< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

  صفحه 145 سطر اول (قوله و اما الحجه التی)
 موضوع: رد دلیل هشتم قانلین به بُعد بودن مکان
 دلیل هشتم: آب و ارض در حرکتشان به سمت پایین، و هوا و آتش در حرکتشان به سمت بالا، مکان را طلب می کنند که بکلیتشان در مکان واقع شوند. یعنی عناصر به سراغ مکانی می روند که تمامشان را در آن مکان قرار دهند مثلا سنگی از بالا رها می شود این سنگ می خواهد مکانی را طلب کند و تمامِ خودش را در آن مکان قرار دهد. نمی خواهد فقط سطحی از سطوحش را در مکان قرار دهد.
 آن مکانی که جسم می تواند بکلیته در آن قرار بگیرد بُعد است. سطح اینگونه نیست چون جسمی که بالا یا پایین می رود نمی تواند تمام خودش را در مکان (سطح) قرار دهد پس سطح، مکان نیست اما چون جسم میتواند بکلیته در بُعد قرار بگیرد پس بُعد، مکان است.
  مستدل اضافه میکند که این اجسامی که بالا می روند یا پایین می آیند ترتیب در بُعد را طلب می کنند مثلا سنگی را فرض کنید که از بالا به سمت پایین می آید و می خواهد در اسفل که زمین است بُعدی را اشغال کند. سنگ دومی که از بالا به سمت پایین می آید روی این سنگ اول قرار می گیرد و بُعدی را که روی سنگ اول است اشغال می کند و سنگ سومی که پایین می آید بُعدی را که روی سنگ دوم است اشغال می کند. پس این سنگ که پایین می آید طالب ترتیب در بُعد است یعنی طالب این است که از بالا و پایین ابعادی بسازد و هر کدام از این سنگها، بُعدی را بسازند که این اشیا مرتبند و یکی در بالا و یکی در وسط و یکی در پایین است. که یکی از این سنگها، بُعد بالا را اشغال کرده و یکی از این سنگها بُعد وسط را اشغال کرده و یکی از این سنگها بُعد پایین را اشغال کرده است. نباید بگویی یکی از سنگها در بالا و یکی در وسط و یکی در پایین است اگر اینطور بگویی فقط ترتیب در وضع درست شده یعنی قرار گرفتن و وضع آنها را مرتب می کنی. بلکه بگو ترتیب در بُعد دارند یعنی یکی در بُعد بالا و یکی در بُعد وسط و یکی در بُعد پایین است.
 (سپس در ادامه مصنف در مقام جواب، بیان می کند که ترتیب در بُعد نیست ولی ترتیب در وضع است)
 جواب: خلاصه بخش اول کلام مستدل این بود که جسم، نهایتِ (سطح) جسم دیگر را طلب نمی کند تا نهایتِ جسم دیگر را مکان قرار دهد زیرا جسم نمیتواند بکلیته در نهایت و سطح قرار بگیرد. مصنف می فرماید طلب نهایت و طلب سطح جسم دو صورت است که یک صورت ممکن است و صورت دیگر محال است.
 اما صورت محال: جسمی با داشتن حجم، نهایت و سطح جسم دیگر را طلب کند تا خودش را بکلیته در ضخامت آن سطح قرار دهد.
 این صورت، باطل است چون سطح، ضخامت ندارد تا جسم، بکلیته در آن قرار بگیرد.
  اما صورت ممکن: جسم، نهایت و سطح جسم دیگر را طلب کند تا سطحش را به سطح آن جسم ملاقات دهد. مثل ملاقات محاط با محیط.
 مصنف در ادامه بیان می کند که در باب مکان، صورت دوم واقع می شود. و جسم مکان را طلب می کند اما نه برای اینکه کلیت خودش را در آن مکان قرار دهد بلکه برای اینکه خودش را با آن ملاقات دهد.
 اما بخش دوم کلام مستدل این بود که جسم ترتیب در بُعد را طلب می کند مصنف می فرماید ترتیب در وضع لازم است و ترتیب در بُعد لازم نیست یعنی این جسم با جسم دیگر می خواهد وضعی تشکیل دهد که گفته شود این در بالا است و آن در پایین است نه اینکه گفته شود این در بُعد بالا است و آن در بُعد پایین است. اسمی از بُعد نمی آورد. این جسم پایین می آید تا بالا و پایین درست کند نه اینکه بُعد بالا و بُعد پایین درست کند پس ترتیب در وضع را طلب می کند نه ترتیب در بُعد را. این تمام جوابی است که مصنف از استدلال اخیر داده است.
 توضیح عبارت
 (و اما الحجه التی بعد هذه)
 مراد حجتی است که در صفحه 1116 سطر 13 بیان شد (و قالوا ایضا ان النار)
 ترجمه: حجتی که بعد از این حجت هفتم است.
 (فلیعلم ان طلب النهایه علی وجهین طلب ممکن و طلب محال)
 جسمی که نهایت جسم دیگر را طلب می کند تا در آن نهایت قرار بگیرد، این طلب به دو قسم است: 1ـ طلب ممکن، 2ـ طلب محال.
 (فاما الطلب المحال فهو ان یکون ذو الحجم یطلب ان یدخل بحجمه سطحا و نهایه جسم)
 (ونهایه جسم) عطف بر سطحا است
 اما طلب محال ( که ما آن را ادعا نمی کنیم و شما خواستید آن را در استدلالتان اخذ کنید) این است که جسمی که دارای حجم است طلب کند که با حجمش داخل در سطحی و در نهایت جسمی شود. این، ممکن نیست چون سطح ضخامت ندارد تا این جسم با ضخامتش وارد ضخامت سطح شود.
 (و الطلب الممکن یطلب ان یلاقیه)
 در نسخه تهران (ان یطلب) آمده که خوب است.
 طلب ممکن این است که ذوالحجم، طلب کند که با این نهایت و سطح جسم ملاقات کند نه اینکه داخل شود. طالب دخول نیست ولی طالب ملاقات است.
 (ملاقاه محاط به محیط)
 مانند ملاقات محاط به ،به محیط. مراد از (محاط به) محاط است یعنی چیزی که به آن احاطه شده.
 در نسخه تهران و نسخه های خطی اینگونه بوده (ملاقاه المحاط بالمحیط) که لفظ (به) نبود و (ال) بر هر دو کلمه داخل شده بود.
 مفاد هر دو نسخه یکی است.
 (و هذا المعنی یتحقق مع وضع النهایه مکانا)
 این عبارت اشاره به (ملاقاه المحاط بالمحیط) می کند یعنی ملاقات محاط با محیط حاصل می شود حتی در صورتی که نهایت و سطح را مکان قرار دهید و بُعد را مکان قرار ندهید. با وجود این، این ملاقات (یعنی این معنایی که ممکن است) حاصل می شود و ما هم همین را می گوییم یعنی می گوییم که متمکن باید با مکان ملاقات کند و همین برای ما کافی است و لازم نیست که در مکان داخل شود اگرچه در محاورات می گوییم (این در مکان قرار گرفت) ولی ما فلسفه می خوانیم و به محاورات کاری نداریم.
 تا اینجا قسمت اول کلام مستدل تمام شد.
 (ثم لیس اذا لم یطلب النهایه و جب ان یطلب ترتیبا فی ابعاد مرتبه)
 از این جا وارد در مطلب دوم می شود یعنی اینطور نیست که اگر این جسم که پایین یابالا می رود طلب نهایت نکرد، حتما واجب باشد که ترتیب در ابعادِ مرتّبه را طلب کند بلکه کافی است که ترتیب در وضع را طلب کند.
 (بل ربما طلب ترتیبا فی الوضع فقط من غیر حاجه ان یکون کل وضع فی بعد)
 جمله (من غیر حاجه ان یکون کل وضع فی بعد) توضیح (فقط) است
 ترتیب در وضع را طلب می کند بدون اینکه نیاز داشته باشد که هر وضعی (بالا یا پایین) را در یک بُعدی قرار دهد. لازم نیست از بالا بودن تعبیر به بُعد بالا بودن کند و از پایین بودن تعبیر به بُعد پایین کند.
 (بل علی ان یکون کل وضع هو نسبه ما بین جسم و جسم آخر تلیه فی جهه)
 وضع را با بُعد مخلوط نمی کند و نمی گوید بالایی که در بُعد است یا پایینی که در بُعد است چون «بالا و پایین» بُعد است و این را با بُعد مخلوط نمی کند و تعبیر به بُعد بالا و بُعد پایین نمی کند. بلکه فقط خود وضع را می آورد که بالا و پایین است.
 ترجمه: هر وضعی را نسبتی می گیرد (نسبت بالا و پایین بودن) نسبتی بین جسمی و جسم دیگری که این جسم دیگر، بدنبال جسم اول است در جهتی (یعنی بدنبال او است در جهت بالا و پایین، یا بدنبال او است در جهت راست و چپ)
 دنبالِ وضع و نسبت است و بدنبال بُعد نیست.
 (و لا ابعاد الا ابعاد الاجسام المتتالیه)
 این اجسامی که روی یکدیگر قرار می گیرند یا کنار یکدیگر قرار می گیرند هر کدام دارای بُعد هستند. ابعادی که تشکیل می شود ابعاد همین اجسام است نه اینکه ابعاد دیگری مراد باشد که به نام مکان است و این ابعادِ اجسام دلالت بر آن مکان کند. دو بُعد نداریم که یکی اشغال کننده و یکی اشغال شونده باشد بلکه فقط یک بُعد است و آن، بُعد خود جسم است. پس ترتیب بین ابعاد جسم برقرار است و ترتیب در وضع و در ابعاد جسم برقرار است. اما نمی توان گفت که ترتیب در ابعاد مکان است.
  مصنف، بر مطلب خود استدلال نکرد فقط ادعا می کند، چون مستدل ادعا کرده بود مصنف هم ادعا می کند و منظور مصنف این است که ادعای مستدل را از بین ببرد و نمی خواهد ادعای خودش را اثبات کند. اگر می خواست مدعای خودش را اثبات کند حتما استدلال می کرد. چون می خواهد استدلال خصم را باطل کند کافی است که احتمالی در مقابل احتمال خصم قرار دهد. پس اشکال نکنید که چرا مصنف، استدلال نیاورد؟ چون بیش از ادعا، لازم نداریم و مصنف، ادعا می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo