< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 140 سطر 10 (قوله و کذلک ما قیل)
 موضوع: رد قول دوم درباره ماهیت مکان/ رد اقوال درباره ماهیت مکان.
 قول دوم: مکان عبارت از صورت است.
 این قول در صفحه 115 سطر 11 بیان شد.
 دلیل: صغری: صورت، اولین حاوی و اولین محدد است.
 کبری: مکان، اولین حاوی و اولین محدد است.
 نتیجه: پس صورت، مکان است. مصنف چهار اشکال می گیرد که اشکال دوم، ناظر به کلمه «حاوی» است و اشکال سوم ناظر به کلمه «محدد» است و اشکال اول و چهارم نظر به این کلمات ندارد بلکه به اصل قیاس اشکال می کند.
 اشکال اول:این دلیل به صورت شکل دوم بیان شده است که حد وسط در صغری و کبری، محمول است. اما چون هر دو مقدمه (صغری و کبری) موجبه اند و شرط اختلاف در کیف را ندارند لذا منتج نیستند. حال آن را به صورت شکل اول بیان می کنیم و می گوییم:
 صغری: صورت، اولین حاوی و اولین محدد است.
 کبری: و هر اولین حاوی و اولین محدد، مکان است.
 نتیجه: پس صورت، مکان است.
 مصنف می فرماید این قیاس، شرط انتاج را دارد ولی کبری صادق نیست زیرا هر اولین حاوی و اولین محوی، مکان نمی باشد بلکه هر اولین حاوی و اولین محوی که محوی و محدود بتواند از آن مفارقت کند مکان است. یعنی کبری باید مقید شود و به آن وسعت باقی نماند. در این صورت کبری وقتی صادق می شود که خاص و مقید و به عبارت دیگر، جزئی شود و اگر جزئی شود شرط قیاس شکل اول که کلیت کبری است را ندارد لذا منتج نیست.
 در اینجا توضیحی پیرامون لفظ حاوی و محدد می دهیم.
 «حاوی بودن مکان» روشن است یعنی مکان، متمکن را احاطه می کند مراد از حاوی، محیط است. اینکه مکان، محیط به متمکن است حرف تمامی است حال چه مکان، بُعد باشد یا سطح باشد (البته مصنف معتقد است که مکان، سطح است) پس آن سطحی که مماس با بدن ما است مکان ما و حاوی ما است پس مکان، حاوی است. اما آیا صورت، حاوی ماده است؟ این کلام احتیاج به توضیح دارد که شما ندارید. این کلام، خودش به عنوان یکی از اشکالاتی است (اشکال دوم) که در ادامه بیان می کنیم.
 اما مکان، «محدود» است به این معنی است که چون همانطور که گفتیم مکان مساوی با متمکن است پس می تواند حد و حدود متمکن را تعیین کند.
 ما دو گونه محدود داریم (در اشکال سوم که نظر به لفظ «محدد» می کنیم این مطلب برای ما مفید است) 1ـ محدد داخلی 2ـ محدد خارجی
 پایان جسم، محدد جسم است. یعنی سطوح جسم، محدد و معین جسم هستند. می توان با این سطوح، اندازه جسم را تعیین کرد پس سطوح جسم و نهایات جسم، محددند. مکان هم محدد است یعنی این متمکن را دربرگرفته و حد برای متمکن است ولی سطوح و نهایات، محدد داخلی اند اما مکان، محدد خارجی است. هر دو، اندازه جسم را تعیین می کنند اما مکان امر خارجی است که تعیین می کند ولی سطوح و نهایات جسم امر داخلی اند.
 سوال این است آیا صورت، محدد است؟ در محدد بودن صورت فعلا اشکالی نداریم. صورت یعنی صورت جسمیه که بر ماده (هیولی) وارد می شود اما اندازه هیولی چه مقدار است؟ می گوییم هیولی، اندازه ندارد نمی توان گفت هیولی بزرگ است یا کوچک است و اگر بزرگ است نمی توان گفت چه مقدار بزرگ است. باید صبر کرد تا صورت جسمیه بیاید و اندازه پیدا شود بعداً جسم تعلیمی بیاید تا اندازه صورت جسمیه را که مبهم است معین کند چون جسم تعلیمی، معیِّن صورت جسمیه است. فرق بین صورت جسمیه و جسم تعلیمی، فرق به ابهام و تعین است. صورت جسمیه، معین نیست مثلا این مُوم را اگر مدور و مکعب کنی صورت جسمیه را دارد ولی وقتی کُره می شود جسم تعلیمی به آن داده، و صورت جسمیه آن معین می شود و وقتی مکعب به آن داده می شود جسم تعلیمی به آن داده شده و تعین دیگری بر آن وارد شده است.
 پس صورت جسمیه صورتی است که در تمام اجسام است اما مطلق است ولی وقتی می خواهی معین کنی باید شکل (شکل، آیا جسم تعلیمی است یا نه؟ اختلاف است) به آن بدهی.
 صورت، محدد است و صورت جسمیه با جسم تعلیمی همراه است یعنی جسم تعلیمی، عرض مفارق نیست. بلکه عرض لازم است اما شخصِ جسم تعلیمی، عرض مفارق است یعنی شخص جسم تعلیمی میتواند عوض شود ولی اصل جسم تعلیمی را نمی توان از جسم طبیعی جدا کرد چون عرض لازم است. پس هرگز این صورت، خالی از جسم تعلیمی نیست. بنابراین همیشه صورت جسمیه، محدد ماده است چون اگر چه خود صورت جسمیه نمی تواند تعیین کند ولی همراهش که جسم تعلیمی است تعیین می کند.
 ماده خودش نه بزرگ و نه کوچک است ولی وقتی صورت جسمیه می آید بزرگی و کوچکی تعیین می شود. پس صورت، محدّد می شود و اولین محدّد هم هست چون ماده که حدّی ندارد. صورت جسمیه ی اول که می آید اولین حد را می آورد سپس شما می توان جسم های تعلیمی مختلف را بیاوری و حدود بعدی را عارض کنی. ولی اولین محرک، صورت جسمیه است.
 پس روشن شد که مکان حاوی است و محدد است ولی محدد خارجی است. اما صورت، محدد است و محدد بودنش روشن است اما حاوی بودنش سوال و اشکال دارد.
 اشکال دوم: این اشکال مربوط به کلمه «حاوی» است. شما می گویید صورت، حاوی است ما قبول کردیم که مکان، حاوی است اما صورت چگونه حاوی است؟
 می گوییم مکان با متمکن، محیط و محاط اند و دو چیز هستند. مکان، بیرون از متمکن است و غیر از متمکن است و متمکن را احاطه می کند ولی صورت با هیولی این وضع را ندارد صورت، ماده را احاطه نکرده است بلکه حلول در ماده کرده است. شاید گفته شود که حلول، یک نحوه ای احاطه است اما احاطه شدید است چون احاطه یعنی احاطه کردن بر سطح محاط، ولی حلول یعنی احاطه کردن بر سطح و عمق محاط است. حال به شما می گوییم محیط می تواند از محاط جدا شود. محاط هم می تواند از احاطه محیط بیرون رود ولی صورت نمی تواند از ماده جدا شود ماده هم نمی تواند خودش را از صورت بِکَند در حالی که محیط و محاط اینگونه است که محیط می تواند احاطه را قطع کند و از محاط جدا شود.
 اشکال سوم: این اشکال با توجه به کلمه «محدد» است گفتیم محدد بر دو قسم است 1ـ محدد داخلی 2ـ محدد خارجی
 محدد خارجی عبارت از مکان است و محدد داخلی عبارت از نهایات جسم است یعنی همین سطوحی که جسم را احاطه کردند چون اینها حد و نهایت برای جسم هستند. حال از شما سوال می کنیم که مراد شما از محدد چیست؟ اینکه می گویید مکان، محدد است آیا مراد از محدد، محدد داخلی است یا خارجی است؟
 اگر مراد، محدد داخلی باشد یعنی همین نهایات جسم، اراده شده در این صورت می گوییم، مشهور نیست که این محدد داخلی را مکان بگویند. مصنف می گوید اگر مشهور نباشد ولی حقیقتا بتوان به آن مکان گفت اشکال ندارد لذا مصنف بدنبال آن می فرماید (اما انه غیر حق فقد بان) یعنی تنها اشکال ما، مشهور نبودن نیست تا بگویی مشهور نبودن اشکالی ندارد بلکه اشکال این است که این، غیر حق است و روشن است که محدد داخلی، مکان نیست. زیرا محدد داخلی، مکان برای این جسم نیست ولی ممکن است مکان برای جسم دیگر باشد زیرا مکان، چیزی است که جسم بتواند از او منتقل شود و به او منتقل شود (ما ینتقل عنه و ماینتقل الیه). و جسم نمی تواند از نهایات خودش منتقل شود یا به نهایات خودش منتقل شود. یعنی شرط مکان بودن را ندارد زیرا مکان، چیزی است که جسم (متمکن) می تواند مفارقت از آن کند و از آن منتقل شود یا به او منتقل شود. نهایت جسم این خاصیت را ندارد نه تنها مشهور نیست که به نهایت جسم مکان بگوید بلکه اصلا حق هم نیست.
 اما اگر مراد شما از محدد، محدد داخلی نباشد بلکه مراد محدد خارجی باشد. می گوییم محدد خارجی جسم، همان حاوی است. اشکال این است که شما می گویید (الصوره حاو و محدد) معنایش این است که «الصوره حاو و حاو» یا «الصوره محدد و محدد» که تکرار می کنید.
 اشکال چهارم: مکان حاوی است اما محوی آن است چیست؟ می گوییم جسم، محوی آن است مکان، محدّد است. جسم، محدّد است به تعبیر خلاصه متمکن، جسم است قبلا هم گفتیم که متمکن را سطح، خط و نقطه قرار ندادیم. زیرا متمکن بالذات را جسم قرار دادیم و متمکن بالعرض را سطح، خط و نقطه قرار دادیم یعنی بواسطه جسم، صاحب مکان اند شما اگر صورت را مکان بگیرید باید ثابت کنید که صورت، حاوی جسم و محدد جسم است چون مکان، حاوی جسم و محدد جسم است زیرا چیز دیگری غیر از جسم، متمکن نیست و مکان، این جسم را تحدید می کند و حاوی بر جسم می شود. صورت هم باید همین گونه باشد یعنی صورت باید جسم را احاطه و تحدید کند. در حالی که صورت، محدد و حاوی ماده است و احاطه بر ماده دارد و ماده، جسم نیست.
 پس هیچکدام از دو قیدی که برای مکان است در مورد صورت، صادق نیست.
 1ـ مکان حاوی جسم است ولی صورت حاوی جسم نیست.
 2ـ مکان محدّد جسم است ولی صورت محدد نیست.
 ماده، خودش جسم نیست و مشتمل بر جسم هم نیست تا بگویی صورت، ماده را احاطه کرده و در ضمنِ احاطه ماده، جسمِ موجود در ماده را هم احاطه کرده.
 توضیح عبارت
 (و کذلک ما قیل ان المکان اول حاو و محدد فهو الصوره)
 (کذلک) یعنی مبتلی به همین اشکال است که در قول اول (قول به هیولی بودن مکان) بیان شد که شکل قیاس، شکل ثانی است و منتج نیست و اگر به صورت شکل اول باشد کبری صادق نیست. مصنف عبارت را طوری آورده که هم می توان در شکل اول و هم در شکل دوم قرار داد.
 اما در شکل اول:
  صغری: الصوره اول حاو و محدد.
 کبری: و المکان اول حاو و محدد.
 نتیجه: فهو الصوره
 اما در شکل دوم:
  صغری: الصوره اول حاو و محدد
 کبری و کل اول حاو و محدد مکان
 نتیجه: فالصوره مکان
 (و ذلک انه لیس المکان کلّ اولِ حاو بل الذی یحوی شیئا مفارقا)
 اگر به صورت شکل ثانی بیان شود چون مفروغ عنه بود و نیاز به بیان نداشت لذا مصنف آن را بیان نکرد اما اگر به صورت شکل اول قرار داده شود مصنف با این عبارت، اشکال بر آن وارد می کند که کبری کلیت ندارد یعنی هر اولین حاوی را مکان نمی گویند بلکه اولین حاوی که محویِ آن، بتواند مفارقت کند مکان می گوییم.
 ترجمه: مکان، هر اولین حاوی نیست بلکه اولین حاوی است که محوی را احاطه می کند و محوی می تواند از مکان و حاوی مفارقت کند. اما روشن است که محویِ صورت که ماده است نمی تواند از صورت مفارقت کند.
 (و ایضا الصوره لا تحوی شیئا لان المحوی منفصل عن الحاوی، و الهیولی لا تنفضل عن الصوره)
 این عبارت اشکال دوم است. صورت نمی تواند چیزی را احاطه کند ولی محوی می تواند از حاوی جدا شود اما هیولی از صورت منفصل نمی شود پس نمی تواند محوی باشد. در نتیجه صورت، نمی تواند حاوی باشد. پس اینکه گفتید صورت، حاوی باشد غلط است.
 اشکال دوم را طوری بیان کردیم که با اشکال اول فرق کرد. اشکال اول بیان می کرد که قیاس، منتج نیست و وقتی این مطلب را بیان می کرد ادعا کرد که کبری کاذب است به این دلیل که محوی، در مکان مفارقت از حاوی می کند. یعنی کلمه «مفارقت» را بکار برد.
 فرق بین این دو اشکال این است: در اشکال اول، قبول می کند که صورت، حاوی است. (این جمله را مصنف نفرموده ولی استاد اضافه کردند) ولی می گوید مکان، کلّ اولین حاوی نیست بلکه حاوی است که محوی آن می تواند مفارقت کند. اما در اشکال دوم، حاوی را طوری معنی می کند که اصلا شاید صورت نیست.
 (فان المحدد ان عنی به الطرف الذی به یتحدد الشی)
 اگر منظور از محدد جسم، طرف جسم باشد آن طرفی که به توسط آن طرف شی و جسم محدود می شود.
 (فلیس بمشهور ان المکان بهذه الصفه اما انه غیر حق فقد بان)
 اشکال این است که اولا مشهور نیست که مکان، به این صفت باشد که طرف و منتهای شی باشد. کسی نمی گوید مکان، منتهای شی باشد. ثانیاً: این مطلب که مکان عبارت از محدد داخلی باشد باطل و غیر حق است چون مکان، تعریف می شود به اینکه (ینتقل عنه و ینتقل الیه)، و نهایت جسم اینگونه نیست. سپس خاصیت مکان را ندارد پس مکان بودنش حق نیست.
 (و اما المحدد الذی یراد به الحاوی فهو اسم مرادف للحاوی و معناه معناه)
 اما اگر مراد، محدد خارجی باشد محدد خارجی همان حاوی است اسمی است که مرادف با حاوی است و معنایش همان معنای حاوی است پس اگر می گوید (الصوره المکان حاو و محدد) یعنی گفتی (حاو و حاو) یا (محدد و محدد). که تکرار بیهوده است.
 (وایضا المکان حاو للمتمکن و محدّده و المتمکن جسم)
 ضمیر در (محدده) به متمکن برمی گردد.
 مکان، حاوی و محدد هر چیزی نیست.
 ترجمه: مکان، حاوی متمکن و محدد متمکن است و متمکن هم جسم است پس مکان، حاوی جسم و محدد جسم است. اگر صورت توانست حاوی و محدد بر جسم باشد، می توان گفت مکان است ولی صورت، محدد جسم و حاوی جسم نیست پس مکان نیست.
 (و الصوره تحوی الماده لا جسما فیها)
 عبارت (لا جسما فیها) به دو گونه معنی می شود در معنای اول ضمیر به ماده برمی گردد و در معنای دوم به صورت برمی گردد.
 معنای اول: صورت، ماده را احاطه می کند اما نه جسمی را که در ماده است پس بالاخره احاطه کننده جسم نشد. این معنی، گرچه معنای صحیحی است ولی معنای خوبی نیست. کسی نگفته مکان، احاطه می کند جسمی را که در ماده است تا بگویی صورت، چنین احاطه ای ندارد پس مکان نیست.
 معنای دوم: صورت، ماده را احاطه می کند اما نه جسمی را که در صورت قرار گرفته در حالی که مکان، جسمی را که در مکان قرار گرفته احاطه می کند. و صورت، جسمی را که در صورت قرار گرفته احاطه نمی کند بلکه ماده را احاطه می کند.
 به عبارت دیگر: (لا جسما فیها) صفت برای «ماده» است یعنی صورت احاطه می کند اما نه جسمی را که در خودش است بلکه ماده ای را که در خودش است پس این صورت، صنعت مکان را ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo