذبِ آب، اولی است («ان» در «لان» مصدریه است و «یابی» تاویل به مصدر می رود یعنی این خلا برای ابا کردنِ جذبِ آب اولی است. یعنی اگر ابا از جذب هوا دارد به طریق اولی باید ابا از جذب آب داشته باشد. دفاع اولی که خصم کرد دوباره تکرار شد تا مصنف اشکال دومی را وارد کند البته مصنف می توانست در همان دفاع اول دو اشکال وارد کند ولی نکرد.

(فلعل الخلا یبغض الهوا بطبیعته و یجذب الماء فلم یترک الماء المنفوش فی الهوا، الشاغل لخلا الهواء الخالیه ینزل)

از اینجا دفاع چهارم خصم که در واقع دفاع سوم می باشد را بیان می کند.

دفاع سوم: طبیعت خلا، هوا را دفع می کند و طبیعت خلا، آب را جذب می کند یعنی شما گفتید که خلا با هوا نمی سازد ما گفتیم اگر با آب نسازد بهتر است و اولی است. حال این شخص، جواب می دهد که طبیعت خلا با هوا نمی سازد اما با آب می سازد. (اینکه مصنف دفاع اول را دوباره تکرار کرد و اشکال جدید کرد و در همان وقتی که دفاع اول را گفت و دو اشکال را با هم وارد نکرد به خاطر همین است که این اشکال را می خواست مربوط به این مطلب جدید کند که الان می گوییم.

مصنف می خواهد اشکال دومی را که بر دفاع اول وارد کرد زمینه در ورود این بحث قرار دهد. چون اشکال کرد که اگر خلا، ابا از هوا دارد چرا ابا از ماء ندارد؟ مدافع جواب می دهد که چون طبیعت خلا اینچنین است که به طبیعتش ابا از هوا می کند و آب را جذب می کند یعنی طبیعت آن خلا اینگونه است که با هوا نمی سازد و با آب می سازد به طوری که هوا را دفع می کند ولی آب را جذب می کند. این، دفاع سوم یا جواب از اشکال دومی است که بر دفاع اول وارد کردیم.

مصنف جواب می دهد و می گوید اگر اینطور است می گوییم این شیشه پر از هوا بود و خلا هم درون آن بود و هوایی را که با فُوت وارد کردیم خلا را پر کرد و خلا چون با هوا نمی ساخت این هوای زائد را که با فوت وارد شده بود بیرون کرد و آب را به جای آن هوا بیرون کشید. حال شیشه را بالا می آوریم و از آب خارج می کنیم می بینیم آبی که درون شیشه است بیرون می ریزد. می گوییم اگر خلا علاقه به آب داشت چرا الان که شیشه را از آب بیرون آوردیم آبِ درونِ شیشه را نگه نمی دارد.

ترجمه: شاید خلا به طبیعت خودش بغض با هوا دارد (در صورتی که یُبغِض بخوانیم اینگونه معنی می شود. البته می توان یُبعِّض خواند به معنای اینکه طبیعت خلا اینطور است که هوا را تبعیض می کند و قسمتی از آن را بیرون می ریزد) و آب را جذب می کند.

(فلم یترک...) مصنف جواب می دهد که چرا این خلا آبِ افشانده شده در خلا یا هوا را ترک می کند.

ضمیر در (یترک) به خلا بر می گردد یعنی چرا خلا ترک می کند آب افشانده شده را و اجازه می دهد که آب افشانده شده، نازل شود.

(الشاغل) صفت برای (الماء) است و (الخالیه) صفت برای (خلل) است.

(و ان کان ثقله یغلب جذب ذلک الخلا)

خصم دفاع بعدی می کندو می گوید آب، سنگین است و سنگینی آب باعث می شود که آب فرو بریزد.

ترجمه: اگر ثقل آب، غلبه بر جذب این خلا کند یعنی خلا جذب می کند اما چون آب، سنگین است رها می شود.

(فلم ثقل الماء المکب علیه القاروره لا یغلب الخلا بل ینجذب)

مصنف جواب می دهد که اگر سنگین بود چرا آن را بالا کشید، چرا خلا این آب سنگین را بالا کشید با اینکه بالا کشیدنِ شی سنگین سخت تر از حفظ کردن شی سنگین است.

ترجمه: چرا سنگینی آبی که قاروره به صورت وارونه بر آن آب افتاده، سنگینی برخلا نمی کند و این آب با وجود سنگینی جذب می شود. یعنی چرا وقتی که این شیشه را در آب انداخته بود این خلا، آب را جذب می کرد و بالا می کشید. الان که ما شیشه را بیرون آوردیم خلا نمی تواند این آب سنگین را نگه دارد. خوب اگر این آب، سنگین است از همان ابتدا نمی توانست آب را به سمت بالا بکشد.

(و امساک الثقیل المشتمل علیه اصعب من اشاله الثقیل المباین)

در نسخه ما (اصعب) است اما نسخه قدیم (اسهل) است که ظاهراً بهتر است. اگر (اسهل) باشد واو در (وامساک) حالیه است و اینطور معنی می کنیم: در حالی که امساک ثقیلی که خلا مشتمل بر این ثقیل است (ضمیر در «المشتمل» به خلا بر می گردد و ضمیر در «علیه» به ثقیل بر می گردد) آسانتر است از برداشتن و بلند کردن ثقیلی که جدا باشد. گاهی ثقیل، چسبیده است که اگر خلا را بلند کنیم آن شی ثقیل که به خلا چسبیده، آن هم بلند می شود مثلا آبی به خلا چسبیده است و ما شیشه را بلند می کنیم و آب نمی ریزد چون به خلا چسبیده است. اما گاهی مباین و جدا است. یعنی اگر مباین و جدا و سنگین است بالا کشیدن آن سخت تر از حفظ کردنش است و به عبارت مصنف حفظ کردنش آسانتر از بالا کشیدن آن است.

اما اگر (اصعب) باشد واو در (وامساک) عطف بر (ثقل الماء) می شود. یعنی چرا نگه داشتن ثقیل سخت تر از بالا کشیدن ثقیل شده است؟

اما چرا مصنف قید (المباین) را آورد؟

ما وقتی شیشه را از آب بیرون می کشیم سنگین می شود تا وقتی که شیشه در آب است و مباین(جدا) از آب نشده آبِ درون شیشه سنگین نیست و وزن آن آبِ داخل شیشه در وزن آبهایِ اطرافش گم شده است. لذا معنی ندارد که بگوییم چرا نگه داشتنِ ثقیل سخت تر از بالا کشیدنِ ثقیل شده است.

مصنف متوجه به این اشکال بوده و لذا کلمه (المباین) آورده است تا بیان کند که آن آبِ درون شیشه باید از آبهای دیگر جدا شود تا ثِقل و سنگینی پیدا می کند. پس مصنف کلمه (المباین) را برای دفع این اشکال آورده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo