< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه رد دلیل دوم درباره مکان

«صفحه 141 سطر 2»خلاصه بحث جلسه قبل:

کسانی که معتقدند مکان عبارت از بُعد است استدلالی را مطرح کردند که استدلال این بود که در مکان، لازم است شی ساکن باشد یا متحرک باشد.اگر مکان، سطح باشد لازم می آید ماهی در آب و پرنده در هوا ایستاده باشد و سطح آب و هوا از روی آنها عبور کند. و این پرنده و ماهی نه ساکن است و نه متحرک است. اما ساکن نیست چون سکون یعنی در زمان واحد فی مکان واحد باقی باشد و این پرنده و ماهی اینگونه نیست چون سطح آن عوض می شود. اما متحرک نیست چون متحرک به معنای این است که این پرنده و ماهی مکان خودشان را عوض کنند ولی عوض نمی کنند. پس تفسیر شما از مکان باطل است ولی اگر مکان را تغییر به بُعد کنیم می گوییم ساکن است چون یک مدت زمانی در بُعد باقی مانده است.

مصنف جواب داد که مکان، تبدیل می شود و مکان، همان سطح است. و متمکن به سبب مکان تبدیل می شود ولی اگر خود متمکن را لحاظ کنی نه حرکت و نه سکون دارد. برای سکون سه معنی بیان کرد که طبق یک معنی ساکن نبود اما طبق دو تفسیر، ساکن است. ولی بحث امروز درباره این است که می خواهد ثابت کند این پرنده، متحرک هم نیست.

بیان نفی حرکت در ماهی و پرنده: متحرک به چیزی گفته می شود که استبدال از ناحیه ی آن چیز باشد یعنی خودش جا و مکان را عوض کند اگر جایش عوض شود متحرک نامیده می شود. به قول مصنف، مبدا استبدال باید از خود شی باشد نه اینکه مبدا استبدال از ناحیه دیگری باشد. حرکت کردن یک شی به سه نحوه است:

    1. با اراده حرکت کند.

    2. با طبیعتش حرکت کند 3

    3. به وسیله قاسر حرکت کند.اما اگر شی، جای خودش را عوض نمی کند بلکه فقط هوای آن عوض شود به آن، متحرک نمی گوییم.

مصنف عبارت را عوض می کند و می فرماید متحرک، آن است که (الذی الکمال الاول لما بالقوه فیه) ، عبارت (کمال الاول بالقوه) همان حرکت است که در شی حاصل می شود در ما نحن فیه می گوییم این پرنده و ماهی، حرکت از ناحیه خودشان حاصل نشده می توان گفت که نه حرکت «فیه» حاصل شد، و نه «منه» حاصل شد.

نکته: مصنف این مطلب را بیان می کند که آیا امکان دارد جسمی نه ساکن و نه متحرک باشد؟ جواب می دهد که واجب نیست جسم یا متحرک یا ساکن باشد بلکه می تواند متحرک و نه ساکن باشد که در اینجا سه مثال می زنیم.

مثال اول: در جایی که جسم اصلا مکان ندارد تا گفته شود در مکانش ساکن است یا از مکانش منتقل است مثل فلک محدد الجهات که نمی توان گفت در مکان، ساکن است یا در مکان، متحرک است. البته محدد الجهات متحرک است و ما نفی حرکت نمی کنیم اما می گوییم در مکان، نه حرکت دارد و نه سکون یعنی نه در این مکان باقی است تا سکون بر آن اطلاق شود و نه از این مکان منتقل می شود تا حرکت بر آن صدق کند پس نه ساکن در مکان است و نه متحرک از مکان است زیرا که مکان ندارد.

مثال دوم: همین پرنده و ماهی که توضیح دادیم این پرنده و ماهی مکان دارند (یعنی مانند محدد الجهات نیستند که مکان نداشته باشند) ولی نه ساکن و نه متحرکند.

مثال سوم: چیزی مکان دارد و در مکانش مدتی باقی مانده که می توانیم بر آن، ساکن اطلاق کنیم یا از مکانش منتقل می شود که می توانیم بر آن حرکت یا متحرک اطلاق کنیم اما ما این شی را (فی آن) ملاحظه می کنیم نه (فی زمان) یعنی در یک (آن)، در این مکان نه ساکن است نه متحرک است.

نمی توان گفت متحرک است چون حرکت امر تدریجی است و امر تدریجی در (آن) واقع نمی شود. پس در (آن) حرکتی نیست که به این جسم، متحرک بگوییم.

نمی توان گفت ساکن است چون ساکن، موجودی است که (فی مکان واحد زمانا) باشد یعنی سکون هم زمانی است و آنی نیست.

الان این جسم در مکان معینی است و ما یک (آن) را لحاظ می کنیم که این جسم نه ساکن و نه متحرک است.

توضیح عبارت

(و اما انه لیس بمتحرک)

اما اینکه جسم در هوا و آبِ روان قرار گرفته متحرک نیست به این دلیل است.

(فلانه لیس مبدا الاستبدال منه و المتحرک بالحقیقه ی هو الذی مبدا الاستبدال منه)

(منه) اول خبر برای (لیس) است.

مبدا استبدالی از ناحیه خود جسم نیست در حالیکه متحرک بالحقیقه جسمی است که مبدا الاستبدال، باید از او (منه) باشد و در مورد بحث (ماهی و پرنده) مبدا استبدال از او (منه) نیست پس متحرک نیست.

(و هو الذی الکمال الاول لما بالقوه فیه من نفسه)

از اینجا مصنف، مطلب را با عبارت دیگر می آورد و قید دیگری (فیه) را اضافه می کند جمله ی (الکمال الاول لما بالقوه) تفسیر حرکت است.

(من نفسه) یعنی اگر حرکت طبیعی و ارادی باشد معلوم است و اگر قسری باشد می گوید طبیعت مقسور، حرکت می دهد یعنی طبیعتی که در آن نیرو وارد شده، آن طبیعت حرکت می دهد. مثل اینکه وقتی سنگ را بالا پرتاب می کنیم طبیعت مقسور سنگ، سنگ را حرکت می دهد.

(حتی انه لو کان سانر الاشیا عنده بحالها لکان حاله یتغیر)

ضمیر در (بحالها) به (سانر الاشیا) برمی گردد و ضمیر در (عنده) به متحرک برمی گردد.

همین مطلب را توضیح می دهد که اگر کار برعکس شد. یعنی ما نحن فیه اینگونه بود که شی ایستاده و اطرافش حرکت می کند یعنی پرنده و ماهی ایستاد. اما آب و هوا حرکت می کنند. حال اگر برعکس شود یعنی تمام اطراف، ساکن باشند و این شی فقط تغییر و استبدال پیدا کند در این صورت استبدالِ حرکت صادق است.

پس حرکت به معنای تبدیلی است که از خود این شی باشد و کاری به بقیه نداریم که ساکن هستند یا حرکت می کنند. آنچه مهم است اینکه مبدا استبدال باید از خود شی باشد پس اگر همه اشیاء اطراف، ثابت باشد نسبت آنها با این شی عوض نشد ولی این نسبت خودش را با آنها عوض کرد، حرکت، صدق می کند ولو بقیه ساکن هستند.

(اعنی لو کانت الامور المحیطه و المقارنه ایاه ثابته کما هی لایعرض لها عارض کان الذی عرض له تبدل نسبته فیها)

جواب لو، (کان الذی) است.

دوباره مطلب قبل را توضیح می دهد و می فرماید اموری که این متحرک را احاطه کردند یا مقارن با متحرکند را ثابت فرض کن.

(کما هی) یعنی همانطور که هستند. توضیح این مطلب را با عبارت بعدی (لا یعرض لها عارض) می دهد.

ترجمه: اگر امور محیطه و مقارنه، با متحرک نسبت ثابتی داشتند آن طور که هستند (یعنی بر این امور ثابته، عارضه، عارض نشود) آن که عارض بر متحرک شده، تبدل نسبتش در این امور محیطه و مفارقه است.

(و اما هذا فلیس کذلک)

اما این موردی که مورد بحث ما است (پرنده و ماهی) اینچنین نسبت که استبدال از ناحیه خودش باشد. و در پایان نتیجه می گیرد پرنده و ماهی متحرک نیستند.

(فلیس بواجب ان یکون الجسم لا محاله ساکنا او متحرکا)

می توان این جمله را تفریع بر مطالب گذشته گرفت یعنی حال که معلوم شد ماهی نه متحرک و نه ساکن است پس واجب نیست که جسم یا ساکن یا متحرک باشد.

می توان این جمله را جواب سوال مقدار گرفت.

(فان للجسم احوالا لا یکون فیها ساکنا و لا متحرکا فی المکان)

قید (فی المکان) خیلی مهم است. نمی گوییم جسمی است که نه متحرک و نه ساکن است بلکه می گوییم جسمی است که نه متحرک و نه ساکن است در یک مکان معین.

در این صورت مثال به محددالجهات اشکال ندارد که سالبه به انتفا موضوع است.

(من ذلک ان لایکون له مکان)

ضمیر در (له) به جسم برمی گردد.

(و لکن لیس له ذلک المکان بعینه فی زمان)

ولی برای همین مکان معین، نباید (فی زمان) باشند تا بتوانی اطلاق ساکن کنی.

(و لا هو المبدا فی مفارقته)

و خود جسم هم مبدا در مفارقت این مکان نباشد تا اطلاقِ متحرک کنیم. مثل ما نحن فیه که پرنده و ماهی مکان داشتند ولی در این مکان معین، مدت زمانی باقی نمی ماندند تا اطلاق ساکن بر آنها شود و خودشان از این مکان، مفارقت نمی کردند تا اطلاق متحرک بر آنها شود.

(و من ذلک ان یکون له مکان و هو له بعینه زمانا)

مثال سوم است. ضمیر در (له) به جسم برمی گردد.

برای جسم، مکانی باشد. و این مکان برای جسم در طول زمان، معیناً وجود داشته باشد یعنی در یک مدت زمانی این مکانِ معین برای آن جسم باشد تا بتوانیم بر آن، اطلاق ساکن کنیم.

(و لکن اخذناه فیه لا فی زمان بل من حیث هو فی آن)

لکن ما این جسم را در آن مکان اخذ کردیم اما لا فی زمان یعنی نه اینکه مدت زمانی ما این جسم را در مکان، ملاحظه کنیم بلکه از این جهت (بل من حیث) که این جسم (فی آن) است ملاحظه کردیم یعنی در یک (آن) ملاحظه کردیم که در یک مکان معین است و نمی توان به آن، اطلاق ساکن کرد چون سکون، (آنی) نیست و نمی توان به آن اطلاق متحرک کرد چون حرکت از خودش ندارد و اگر حرکت از خودش دارد می گوییم حرکت در (آن) واقع نمی شود.

(الجسم حینذ لاساکنا و لا متحرکا)

نسخه صحیح (فیکون الجسم) است.

(حینئذ) در این هنگام که جسم را اینگونه ملاحظه کردیم که (فی آن) است این جسم نه ساکن و نه متحرک است.

مصنف در اینجا نفرمود (لا ساکنا و لا متحرکا فی مکان) و قید (فی مکان) را نیاورد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo