< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 138 سطر 4
 موضوع: بیان دو مثال و تبیین «مکان» در آن دو مثال و فرق آنها
 و رد دلیل اول قانلین به نفی مکان
 مصنف فرمود که اگر در جسمی، دو سطح با این جسم مرتبط بودند آیا هر دو سطح را مکان آن جسم به حساب می آوریم یا کافی است که یکی از این دو سطح را مکان قرار بدهیم. این بحث را مطرح کردیم و دو مثال زدیم.
 مثال اول: کوزه ای را پر از آب می کنیم و از دهانه کوزه چوبی که استوانه ای شکل است وارد کوزه می کنیم به طوری که آب، محیط بر کوزه شود و کوزه محیط بر آب شود.
 سوال این بود که آیا مقعر کوزه، مکان آب است؟ یا مقعر کوزه و محدب چوب مجموعا مکان آب هستند؟
 مثال دوم: کمربندی را لحاظ کنید و کمربند دیگری داخل آن قرار دهید به طوری که بین این دو کمربند آب قرار بگیرد. اگر این آب بخواهد از میان این دو کمربند بیرون نریزد باید دو سطح مثل دیوار به این دو کمربند متصل باشد.
 در مثال دوم حکم کردیم که مکان آب، عبارت از دو سطح است هم سطح زیرین که محیط به آب است و هم سطح درونی که محاط به آب است. یعنی مکان آب را منحصر در سطح زیرین نمی کنیم بلکه مجموع سطح زیرین و سطح روئی را مکان آب قرار می دهیم.
 مصنف در بحث امروز دو فرق بین این دو مثال بیان می کند. که یک فرق ناشی از فرق دیگر است.
 فرق اول بین دو مثال این است که: در کوزه می توانیم برای بیان مکان آب، به مقعر کوزه اکتفا کنیم و چوب را مطرح نکنیم و از عرف هم اگر بپرسیم که مکان آب کجا است می گوید درون کوزه است.
 اما در مثال دوم، نمی توان گفت آبی که درون این ظرفِ مرتبط به هم هست مکانش فقط ظرف پایینی است بلکه می گوید مکان آب، بین این دو ظرف است.
  فرق دوم این است که: در مثال اول نمی توانیم این دو سطح (سطح مقعر کوزه و سطح محدب چوب) را یک سطح قرار بدهیم بلکه دو سطح هستند اما در مثال دوم می توان جدارۀ پایین و جداره بالا را یک سطح قرار داد یعنی می توان از این دو جدارۀ بالایی و پایینی، یک سطح را تالیف کرد و گفت آن یک سطح، مکانش است.
 سپس مصنف از فرق دوم، قاعده ای استنباط می کند و شکی که در مثال اول بود برطرف می شود. مصنف می فرماید هر جا سطوحی را دیدید که توانستید آنها را تالیف کنید و آنها را به سطح واحد برگردانی بگویید مجموع این سطوح، مکان است و هر کدام از اینها، جزء مکان است نه اینکه هر کدام، مکان باشند. اما در جایی که نتوانستید سطوح را با هم تالیف کنید و سطح واحد بدست بیاورید بگویید یکی از این سطحها مکان است.
 توضیح عبارت
 (لکن ههنا شی واحد لیس هناک)
 (ههنا) اشاره به مثال دوم دارد.
 (هناک) اشاره به مثال اول دارد.
 ترجمه: لکن در مثال دوم، یک فرقی است که در مثال اول وجود ندارد.
 (و هوان المقعر من الشکل الذی صورناه لیس یحیط به وحده)
 ضمیر در (به) به ماء برمی گردد.
 (وحده) مربوط به مقعر است و مربوط به ضمیر در (به) نیست. مراد این نیست که آب به تنهایی مکان است بلکه سطح مقعر به تنهایی مکان است.
 (بل انما تحیط به السطوح الجمله کسطح واحد)
 نسخه صحیح (و الجمله) با واو باید باشد.
 این عبارت، اشاره به فرق دوم دارد که از سطح ها که ترکیب شوند سطح واحدی به دست می آید.
 (و هناک لیس الامر کذلک بل بالمقعر کفایه فی الاحاطه به)
  (هناک) یعنی مثال اول
 در مثال اول اینگونه نیست یعنی اینطور نیست که مقعرِ تنها، کافی نباشد بلکه در مثال اول، سطح مقعر کفایت می کند در احاطه کردن به آب.
 (کان السطح المحدب او لم یکن)
 (کان) یعنی (سواء کان)
 چه سطح محدب وجود داشته باشد چه سطح محدب وجود نداشته باشد. در هر صورت، سطح مقعر کافی است که مکان آب باشد.
 (و هناک ایضا سطحان متبانیان لیس یا تلف منهما شی واحد یکون مکانا)
 از اینجا وارد در فرق دوم می شود لذا کلمه (ایضا) می اورد.
 مراد از (هناک) مثال اول است که دو سطحِ جدا داشت (1ـ سطح مقعر کوزه 2ـ سطح محدب چوب) که از این دو سطح، یک سطح تالیف و ترکیب نمی شود تا آن یک سطح، مکان باشد.
 (یکون مکانا) صفت برای (شی واحد) است یعنی سطح واحدی که این صفت دارد که مکان باشد، از این دو سطح متباین تالیف نمی شود.
 (و اما فی هذا الشکل فانه یأتلف من جمله السطوح الملاقیه سطح واحد یلاقی سطحا واحدا)
 (هذا الشکل) مراد، مثال دوم است.
 از مجموع سطوحی که ملاقات کردند سطح واحدی تالیف می شود که ملاقات به سطح واحدی می کند که مراد، سطح واحد آب است.
 (فیشبه ان یکون حیث یحصل من الجمله واحد فان الجمله تکون مکانا واحدا)
 (حیث) مکانیه است. (واحد) فاعل برای یحصل است.
 این عبارت، نتیجه گیری از فرق دوم است و می خواهد قانونی را از فرق دوم استخراج کند که به طور کلی می خواهد حکم کند که هر جا سطوح مختلف، توانستند جمع شوند و سطح واحد تشکیل بدهند تمام آن سطوح را مکان قرار می دهید و هر یک را جزء المکان قرار می دهید و اگر این سطوح نتوانستند با هم جمع شوند و سطح واحد را تشکیل بدهند یک سطح را به عنوان مکان اعلام می کنیم و بقیه سطوح را کنار می گذاریم.
 ترجمه: به نظر می رسد که اینچنین باشد آن جایی (حیث) که حاصل شود از مجموعه سطوح، سطح واحدی درست شود. در چنین حالتی مجموع (همه اجزاء) با هم یک مکان می شوند.
 (و تکون الاجزاء اجزاء المکان)
 و هر یک از سطوح به تنهایی، اجزاء مکان می شوند.
 (و لا یکون شی منها مکان للکل)
 هیچ یک از آن اجزاء، مکان برای مظروف نیست بلکه هر کدام، جزء المکان است و مکان نیستند. مکان، مجموعه ی سطوح است.
 (و حیث لایحصل لا یکون)
 این عبارت، عطف بر (حیث یحصل) است.
 این عبارت، خیلی خلاصه است و جملاتی در آن حذف شده لذا همان جملاتی که در خط قبلی آمده در اینجا می آید یعنی (حیث یحصل من الجمله واحد فان الجمله تکون مکانا واحداً) که عبارت (من الجمله واحد) و (مکانا واحدا) را حذف کرده.
 ترجمه: آن جایی که از مجموعه اجزا و سطوح، سطح واحدی حاصل نشود. نمی توان مجموعه را مکان واحد لحاظ کرد و هر سطحی را جزء المکان بگویید.
 توضیح مطالب صفحه 138 سطر 9
 مصنف وارد در مطلب دوم می شود و آن، جواب به استدلال مخالفین است
 مخالفینِ در این باب، فقط همان مخالفین در باب مکان بودند ولی چون به مناسبت وارد در بحث خلا شدیم. مخالفینی هم پیدا کردیم که در باب خلا مخالف ما بودند. اگرچه حرف آنها هم در باب مکان بود و بُعدِ خالی را مکان قرار می دادند و از اینجا بحث خلا پیش آمد. پس دو بحث و دو مخالف نداشتیم. فقط در باب مکان، مخالف داشتیم مصنف در اینجا حجج نافیانِ مکان را رسیدگی می کند و در صفحه 145 سطر 6 حجج اصحاب خلا را رسیدگی می کند.
 حال وارد در جواب به حجج نافیانِ مکان می شویم. قانلین به مکان، حجج مختلفی داشتند. اولین دلیل آنها در صفحه 111 سطر 14 بیان شد.
 خلاصه استدلال اول این بود:
 مکان یا جوهر است یا عرض است و اگر جوهر است یا جسم است یا مجرد است. پس سه فرض پیدا می کند 1ـ جوهر جسمانی باشد 2ـ جوهر مجرد باشد 3ـ عرض باشد.
 بیان شد که اگر جوهر جسمانی باشد خودش مکان لازم دارد و مکانش، چون جوهر جسمانی است مکان لازم دارد و هکذا تسلسل می شود. و اگر جوهر مجرد باشد معنی ندارد که جسمانی را در این جوهر مجرد که مکان است قرار بدهیم. اما اگر عرض باشد (مصنف هم همین را انتخاب می کند) قانون عرض این است که اگر بر معروضی، عارض شد ما بتوانیم از این عرض، اسمی برای معروض، مشتق کنیم مثلا بیاض بر جدار عارض می شود و ما از این عرض که بیاض است اسمی برای جدار مشتق می کنیم و جدار را ابیض می گوییم. همیشه معروض، موسوم به اسمی می شود که از عرض مشتق شده است.
 آیا در ما نحن فیه می توان چنین کاری کرد؟ یعنی اگر مکان، عرض است حتماً معروضی دارد شما باید از مکان، اسمی را برای آن معروض مشتق کنید و آن اسم عبارت از متمکن است. پس از مکان باید متمکن را مشتق کنید و بر معروضِ مکان، اطلاقش کنید در حالی که متمکن، بر معروض مکان، اطلاق نمی شود. بر آنچه که در مکان واقع می شود اطلاق می گردد نه آن که مکان بر او عارض می شود. شما باید اسم متمکن را که از مکان مشتق کردید بر معروضِ مکان عارض کنید نه اینکه بر مافی المکان عارض کنید. در حالی که شما بر ما فی المکان، این اسم را اطلاق می کنید پس قانون عرض بودن در اینجا حفظ نشده است.
 مصنف، جوهر جسمانی بودن مکان و جوهر مجرد بودن مکان را قبول نمی کند اما عرض بودنش را قبول می کند و مبنایش هم با عرض بودن سازگار است چون مکان را سطح می داند و سطح کمّ است و کمّ هم عارض است پس مکان چون سطح است باید عارض باشد.
 مصنف در اینجا دو جواب بیان می کند.
 جواب اول: این قانونی که شما گفتید قانون درستی است ولی در همه جا عمل نمی شود. اما چرا عمل نمی شود؟ چون آگاهی ما محدود است. همیشه ما باید از عرض برای معروض اسم، مشتق کنیم. اما گاهی می توانیم مشتق کنیم و گاهی نمی توانیم. گاهی الفاظی در اختیار ما هست و مشتق می کنیم اما گاهی الفاظی در اختیار ما نیست لذا مشتق نمی کنیم.
 مثلا در مثالِ بیاض ما از عرض که بیاض است می توانیم ابیض را مشتق کنیم و بر معروضِ این عرض که دیوار است حمل کنیم. اما در مکان نمی توانیم این کار را بکنیم چون لفظ نداریم، تا مشتق از آن درست کنیم. اینطور نیست که فقط در مکان اینگونه است بلکه در بسیاری از موارد، اینگونه است که ما برای معروض، اسمی را از عرض، مشتق نکردیم با اینکه می شد مشتق کنیم. در ما نحن فیه اینگونه است که از مکان، نتوانستیم اسمی برای معروضش بدست بیاوریم. اسم را گرفتیم ولی بر ما فی المکان اطلاق کردیم نه اینکه بر معروضِ مکان، اطلاق کنیم. آن که می توانست از مکان مشتق شود و بر معروض مکان، عارض شود را نیافتیم. و اگر فقط در باب مکان بود می گفتیم که مکان عرض نیست اما در جاهای دیگری هم وجود دارد که عرض بودنشان تمام است اما با وجود این نتوانستیم مشتقی را از این عرض برای معروض بدست بیاوریم لذا در ما نحن فیه هم مانند موارد دیگر است.
 مصنف جواب دیگری می دهد آنجا که عرض، مصدر باشد یا مصدر داشته باشد ما می توانیم از آن، مشتقی بگیریم و آن مشتق را بر معروض، اطلاق کنیم. اما مکان که مصدر نیست و از آن، مصدر هم مشتق نمی شود پس نباید توقع داشته باشیم که از مکان، اسمی اشتقاق پیدا کند که آن اسم بر معروض اطلاق شود. این قاعده ای که شما گفتید و ما هم قبول کردیم در همه جا نیست. قاعده ای است که در موردی اجرا می شود که عارض، یا مصدر است یا مصدر دارد. و مکان نه مصدر است و نه مصدر دارد پس مندرج در تحت این قاعده نیست و لازم نیست این قاعده را در آن ثابت کنیم.
 توضیح عبارت
 (و اما حجج نفاه المکان فالحجه الاولی یقال علیها)
 حجت اُولی بر علیه آنها گفته می شود.
 (ان المکان عرض و یجوز ان یُشتق منه الاسم لما هو عرض فیه)
 مراد از (ما) در (لما هو عرض) معروض است و ضمیر (هو) به مکان برمی گردد.
 جایز است که از این مکان، مشتق کنیم اسم برای معروضی که این مکان، عرضی در این معروض است.
 (لکنه لم یشتق)
 لکن شان این است که این چیزی که جایز است، مشتق نشده و واقع نشده. یعنی جواز هست ولی وقوع نیست اما چرا واقع نشده؟ (لانه لم یوقف)
 (لانه لم یوقف علیه بالتعارف)
 چون به صورت عرفی، بر آن اطلاع حاصل نشده.
 (لم یوقف)یعنی اطلاع حاصل نشده. (علیه) ضمیر آن به معروض یا به اسم برمی گردد.
 (بالتعارف) یعنی اسمی که شناخته نشده است. مراد مصنف این است که اسم باید در لغت آمده باشد و این اسم، در لغت و عرف نیامده و متعارف نیست. ممکن است شما چیزی بسازی و بگویی (صاحب المکان و معروض المکان) ولی این اسم، شناخته شده نیست بلکه جعلی و ساختگی است.
 (و مثل هذا کثیر)
 ممکن است بگویی که چرا از اینجا (که نبودِ مشتق است) منتقل نمی شوی که مکان، عرض نیست چون قانون عرض بودن در اینجا اجرا نشده تا نتیجه بگیری که مکان، عرض نیست. چرا می گویی که نتوانستند قانون را اجرا کنند لذا عمل نشد. چرا اینطور می گویید که عرض بودن را قبول می کنید و قانون را مخدوش می کنید. این طور بگویید که قانون به جای خودش باقی است و عرض بودن مکان، مخدوش است. جواب می دهد که مثل این زیاد است و تنها در اینجا نیست بلکه مواردی داریم که عرض بودنشان حتمی است و مفروغ عنه است. از آنها هم نتوانستیم برای معروض اسمی مشتق کنیم. پس معلوم می شود که لازم نیست که ما بتوانیم. در ما نحن فیه اشتقاق، جایز است ولی واقع نشده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo