< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رد دلیل چهارم نافین مکان

«صفحه 139 سطر 11»

دلیل چهارمی که نافین مکان برای نفی مکان آوردند این بود (صفحه 113 سطر3) که مکان امری است که لابدٌ منه للحرکه است یعنی حرکت، احتیاج به مکان دارد شیئی که انتقالش از مکانی به مکان دیگر است پس خود انتقال،شاهد بر وجود مکان است و مکان را لازم دارد پس مکان لابدٌ منه للحرکه است یعنی

صغری: مکان لابدٌ منه للحرکه است.

کبری: و چیزی که لابدٌ منه برای چیز دیگر است علتِ آن چیز دیگر است.

نتیجه: پس مکان باید علت حرکت باشد.

اما وقتی رسیدگی می کنیم می بینیم مکان نه علت صوری نه مادی نه فاعلی نه غایی است پس مکان، علت نیست و اگر علت نباشد پس لابدٌ منه للحرکه نیست واگر لابدٌ منه للحرکه نیست دلیلی که بر اثبات مکان آوردید باطل است.

جواب مصنف: مصنف می فرماید کبری را قبول نداریم زیرا خیلی چیزها هستند که لابدٌ منه هستندولی علت نیستند. دو مثال میزنیم

مثال اول: برای علت باید معلول باشد یعنی معلول لابدٌ منه برای علت است چون بین علت ومعلول تلازم است. اگر علت حاصل است باید معلول و لوازم معلول هم باشد چون لوازم ،احتیاج به جعل جدا ندارد.پس معلول و لوازم معلول هر دو،لابدُ منه برای علت هستند در حالی که هیچکدام از معلول و لوازم معلول،علت برای علت نیستند.

مثال دوم:علت ولوازم علت، لابدُ منه برای معلول هستند (درمثال اول معلول، لابدٌ منه برای علت بود). لوازمِ علت از علت جدا نمی شوند اما اینکه علت، لابدٌ منه برای معلول است مشکلی ندارد ولی اگر لوازم علت، لابدٌ منه برای معلول است علت برای معلول نیستند (البته در جاهایی که لوازم علت، علت نباشند)

پس مواردی پیدا شدکه امرِ لابدٌ منه وجود داشت ولی علیّت وجود نداشت پس کبری کلیت ندارد.

مصنف در ادامه علت بودن را معنی می کند و بیان می کند که علت بودن دارای سه جزء است که یک جزء آن لابدٌ منه بودن است و دو جزء دیگر لازم دارد.

جزء اول: شی باید لابدٌ منه باشد تا بتوان آن را علت قرار داد.

جزء دوم: شي بايد اقدم از شي ديگر باشد. مراد از اقدم، اقدم بالذات و اقدم بالعليه است نه اقدم بالطبع. مثلا حركت يد علت براي حركت كليد است و لابدٌ منه براي حركت كليد است يعني اگر حركت دست نباشد حركت كليد هم نيست واقدم بر حركت كليد است اما نه زماناً بلكه بالعليه اقدم است.

جزه ی سوم: آن امر لابدٌ منه بايد مفيد براي وجود شي ديگر باشد يعني اگر چيزی لابدٌ منه براي چيزي شد بايد وجود آن چيز را افاده كند كه اين جزء سوم شايد به جزء دوم برگردد يعني به اقدم بالعليه بر گرداند. و مصنف جزء دوم را با عبارت ديگري بيان كرده لذا مي گوييم علت،‌چيزي است كه دو جزء دارد.

سوال اين است كه آيا مكان اين دو جزء را دارد يا ندارد؟

مكان قيد اول (لابد منه) را دارد اما قيد دوم (اقدم بالعليه) را ندارد. زيرا مكان،‌اقدم بالطبع است اما اقدم بالعليه نيست. توضيح مطلب اين است كه اقدم بالعليه در جايي است كه اگر مقدم را نفي كنيم موخر نفي مي شود و اگر موخر را نفي كنيم مقدم نفي مي شود و اگر مقدم را اثبات كنيم موخر اثبات مي شود و اگر موخر را اثبات كنيم مقدم اثبات مي شود يعني هر دو در نفي و اثبات، ملازم يكديگرند مثلاً در حركت كليد و حركت يد مي گوييم اگر حركت يد نفي شود حركت كليد هم نفي مي شود و اگر حركت كليد نفي شود حركت يد هم نفي مي شود. اگر حركت يد اثبات شود حركت كليد هم اثبات مي شود و اگر حركت كليد اثبات شود حركت يد هم اثبات مي شود.

در تقدم بالطبع تلازم فقط در مرتبه نفي است نه در اثبات. مثل علت ناقصه كه تقدم بالطبع دارد يعني اگر علت ناقصه نفي شود معلول نفي مي شود و اگر معلول نفي شود علت ناقصه هم نفي مي شود اما در اثبات، ملازمه نيست زيرا اگر معلول باشد معلوم مي شود علت ناقصه هست و اگر علت ناقصه باشد معلوم نمي شود كه معلول هست يا نيست.

حال سوال اين است كه آيا مكان اينگونه است؟

مكان را اگر نفي كنيم حركت نفي مي شود اما اگر حركت را نفي كنيم مكان نفي نمي شود چون جسمِ ساكن در مكان قرار مي گيرد پس مكان و حركت، در نفي تلازم ندارند ولي در اثبات تلازم دارند. در جاي يكه مكان است قابليت حركت است و در جايي كه قابليت حركت است مكان است. پس حركت، معلول مكان نيست اگر معلول مكان بود با نفي مكان بايد نفي مي شد. با نفي مكان، حركت نفي مي شود ولي بانفي حركت، مكان نفي نمي شود بنابراين تقدم مكان بر حركت، تقدم بالطبع است و تقدم علّي نيست پس مكان، علت نيست.

شما علت بودن مكان را اشكال كرديد ولي لابدٌ منه بودن مكان را اشكال نكرديد. و دليل ما مبتني بر لابد منه بودن مكان بود نه بر علت بودن مكان، پس دليل ما مبتني بر مبنايي شد كه شما نتوانستيد آن مبنا را باطل كنيد لذا دليل ما بر ثبوت مكان صحيح است.

رابطه بين مكان و حركت چيست؟

ثابت شد كه مكان علت براي حركت نيست پس رابطه مكان با حركت چيست كه مي توان گفت لابد منه است؟ مي فرمايد مكان ،لازم حركت است و لازمِ شيء، لابد منه براي شي است پس علت نيست ولي لازمِ اعم است و لازمِ مساوي نيست.

مكان لازم اعم براي حركت است چون مكان هم لازم براي حركت است هم لازم براي سكون است يعني هم لازم براي جسم ساكن است و هم لازم براي جسم متحرك است پس لازم براي سكون و حركت است پس مكان ،اگر لازمِ هر دو باشد لازم عام مي شود. پس رابطه بين مكان و حركت، رابطه علت با معلول نيست بلكه رابطه لازمِ اعم با ملزوم است.

جواب دوم: مصنف قبول مي كند كه مكان، علت حركت است سپس مستدل مي گويد كه چه علتي است؟ آيا علت فاعلي يا مادي ياصوري يا غايي است؟ مصنف مي فرمايد علت مادي است. و از مادي تفبير به عنصري مي كند.

علت مادي و عنصري چه علتي است؟ علتي است كه جزئي از مركب است كه محل براي جزء ديگر است يا بگو موضوع براي جزء ديگر است يعني موضوع، علت عنصري براي حالّ است. حتي در عَرَض هم علت عنصري است ولي تفاوت اين است كه در عرض،‌ موضوع مستغني است و در علت عنصريِ رايج، موضوع كه ماده است مستغني از صورت نيست ولي علي اي حال، محلِ اين عارض،‌علت عنصري مي شود.

محل صورت هم علت عنصري مي شود. اگر ما دو محل براي شيء درست كرديم دو علتِ عنصري براي آن شي درست مي شود حال آيا مي توان اين كار را كرد يا نكرد؟ الان مورد بحث مانيست ولي كثيري از قدما فلاسفه براي يك عرض، دو موضوع قائل مي شدند. موضوع حركت، جسم متحرك است كه يك موضوع است و موضوع ديگري مي توان براي آن درست كرد كه مكان است به اين صورت كه مي گوييم حركت چيست؟ حركت، مفارقت است و مفارقت هم با مفارِق رابطه دارد هم با مفارَق رابطه دارد. مفارِق،‌جسم است كه از مكان حركت مي كند و بيرون مي رود. و مفارَق، مكان است كه جسم از آن بيرون مي رود. مفارقت با هر دو (مفارَق و مفارِق) ارتباط دارد. هم متقوّم به مفارِق هم به مفارَق است. پس موضوعش مي تواند هم مفارِق هم مفارَق باشد پس هم اشكال دارد طبق مبناي اكثر فلاسفه بگوييم حركت،‌دو موضوع و دو علت عنصري و مادي (1 ـ مكان 2 ـ متحرك) دارد. اينكه متحرك،‌موضوع آن است مانع نمي شود كه مكان هم موضوع شود پس متحرك، علت عنصري براي حركت مي شود مكان هم علت عنصري براي حركت مي شود و اشكالي ندارد. سپس مي گويد اگر اين مساله را قبول نكرديم و گفتيم يك عَرَض،‌نمي تواند دو موضوع داشته باشد عامل ديگری دارد نه اينكه چون حركت، در متحرك واقع شده و متحرك، علت مادي است مكان نمي تواند علت مادي باشد. سبب بطلان، اين مطلبي كه گفتيم نيست بلكه مطلب ديگري است.

پس اشكال ندارد با قطع نظر از سبب البطلاني كه ربطي به بحث ما ندارد بگوييم مكان، علت عنصري براي حركت است همانطور كه متحرك هم علت عنصري براي حركت است.

توضيح عبارت

(و اما التشكيك الرابع)

تشكيك چهارم در صفحه 113 سطر 3 ذكر شد.

(فانما كان يلزم لو كان صحيحا ان كل ما لا بد منه فهو عله)

شك چهارم لازم مي آيد در صورتي كه اگر صحيح باشد كه اين كبري را بگوييم كه (كل مالابد منه فهو عله).

(و ليس كذلك)

اما كبري صحيح نيست لذا اشكال چهارم وارد نيست.

(فانه لابد ايضا للعله من المعلول و من لوازم المعلول)

چرا كبري صحيح نيست. شروع در ذكر دو مثال مي كند و بيان مي كند كه كبري صحيح نيست.

(ايضا) يعني همانطور كه مكان براي حركت، لابد منه است معلول هم براي علت،‌لابد منه است

(من لوازم المعلول) عطف بر (المعلول) است يعني (من) متمم براي (لا بد) است.

(و ليس عللا)

واو، حاليه است يعني در حالي كه با اينكه معلول و لوازم معلول لابد منه براي علت هستند ولي علت براي علت نيستند.

(كما لابد للمعلول من العله و من لوازم العله التي ليست بعلل)

شروع در مثال دوم است كه براي معلول، دو چيز لابد منه است 1ـ لابد من العله 2ـ لا بد من لوازم العله.

(من لوازم العله) عطف بر (العله) است و (من) متمم براي (لابد) است.

(التي) صفت براي (لوازم العله) است يعني لوازم العلتي كه علت نيستند.

(وليس شي منها بعله للعله)

هيچ يك از اين لوازم،‌ علت براي علت نيستند ضمير در (منها) به علت و لوازم علت بر مي گردد. توضيحي پيرامون اين عبارت در جلسه بعدي بيان مي كنيم.

(بل العله هي التي لابد منها و هو لذاته لا لغيره اقدم)

در بعضي نسخ (هي لذاتها لا لغيرها) آمد،‌ كه ضمير به علت بر مي گردد و نسخه بهتري است اما اگر ضماير به صورت مذكر آمده باشد چنانچه در كتاب اينگونه است به اعتبار سبب، مذكر آمده.

از اينجا مصنف شروع در اين مطلب مي كند كه علت چيست؟ مي فرمايد علت چيزي است كه تقدم بالذات دارد نه اينكه قاسري آن را مقدم كند بلكه خودش بايد مقدم باشد.

(فالمكان من الامور التي لابد منها للحركه)

بحث در اين است كه آيا اين معناي علت،‌ در مكان هست يا نيست؟ مي فرمايد: مكان قيد اول را دارد يعني مكان چيزي است كه لابد منها للحركه است.

(و ليس اقدم من الحركه بالعليه)

ولي مكان، قيد دوم را ندارد يعني اقدم بالعليه نسبت به حركت نيست.

(بل عساه ان يكون اقدم منه بالطبع)

شايد بتوان گفت كه اين مكان،‌اقدم از حركت است بالطبع،‌ اقدم بالطبع را مي توان قبول كرد ولي اقدم بالعليه را نمي توان قبول كرد.

ترجمه: بلكه انتظار مي رود كه مكانف‌اقدم بالعليه باشد.

((حتي انه ان كانت نقله كان مكان و ليس اذا كان مكان كانت نقله)

از اينجا بيان مناط براي اقدم بالطبع بودن را مي كند يعني بلكه انتظار مي رود كه مكان، اقدم بالعليه باشد به اين صورت كه اگر نقله حاصل باشد مكان حاصل است.

و اين طور نيست كه اگر مكان حاصله باشد نقله هم حاصل باشد ممکن است که مکان حاصل باشد و جسم، ساکن باشدو نقله نداشته باشد استاد‌در طرف نفي، تلازم را رفع كردند ولي مصنف، در طرف اثبات نفي كردند. هر دو صورت صحيح است.

(كانت ) در هر دو جا تامه است.

(لكن هذا التقديم غير تقدم العليه)

اين تقدم كه تقدم بالطبع است، تقدم است ولي تقدم بالعليه نيست تا مكان را علت قرار بدهيم.

بل يجب ان يكون الشي مع وجود هذا مفيدا لوجود المعلول حتي يكون عله)

مراد از (يجب) يعني واجب است در علت بودن.

مراد از (الشي) شيئي است كه مي خواهيم علت قرار بدهيم.

مراد از (هذا) كونه لابد منه است.

اين عبارت بیان براي تقدم بالعليه است و جزء سوم را اضافه می كند يا جزء سوم را به جزء دوم بر مي گرداند. يعني می گويد جايي تقدم بالعليه است كه مقدم، مفيدِ وجود موخر باشد و به موخر، وجود بدهد.

ترجمه: واجب است در علت بودن كه شيئي كه مي خواهد علت باشد علاوه بر لابد منه بودن، وجود معلول را هم افاده كند يعني علاوه بر لابد منه بودن، قيد ديگري هم بايد داشته باشد و مكان، قيد لابد منه بودن را دارد ولي قيد دوم را ندارد.

(و هذا انما يتحقق لک فی صناعه اخري)

مصنف مي گويد اين مطالبي كه در اينجا گفتيم درعلم الهيات اثبات مي شود و جاي آن در آنجا است و در اينجا (علم طبيعي) از آن استفاده كرديم.

(فیجوز ان يكون المكان امرا اعم من الحركه لازما للحركه و ليس بعله)

مكان امر اعم از حركت است و لازم حركت است ولي علت حركت نيست.

(و ايضا فان كون الحركه موجودة في المتحرك مما لا يمنع ان يكون المكان ايضا عله عنصريه لها)

(و ايضا) يعني جواب ديگري مي دهيم

اينكه حركت در متحرك،‌موجوداست و در نتيجه متحرك، موضوع حركت است و به عبارت ديگر متحرك، علت عنصري و مادي براي حركت است. از چيزهايي است كه منع نمي كند كه مكان،‌علت عنصري براي حركت باشد.

(ايضا) يعني همانطور كه متحرك، علت عنصري است. يعني علت عنصري بودن متحرك، منع نمي كند كه مكان هم علت عنصري براي حركت باشد. يعني دو علت عنصري براي يك شي داشته باشيم يا دو موضوع براي يك حالّ داشته باشيم

(فكثير من الامور يتعلق بموضوعين عند كثير من الناس)

زيرا كثيري از امور به دو موضوع تعلق مي گيرند در نزد بسياري از فيلسوفان قديم

(و الحركه مفارقه مّا فلايبعد انتتعلق بالمفارِق و المفارَق علي انهما كلاهما موضوعان)

نسخه صحيح (كليهما) است زيرا تاكيد براي (هما) در (انهما) است و بايد منصوب باشد آيا مي توان براي حركت، دو موضوع درست كرد؟ مي فرمايد مي توان درست كرد به اين صورت كه حركت را ملاحظه كن كه عبارت از مفارقه مّا است، ‌اين «مفارقه ما» به چه چيزي مربوط است؟ هم به مفارِق هم به مفارَق مربوط است‌. مفارِق همان متحرك است و مفارَق،مکان است. پس این حرکت هم به مکان و هم به متحرک مرتبط است و ایرادی نداردکه هر دو را موضوع (علت عنصری و مادی)برای حرکت قرار بدهی.

(علی انهما کلیهما موضوعان)یعنی مفارِق ومفارَق هر دو موضوع شوند.

(فتکون الحرکه موجوده فی المتحرک و فی المکان)

در این صورت هم در متحرک و هم در مکان ،موجود می شود یعنی دو محل پیدا می کند یا به عبارت دیگر دو علت عنصری پیدا می کند و ایرادی ندارد.

(فان بطل هذا بطل ببیان آخر لا لنفس صحه وجود الحرکه فی المتحرک)

(هذا) یعنی علت عنصری بودن مکان یا موضوع بودن مکان یا دو علت عنصری داشتن.

اگر علت عنصری بودن مکان باطل شود به بیان دیگری باطل می شود نه از این جهت که وجود حرکت در متحرک،صحیح شده.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo