< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه رد دلیل قول دوم درباره مکان

«صفحه 141 سطر 8»

قائلین به اینکه مکان عبارت از بعد است بر قول خود دلیل آورده اند که این دلیل در صفحه 116 سطر 3 بیان شد.

خلاصه دلیل: جسمی را که در مکانی قرار گرفته تحلیل می کنیم و اجزاء جسم را و در پایان خود جسم را رفع می کنیم می بینیم بُعد باقی مانده است می گوییم متمکن اگر از مکان بیرون رود مکان باقی می ماند الان هم جسم را از این بُعد بیرون کردیم و بُعد باقی ماند. آنچه که بعد از رفتن متمکن باقی می ماند مکان است و در این فرضی که ما کردیم بُعد بود پس بُعد، مکان است. و به همین طریقِ تحلیل می فهمیم که جسم مرکب از هیولی و صورت است یعنی جسم را تحلیل می کنیم و یک جزء آن را بر می داریم می بینیم جزء دیگر هست. پس می فهمیم جسم دارای دو جزء است که عبارت از هیولی و صورت است. بالاخره به طور کلی راه تحلیل راهی است که به ما می فهماند اجزاء یک مرکب چه چیز است حال جسمی که در بُعد قرار گرفته با خود بُعد به نحوی ترکیب شده اگر ما این مرکب را منحل کنیم جسم آن را که متمکن است می توانیم جدا کنیم و بُعد را هم که مکان است می توانیم جدا کنیم و می گوییم جزئی را رفع کردیم و جز دیگر باقی ماند. همانطور که هیولی رارفع می کنیم می بینیم صورت هست و صورت را رفع می کنیم می بینیم هیولی است. پس حکم می کنیم به اینکه جسم مرکب از این دو تا است.

جواب: مصنف اولا تحلیل را معنی می کند و بیان می کند این چیزی که شما گفتید معنای تحلیل نیست. ثانیا به مثالی که این گروه زدند می پردازد که جسم مرکب از هیولی و صورت است. ثالثا اگر این نحوه ای که این گروه، تحلیل را معنی کردند معنی کنیم به نتیجه نمی رسیم. پس سه مطلب را باید توضیح دهیم.

مطلب اول: تحلیل به چه معنی است (قوله و اما ما ذکر ... الموجود فیه)

تحلیل این است که مرکبی را که اجزا درآن موجودند از حالت اجتماع بیرون بیاوریم و واحد واحد اجزاء را اِفراد کنیم و از دیگری جدا کنیم پس تحلیل به معنای رفع الجزء نیست بلکه به معنای انفکاک الاجزا است.

مطلب دوم: بررسی مثالی که این گروه زدند (قوله فان التحلیل یدل... علی هذا القبیل)

این گروه مثال به جسم زده بودند که می توانیم جسم را تحلیل کنیم و از طریق تحلیل می فهمیم جسم دارای صورت و هیولی است. مصنف می فرماید این را قبول نداریم چون چگونه می توان فهمید که جسم دارای هیولی است؟ آیا صورت را رفع می کنید و بعداً هیولی را می یابید؟ اگر صورت را رفع کنید هیولی هم رفع می شود. در مانحن فیه متمکن را که بر دارید می توانید بگویید مکان باقی است ولی در هیولی و صورت نمی توان گفت. پس راه تحلیل این نیست که گفتید بلکه راه تحلیل این است که هیولی و صورت را جداگانه ملاحظه کنید. جسم را در نظر بگیرید و هیولی و صورتِ آن را جدا ملاحظه کنید و ببینید که صورت، بذاتها باقی نمی ماند بلکه باید حلول کند و از اینجا به این برسیدکه هیولی وجود دارد. نباید چیزی را رفع کنید بلکه جسم را منحل به دو بخش کنید که هیولی و صورت است و طبق تعریفی که برای صورت است می بینید که بدون ماده نمی توان باشد پس می فهمید که ماده ای هم وجود دارد. این روشی است که به وسیله آن می توان به این رسید که هیولی وجود دارد.

مطلب سوم: اگر این نحوه از تحلیل را که قائلین به بُعد گفتند معنی کنیم به نتیجه نمی رسیم (و ذلک لان البعد ... ان یثبت فی الوهم بعد) درمورد جسم، بعد از تحلیل صورت را یافتیم چون صورت قوام فی نفسها و بذاتها ندارد پس هیولی موجود است. اما در مورد بحث (مرکب از مکان و متمکن) را نمی توان تحلیل به دو چیز کرد (1 ـ مکان 2 ـ متمکن) یعنی نمی توان گفت که متمکن قوام بذاته ندارد و باید در مکان باشد و آن مکان، بُعد است.

ما «مرکب اعتباری من المکان و المتمکن» را ملاحظه می کنیم و سپس جسم را رفع می کنیم بُعد باقی می ماند تا اینجا مماشاهً از شما قبول می کنیم اما سوال این است که آیا از ابدا این بُعد، وجود داشت که بعد از رفع متمکن باقی مانده است یا بَعد از رفع متمکن بُعد، حاصل شد. شاید این بُعد، الان پیدا شده و وقتی که متمکن در این مکان بود بُعدی نبود تا اسم آن بُعد را مکان بنامی بلکه سطح بود که مراد همان سطح حاوی است.

پس این تحلیل که درباره بُعد کرده شما را به نتیجه مطلوب نرساند.

توضیح عبارت

(و اما ما ذکر من حدیث التحلیل)

آنچه که از بحث تحلیل ذکر شده بود در صفحه 116 سطر 3 بیان شده بود.

(فان التحلیل لیس علی وجه الذی ذکروا)

نسخه صحیح (علی الوجه) است.

جواب این است که تحلیل آن وجهی نیست که آنها گفتند و تحلیل را به معنای رفع الجزء گرفتند.

(بل التحلیل هو افراد واحد واحد من اجزاء الشی الموجود فیه)

نسخه صحیح (الموجود فیه) است چون صفت برای اجزاء است نه برای شی بلکه تحلیل، جدا کردنِ واحد واحد از اجزاء شی است یعنی آن اجزائی که درآن شیء موجودند آن اجزاء را تک تک از یکدیگر جدا می کنیم.

(فان التحلیل یدل علی الهیولی بانه یبرهن ان هنالک صوره و انها لاتقوم بذاتها بل لها ماده)

ضمیر در (انها) به صورت بر می گردد و (بانه) متعلق به یدل است.

تحلیل، دلالت بر هیولی می کند اما نه به آن نحوه ای که شما گفتید بلکه به این طریق که برهان اقامه می شود که در مورد جسم، صورت وجود دارد و برهان اقامه می کنیم که این صورت، نمی تواند مستقلاً قیام داشته باشد و بر پا باشد بلکه باید ماده داشته باشد پس دارای ماده است.

(فیبرهن ان فی هذا الشی الان صوره و ماده)

در این شی (یعنی جسم) همین الان که مرکب است ماده و صورت دارد. هیچ چیز را رفع نکردیم اما شما در تحلیل، رفع کردید.

(و اما البعد الذی یدعونه فهو فی شی لیس ثبوته علی هذا القبیل)

نسخه صحیح (فهو شی) است که کلمه (فی) زائده است.

بُعدی که شما ادعا می کنید چیزی است که با این قبیل (تحلیلی که در جسم داشتید و با کمک آن، هیولی را اثبات کردید) نمی توانید ثابت کنید بُعد است چون در جسم گفتید صورت نمی تواند بدون هیولی باشد پس باید هیولی داشته باشد یعنی صورت، وجوداً وابسته به هیولی بود، اما متمکن وجوداً وابسته به مکان نیست یعنی از طریقی که در جسم، هیولی را اثبات کردید که طریقِ وابستگیِ صورت به هیولی بود از آن طریق نمی توان ثابت کرد که مکان، بُعد است. بله می توان گفت متمکن وابسته به مکان است اما قائلین به بُعد می خواهند ثابت کنند وابسته به بُعد است که این را نمی توان ثابت کرد.

(وذلک لان البعد انما یثبت فی الوهم عند رفع المتمکن و اعدامه)

(ذلک) اینکه می گویید نمی توان با این بیانی که درمورد هیولی و صورت و جسم گفتیم بُعد را اثبات کرد به این جهت است که بُعد در وهم ما حاصل می شود وقتی که متمکن را رفع و معدوم کنیم.

(فهی اذا رفع المتمکن و اعدم واحب ان یثبت فی الوهم بعد)

نسخه صحیح (وجب ان یثبت) است.

ترجمه: شاید وقتی متمکن رفع می شود و معدوم شود بُعدی بوجود بیاید نه در آن وقتی که متمکن است بُعد هم باشد تا شما بُعد را مکان متمکن بگیرید.

 

(و اما الماده فانما یوجبها اثبات الصوره لا توهم رفعها)

همین تحلیلی را که مستدل درباره بُعد کرد می خواهد درباره هیولی بیاورد .

می گوید: شما اگر بخواهید تحلیل را به این معنی بگیرید که جزئی را رفع کنید و جز دیگر را لحاظ کنی به مطلوب نمی رسی.

ترجمه: اثبات صورت، ماده را ایجاب و اثبات می کند (یعنی اگر صورت را اثبات کردید و احتیاجِ صورت را ثابت کردید وجود ماده ثابت می شود.) نه اینکه ماده را، توهمِ رفعِ صورت، ایجاب کند (یعنی نمی تواند ماده را ایجاب کند چون اگر صورت را رفع کنی ماده هم رفع می شود.)

(اللهم الا ان یعنی بالرفع معنی آخر فتکون المغالطه واقعه باشتراک الاسم)

رفع دو معنی دارد:

    1. رفع یعنی آن را برداریم

    2. رفع یعنی توجه به آن نکنیم مثلا صورت و ماده هر دو را داریم ولی قطع نظر از صورت کنی، در این صورت نمی گویند صورت را برداشتیم چون اگر صورت را برداری ماده هم برداشته می شود در این صورت مغالطه و اشتراک لفظی می شود.

(و ذلک لان الرفع یعنی به توهم الشی معدوما و هذا التوهم فی الصوره یوجب بالحقیقه ابطال الماده لا اثباتها)

اینکه می گوییم رفع را در صورت اگر بکار ببری ماده از بین می رود به این جهت است که رفع به معنای (توهم الشی معدوما) است نه به معنای دیگر.

نکته: اینکه می گوییم متمکن را بر داری یا صورت را برداری، این برداشتن، برداشتنِ در خارج نیست بلکه اگر در ذهن هم باشد کافی است.

(و فی المتمکن لا یوجب لا ابطال البعد و لا اثباته)

این (توهم الشی معدوما) در مثالِ جسم و ترکیب آن از هیولی و صورت، کارآیی ندارد اما درمورد بحث (بُعد) آیا کارآیی دارد یا ندارد؟

جواب بر این قول از همین جا شروع می شود (البته مقدار کمی از جواب را در سطر 11 بیان کرد با عبارت و ذلک لان البعد...) که شاید این بُعد، بَعد از رفع متمکن ساخته می شود و از ابتدا همراه با متمکن نباشد. اما از اینجا جواب مفصل را شروع می کند و رفع را به معنای اعدام بگیر نه به معنای قطع نظر، که به صورت احتمال با (اللهم) مطرح کرد. پس از اینجا اولا: کاری به هیولی ندارد و مستقیما به سراغ بُعد و متمکن می رود و ثانیاً: رفع را به معنای اعدام می گیرد.

آیا اگر متمکن را رفع و اعدام کردیم بُعد که مکان است هم رفع و هم اعدام می شود یا خیر؟ آیا اگر متمکن را اثبات کردیم بُعد که مکان است هم اثبات می شود یا خیر؟

دو سوال مطرح است. سوال اول را مطرح نمی کنیم چون خود مستدل قبول دارد که اعدامِ متمکن باعث اعدامِ بُعد نمی شود اما سوال دوم را باید مطرح کنیم که به دو دلیل بیان می کنیم با اثبات متمکن، بُعد ثابت نمی شود.

اشکال اول: شما می گویید اعدامِ متمکن اظهار بُعد و اثبات بُعد می کند ما می گوییم اعدامِ متمکن به تنهایی برای اثبات بُعد کافی نیست بلکه باید اجسامی که این جسم را احاطه کرده بودند ابقا کنیم یعنی دو چیز باید داشته باشیم:

    1. جسمی که درمکان قرار گرفته و ما آن را متمکن می نامیم اعدام کنیم

    2. اجسامی که این جسم را احاطه کردند ابقا کنیم.

این در صورتی است که بخواهید بُعدِ مقدر و معین درست کنی، در این صورت باید تمامِ اجسامِ اطرافِ متمکن را ابقا کنی. اما اگر نخواستی بُعدی درست کنی که مقدارش معین باشد ابقا اجسامِ اطراف لازم نیست. اِعدامِ خود متمکن هم لازم نیست چون یک خلا وسیعی بوجود می آمد و لازم نیست این متمکن را اعدام کنی.

ترجمه: گفتیم اِعدامِ صورت در مثال، باعث اثبات ماده نمی شود بلکه باعث ابطال ماده می شود اما در متمکن، اعدامِ متمکن نه موجب ابطال بُعد و نه اثبات بُعد می شود اما ابطال بُعد را خود آنها قبول دارند و اثبات آن را باید بحث کنیم.

(اما انه لا یوجب ابطال البعد فقد استفنینا عنه اذا الخصم لا یقول به)

اما اینکه اِعدامِ متمکن، موجب ابطال بُعد نمی شود از این بحث بی نیازیم زیرا خصم قائل به ابطال بُعد نیست ما هم که قائل به ابطال بُعد نیستیم پس لازم نیست وارد آن شویم چون مورد توافق طرفین است.

(و اما اثباته فلان نفس ابطال المتمکن وحده لا یوجب ذلک مالم یضف الیه حفظ الاجسام المطیفه به موجوده علی احوالها)

اما اینکه اِعدامِ متمکن، اثبات بُعد نمی کند زیرا نفسِ ابطالِ متمکن به تنهایی موجب اثبات بُعد نمی شود بلکه باید چیز دیگر ضمیمه کنی و آن، ابقاء اجسامی است که این متمکن را احاطه کردند.

ضمیر (به) به جسمِ متمکن برمی گردد.

(ما لم یضف الیه) مادامی که اضافه نکنی به ابطالِ متمکن، حفظ اجسامی که احاطه به جسم متمکن کردند در حالی که این اجسامِ موجود، بر احوال خودشان باشند در این صورت می توان گفت متمکن، اعدام شد و بُعد خالی ماند.

(و اما ان کان جسم واحد فقط و توهم معدوما فلیس یجب من توهم عدمه القول ببعد لولا توهم عدمه کما قیل به)

(کان) تامه است.

اما اگر یک جسم داشتیم و همین متمکن را داشتیم. اعدامِ متمکن، بُعد را درست نمی کند بلکه ما یک خلا وسیعی خواهیم داشت که چه متمکن را اعدام کنید چه نکنید آن خلا هست.

اگر یک جسم فقط وجود داشت که آن فقط متمکن بود و در اطرافش اجسامی نبود و همین یک جسم (متمکن) را توهم کردید معدوم است.

ضمیر (عدمه) به جسم واحد بر می گردد. ضمیر در (به) به بُعد بر می گردد.

(لو لا توهم عدمه کما قیل به) صفت برای بعد است.

ترجمه: اگر یک جسم داشتیم (که همان متمکن است) که اجسامِ محیط نداشت و ما آن جسم واحد را معدوم فرض کردیم از توهمِ عدمِ این متمکن، واجب نمی شود که ما قائل به بُعدی شویم که اگرتوهمِ عدمِ آن جسم نبود، قائل به این بُعد نمی شدیم.

بله به بُعد وسیعی که خلا است می توانی اعتراف کنی ولی به این بُعدی که از طریق اعدام متمکن می خواهد درست شود نمی توانید اعتراف کنید. اعدام متمکن، چنین بُعدی درست نمی کند بلکه بُعد وسیعی به نام خلا درست می کند که آن اشکال ندارد، پس بُعدِ موصوف را نفی می کنند یعنی بُعدی که اگر اعدام جسم نبود قائل به این بُعد نمی شدیم.

(بل التوهم یتبع التخیل فی اثبات فضاء غیر متناه دائما کان جسم فرفعته اولم ترفعه)

شما یک فضای بی نهایتی را تخیل می کنید و توهم اعدام به دنبال این فضا است و وقتی متمکن را اعدام می کنید چیزی در این فضا اتفاق نمی افتد. قبلا فضای خالی بود الان هم خالی است چه این متمکن را اعدام کنید چه نکنید این بُعد خالی را داریم که بُعدی غیر معین است. اما آن بُعدی که جایگاه متمکن بود بُعد معین بوده الان می توانید با اعدام یا بدون اعدام، بُعد غیر معین را داشته باشید اما بُعد معین را از طریق اعدام نتوانستید اثبات کنید مگر اینکه ثابت کنید اجسامِ اطراف به حالت خود باقی اند.

ترجمه: بلکه توهم دراینجا تابع خیال است. خیالی که دراثباتِ فضاءِ غیر متناهی واقع شده و یک فضای غیر متنهای را برای ما آورده.

(دائما) قید برای اثبات است یعنی فضای غیرمتناهی دائما ثابت است. دائمی به چه معنی است؟ خود مصنف درادامه عبارت، معنی می کند (کان جسم فرفعته اول ترفعه) یعنی جسمی باشد که آنرا رفع کنی یا جسمی نباشد که آن را رفع کنی به عبارت دیگر، متمکنی باشد که اعدامش کنی یا متمکنی نباشد که اعدامش کنی. فرقی نمی کند چون دائما این فضا غیر متناهی را داری یعنی اینطور نیست که با اعدام متمکن بدست بیاوری و بدون اعدام بدست نیاوری. بلکه دائما بدست می آوری.

(و اما وجوب بعدمّا معین التقدیر فانما یکون فی الوهم تبعا لعدم جسم بشرط حفظ الاجسام المطیفه به التی کانت تقدر البعد المحدود)

اما اگر بخواهی بُعد معین درست کنی باید جسم (متمکن) را اعدام کنی و بعد از اعدام متمکن، باید جسم هایی را که اطراف متمکن هستند را ابقا کنی.

ترجمه: اما اینکه بَعد از اعدام، واجب است بُعد معین التقدیر (بُعد با اندازه معین) باقی بماند (یعنی همان بُعدی که این متمکن آن را پر کرده نه فضای بی نهایت) این چنین بُعدی در وهم حاصل می شود اما به دنبال دو چیز حاصل می شود. مورد اول این است که جسم متمکن را معدوم کنیم(تبعالعدم جسم) مورد دوم این است که اجسامی که این جسم متمکن را احاطه کرده بودند آن اجسامی که اندازه بُعد معین را تعیین می کردند (آن اجسامِ محیطی که اندازه بُعد معین را تعیین می کردند باید باقی بگذاریم)

(و لو لا التقدیر لما احتیج الی اعدام جسم و تخیل البعد)

اگر نخواهی اندازه، معین شود (مراد از تقدیر یعنی تعیین مقدار است) و مقدارمعین را نخواهی، احتیاج به ابقا اجسام اطراف نداری، و احتیاج به اعدام خود متمکن هم نداری بلکه یک فضای بی نهایتِ خالی اثبات می شود.

ترجمه: اگر تعیین بُعدی را لازم نداشتی احتیاج نبود که جسم را در یک بُعدِ متخیل اعدام کنی تا بعداً این بُعدِ متخیل ثابت شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo