< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

  صفحه 140 سطر دوم (قوله و بالجمله)
 موضوع: ادامه رد دلیل چهارم نافین مکان و رد دلیل پنجم نافین مکان
 نکته مربوط به جلسه قبل: در صفحه 139 سطر 13 داشتیم (کما لابد للمعلول من العله و من لوازم االعله التی لیست بعلل و لیس شی منها بعله للعله)
 احتمال دادیم که شاید نسخه به این صورت باشد (بعله للمعلول) اگر اینگونه باشد همان توضیحی است که در جلسه قبل دادیم. اما در نسخه خطی (بعله للعله) بود لذا عبارت را بر این اساس معنی می کنیم و می گوییم در این صورت ضمیر (منها) به لوازم بر می گردد به این صورت که این لوازم، علتِ علت هم نیستند یعنی علاوه بر اینکه این لوازم، علتِ معلول نیستند علتِ علت هم نیستند. با اینکه این لوازم، لازم علت اند و برای علت، لابدٌ منه هستند ولی علت برای علت نیستند.
 ترجمه عبارت به این صورت می شود: معلول احتیاج به علت دارد و علت برای آن لا بدٌ منها است و از لوازم علت که این لوازم علت، علت برای معلول نیستند وعلت برای علت نیستند.
 اما بحث امروز این است که از دلیل چهارم نافین مکان، دو جواب داده شد و ثابت شد که هر لابدٌ منه، علت نیست و نتیجه گرفتیم که مکان اگر لابدٌ منه است اینطور نیست که حتما علت هم باشد. در ادامه بیان کردیم که مکان، لازم عام حرکت است حال مصنف می فرماید مکان، لازم موضوع حرکت است و موضوعِ حرکت همان متحرک است. مصنف با عبارت (و بالجمله المکان ...) خلاصه جواب اول بر دلیل چهارم را تکرار می کند. در جوابی که بیان کردیم گفتیم مکان، لازم حرکت است ولی الان گفتیم مکان، لازم موضوع حرکت (متحرک) است. در اینجا سوالی مطرح می شود که آیا بین این دو کلام ناسازگاری است یا نیست؟
 پاسخ به این جواب، عبارت بعدی مصنف را روشن می کند، زیرا در عبارت بعدی قید «حیثیت» آمده و روشن می شود که چرا این قید آمده است.
 اما جواب از این سوال این است که وقتی می گوییم این شی، لازم حرکت است و لازمِ متحرک من حیث هو متحرک است فرقی ندارد. این قید حیثیت، متحرک را با حرکت، یکی می کند. متحرک، یک حیثیتِ ذات دارد و یک حیثیتِ حرکت دارد ما که الان حرکت می کنیم متحرک هستیم. حیثیت ذات ما، انسان است و حیثیت متحرک بودن ما به حیث متحرک بودن، حرکت است یعنی وقتی می گوییم «متحرک من حیث هو متحرک» یعنی حرکت را لحاظ می کنیم یعنی اگر حکمی بر «متحرک من حیث هو متحرک» بار می شود یعنی بر حرکتش بار می شود نه بر ذاتش. در فلسفه گفتند موضوع فلسفه، وجود است. بعضی هم گفتند موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود است که موجود بما هو موجود را به خود وجود برگرداندند چون با وجود، یکی است چون موجود یعنی ماهیتی که وجود گرفته است. اگر حکمی را بر موجود بما هو موجود بار کنیم در واقع این حکم را بر وجودش بار کردیم، وقتی می گوییم موجود بماهو موجود، موضوع است یعنی موضوعیت را بر این موجود بماهو موجود حمل می کنیم در واقع بر خود وجودش موضوعیت را حمل کردیم. در ما نحن فیه هم وقتی می گوییم مکان، لازمِ متحرک من حیث هو متحرک است یعنی مکان، لازم حرکت است. لازم متحرک است ولی به حیث حرکتش لازم است نه اینکه لازم این متحرک است به حیث انسانیت یا چیز دیگر باشد.
 پس قید «حیثیت» که می آید روشن می کند که ا ین عبارت با عبارت قبل ناسازگار نیست. عبارت قبلی گفت مکان، لازم حرکت است اما الان می گوید مکان، لازم متحرک است و سپس اضافه می کند که مراد از متحرک، متحرک من حیث هو متحرک است. یعنی حکم لازم بودن را بر متحرک من حیث هو متحرک بودن بار می کند. این مثل این است که حکم لازم بودن را بر حرکت بار کند. پس فرقی ندارد که بگوییم مکان، لازم حرکت است یا مکان، لازم متحرک من حیث هو متحرک است. فقط عبارت، عوض شد. لذا بین دو کلام مصنف تعارضی نیست.
 سپس این را تفسیر می کند یعنی حیثیت را طور دیگری معنی می کند (گاهی اوقات مصنف می بیند که مطلب را با یک عبارت نمی تواند تبیین کند، ناچار می شود که عبارت بعدی را بیاورد. در عبارت بعدی گاهی با «ای» تفسیریه شروع می کند گاهی «نقول من راس» می آورد که تکرار عبارت قبلی نمی کند بلکه مطلب دیگری را بیان می کند که نتوانسته آن را در عبارت قبلی بگنجاند لذا ناچار شده در عبارت جدید بیاورد. بعضی ها، دو مطلب را در یک عبارت، طوری می آورند که به یکدیگر پیوند می دهند ولی مصنف این کار را نمی کند، وقتی می خواهد دو مطلب را افاده کند با یک عبارت نمی آورد مگر اینکه به راحتی بتواند این کار را انجام دهد. اگر به راحتی نتوانست دو عبارت می آورد) در ما نحن فیه قید حیثیت را تفسیر می کند و به بیان دیگری حیثیت را مطرح می کند و حیثیت دوم، مفاد دیگری غیر از حیثیت اول دارد.
 توضیح عبارت
 (و بالجمله المکان امر لازم لموضوع الحرکه)
 این عبارت، جواب سوم نیست. اجمال جواب دوم هم نیست بلکه اجمال جواب اول است.
 ترجمه: بالجمله مکان امری است که لازم موضوع حرکت یعنی متحرک است اما به چه دلیل، لازم است؟ با عبارت بعدی بیان می کند که چرا لازم است؟
 (فان موضوع الحرکه من حیث هو بالفعل موضوع الحرکه بالفعل ای من حیث هو بالفعل جایز علیه التحریک لا من حیث هو بالفعل موجود فیه الحرکه فقط هو فی مکان لا محاله)
 (موضوع الحرکه من حیث هوبالفعل موضوع الحرکه بالفعل) اسم (ان) است و خبر آن، (هو فی مکان لا محاله) است و بین اسم و خبر دو «حیثیت» آمده است.
 (هو بالفعل) ضمیر به متحرک بر می گردد.
 (فان موضوع الحرکه من حیث هو بالفعل موضوع الحرکه بالفعل) یعنی موضوع حرکت (که همان متحرک است) از حیث اینکه بالفعل، متحرک است یعنی متحرک من حیث هو متحرک، لحاظ شود که حرکت می شود و این حرکت، درمکان است. یا متحرک چون متحرک است باید گفت که در مکان است.
 دراین عبارت دوبار «بالفعل» آمده است. «بالفعلِ» دوم را قید حرکت می گیریم و «بالفعلِ» اول را قید موضوع می گیریم.
 آیا «بالفعل» دوم را می توان مربوط به حرکت کرد یعنی از این جهت که موضوعِ حرکتِ بالفعل است؟ شاید نتوان این کار را کرد چون قید بعدی یعنی تفسیری که می کند (که با عبارت ای من حیث هو بالفعل ... تفسیر می کند) لفظ «جایز علیه التحرک» بکار می برد. و این لفظ «جایز علیه التحرک» با حرکتِ بالفعل نمی سازد. یعنی اینگونه بگوییم که موضوع حرکت از این جهت که برآن، تحرک جایز است نه از این جهت که حرکتش بالفعل است. عبارت بعدی اجازه نمی دهد که «بالفعل» را قید حرکت بگیریم چون در عبارت بعدی، فعلیت حرکت، لازم شمرده نمی شود بلکه جواز حرکت، کافی دانسته می شود. پس قید «بالفعل» را نمی توانیم قید حرکت بگیریم.
 یکی از محشّی در روی کلمه «بالفعلِ» دوم حاشیه زده به این صورت که [ای موضوعیته بالفعل لا کون الحرکه بالفعل] یعنی «بالفعل» را قید حرکت نگیر (اما چرا قید حرکت نگیریم؟ به خاطر همان مطلبی که توضیح دادیم که با عبارت «جایز» نمی سازد) می گوییم اینکه موضوعیت، بالفعل است را مصنف با کلمه «بالفعلِ» اول فهماند و احتیاجی به کلمه «بالفعلِ» دوم نیست. در حاشیه می گوید [فظهر ان قوله بالفعل لا یکون مکرراً بل تکرارها من النساخ] یعنی مصنف آن را تکرار نکرده چون با قید «بالفعلِ» اول فهمانده که موضوعیت باید بالفعل باشد و «بالفعلِ» دوم که می خواهد بفهماند که موضوعیت باید بالفعل باشد نیازی به آن نیست و مصنف متوجه بوده که احتیاجی به آن نیست لذا تکرار از نساخ است. یعنی «بالفعلِ» دوم معنی نمی شود.
 (ای من حیث هو بالفعل...) توضیح این عبارت این است که در متحرک، دو حیث می توان تصور کرد 1 ـ فیه الحرکه 2 ـ یجوز فیه الحرکه.
 بالاخره متحرک است یا حرکتش بالفعل است یا حرکتش بالجواز است یعنی یا حرکتش الان موجود است که در آن (فیه الحرکه) صدق می کند، یا مشغول حرکت نیست ولی جایز است که حرکت کند. حال متحرکی که حرکت می کند یا حرکت نکرده و الان ساکن است بر هر دو «یجوز علیه الحرکه» صدق می کند. مصنف می فرماید مکان، لازم این متحرک است نه اینکه چون متحرک، الان حرکت می کند بلکه چون جواز حرکت دارد. این حیثیت را آورد تا مکان را لازم متحرکی که الان ساکن است و می تواند متحرک شود هم بکند. اگر بگوید مکان، لازم متحرکی است که الان مشغول حرکت است باعث می شود مکان را لازم جسم متحرک ساکن نداند و مکان را لازم جسم متحرک قرار دهد. اما اگر بگوید مکان، لازم متحرکی است که «یجوز علیه الحرکه» است یعنی چه الان حرکت را مشغول باشد که متحرک باشد چه الان حرکت را مشغول نباشد و ساکن باشد مکان لازم نیست. مصنف قید حیثیت آرود یعنی می گوید مکان، لازم متحرک است از این جهت که «یجوز علیه الحرکه» است، نه تنها ازاین جهت که «فیه الحرکه» باشد یعنی از جهت «فیه الحرکه» مکان، لازم آن است ولی تنها ازاین جهت نیست بلکه از جهتی که «یجوز علیه الحرکه» است مکان، لازمش است. مصنف می خواهد کاری کند که مکان، شامل لازم متحرکی که مشغول حرکت است باشد و مکان شامل لازم متحرکی که الان ساکن است باشد یعنی می خواهد بحث را تعمیم دهد که مکان، فقط لازم امر متحرک نباشد بلکه هم لازم جسم متحرک باشد هم لازم جسم ساکن باشد در واقع می خواهد مکان را لازم جسم کند حال آن جسم، متحرک باشد یا «یجوز علیه الحرکه» (یعنی ساکن) باشد. یعنی می خواهد مکان را لازم جسم کند و برایش، حرکت کردن یا جواز حرکت، فرقی نمی کند، منتهی چون مکان را از طریق مفارقت جسم ثابت کرد لذا حرکت را که همان مفارقت است اخذ می کند حال یا حرکت بالفعل یا حرکت بالجواز را، چون از طریق اینکه جسم از مکان مفارقت می کند وبه مکان منتقل می شود مکان را ثابت کرد و گفت این جسم از جایی منتقل می شود و به جای دیگر وارد می شود. معلوم می شود که جایی داریم که این جسم از آن جا می رود و به جای دیگر وارد می شود. مکان را از طریق حرکت جسم و مفارقت جسم و انتقال جسم درست کرد. چون مکان را از این طریق درست کرد ناچار است که دراین بحث بگوید مکان، لازم جسم است (بما هو متحرک) یا (بما هو یجوزعلیه الحرکه)، قید حرکت را می آورد چون از همین طریق، مکان را اثبات کرده و الا کافی بود که بگوید مکان، لازم جسم نیست اما چون از طریق مفارقت، مکان ثابت شد و مکان را لازم جسم می گیرد مفارقت را به گونه ای در جسم اخذ می کند حال یا وقوع مفارقت یا جواز مفارقت را.
 ترجمه: مکان، لازم متحرک است از این جهت که متحرک، بالفعل برای آن تحرک جایزاست. («بالفعل» قید برای جواز است یعنی جواز حرکت را بالفعل دارد اگر چه خود حرکت را بالفعل نداشته باشد.) نه از این جهت که متحرک، اینچنین است که در او حرکت، بالفعل موجود است.
 (هو فی مکان لا محاله) یعنی موضوع حرکت (متحرک) درمکان است پس مکان را لازم دارد پس مکان لازم متحرک است.
 (و ان کان کونه فی مکان لیس بعله له فالمکان لازم لعله الحرکه العنصریه)
 تا اینجا ثابت شد که مکان لازم متحرک است لازم است یعنی لابدٌ منه است پس ثابت شد که مکان لابدٌ منه للمتحرک است و لواینکه لابدٌ منه برای علت نیست یعنی لا بدٌ منه بودن للمکان را برای متحرک قائل هستیم ولو این لابدٌ منه بودن را علت نمی دانیم (چون قبلا گفتیم که هر لابدٌ منه، علت نیست)
 ترجمه: ولو بودن این متحرک درمکان، علت برای متحرک نیست (یعنی لیس بعله للمتحرک) ضمیر در (له) و (کونه) به (متحرک) بر می گردد.
 مرحوم جلوه در تفسیر (له) اینطور فرموده [ای للمتحرک لذاته] قید «لذاته» را توضیح می دهیم و بیان می کنیم که چرا مرحوم جلوه به عبارت مصنف اضافه کرده است؟ البته جز عبارت نیست. قید «لذاته» را قید «للمتحرک» یا قید «لیس بعله» می گیریم به این صورت که اگر قید «لیس بعله» باشد اینگونه معنی کنیم که علتِ بالذات نیست یعنی علت بالعرض و الواسطه است. و اگر قید متحرک باشد اینگونه معنی می کنیم که برای ذات متحرک، علت نیست.
 قید «لذاته» را قید برای «متحرک» نمی توان گرفت چون کسی نگفته که مکان، علت ذاتِ متحرک است. آنهایی که اشکال می کنند و می گویند مکان باید علت باشد می گویند علت برای حرکتِ متحرک است نه علت برای ذات متحرک باشد مصنف فرمود: مکان، لابد منه برای حرکت است و نگفت برای ذات متحرک، لابد منه است . مستدل گفت اگر لابد منه است باید علت باشد یعنی علت برای حرکت باشد نه اینکه علت برای ذات متحرک باشد. پس «لذاته» مربوط به متحرک نیست بلکه مربوط به علت است. یعنی کونه فی مکان، علت بالذات برای متحرک نیست یعنی خودش علت نیست مفادش این است که علت بالعرض برای متحرک می تواند باشد. اما اینکه می تواند علت بالعرض برای متحرک باشد به چه معنی است؟ عبارت بعدی مصنف (فالمکان لازم لعله الحرکه العنصریه) توضیح می دهد.
 (العنصریه) صفت برای علت است و صفت برای حرکت نیست پس عبارت اینگونه معنی می شود که مکان، لازم علتِ عنصری حرکت است. علت عنصری حرکت یعنی متحرک. چون حرکت، حلول در متحرک می کند و متحرک، موضوع برای حرکت می شود و موضوع و محل، علت عنصری برای حال است. پس متحرک، علت عنصری برای حرکت است ومکان لازم همین علت عنصری است و لازم العله، عله اَما به واسطه علت نه لذاته لذا الکلام مرحوم جلوه روشن می شود یعنی لازم علت حرکت، علت حرکت است ولی با واسطه علت است. حرکت، علت عنصری آن، متحرک شد. مکان هم لازم همین متحرک است یعنی لازم علت عنصری است و به توسط این علت عنصری میتوان لازم راعلت گرفت ولی خودش علت نیست یعنی مکان، علت حرکت نیست بلکه لازم علت حرکت است که علت عنصریِ حرکت، متحرک شد و مکان، لازم علت عنصری شد. و لازم علت، به توسط علت ممکن است علت به حساب بیاید ولی خودش علت نیست.
 و در جلسه قبل گفتیم لازم علت، علت نیست نه برای خود علت ونه برای معلول، ولی بالعرض و المجاز میتوان به آن علت گفت» پس (کونه فی مکان ... لذاته) یعنی علت لذاته برای متحرک نیست. این عبارت مصنف روشن شد که با قید حیثیت ها که می آوریم اینگونه معنی می کنیم که مکان، لازم است برای متحرک بما هو متحرک، ومتحرک بما هو متحرک به معنای للحرکه است پس نتیجه گرفته می شود مکان لازم برای حرکت است. این سه خطی که خوانده شد در واقع همان جواب اول بود.
 توضیح صفحه 140 سطر 6
 رد دلیل پنجم نافین مکان
 پنجمین استدلالی که نافین مکان کردند این بود که اگر مکان داشته باشیم همانطور که همه اجسام می توانند در مکان واقع شوند جسم نامی هم می تواند در مکان واقع شود. جسم نامی شروع به نمو کردن می کند مکان هم باید با آن شروع به نمو کند. اگر جسم نامی در مکان باشد با نمو جسم نامی، مکان هم باید نمو کند چون مکان برای درخت کوچک نمی تواند مکان برای درخت بزرگ باشد . پس همانطور که درخت، نمو می کند مکانش هم نمو می کند و اگر مکان نمو کند لازم میآید که مکان منتقل شود چون نمو کردن به معنای منتقل شدن است و انتقال، مستلزم وجود مکان است پس مکان باید مکان داشته باشد و تسلسل لازم می آید درحالی که مکان،مکان ندارد پس مکان به واسطه نموِ جسم نامی نمو نمی کند پس جسم نامی مکان ندارد و اگر جسم نامی مکان ندارد هیچ چیزی هم مکان ندارد. این استدلال پنجم در صفحه 113 سطر 11 مطرح شد.
 جواب: مصنف جواب می دهد که اگر این درخت که کوچک است وقتی بزرگ می شود همان مکان قبل را داشته باشد باید گفت که مکانِ قبل، نمو کرده است اما اگر جسمی که کوچک است مکان جدید پیدا کند لازم نیست بگوییم که مکان نمو کرده است. قبلا مکانش، حجم یک متری بود الان مکانش حجم یک مترو نیم می شود یعنی مکانش را عوض می کند ولو قسمتی از مکانِ یک مترونیم، همان یک متر سابق است ولی یک مترونیم، مکان جدید است.
 تعبیر مصنف این است که اشکال شما در صورتی وارد می شود که مکان جسم نامی، واحد باشد یعنی همان مکان قبلی باشد. اگر مکانش متعدد شود یعنی مکان قبلی یک متری است ومکانِ الان، یک مترونیم است با اینکه قسمتی ازمکان قبلی در آن است.این دو مکان می شود و می توان گفت جسم نامی، مکان راعوض کرده، نمی توان گفت مکانش نمو کرده است که در این صورت اشکال لازم نمی آید. اشکال در صورتی است که بگویید مکان، واحد است و در عین حال برای این درخت بزرگتر باقی است. اگر این را بگویید لازم می آید که مکان، نمو کرده باشد و اشکال، وارد می شود.
 (و اما التشکیک الخامس)
 تشکیک پنجم در صفحه 113 سطر 11 آمد.
 (فانما یصح لو کان النامی الذی فی المکان یجب ان یلزم مکانا واحدا)
 اگر آن نامی که در مکان است واجب باشد که ملازم یک مکان باشد اشکال شما وارد می شود.
 (و اما اذا کان دائما یستبدل مکانا بعد مکان کما یستبدل کمّا بعدکم فلیس ما قیل بواجب)
 اگر این نامی، دائما مکانِ بعد از مکان را عوض کند چنانکه کمّی رابعد از کمّی عوض می کند (جون ابتدا یک متر بود و بعداً یک مترونیم شد) آنچه که در اشکال گفته شد واجب نیست (واجب نیست یعنی اشکال شما لازم نمی آید)
 توضیح صفحه 140 سطر 7 (قوله فلنبطل)
 نفی قول اول در ماهیت مکان
 تا اینجا 5 دلیل، نافین مکان آورده بودند که ما آنها را ذکر کردیم و رد کردیم. سپس بحثی در ماهیت مکان داشتیم که ماهیت مکان چیست؟ بعضی گفته بودند که مکان، هیولی است بعضی گفته بودند صورت است. بعضی گفته بودند بُعد است و بعضی گفته بودند سطح کیف کان است. و مصنف گفت مکان، عبارت از سطح حاوی است. حال می خواهیم به اقوال دیگر بپردازیم و همه را باطل کنیم. الان بحث ما در وجود مکان و نفی آن نیست. بحث در وجود و عدم وجود مکان تمام شد الان بحث ما در ماهیت مکان است. قبلا درباره ماهیت مکان اقوالی را مطرح کردیم که می خواهیم آن اقوال را باطل کنیم.
 اولین قولی که گفته شده بود این بود که مکان، هیولی باشد. خود ا ین قول را قبلا رد کردیم ولی الان می خواهیم دلیل آن را رد کنیم. دلیل این گروه بر اینکه مکان، هیولی است این بود که مکان، چیزی است که بر آن متمکن، تعاقب می کند یعنی متمکن می رود و به عقب این متمکن، متمکن دیگری می آید. هیولی هم اینگونه است که بر او صور تعاقب می کنند. مثلا صورت هوایی گرفته می شود و در صورت مائی داده می شود. پس مکان، یتعاقب علیه المتمکن است. هیولی هم یتعاقب علیه المتمکن است پس مکان همان هیولی است. این استدلال، به صورت قیاس اقترانی شکل دوم است. که منتج نیست چون شرط آن این است که یکی موجبه و یکی سالبه باشد در حالیکه هر دو مقدمه، موجبه است و اختلاف در کیف ندارند.
 سپس مصنف می فرماید می توان این قیاس را به صورت شکل اول بیان کرد و گفت:
  صغری: الهیولی یتعاقب علیه
  کبری: و کل ما یتعاقب علیه مکان
  نتیجه: فالهیولی مکان
 مصنف می فرماید این قیاس هم باطل است چون کبری کلیت ندارد یعنی هر چیزی که تعاقب بر او حاصل شود مکان نیست مثلا بر دیوار، سفیدی و سیاهی تعاقب می کند پس هیولی، ما یتعاقب علی السواد و البیاض است اما آیا دیوار، مکان سواد و بیاض است؟ می گوییم دیوار محل و معروض و موضوع برای سواد و بیاض است اما مکان برای سواد و بیاض نیست. لذا کلیت کبری باطل است و اگر بخواهی کبری را جزئی لحاظ کنی شرط انتاج در شکل اول که کلیت کبری است حاصل نمی شود.
 توضیح عبارت
 (فلنبطل الآن حجج المخطنین فی ماهیته)
 حجت مخطئین در ماهیت مکان را در صفحه 115 سطر 11 بیان کردیم.
 (فاما قیاس من قال ان المکان یتعاقب علیه و الهیولی تتعاقب علیه فقد علم انه غیر منتج)
 نسخه اگر (تتعاقب علیها) بود بهتر می شد که ضمیر آن مونث باشد. البته ایرادی بر مصنف نیست زیرا خود مصنف فرموده که من در مذکر و مونث دقت نمی کنم.
 (فقد علم) دانسته شد که منتج نیست چون شکل ثانی است و اختلاف در کیف ندارد.
 (اللهم الا ان یقال و کل ما یتعاقب علیه مکان)
 مگر اینکه کبری را عوض کنی و قیاس را به صورت شکل اول در بیاوری و بگویی (کل ما یتعاقب علیه مکان)
 (فلا تسلم حینئذ)
 اگر این را بگویی خود کبری را قبول نداریم مگر اینکه کبری را جزئی کنی که در این صورت، شرط انتاج را ندارد.
 (الان المکان هو بعض ما یتعاقب علیه و هو الذی تتعاقب فیه الاجسام بالحصول فیه)
 زیرا مکان (بعض ما یتعاقب) است نه اینکه (کل ما یتعاقب) باشد.
 مکان، بعض ما یتعاقب است به این معنی است که مکان چیزی است که اجسام به واسطه حصول در آن تعاقب می کنند اجسام ممکن است بر چیزی بالحصول فیه یا بالحلول فیه تعاقب کنند اما در مکان، فقط اجسام بالحصول فیه تعاقب می کنند و بالحلول فیه تعاقب نمی کند پس در بعضی موارد، تعاقب هست ولی حصول فیه نیست.
 ضمیر (هو) به (بعض ما یتعاقب) بر می گردد.
 ترجمه: آن بعض ما یتعاقب، چیزی است که در آن، اجسام تعاقب می کنند به این که در آن حاصل شوند. تعاقب در خ یلی جاها هست ولی تعاقب باید اولا: بالحصول باشد و ثانیا: اجسام باید تعاقب کنند. عوارض اگر تعاقب کنند فایده ندارد. صُوَر که بر هیولی تعاقب می کنند فایده ندارد. بلکه اجسام باید تعاقب کنند و نحوه تعاقب هم بالحصول فیه است اما در هیولی اینگونه نیست زیرا اولا اجسام تعاقب نمی کنند ثانیا: بالحصول فیه نیست بلکه بالحلول فیه است صور در هیولی بالحلول فیه تعاقب می کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo