< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رد دلیل سوم نافین مکان/ دلایل نافین مکان

«صفحه 139 سطر 4»

نکته مربوط به جلسه قبل: در صفحه 139 سطر 3 عبارت (لا اولیا بینا بنفسه لا یحتاج ان یدل علیه) بود که (لا یحتاج) صفت برای (بینا بنفسه) است ولی (لا یحتاج) نفی است و (بینا بنفسه) هم نفی است زیرا (لا) در ابتدای جمله آمده و نفی در نفی، مثبت می شود و معنای عبارت این می شود: اینچنین نیست که اولی باشد و محتاج به دلیل نباشد بلکه غیر اولی است و محتاج به دلیل است. به عبارت دیگر اینچنین نیست که اولی باشد و غیر محتاج به دلیل باشد بلکه اولی نیست و محتاج به دلیل است.

دلیل سوم نافین مکان: چون جسم، منتقل می شود یعنی از مکان به مکان دیگری می رود پس باید مکان داشته باشد. علت قائل شدن به مکان انتقال جسم است و به تعبیر مستدل، علت، این بود که جسم از منتقل عنه دور می شود و به منتقل الیه نزدیک می شود. این دوری از مبدا و نزدیکی به مبدا (که اسم آن را انتقال می گذاریم) دلیل بر وجود مکان شده است. پس متحرک، احتیاج به وجود مکان دارد زیرا که نیاز به انتقال دارد. حال اگر جسم به خاطر منتقل شدن احتیاج به مکان دارد پس سطح و خط و نقطه به تبع جسم منتقل می شوند پس باید آنها هم مکان داشته باشند مشکل در نقطه است که چون گفته شده مکانِ هر شی به اندازه خود شی است و چیز دیگری در آن قرار نمی گیرد پس مکانِ نقطه باید نقطه باشد حال بحث می شود که کدام یک از این دو نقطه، مکان دیگری است چرا یکی را مکان و یکی را متمکن قرار می دهید. بلکه این را بر عکس کنید و بگویید اگر از این طرف شروع کنیم این نقطه، مکان است و آن نقطه، متمکن است و اگر از آن طرف شروع کنیم آن نقطه، مکان است و این نقطه، متمکن است. یعنی جای مکان و متمکن عوض می شود در حالی که خود شما که قائل به مکان هستید هیچ وقت مکان را با متمکن عوض نمی کنید. در حالی که در نقطه باید عوض کنید. پس قانون مکان، در نقطه رعایت نمی شود پس در نقطه نباید مکان قائل شد. و اگر برای نقطه نباید مکان قائل شد انتقال را نباید سبب وجود مکان قرار داد لذا نمی توان گفت انتقال دلیل بر وجود مکان است.

جواب مصنف از دلیل سوم: حرکت یا انتقال، دو قسم است انتقال بالذات 2. انتقال لا بالذات (مع الواسطه)

انتقال بالذات: یعنی انتقال ِخود متحرک، مثلا فرض کنید که جسمی حرکت می کند در این صورت، خود جسم منتقل می شود.

انتقال لا بالذات: یعنی انتقال تبعی مثال وقتی جسم حرکت می کند سطح هم که انتهای جسم است حرکت می کند. خط هم که انتهای سطح است حرکت می کند. نقطه هم که انتهای خط است حرکت می کند.

در جایی که انتقال، بالواسطه باشد سبب این انتقال، بالذات است به عبارت دیگر در جایی که منتقلی به تبع منتقل دیگر، انتقال پیدا می کند آن منتقلی که سبب است منتتقل بالذات است و به عبارت سوم آن که ملزوم است منتقل بالذات است و لازم که حرکتش تبعی است منتقل بالذات نیست.

مصنف می فرماید ما هر انتقالی را کاشف از وجود مکان قرار نمی دهیم به عبارت دیگر نمی گوییم هر منتقلی مکان می خواهد به بیان دیگر می گوییم منتقلی که انتقالش بالذات باشد مکان می خواهد. حرکت جسم (یا انتقال جسم) بالذات است پس جسم، مکان می خواهد اما حرکت خط، سطح و نقطه بالذات نیست بلکه به واسطه جسم است و چون انتقالشان بالذات نیست لذا نیاز به مکان ندارند و وقتی که نقطه مکان ندارد اشکال سوم وارد نمی شود.

توضیح عبارت

(و اما التشکیک الثالث)

تشکیک سوم در صفحه 112 سطر 9 آمده بود.

(فانما کان یلزم لو قلنا ان کل انتقال کیف کان بالذات او بالعرض یوجب ان یثبت المکان)

(بالذات او بالعرض) توضیح برای (کیف کان) است.

این شک ثالث لازم می آید اگر بگوییم هر انتقالی (چه بالذات چه بالعرض) موجب می شود که مکان، ثابت شود.

(و نحن لا نقول ذلک)

ما نمی گوییم که هر انتقالی کیف کان، مثبت مکان باشد بلکه ما انتقال بالذات را مثبت مکان می دانیم. و انتقال بالذات برای جسم است پس جسم مکان می خواهد و سطح و خط و نقطه انتقال بالذات ندارند پس مکان نمی خواهند.

(بل نقول ان انتقال الشی بالذات و هو ان یفارق کل ما یحصره و یحیط به مفارقه عن ذاته لا بسبب ملزوم هو مفارق بذاته و هو الذی یجب ان یکون مثبتا للمکان)

نسخه صحیح (هو الذی) است که بدون واو باید باشد تا خبر برای (ان انتقال) باشد. کلمه (بالذات) قید برای (انتقال) است.

جمله (هو ان یفارق ... مفارق بذاته) جمله معترضه است که توضیح انتقال بالذات را می دهد. ضمیر در (یفارق) به (الشی) بر می گردد.

(کل مایحصره و یحیط به) کلمه (کل) منصوب بنزع خافض است و مفعول مع الواسطه برای (یفارق) است یعنی دراصل اینگونه بوده (یفارق عن کل مایحصره). ضمیر فاعلی هر دو فعل به «ما» بر می گردد و ضمیر مفعولی هر دو فعل به (الشی) بر می گردد.

(مفارقه) مفعول مطلق نوعی است.

انتقال بالذاتِ شی، چیزی است که واجب است مثبت مکان باشد ولی انتقال بالعرض، مثبت مکان نیست.

(مفارقه عن ذاته) چه نوع مفارقتی می کند؟ مفارقت باید عن ذاته باشد نه مفارقت به سبب باشد. کلمه (عن ذاته) به معنای (بذاته) است و (عن) متعدی کننده (مفارقه) نیست یعنی نمی گوید مفارقت از ذات خودش کند چون شی از ذات خودش مفارقت نمی کند. قبلاً گفت مفارقت از حاصر و محیطش کند.

(لا سبب ملزوم هو مفارق بذاته) نه اینکه مفارقت، به وسیله سبب و ملزوم انجام شده باشد. یعنی نه اینکه انتقال شی به وسیله سببی باشد که آن سبب ذاتا مفارقت کرده و آن سبب که ذاتا مفارقت کرد مکان می خواهد اما آنچه بالذات حرکت نمی کند مکان نمی خواهد.

مفارقت بالذات را معنی کرد که شی بذاته از حاصرش و از محیطش حرکت کند و مفارقت کند اما این مفارقت بذاته باشد نه به وسیله سببی باشد که آن سبب، مفارقت بذاته دارد بلکه خود همین شی باید مفارقت بذاته داشته باشد تا صدق کند که مکان را لازم دارید.

ضمیر در (ملزوم) به سبب بر می گردد و ضمیر (هو) به سببی که ملزوم است بر می گردد.

البته، می توان بسبب ملزوم که به صورت اضافه خواند که اضافه اش بیانیه می شود.

(هو الذی یحبب ان یکون مثبتا لمکان) همین انتقال بالذات واجب است که مثبت مکان باشد. مصنف ضمیر فعل (هو) آورده تا حصر را افاده کند یعنی فقط انتقال بالذات است که مثبت مکان است نه انتقال بالعرض.

(و اما السطح و الخط و النقطه فانها تلزم ما هی معه من الجسم و لا تفارقه البته)

ضمیر (هی) به خط و سطح و نقطه بر می گردد. ضمیر (معه) به جسم بر می گردد.

(من الجسم) بیان از «ما» است.

ترجمه: اما سطح و خط نقطه لازمند جسمی را که این سه تا با آن جسم اند و مفارقت از جسم نمی کند نه بالذات نه بالعرض و چون مفارقت نمی کند پس جسم، مکان اینها نیست.

(لکن الجسم قد یفارق لکل ما معه و عنده و کل ما یطیف به)

(کل ما معه) منصوب به نزع خافض است.

گفتیم که این سطح و خط و نقطه که با جسم اند مفارقت بالذات نمی کنند حال می گوید لکن جسم مفارقت می کند پس جسم مکان دارد و هر چه را که همراه جسم و نزد جسم است مفارقت می کند مثل کتابی را کنار میز گذاشتیم و این کتاب را حرکت می دهیم و این کتاب نه تنها از مکان خودش مفارقت می کند بلکه از آن میز که با او بود نیز مفارقت می کند پس از «ما معه» مفارقت می کند و از «ما عنده» یعنی چیزی که نزدیک این کتاب بود مفارقت می کند.

ترجمه: لکن جسم، گاهی مفارقت می کند (کلمه«قد» آورد چون گاهی جسم در مکان خودش ساکن است و حرکت نمی کند) از هر چه همراهش است و از هر چه نزد او است واز هر سطحی که به جسم احاطه دارد مفارقت می کند.

(فلیزم ان یکون الخط قد فارق حظا و السطح سطحا)

وقتی جسم، مفارقت کردبالتبع و بالعرض لازم می آید که خط و سطح و نقطه هم مفارقت کند که مفارقت آنها، مفارقتی است که لازمه مفارقتِ بالذات جسم است.

(فلو کان الخط و السطح و النقطه مما یجوز ان تفارق بذاتها و تتحرک بنفسها لکان الحکم ما قیل)

پس معلوم شد که خط و سطح و نقطه، بالذات حرکت ندارند. حال مصنف می فرماید اگر خط و نقطه و سطح، چیزی بودند که توانستند مفارقت بذاتها داشته باشند و حرکت بنفسها کند حکم همان بود که از جانب مستدل و مشکک گفته شد و اشکال مستشکل وارد می شودکه باید نقطه مکان داشته باشد و اگر نقطه مکان داشته باشد، امر نسبی می شود یعنی از این طرف لحاظ کنیم این نقطه مکان است و اگر از آن طرف لحاظ کنیم آن نقطه مکان است.

(و اما قولهم ان النقطه عدم ففیه نظر و موضعه الخاص به غیر هذا الموضع و لا نعلق له بمحل اشک فقد ینحل دونه)

مستدل در وقتی که دلیل خود را اقامه می کرد گفت نقطه امر عدمی است و امر عدمی نمی تواند مکان داشته باشد بعضی در جواب این دلیل گفتند اگر نقطه امر عدمی است اصلا مکان ندارد و این اشکال، جواب داده می شود. یعنی مستشکل از باب اینکه برای نقطه مکان قائل شوی این اشکال لازم می آید مجیب جواب می دهد که نقطه مکان نمی خواهد.

مصنف می فرماید این جواب را من لازم نمی دانم چون اولاً آیا نقطه عدمی است یا وجود است باید در جای خودش بحث شود و ما ثابت کردیم وجودی است. ثانیا بر فرض وجودی باشد درمورد بحث احتیاج به این جواب نداریم زیرا ما با اینکه نقطه را وجودی می دانیم جواب از این متشکل را دادیم.

(و اماقولهم): اما قول مستدل که گفت نقطه عدم است و دیگران هم همین را گرفتند و جواب از آن دادند دو اشکال دارد.

اشکال اول این است که در آن نظر است یعنی نقطه عدمی نمی دانیم بلکه امر وجودی می دانیم. حال به چه دلیلی نقطه را وجودی می دانیم؟ موضع نظر که اختصاص به این نظر دارد (یعنی جایی بحث می کنیم که موضع و محلِ نقطه است نه در ما نحن فیه که بحث مکان است بحث کنیم)

ضمیر در (موضعه) به (نظر) بر می گردد.

(و لا نعلق له بجهل الشک) نسخه صحیح (لا تعلق) است.

ضمیر در (ینحل) به شک بر می گردد.

یعنی عدمی بودن نقطه، ربطی به حل شک ندارد یعنی اشکال مستشکل را رد نمی کند. رد نمی کند یعنی احتیاج ندارد.

(فقد ینحل دونه) یعنی شک حل می شود بدون التزام به عدمی بودن نقطه (یعنی حتی با قول به وجودی بودن نقطه، می توانیم شک را حل کنیم.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo