< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 143 سطر 8 (قوله و اما الحجه)
 موضوع: رد دلیل ششم و هفتم قائلین به بعد بودن مکان
 دلیل ششم: این دلیل در صفحه 116 سطر 10 (قوله و قالوا ایضا ان الناس) بیان شده بود و خلاصه دلیل این بود که مردم می گویند مکان گاهی خالی و گاهی پر است و ما وقتی ملاحظه می کنیم می بینیم بُعد اینگونه است که گاهی خالی و گاهی پر است و سطح اینگونه نیست.
 پس از این قولی که مردم درباره مکان دارند کشف می کنیم که آنها هم مکان را بُعد می دانند پس باید قائل شویم که مکان بُعد است نه سطح.
 مصنف دو جواب می دهد که جواب دوم را طولانی بیان می کند البته جواب دوم را می توان به چند جواب مستقل تبدیل کرد.
 جواب اول: اطلاق مردم برای عرف، مفید است و برای فلسفه مفید نیست. اگر ما بخواهیم یک حکیمی را که حکم عرفی است مترتب کنیم می توانیم از حرف مردم استفاده کنیم اما اگر بخواهیم مطلب عقلی و فلسفی را بیان کنیم نمی توانیم از حرف عرف و مردم استفاده کنیم.
 جواب دوم: خلاصه جواب دوم این است قبول می کنیم که باید در فلسفه هم به عرف اعتماد کنیم اما این بحث را مطرح می کنیم که آیا عرف آن حرفی را که شما گفتید فقط در بُعد قبول دارد یا در سطح هم قبول دارد؟ و در ادامه بیان می کنیم که عرف، سطح را بهتر قبول می کند (می توان این مطلب را جواب مستقل گرفت) و در ادامه بیان می کنیم در سطح، قبول داریم و در بُعد قبول نداریم (می توان این مطلب را هم جواب مستقل گرفت)
  اما تفصیل جواب دوم این است که وقتی به عرف مراجعه می کنیم می بینیم آنها می گویند مکان گاهی پر است و گاهی خالی است و بر بُعد هم اطلاق می کنند که گاهی پر است و گاهی خالی است و بر سطح هم اطلاق می کنند که گاهی پر است و گاهی خالی است. لذا از اطلاق عرف نمی توان فهمید که بُعد، مکان است یا سطح، مکان است چون عرف، پر و خالی بودن را که درباره مکان اطلاق می کنند هم برای بُعد قائلند و هم برای سطح قائلند. البته مصنف مطلبی را اضافه می کند و می گوید: اینکه عرف، پر و خالی بودن را در فرض بُعد و سطح، اطلاق می کنند مبنی بر این است که بُعد و سطح را به عرف تفهیم کنیم. ممکن است اینکه عرف بر سطح، اطلاق پر و خالی نمی کند علتش این است که سطح را نمی شناسد و اگر سطح را به عرف بشناسانیم می بینیم اطلاق پر و خالی می کند.
 بُعد هم همین طور است که اگر عرف بُعد را نشناسد اطلاق پر و خالی نمی کند. بَعد از شناخت بُعد و سطح، هم اطلاق پر و خالی بر سطح می کند هم بر بُعد می کند، پس هر دو اطلاق را دارد و ما نمی توانیم از کار عرف، کشف کنیم که مکان، بُعد است یا سطح است. با هر دو سازگار است.
 مصنف از عبارت (و یشبه ان یکونوا) یک پله بالاتر می رود و می گوید اطلاق فارغ و مملو در سطح حاوی، سریعتر از اطلاق فارغ و مملو در بُعد است یعنی عرف درباره سطح، راحت تر اطلاق فارغ و مملو می کند تا درباره بُعد اطلاق کند؟ چون عرف مملو را اطلاق می کنند بر چیزی که احاطه کرده باشد و یک شیء مصمت (تو پُر، جسمی که درون آن، پُر است) داخل آن باشد یعنی می گوید این کاسه پُر و مملو است یعنی کاسه را متصف به مملو می کند چون می بیند این کاسه، احاطه به جسمی (آب) کرده که توپر است.
 مصنف از عبارت (و لا یعرفون حال البعد) یک پله بالاتر می رود و می گوید عرف، اصلا بُعد را نمی شناسد تا برای آن اطلاق مملو و فارغ کند. عرف فقط سطح را می شناسد و اگر کوزه را به عرف بدهی می گوید کوزه پر از آب است و نمی گوید بُعدِ داخل کوزه پر است در واقع، حاوی (یعنی محیط) را متصف به مملو می کند و بُعد، که محیط نیست بلکه بُعد، اشغال می شود و احاطه نمی کند. سطح و دیواره کوزه به آب احاطه می کند اما بُعد و فضای داخل کوزه آب را اشغال نمی کند بلکه آب، آن بُعد را اشغال و احاطه می کند. مصنف در ادامه بیان می کند که مراد از کوزه چیست؟ می فرماید آیا کوزه، بُعد است یا کوزه خزف و گِل است که سطح بیرونی و درونی دارد. عرف می گوید کوزه پر است و نمی گوید بُعد کوزه پر است.
 حال اگر سطح درون کوزه که بالاخره نهایت کوزه است اگر جدا موجود می شد (سطح را نمی توان جدای از جسم موجود کرد حالا اگر کسی موجود کرد) همان سطح را عرف می گفت پر است اینکه عرف می گوید کوزه پر است به خاطر این است که شی آن سطح را از کوزه جدا نمی کند.
 توضیح عبارت
 (و اما الحجه التی بعد هذه فهی اول شی مبنیه علی عادات الجمهور و ذلک لیس بحجه فی الامور العقلیه)
 اما ردّ حجت ششمی که قائلین به اصحاب بُعد، بَعد از حجت پنجم آوردند این است که این دلیل شما مبنی بر عادات توده مردم شده و اطلاقات مردم و عادات آنها در امور عقلیه حجت نیست اما در امو شرعیه و لغویه و عرفیه حجت است.
 دلیل ششم در صفحه 116 سطر 10 آمده است.
 (اول) مراد از آن، اولا است که کلمه ثانیا در خط بعدی عطف بر این است.
 (و ثانیا انه کما لا یمنع العامه ان تقول ان البعد المفطور فی الجره فارغ و مملو)
 عامه و جمهور منع نمی کند که گفته شود بعد مفطور در کوزه خالی باشد یا پر باشد.
 مراد از بُعد المفطور، بُعدی که فطرت باید چنین بُعدی به وجودش شهادت می دهد.
 (کذلک لا یمنع ان تقول انا البسیط المقعر الذی فی الجره فارغ و مملوه)
 همان طور که عامه منع نمی کند که درباره بُعدی که در کوزه است اطلاق فارغ و مملو کند هم چنین عامه منع نمی کند که بگوید سطح مقعری که در کوزه است فارغ و مملو گفته شود.
 (علی ان تفهم الهامه المعنیین جمیعا)
 این جمله مربوط به کما لا یمنع و کذلک لا یمنع است.
 در چه وقتی مانع نمی باشد؟ بنابر اینکه عامه، هردو معنی را با هم بفهمد یعنی هم بُعد و هم سطح را به آن تفهیم کنیم و بنابر فهمی که پیدا می کند فارغ و مملو را به بُعد و سطح اطلاق می کند.
 (فانهم لا فتوی لهم فی لفظ لم تجر العاده بفهم معناه محصلا)
 چرا باید عامه را تفهیم کنیم چون آنها اگر چیزی را نفهمند درباره آن نظر نمی دهند. عرف اگر بُعد و سطح را نفهمد درباره آن نظر نمی دهد. وقتی تفهیم به عرف کردی نظر می دهد و می گوید این بُعد و سطح، فارغ و مملو است.
 ترجمه: فتوایی برای عرف نیست در لفظی که عادت به فهم معنایش حاصل نشده.
 (محصلا) می تواند مربوط به فتوی باشد یعنی عرف فتوای محصلی ندارد و می تواند مربوط به فهم معنی باشد یعنی فتوایی ندارد به لفظی که فهم محصلی از معنای آن ندارند.
 (و یشبه ان یکونوا الی ان یطلقوا ذلک فی البسیط المقعر اسرع منهم الی غیر ذلک)
 به نظر می رسد که این عامه برای اطلاق کردن مملو و فارغ در سطح مقعر، آمادگی بیشتر دارند از خود عامه به غیر آن، یعنی بر بسیط و سطح آسانتر اطلاق مملو و فارغ می کنند اما در بُعد و چیزهای دیگر سخت تر اطلاق می کنند.
 (و ذلک لان المملو فی عرفهم هو الذی یحیط بشی مصمت فی ضمنه)
 ضمیر در (ضمنه) به الذی بر می گردد.
 ترجمه: اینکه عرف در اطلاق مملو و فارغ در بسیط مقعر اسرع اند به این جهت است که مملو در عرف عامه، عبارت از ظرف و کوزه ای است که احاطه به یک شی مصمت (توپر) می کند که در ضمن آن ظرف است.
 (حتی یلاقیه من کل جهه)
 این جمله، توضیح (یحیط) است یعنی احاطه کرده باشد این ظرف، شی مصمت (توپر) را به طوری که با این شی مصمت از هر جهت ملاقات داشته باشد. یعنی همه جوانب ظرف را پر کرده که می گویند مصمت (توپر) است.
 (الا تری انهم یقولون فیما بینهم ان الجره مملوه و الزق مملو)
 نظر نمی کنی که عرف در بین خودشان به صورت متداول و متعارف می گویند کوزه پر است یا مشک پر است. یعنی می گوید کوزه پر است نه اینکه بُعد موجود در کوزه را بگوید پر است و می گوید مشک پر است نه اینکه بُعد موجود در مشک را بگوید پر است.
 پس مملو را صفت برای سطح، آسانتر قرار می دهد تا صفت برای بُعد قرار دهد.
 (و لا یعرفون حال البعد الذی یدعونه فی داخل الجره)
 عرف نمی شناسد حال بُعدی را که اصحاب بُعد، در داخل کوزه آن را ادعا می کنند. عرف اصلا بُعد را نمی شناسد تا بخواهد آن را متصف به فارغ و مملو کند.
 (بل یصفون الحاوی بهذه الصفه)
 بلکه حاوی را متصف به فارغ و مملو می کند.
 (و الحاوی اشبه بالبسیط منه بالبعد)
 ضمیر در (منه) به (الحاوی) بر می گردد.
 حاوی شباهتش به بسیط بیّن از شباهتش به بُعد است یعنی آنها بر حاوی اطلاق مملو و فارغ می کنند و حاوی با بُعد خیلی ارتباط ندارد چون بُعد، حاوی نیست. بُعد، اشغال می شود. بلکه اگر دقیق حرف بزنیم می گوییم بُعد، محاط است نه محیط.
 (فان البعد لا یحیط بشی)
 بُعد احاطه به چیزی نمی کند.
 (بل ربما احاط به ما یملوه ان کان موجوداً)
 ضمیر در (به) و مضیر مفعولی (یملوه) و ضمیر در (کان) هر سه به بُعد بر می گردد.
 ترجمه: بلکه چه بسا احاطه می کند به این بُعد، آن چه که بُعد را پر کرده (آنچه که داخل بُعد می آید بر بُعد احاطه کرده) اگر بُعد موجود باشد (ما می گوییم بُعد، موهوم است و موجود نیست.
 (فلذلک تجد العامه لا یتحاشون ان یقولوا ان الجره مملوه و ربما توقفوا عن ان یقولوا: ان البعد الباطن مملو)
 (لا یتحاشون) یعنی به حاشیه رفتن و کنار رفتن، یعنی از اینکه این حرف را بزنند کناره می گیرند و این حرف را نمی زنند.
 چون عامه ملا را صفت حاوی می داند و حاوی یعنی محیط را بر سطح، تطبیق می کنند نه بر بُعد، لذا می باید عامه را که تحاشی ندارند که بگویند کوزه پر از آب است اما توقف و مکث می کنند و نمی گویند بُعدی که در باطن کوزه است مملو است بلکه می گویند بُعدِ باطن، مملو است.
 (و الجره اسم الجوهر الخزف المعمول علی شکل البسیط الباطن المحیط)
 کوزه را تعریف می کند که کوزه، اسم جوهری است که از جنس خزف (گِل) ساخته شده به شکل سطح باطنی که احاطه کرده آنچه درونش است.
 کوزه یعنی سطح باطنی حاوی، ولی چون سطح را نمی توان جدا از جسم کرد لذا این جسم خزف را هم آوردیم والا اگر می توانستیم این سطح را از خرف جدا کنیم جدا می کردیم و به آن خزف نمی گفتیم که مکان است بلکه به سطح مقر کوزه می گفتیم مکان آب است.
 (و لو کان البسیط یقوم بنفسه لکان مقام هذه الجره و لکانوا یقولون فی البسیط ما یقولونه فی الجره)
 اگر بسیط و سطح می توانست قائم به نفس باشد و احتیاج نبود که نهایت جسم قرار داده شود آن سطح، جانشین خود کوزه می شد و حرفی را که عرف درباره کوزه می گفت درباره سطح هم می گفت. درباره کوزه گفت مملو یا فارغ است درباره سطح هم می گوید مملو یا فارغ است.
 (فقد بان انهم اذا قالوا: ان الجره فارغه و ملموه و جعلوا ذلک کقولهم مکان ما فارغ او مملو ذهبوا الی المحیط)
 (ذهبوا) جواب برای (اذا) است
 روشن شد که عامه وقتی می گویند کوزه فارغ است یا مملو است و قرار می دهند این گفته را مثل گفته ای که درباره مکان دارند روشن شد که نظرشان به محیط است و منظورشان این است که محیط که مکان است فارغ و مملو است پس مکان بودن محیط با اطلاق عرف بدست می آید.
 (نعم انما یمتنعون ان یقولوا فی البسیط المطلق انه فارغ و مملو)
 آنها اطلاق مملو و فارغ را بر سطح ندارند بلکه اطلاق مملو و فارغ را بر سطح حاوی دارند یعنی بر مطلق سطح، اطلاق مملو و فارغ نمی کنند اما بر سطح حاوی اطلاق می کنند. یک ورق کاغذ را اگر لحاظ کنی، نمی گویند این ورق کاغذ، پر از آب است ولی اگر این کاغذ را جمع کنی و حاوی قرار بدهی می بینی داخل آن آب است پس عرف به مطلق سطح، وصف مملو یا فارغ را نمی دهد بلکه به سطح حاوی، این وصف را می دهد.
 ترجمه: بله عرف امتناع می کند که بگوید درباره بسیط مطلق (بسیط مطلق در مقابل بسیط حاوی است) که فارغ یا مملو است.
 (لان البسیط المطلق لیس هو المکان بل المکان بسیط بشرط الاحاطه)
 زیرا بسیطِ مطلق، مکان نیست. بلکه بسیطِ حاوی، مکان است.
 (و اذا جعل بدل البسیط المطلق بسیط بهذه الصفه لم یتحاشوا عن ذلک)
 مراد از (هذه الصفه) بین صفت احاطه نه به صفت مملو و فارغ.
 ترجمه: اگر به جای بسیط مطلق، بسیط با این صفت (یعنی بسیط محیط) را گذاشتیم تحاشی ندارند از اطلاق فارغ و مملو. اما گر به جای بسیط مطلق، بسیط موصوف به حاوی بودن بگذاری تحاشی از اطلاق فارغ و مملو ندارد.
 صفحه 144 سطر 3 ردّ دلیل هفتم است.
 دلیل هفتم: این دلیل در صفه 116 سطر 12 (و القول بالابعاد یجعل کل جسم فی مکان) بیان شده بود که خلاصه دلیل این بود که می گفتند اگر ما مکان را عبارت از بُعد قرار دهیم همه اجسام حتی محدد الجهات هم دارای مکان می شوند اما اگر مکان را عبارت از سطح حاوی قرار دهیم همه اجسام مکان ندارند چون محدد الجهات، سطح حاوی ندارد و چون لازم است همه اجسام مکان داشته باشند پس باید مکان را طوری تفسیر کنیم که همه اجسام صاحب مکان باشند لذا مکان را به بُعد معنی می کنیم تا همه اجسام، مکان داشته باشند.
 جواب: مصنف بر این قاعده کلی (کل جسم لازم ان یکون له مکان) اشکال می کند و می گوید این قاعده را چه کسی گفته است. بله جسم، مکان دارد و مجردات مکان ندارند اما آیا هر جسمی مکان دارد؟
 سپس می گوید بر فرض لازم باشد همه اجسام مکان داشته باشند و محدد الجهات هم مکان داشته باشد لازم نبود ما خود را به زحمت بیندازیم تا برای محدد الجهات، مکان پیدا کنیم چنان که شما سعی می کنید با قائل شدن به بُعد، برای آن مکان قائل شوید.
 اگر سه مطلب تمام بود ما ناچاریم که سعی کنیم مکان را بُعد قرار دهیم ولی هیچ کدام از این سه مطلب ثابت نیست.
 1ـ کل جسم فله مکان
 2ـ نمی توانیم برای همه اجسام، مکانی غیر از بُعد قائل شویم یعنی چیز دیگری غیر از بُعد که بتوانیم مکان قرار دهیم وجود نداشته باشد ناچار می شویم بُعد را مکان قرار دهیم.
 3ـ بُعد مفطور وجود داشته باشد.
 ولی اولا قاعده اوّلی صحیح نیست و ثانیا اینکه فرض کنیم همه اجسام مکان می خواهند و مکان، منحصر در بُعد باشد صحیح نیست چون ممکن است در بعضی امور، سطحِ مستقرّ مکان باشد و در بعضی امور سطحِ حاوی مکان باشد و در همه اجسام، سطحِ حاوی داریم و آن را مکان قرار می دهیم اما در محدد الجهات چون سطح حاوی نداریم سطح مستقر را مکان قرار می دهیم و سطح مستقرِ برای محدد الجهات، سطح فلک هشتم است. حال اگر این قول را ثابت کنیم احتیاج به بُعد پیدا نمی کنیم. ثالثا: باید ملتزم شوید که بُعد، وجود دارد.
 توضیح عبارت
 (و اما الحجه التی بعد هذه)
 اما حجت هفتم که بعد از حجت ششم در صفه 116 سطر 12 ذکر شد
 (فمبناها علی ان یصیر المکان بعدا یجعل لکل جسم مکانا)
 نسخه صحیح (تصیّر) است.
 مبنای این دلیل، بُعد بودن مکان است. یعنی اگر برای هر جسمی بخواهی مکان قائل شوی باید بُعد بودن مکان را قبول کنی ولی سطح بودن مکان، برای هر جسمی مکان قرار نمی دهد. (لااقل برای فلک الافلاک مکان قرار نمی دهد)
 ترجمه: مبنای دلیل بر این است که بُعد بودن مکان، قرار می دهد برای هر جسمی مکان، ولی بُعد بودن سطح این کار نمی کند.
 (و هو امر صواب واجب)
 این عبارت، دنباله حجت و دلیل است و ضمیر در (هو) به (جعل مکان لکل جسم) بر می گردد.
 مقدمه اول: اگر مکان را بُعد قرار بدهی همه اجسام صاحب مکان می شوند.
 مقدمه دوم: اینکه همه اجسام صاحب مکان می شوند امری واجب است.
 نتیجه: پس قرار دادن مکان را بُعد، امری واجب است.
 (و هذا التصویب شهوه من الشهوات)
 اینکه گفتید حتما باید هر جسمی مکان داشته باشد و مکان داشتن هر جسمی، امر صوابی است این تصویب، امر دلخواهی است که شما به دلخواه و خواسته خود گفتید نه اینکه مقتضای دلیل باشد.
 (فانه ان لم یکن واجبا ان یکون کل جسم فی مکان وجوبا فی نفسه کان سعینا فی ایجابه سعیا باطلا)
 (کل جسم فی مکان) یک قضیه است که باید این قضیه، واجب شود و واجب شدن به دو صورت است 1ـ به کمک دلیل (اگر قضیه، نظری باشد) 2ـ فی نفسه (اگر قضیه، بدیهی باشد) مصنف می فرماید این قضیه (کل جسم فی مکان) اگر وجوب فی نفسه داشته باشد لازم نیست تلاش کنیم و دلیل بیاورید چون هر جسمی در مکان قرار می گیرد زیرا یک امر بدیهی و واجبی است و دست ما نیست که اگر دلیل آوردیم مکان درست می کنیم و اگر دلیل نیاوردیم مکان درست نمی کنیم.
 ترجمه: اگر واجب نباشد که هر جسمی در مکان است به نحو وجوب بدیهی، تلاش ما برای اینکه هر جسمی در مکان باشد تلاش باطلی است.
 (و عسی ان یکون الاوجب لبعض الاجسام ان لا یکون فی مکان)
 چه بسا این طور باشد که بعض اجسام مکان ندارد.
 (و ان کان واجبا لم یحتج الی تدبیر منا)
 و اگر مکان داشتن واجب باشد احتیاج ندارد ما دنبال مکان بگردیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo