< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 142 سطر 14 (قوله و بالجمله)
 موضوع: ادامه ردّ دلیل سوم قائلین به بُعد بودن مکان و ردّ دلیل چهارم و پنجم
 دلیلی را قائلین به بُعد بودن مکان اقامه کردند که این دلیل را رد کردیم و الان می خواهیم اجمال رد را بیان کنیم. نمی خواهیم ردّ جدیدی وارد کنیم حال اگر کسی این را ردّ جدیدی بگیرد اشکال ندارد.
 قائلین به بُعد گفتند جسم بجسمیتش اقتضای مکان دارد نه به سطحش. نتیجه گرفتند که چون مقتضی جسم است پس مقتضا هم که مکان است باید جسم باشد به عبارت دیگر چون مقتضی، بُعد است پس مقتضا هم که مکان است باید بُعد باشد.
 جوابی که دادیم این بود که وقتی می گوییم جسم بجسمیته اقتضای مکان دارد یکی از سه معنی اراده شده:
 1ـ جسم نه تنها به سطحش بلکه به سطحش و درون سطحش اقتضای مکان می کند.
 2ـ جسم چون جسم است مکان می خواهد نه اینکه چون سطح دارد مکان می خواهد.
 هر یک از این دو معنی که اراده شود صحیح است چون مفاد هر دو در این است که جسم مقتضیِ مکان است نه اینکه سطحِ تنها مقتضی باشد بلکه جسم باید وارد مکان شود و در ضمن جسم، سطح هم باید وارد مکان شود پس خلاصه کلام شما این است که جسم، مقتضی است و مکان، مقتضا است و سبب مقتضی بودن جسم، جسمیتش است نه سطحش، یعنی شما سه چیز گفتید:
 الف: جسم را مقتضی گرفتید ب ـ مکان را مقتضا گرفتید. ج: سبب اقتضا را هم جسمیت گرفتید نه سطح. این سه مطلب را گفتید و ما هر سه مطلب را قبول داریم که جسم به خاطر جسمیتش اقتضای مکان می کند و مکان، مقتضا است. تا اینجا را ما قبول داریم ولی شما ادعا کردید که اگر مقتضی به خاطر صفتی، اقتضائی کرد مقتضا هم باید آن صفت را داشته باشد و گفتید که جسم اگر به خاطر جسمیتش و بُعدش، مکان را اقتضا کرد مکان هم که مقتضا است باید آن صفت (یعنی بُعد) را داشته باشد این نتیجه حرف شما است.
 مصنف می فرماید همه حرفهای شما را قبول داریم ولی این را قبول نداریم.
 3ـ بُعد به خاطر اینکه جسم است مکانی را که بُعد است اقتضا می کند.
 در این صورت مدعای شما ثابت می شود، ولی عین مطلوب و مدعا را در دلیل آوردید.
 الان با لفظ (و بالجمله) می خواهد عبارت را عوض کند و بگوید: شما گفتید هر جسمی برای تمام خودش، مکان را لازم دارد و این، کلام صحیحی است ولی آیا هر جسمی برای تمام خودش ملاقات با مکان را لازم دارد؟ یعنی جسم می گوید همه جسمِ من، باید در مکان باشد ولی نمی گوید که همه جسم من، ملاقات با مکان را لازم دارد. و این اشکالی ندارد چون ما برای جسم، مکان می خواهیم اما برای جسم، ملاقات با مکان نمی خواهیم. نگفتیم که جسم باید بتمامه ملاقات با مکان کند بلکه گفتیم جسم، بتمامه مکان می خواهد. پس اینکه می گویید جسم بجسمیته مکان می خواهد لابسطحه، معنایش این نیست که جسم بتمامه، ملاقات با مکان می خواهد تا شما بگویید که بتمامه ملاقات با مکان نکرد، بلکه بسطحه ملاقات با مکان کرده.
 این، بیان جدید ایشان است مثل این که مطلب چهارمی از آن جمله ی خصم استفاده می کند. خصم گفت جسم بتمامه مکان را اقتضا می کند نه بسطحه. مصنف می فرماید این را قبول داریم ولی قبول نداریم که جسم بتمامه ملاقات با مکان را اقتضا کند نه بسطحه.
 توضیح عبارت
 (و بالجمله انه لیس اذا کان بجسمیته یقتضی المکان یجب ان یلاقی بجمیع جسمیته المکان کما انه لو کان بجسمیته یقتضی الحاوی فلیس یلزم ان یکون بجمیع جسمیته یلاقی الحاوی)
 ضمیر در (انه) به جسم یا شان بر می گردد و ضمیر در (بجسمیته) به جسم بر می گردد.
 اگر جسم با تمام جسمیتش مکان خواست لازم نیست با تمام جسمیتش ملاقات با مکان کند کما اینکه اگر مکان را حاوی قراردادی لازم نیست بتمام جسمیتش با مکان ملاقات کند یعنی اگر گفتیم که جسم بتمام جسمیتش حاوی می خواهد معنایش این نیست که بتمام جسمیتش ملاقی با حاوی می خواهد.
 مصنف می گوید اینگونه عبارت آورده که در بخش اول، اسمی از بُعد نمی برد و فقط تعبیر به مکان می کند. اما در بخش دوم، لفظ حاوی می آورد. یعنی نمی گوید: اگر بتمام جسمیتش بُعد را خواست بتمام جسمیتش ملاقات با بُعد را نمی خواهد. بلکه به جای لفظ بُعد، لفظ مکان می آورد. و در بخش دوم لفظ حاوی می آورد یعنی مکان را با حاوی مقایسه می کند نه اینکه بُعد را با حاوی مقایسه کند. طوری بیان می کند که حاوی و مکان یک چیز هستند.
 (و بالجمله فانه غیر مسلم ان الجسم یقتضی لجسمیته مکانا الا مقدار ما یسلم انه بجسمیته یقتضی حاویا)
 این (بالجمله) که در سطر 14 بود را دوباره با (بالجمله) در سطر 16 می خواهد خلاصه کند. یعنی ما به همان اندازه که می گوییم جسم اقتضای حاوی می کند به همان اندازه می گوییم جسم، اقتضای مکان می کند، چیزی اضافه نمی کنیم پس اجازه می دهیم که مکان، همان حاوی باشد. به همان مقدار که ما جسم را مقتضیِ حاوی می دانیم به همان مقدار هم مقتضی مکان می دانیم پس هیچ اشکال ندارد که بگوییم حاوی همان مکان است. اما به چه مقدار ما جسم را مقتضی حاوی می دانیم؟ به اینکه سطحش با حاوی تماس پیدا کند. به همان مقدار، این جسم را مقتضی مکان می دانیم.
 ترجمه: قبول نداریم که جسم به خاطر جسمیتش مکانی را اقتضا کند مگر به همان مقداری که قبول داریم که این جسم، جسمیتش اقتضای حاوی می کند. پس می توان حاوی با مکان را یکی بگیریم و بر همدیگر منطبق کنیم.
 در اینجا هم به بُعد تعبیر نکند باز هم از لفظ مکان استفاده می کند.
 (و معنی القولین جمیعا ان جمله الجسم الماخوذ کشی واحد یوصف بانه فی مکان او فی حاو و لیس کون الشی بکلیته فی شی هو کونه ملاقیا له بکلیته)
 مصنف، مطلب را با بیان سوم تکرار کند. مرتبه اول با (بالجمله) اول گفت و مرتبه دوم با (بالجمله) دوم گفت.
  مراد از قولین چیست؟ مراد این دو (بالجمله) نیست بلکه مراد قول به مکان و قول به حاوی است. معنای هر دو قول یکی است. یعنی چه بگویید جسم اقتضای مکان دارد چه بگویید جسم اقتضای حاوی دارد، جسم را بکلیته یک چیز می گیریم، مجموع جسم را مثل شی واحد می گیریم یعنی وسطِ جسم را از کناره جسم جدا نمی کنیم تا بگوییم کل، مکان می خواهد پس اجزا هم مکان می خواهد. کل، ملاقات می خواهد پس اجزا هم ملاقات می خواهد. ما برای اجزاء ملاقات را لازم نمی دانیم چون اجزاء را جدای از کل قرار نمی دهیم. کل را مثل شی واحد می گیریم. لذا ملاقات این شی واحد را کافی می دانیم و لازم نیست که تمام جزء جزء آن با مکان ملاقات کنند بلکه همه را مثل شیء واحد می گیریم و اینطور می گوییم که این مجموعه (کشی واحد) در مکان واحد است یا بگوییم در حاوی است، این دو عبارت، فرقی ندارند. معنایش این است که این مجموعه در یک شی است اما ادعا نکردیم که با همه آن شی ملاقات می کند. ملاقاتِ شی واحد، با همه ظرفیت لازم نیست بلکه وجود شی واحد، در این ظرف لازم است اما ملاقات کردنش با آن ظرف، لازم نیست. آنچه لازم است اینکه همه این «کشی واحد» در ظرف واقع شود.
 ترجمه: معنای هر دو قول (چه بگوییم جسم اقتضا مکان می کند چه بگوییم اقتضای حاوی کند) این است که مجموعه جسم که به مثل شی واحد اخذ شده (یعنی وسط آن جسم را از کنار، جسم، جدا نکردیم و برای وسط، حکم مستقلی غیر از کناره جسم قرار ندادیم بلکه همه مجموعه را یک شی گرفتیم) این وصف را دارد که «انه فی مکان» یا «انه حاو».
 و اینکه شی بلکیته در ظرفی باشد مثل این نیست که آن شی، ملاقی با آن ظرف بکلیته باشد (بودنِ تمام جسم در چیزی به معنای ملاقات کردن تمام آن جسم با آن چیز نیست.)
 (فانا نقول ان جمیع هذا الماء و جملته فی هذه الجره و لا نعنی به ان جملته ملاقیه للجره)
 ما میگوییم تمام این ماء و مجموعه این ماء در این کوزه است و این، صحیح است ولی قصد نمی کنیم از این کلام که همه آب با کوزه ملاقات دارد بلکه سطح بیرونی آن با سطح درونی کوزه ملاقات دارد.
 (و اما الحجه التی بعد هذه، المبنیه علی مساواه المکان و المتمکن فقد فرغ عن جوابها)
 دلیل چهارم قائلین به بعد بودن مکان: این دلیل در صفحه 116 سطر 9 آمده بود (لان المکان مساو للمتمکن)
 مکان مساوی متمکن است و متمکن، جسم است پس مکان باید جسم باشد.
 جواب: جواب این دلیل را در صفحه 138 سطر 18 (قوله و قولنا ان المکان مساوللمتمکن) بیان شد که این مساوات بین مکان و متمکن قائل هستیم ولی مساوات در ماهیت نیست. نمی گوییم ماهیت این دو یکی است بلکه مراد، مساوات در اندازه است یعنی مکان، بزرگتر از متمکن نیست که در یک مکانِ گشاد باشد و متمکن، بزرگتر از مکان نیست تا در مکان جا نگیرد.
 (المبنیه) صفت برای حجت است.
 ترجمه: اما حجتی که بعد از آن حجت قبلی بود که این حجت مبنی بر مساوات مکان و متمکن بود (یعنی از این قانون استفاده کرد که مکان و متمکن مساوی اند) پس از جوابش فارغ شویم.
 (و اما التی بعد تلک فهی مبنیه علی ان المکان لا یتحرک و المسلم ان المکان لا یتحرک بذاته و اما انه لا یتحرک لا بالذات و لا بالعرض فذلک غیر مسلم و لا مشهود)
 دلیل پنجم قائلین به بعد بودن مکان: این دلیل در صفحه 116 سطر 9 آمده بود (و قالوا انهما ان المکان)
 مکان، حرکت نمی کند و زائل نمی شود ولی نهایاتِ محیط که سطح اند حرکت می کنند و زائل می شوند پس نهایت (سطوح) مکان نیستند.
 جواب: مکان، بالذات حرکت نمی کند نه اینکه اصلا حرکت نمی کند، شما گفتید مکان به هیچ وجه حرکت نمی کند ما می گوییم مکان، بالذات حرکت نمی کند ولی بالعرض حرکت می کند.
 ترجمه: اما حجتی که بعد از این حجتِ مذکور آمده مبنی بر این است که مکان بذاته حرکت نمی کند اما اینکه حرکت نکند لابالذات و لا بالعرض، نه مشهود است و نه مقبول است. نه در نزد فلاسفه مقبول است و نه واضح و آشکار است که در نزد عرف مقبول باشد. (غیر مسلم، مربوط به فلاسفه است و مشهود، مربوط به عرف است).
 مراد از حرکت بالعرض و حرکت بالذات چیست؟ یکبار می گویم مکان حرکت می کند و یکبار می گوییم کوزه حرکت می کند. اینکه بگوییم مکان حرکت می کند صحیح نیست ولی اگر بگوییم کوزه حرکت می کند و کوزه، مصنف به مکان بودن شده باشد مکان هم حرکت می کند. گاهی کوزه را خالی کردید و آبی درون آن نیست در این صورت، کوزه را متصف به مکان نمی کنید و اگرکوزه را حرکت بدهید فقط کوزه حرکت کرده است. اما گاهی کوزه را پُر از آب کردید و کوزه را مکانِ آب دیدید. وقتی که کوزه را حرکت می دهید، کوزه بالذات حرکت می کند و بالعرض، مکان حرکت می کند.
 پس یکبار می گویید مکان حرکت می کند که این، حرف باطلی است چون مکان، حرکت بالذات ندارد. خود مکان بما اینکه مکان است حرکت نمی کند چون وقتی کوزه را حرکت می دهید آب، درون کوزه است و مکان آب، تغییر نکرده مگر اینکه آب از کوزه بیرون رود تا مکان آب تغییر کند والا تا وقتی که آب، درون کوزه است مکانش تغییر نکرده است ولی وقتی که کوزه را حرکت می دهید کوزه حرکت می کند و این حرکتش بالذات است اما مکان، بالعرض حرکت می کند. در واقع مکان بودن آب این است که در کوزه باشد. در کوزه بودن، هم بعد از حرکت کوزه است هم قبل از حرکت کوزه است که عوض نمی شود بلکه خود کوزه، جایش عوض می شود و بالعرض می گوییم مکان هم عوض شده والا مکان، واقعا عوض شده چون آب، درون کوزه بود الان هم درون کوزه است.
 (فان الجمهور لا یابون ان یتحرک مکان الشی فانهم یرون الجره مکانا و یجوزون لا محاله حرکتها)
 این جمله تعلیل برای (لا مشهود) است یعنی مشهور ابا ندارد که مکانِ شی حرکت کند.
 مشهور می بیینند کوزه مکان است و حرکت کوزه را اجازه می دهند و حرکت کوزه، حرکت برای کوزه است بالذات، و حرکتِ مکان است بالعرض. و این، اشکالی ندارد. بنابراین اینکه شما در حجت خودتان گفتید مکان به هیچ وجهی حرکت نمی کند ولی سطح، حرکت می کند حرف صحیحی نیست.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo