< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 142 سطر 8 (قوله و اما الحجه)
 موضوع: رد دلیل سوم قائلین بُعد بودن مکان
 بحث در ابطال ادله اصحاب بُعد بود و دو دلیل آنها را باطل کردیم و الان دلیل سوم را بیان می کنیم.
 دلیل سوم: جسم بجسمیته اقتضای مکان می کند نه بسطحه. پس باید باتوجه به اینکه متمکن، با مکان مساوی است مکان هم باید جسم باشد یا به تعبیر دیگر اگر متمکن، بُعد است پس مکان هم باید بُعد باشد.
 جواب: مصنف می فرماید شما اینگونه گفتید که «الجسم بجسمیه یقتضی المکان لا بسطحه» این عبارت، سه معنی دارد.
 معنای اول: جسم به جسمیتش وارد مکان می شود یعنی اینگونه نیست که سطحِ جسم، مکان را اشغال کند ولی خود بُعد و جسمیت جسم، مکان نخواهد، بلکه جسم وقتی وارد مکان می شود با تمام حجم و جسمیتش وارد مکان می شود نه اینکه فقط سطح خود را در مکان بگذارد.
 این معنای اول، صحیح است ولی سوالی این است که آیا این کلام شما دلیل می شود که مکان، جسم وبُعد است؟ یعنی این معنای اول، صحیح است ولی نظر شما را نتیجه نمی دهد.
 معنای دوم: این جسم چون جسم است وبُعد دارد مکان دارد. یعنی (باء) در (یقتضی بجسمیه) باء سببیه است یعنی جسم به خاطر جسم بودنش مکان می خواهد اما اگر جسم نبود (مثلا مجرد بود) مکان نمی خواهد.
 مصنف می فرماید این، حرف صحیح است ولی آیا ثابت می کند که این جسم، مکانش آن فضایی است که اشغال کرده یا سطحی است که آن را احاطه کرده؟ پس باز هم مطلوب این گروه را اثبات نمی کند.
 معنای سوم: هر بُعدی چون جسم است اقتضای بُعد می کند. اگر بُعد نداشت داخل بُعد قرار نمی گردد. سطح، بُعد جوهری لازم ندارد چون بُعد یعنی دارای ابعاد ثلاثه (طول و عرض و عمق) باشد. و لذا سطح و خط و نقطه چون بُعد ندارد. احتیاج به مکان ندارند اما جسم چون بُعد دارد اقتضای مکان می کند.
 مصنف می فرماید اگر این معنی را اراده کرده باشید مدعای شما را اثبات می کند ولی مصادره است. و مدعا را در دلیل آورید.
 توضیح عبارت
 (و اما الحجه التی بعد هذا)
 (هذا) یعنی اشاره به (ما ذکر من حدیث التحلیل) که در صفحه 141 سطر 8 آمده دارد که به صورت مذکر آمده اما در ادامه در صفحه 143 سطر 4 به صورت مونث می آورد و می فرماید (اما الحجه التی بعد هذه)
 (فجوا بها ان قول هذا القائل ان الجسم یقتضی المکان لا بسطحه بل بجسمیته)
 جوابش این است که قول این قائل که گفت (ان الجسم ... بجسمیته) سه معنی می توان اراده کرد.
 (ان عنی به ان الجسم بسطحه وحده لایکون فی مکان بل انما یکون فی المکان بجسمیته)
 این عبارت، معنای اول را بیان می کند و معنای دوم را عبارت (او عنی انه لانه جسم...) و معنای سوم را با عبارت (و ما ان عنی به ان کل بعد...) بیان می کند.
 اگر منظورش از این کلام این باشد که جسم، به سطحِ تنها در مکان نیست بلکه درمکان، با تمام جسمیتش است . یعنی اینطور نیست که یک جسم در یک مکان برود و فقط سطحش را در مکان قرار دهد و جسم خودش را در مکان قرار ندهد بلکه هم سطح و هم جسمش درمکان قرار می گیرد.
 مصنف حکم معنای اول را بیان نمی کند چون حکم معنای اول با حکم معنای دوم یکی است لذا حکم هر دو معنی را بعد از معنای دوم بیان می کند.
 (او عنی انه لانه جسم یصلح ان یکون فی مکان)
 معنای دوم را بیان کند، مصنف به جای لفظ «بجسمیته» از لفظ (لانه جسم) استفاده کرد تا بفهماند که (باء) در (بجسمیته) به معنای سببیت است.
 ترجمه: چون جسم، جسم است صلاحیت دارد که در مکان باشد و اگر جسم نبود مکان نمی خواست .
 (فالقول حق و لیس یلزم منه ان یکون مکانه جسما)
 اگر منظور شما یکی از این دومعنی باشد گفته شما حق است ولی لازم نمی آید که مکان جسم، جسم باشد و مکانِ بُعد، بُعد باشد بلکه ممکن است مکان، سطح باشد یعنی دلیل شما مستلزم بُعد بودن مکان نیست ولی مستلزم مکان داشتن جسم است.
 (فانه لیس یجب اذا کان امر یقتضی حکماما او اضافه الی شی ء ما بسبب وصف له ان یکون المقتضی بذلک الوصف)
 (ان یکون) فاعل برای لیس یجب است.
 مصنف استدلال می کند که چرا مستلزم نیست؟ مصنف مطلب را کلی می کند و اینگونه می گوید که در ما نحن فیه حکم شده به اینکه جسم،مکان می خواهد و علت این حکم، این قرار داده شده که این جسم متصف به جسمیت و بُعد است. چون متصف به جسمیت است مکان می خواهد. این حکم که جسم، مکان می خواهد صحیح است. و صف هم صحیح است زیرا متصف به جسمیت است. جسم، مقتضی است و مکان مقتضا است.
 مقتضی مصنف به صفت است به خاطر همان صفت، این اقتضا را می کند.
 جسم مصنف به جسمیت است و مقتضایش مکان است. آیا مقتضی، متصف به صفتی بود و به خاطر همان صفت، چیزی را اقتضا می کرد.آیا مقتضا هم باید همان صفت را داشته باشد . اگر لازم بود مقتضا همان صفت را داشته باشد ما می گفتیم مکان، همان صفت را دارد که مقتضیِ جسم دارد ولی لازم نیست که مقتضا همان صفت را داشته باشد که مقتضی آن صفت را دارد. لذا اگر مقتضی، جسم است لازم نیست بگوییم مکان جسم است.
 دو نمونه می آوریم که مقتضی به خاطر وصفی چیزی را اقتضا کرده و آن چیز که مقتضا است آن وصف را ندارد.
 مثال اول: همین جسم که مبدا می خواهد و به دو حیث مبدا می خواهد: 1ـ چون جسم است یعنی ماهیت جسمیه دارد. 2ـ چون موجود است.
 بنا بر اصاله الماهیه، جسم مبدا می خواهد و بنا بر اصاله الوجود، وجود جسم مبدا می خواهد. بنا بر اصاله الماهیه، اینطور می گوییم که جسم چون جسم است مبدا می خواهد یعنی مقتضی چون صفت جسمیت دارد مبدا می خواهد. اما بنا بر اصاله الوجود می گوییم این جسم، چون وجود دارد مبدا می خواهد در یک جا، مقتضی را مصنف به جسمیت می کنیم و در جای دیگر مقتضی را به وجود مصنف می کنیم. مقتضا، علی ای حال مبدا است. جسم، به خاطر جسمیت، مبدا می خواهد و جسم به خاطر وجود مبدا می خواهد. اگر بگویید جسم به خاطر وجودش مبدا می خواهد می توان گفت که مقتضی، چون صفت وجود را دارد مقتضایش هم باید این صفت را داشته باشد.
 اما اگر جسم به خاطرجسمیت، مبدا بخواهد جسم، مقتضی است و مبدا، مقتضا است .
 بنا بر قول به اصاله الماهیه، که می گویند خدا تبارک، جسم را جسم خلق می کند آیا می گویند خدا تبارک جسم است. وقتی جسم به خدا تبارک احتیاج داشت و وجود علت و مبدئش را اقتضا کرد آیا می توان گفت که چون مقتضی جسم است پس مقتضا یعنی مبدا جسم باید مقتضا باشد نه مبدا فاعل و نه قابل (که مثلا اجزا ترکیبی جسم که هیول و صورتند) لازم است جسم باشد.
 پس اگر جسم مقتضا و مبدا را اقتضا کرد (چه مبدا فاعل چه قابل) هیچکدام لازم نیست که صفتِ مقتضی را که جسمیت است پیدا کند.
 معنای دوم: عَرَض به خاطر اینکه عرض است موضوع می طلبد پس عرض مقتضی است وموضوع مقتضا است و سبب اقتضا، عرض بودن است یعنی همین وصفی که این عَرَضرا دارد. آیا می توان گفت الان که مقتضی به خاطر این وصف، اقتضا می کند مقتضایش که موصوف است باید این وصف را که عرضیت است داشته باشد. یعنی حتما موضوعِ عرض باید عرض باشد. یعنی عرض، موضوع را اقتضا می کندو اگر عرض، عرض است و به خاطر وصفِ عرضیت، اقتضا می کند مقتضایش هم باید عرض باشد. البته موضوع می تواند عرض باشد مثل جایی که کیف استعدادی عارض برکم است که آن هم عرض است. ولی واجب نیست عرض باشد.
 در ما نحن فیه اگر جسم اقتضای مکان می کند جسم، مقتضی است و مکان مقتضا است وسبب اقتضا، وصف جسم که جسمیت است می شود آیا می توان گفت که چون سبب در مقتضی این است پس این سبب در مقتضا هم هست و نتیجه بگیریم جسم که اقتضای مکان می کند به خاطر جسمیت پس مکان هم باید این صفت را داشته باشد و صفت بُعد را داشته باشد.
 مراد از (لیس یحب... ان یکون) این است که (لیس یحب) به معنای (واجب نیست) است که مفهوم دارد. اینجا به معنای (نباید) نیست بلکه مفهوم دارد.
 ترجمه: واجب نیست (ولی جایز هم هست) که اگر امری اقتضای حکمی کند یا اقتضای اضافه به یک شی راکند، و این اقتضا به سبب امری باشد که برای امر است.
 (ان یکون) یعنی واجب نیست که مقتضا، همان وصف را داشته باشد تا بعد از اینکه جسم، مکان را اقتضا کرد و نتیجه بگیری که مقتضا، (یعنی مکان هم) باید صفت جسمیت را داشته باشد.
 (فلیس اذا کان الجسم یحتاج الی مباد لکونه جسما لا لکونه موجودا یجب ان تکون مبادئه ایضا اجساما)
 (یجب) جواب برای اذا است.
 یعنی اگر جسم به خاطر جسم بودن احتیاج به مبدا پیدا کرد واجب نیست که مبادی این جسم هم اجسام باشد با اینکه مقتضی، این صفت را دارد ولی مقتضا که مبادی هستند لازم نیست این صفت را داشته باشد.
 (اذا کان العرض یحتاج الی موضوع لکونه عرضا ان یکون موضوعه عرضا)
 نسخه بهتر (او کان العرض) است
 این مثال دوم است.
 ترجمه: اگر عرض احتیاج به موضوع دارد آن هم به خاطر وصف عرضیتی که دارد واجب نیست که موضوعشان عرض باشد.
 (واما ان عنی به ان کل بعد من جسمیته یقتضی بعدا یکون فیه فهو مصادره علی المطلوب )
 معنای سوم است.
 (ان عنی به) اگر قصد شود به قول قائل که ان الجسم یقتضی المکان لابسطحه بل بجسمیته است. ضمیر (یکون) به (بُعد) در (کل بعد) بر می گردد و ضمیر در (فیه) به (بعدا) بر می گردد.
 ترجمه: اگر قصد شود به این قول این مطلب که هر بُعدی به خاطر جسمش اقتضا می کند بُعدی که می باشد آن بُعد اول در آن بُعد دوم. در این صورت مصنف می فرماید مصادره به مطلوب است.
 چرا المطلوب الاول گفت: الان دو بحث داریم یک مطلوب این است که مکان بُعد است و برای اینکه مطلوب اول را بیان کنیم اثبات می کنیم که (الجسم یقتضی المکان بجسمه لا بسطحه)، حال این بیان ما با این مقصودی که گفتیم مصادره بر همان مطلوب اول است یعنی همان چیزی که در اولِ مطلب گفتیم.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo