< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان ویژگی و خصوصیت چهارگانه «مکان»

«صفحه 137 سطر اول»

ابتدا خلاصه فصل نهم را بیان می کنیم.

در فصل نهم دو مطلب بیان می شود.

مطلب اول: مصنف، مکان را طبق معنایی که خودش قبول دارد بیان می کند و 4 ویژگی برای آن مطرح می کند.

مطلب دوم: جواب از ادله کسانی که مکان را به معانی دیگر تفسیر کردند.

در فصل ششم از همین مقاله اقوالی درباره مکان ذکر شد و ادله آنها در آنجا بیان شد بدون اینکه آن ادله باطل شود اما در فصل نهم ادله آنها را باطل می کنیم.

اقوالی که درباره تفسیر مکان مطرح شده بود عبارتند از:

    1. مکان، عبارت از هیولی است

    2. مکان، عبارت از صورت (صورت جسمیه) است

    3. مکان، عبارت از بُعد (مراد از بُعد، غیراز صورت جسمیه است)

    4. مکان عبارت از سطح است هر سطحی که باشد.

    5. مکان عبارت از سطح حاوی است.

مصنف بیان می کند که هیچکدام از این اقوال صحیح نیست بلکه سطحی است حاوی که مساوی با متمکن و محوی باشد به عبارت دیگر سطح درونی حاوی که مماس با سطح بیرون محوی است.

مصنف می فرماید مکان دارای 4 ویژگی است که این 4 ویژگی در تعریفی که خودش ارائه می دهد جمع شده است اما در اقوال دیگر، این 4 ویژگی به تمامه وارد نشده.

ویژگی اول: مکان، چیزی است که فقط، متمکن را در خودش جا می دهد و با متمکن، جسم دیگر را جا نمی دهد، یعنی دو جسم در آن جمع نمی شود. مثلا ما که الان اینجا نشستیم هوایی ما را احاطه کرده ،و کف زمین که روی آن نشستیم مجموعاً مکان ما است و شخص دیگر در اینجا نمی نشیند و شخص دیگر در جای دیگری از زمین نشسته و هوای دیگری آن را احاطه کرده است. این ویژگی های چهارگانه که مطرح می شود بدیهی هستند و نیاز به استدلال ندارند.

ویژگی دوم: مکان با ممکن، مساوی باشد.

مساوی به معنای تساوی در ماهیت نیست بلکه به معنای تساوی در اندازه است یعنی مکان، گنجایشِ متمکن را دارد و مساوی با متمکن است.

ویژگی سوم: مکان، تجدید می شود.

مراد این است که متمکن می تواند این مکان را انتخاب کند در حالی که قبلا در این مکان نبود و می تواند از این مکان مفارقت کند.

ویژگی چهارم: متمکن های متعددی می توانند پی در پی و متعاقبا بر این مکان وارد شوند.

این چهار ویژگی در هیولی، صورت، بُعد و سطح یافت می شود ولی چهار ویژگی به تمامه در تک تک این اقوال یافت نمی شود. یعنی اینگونه نیست که قول به هیولی، چهار ویژگی را داشته باشد. ویا قول به صورت، چهار ویژگی را داشته باشد. مثلا هیولی فقط ظرف برای صورت است و صورت دیگر را در خودش جا نمی دهد اما هیولی ، مساوی و هم اندازه با صورت نیست. ولی هیولی، می تواند صورتهای مختلفی (از حیث بزرگی و کوچکی) را بگیرد.

توضیح عبارت

(الفصل التاسع فی تحقیق القول فی المکان و نقض حجج مبطلیه و المخطئین فیه)

مصنف تحقیق قول در مکان را در ابتدای فصل بیان می کند. که مطلب اول است.

(و نقض حجج...) مطلب دوم است که کسانی که به خطا، «مکان» را چیزدیگری تفسیر کردند و اقدام بر ابطال قول ما کردند، قول آنها و ادله آنها را قبلا نقل کردیم و الان می خواهیم حجج و ادله آنها را رد کنیم.

کسانی که مکان را منکر نه دلیل آنها را قبلا بحث کرد ورد کرد چون وجود مکان را اثبات کرد و وارد در بحث ماهیت مکان شد و بحث را در ماهیت مکان ادامه داد و الان هم بحث در ادامه ماهیت مکان است البته اگرچه الان اشاره می کند که وجود و ماهیت مکان بیان شد ولی بحث را در ماهیت می برند.

ضمیر در (مبطلیه) به (حق القول فی المکان) بر می گردد یعنی بیان قول حق در مکان می کند.

(فاذا کان المکان. هو الذی فیه الجسم وحده ولا یجوز ان یکون فیه معه جسم غیره)

ضمیر در (الذی فیه) و در (ان یکون فیه) به مکان بر می گردد. ضمیر در (وحده، معه، غیره) به جسم بر می گردد.

از این عبارت وارد در این می شود که چهار خصوصیت مکان را بیان می کند.

(اذا) شرطیه است که دو جمله شرطیه دارد یکی از آنها (کان المکان..) است و شرطیه دومی (کانت هذه المفات...) است و جواب (اذا) کلمه (فالمکان هو السطح) است. ترجمه این چند خط اینگونه است : اگر مکان، این چهار خصوصیت را دارد و این خصوصیات گرچه در اقوال دیگر، پراکنده هستند ولی در هیچ قولی جمع نمی شوند جز در قول ما، پس مکان همان است که قول ما آن را تعیین کرده است.

اما ویژگی اول این است که مکان، چیزی است که در آن مکان جسم به تنهایی واقع می شود. کلمه(وحده)قید برای جسم است نه مکان یعنی مکان چیزی است که تنها همین جسم در آن ،جا می گیرد و جا برای جسم دیگر ندارد. توضیح کلمه (وحده) را با عبارت (ولا یجوز... غیره) می دهد یعنی جایز نیست که در این مکان، کنار جسمی که در مکان جا گرفته جسمی غیر از این جسم قرار بگیرد.

مثلا نمی گوییم اتاق، مکان ما است این، اطلاق عرفی و تسامحی است تا (اشکال نکنی که مکانِ ما، جا برای دیگران است بلکه مکان همان هوایی است که ما را احاطه کرده و بخشی از زمین که روی آن نشسته ایم.

(اذا کان مساویا)

ضمیر در (کان) به (مکان) بر می گردد.

ویژگی دوم را بیان می کند. در بعضی نسخ (و کان) آمده که هر دو نسخه صحیح است.

(وکان یستجد و یفارق)

ویژگی سوم را بیان می کند که مکان چیزی است که تجدید می شود و مورد مفارقت واقع می شود یعنی شیئی این مکان را به عنوان مکان جدیدش انتخاب می کند و از آن مفارقت می کند.

(یفارق) یعنی آن شی بیرون می رود و مکان، مفارقت می شود.

(والواحد منه تتعاقب علیه عدّه متمکنات)

ویژگی چهارم را می گوید که یک مکان، طوری است که اجسان مختلف می توانند به تعاقب بر آن وارد شوند.

(وکانت هذه الصفات کلها لو بعضها لا توجد الا لهیولی او صوره او بُعد او سطح ملاق کیف کان)

این 4 ویژگی در این 4قول یافت می شود اما همه این 4 ویژگی را در یک قول نمی توانید جمع کنید فقط در قول ما (قول مصنف) می تواند این 4 ویژگی جمع شود.

(کیف کان) یعنی هر سطحی که باشد.

ترجمه: این صفات، یافت نمی شود مگر در این مجموعه، یعنی این 4 ویژگی در این مجموعه پیدا می شود اما تمام این 4 ویژگی در تک تک اقوال جمع نمی شود چون اگر جمع شود با عبارت بعدی (و جمیعها لا توجد..) در تناقض است. پس در تک تک این اقوال، همه 4 ویژگی نمی آید ولی در کل اقوال یا کل این چهار ویژگی و یا بعض این چهار ویژگی می آید.

(و جمیعها لا توجد فی الهیولی ولا فی الصوره والبعد لا وجود له خالیا ولا غیر خال)

همه این چهار صفت را نمی توان در هیولی و در صورت پیدا کند. البته ممکن است در «بُعد» این چهار صفت جمع شود لذا مصنف نمی فرماید در «بُعد» این 4 ویژگی وجود ندارد بلکه می گوید «بعد» که شما، غیر از صورت جسم می گیرید وجود ندارد و خیالی است و لذا وجود این 4 صفت برای «بعد» خیالی می شود. لذا بُعد منحصر در صورت جسمیه است و اگر صورت جسمیه را برداری بُعدی در جهان نخواهیم داشت. چه بُعد خالی باشد چنانچه اصحاب خلاء گویند. چه بُعد غیر خالی و پر باشد چنانچه دیگران می گویند.

(والسطح غیر الهاوی لیس بمکان ولا حاومنه الا الذی هو نهایه الجسم الشامل)

روشن است که سطح غیر حاوی، مکان نیست مثلا این زمینی که روی آن نشستیم همه بدن ما را شامل نشده پس مکان ما نیست ولو عرف می گوید این، مکان شما است و هوایی که ما را احاطه کرده عرف به نظر نمی آورد در حالی که این بخشی از زمین، بعض مکان است نه همه مکان.

(و لا حاومنه) می فرماید حاویِ از این سطح، مکان نیست مگر بخشی که نهایت جسم حاوی است نه اینکه خود حاوی و هر سطحی مکان باشد. الان این اتاق، حاوی ما است وتمام دیوارها، حاوی اند. و ما و محاط به این دیوارها هستیم. می فرماید این هم مکان نیست چون مکان، سطحی است که نهایت حاوی باشد نه خود حاوی. خود حاوی یعنی هوایی که با بدن ما بر خورد کرده همان سطحی که نهایت سطح حاوی و مماس با ما است مکان است. (نهایه الجسم) یعنی قسمتهایی که با رسیدن به متمکن تمام می شود را مکان می گویند.

پس دقت شود که مراد از مکان، سطح است اما سطحی که اولا حاوی باشد و ثانیا نهایتِ آن سطح حاوی لحاظ شود.

(فا لمکان هو السطح الذی هو نهایه الجسم الحاوی لا غیره)

(فالمکان) جواب برای (فاذا کان المکان) است یعنی وقتی خصوصیات مکان، این چهار تا باشد این خصوصیات در اقوال دیگر، یا پیدا نمی شود یا در اقوال دیگر، اصلا موضوع ندارد که این خصوصیات در آن جاری شود، نتیجه می گیریم که مکان، سطحی است. که نهایت جسم حاوی است نه غیر این سطح. یعنی فقط همین سطح، مکان است و غیر این سطح مکان نیست.

(فهو حاو و فساد)

نسخه صحیح (ومساو) است. از اینجا مصنف خلاصه تعریف مکان را می گوید که ثابت کند هر 4 ویژگی در این تعریفی که برای مکان گفته شده موجود است.

این عبارت (فهو حاو) اشاره به ویژگی اول دارد ولی آن را به طور کامل بیان نکرده و در ادامه بیان می کند. یعنی مکان، حاوی جسم است و جسمی را در بر گرفته و جا برای جسم دیگر قرار نمی دهد. (و مساو) ویژگی دوم را بیان کند که این سطح، مساوی با متمکن است یعنی مساوی با جسمی است که آن جسم در این سطح است.

(ثابت للمنتقلات)

ویژگی چهارم را بیان می کند که آن اجسامی که منتقل می شوند در این مکان ،به تغاقب منتقل می شوند. یعنی این مکان،برای آنها ثابت است و مکان،حرکت نمی کند بلکه منتقلات و متحرکات به تعاقب،وارد این مکان می شوند و عبور می کنند اما مکان واجب نیست که منتقل شود

(ویملا المنتقل شغلا)

این عبارت ادامه خاصیت اول است یعنی آن جسم که به این مکان منتقل شده این مکان را پرمی کند و جا برای شی دیگر نمی گذارد.

(و یفارقه المنتقل بالانتقال عنه و یواصله بالانتقال الیه)

این عبارت، خاصیت سوم را بیان می کند که مفارقت می کند این مکان را، آن متمکنی که حرکت می کند به انتقال از مکان و آن منتقل به این مکان، می رسد به واسطه انتقال به آن مکان.

ضمیر فاعلی در (یواصله) به (منتقل) و ضمیر مفعولی به (مکان یا سطح) بر می گردد.

(و یستحیل ان یوجد فیه جسمان معا)

این عبارت، ادامه خاصیت اول است که محال است که در این سطح، دو جسم با هم یافت شوند.

(فقد ظهر وجود المکان وماهیته)

تا اینجا ماهیت مکان روشن شده و وجود مکان هم که قبلا ثابت شده بود. وقتی که ما این سطح را به عنوان ماهیت، اعلام کردیم ماهیت مکان روشن شد وچون چیز ی که دارای این خواص چهارگانه است در خارج داریم پس وجود مکان هم در خارج داریم.

تا اینجا مصنف در ماهیت مکان بحث کرد. الان می خواهد مکان را که عبارت از سطح است تقسیم کند که در جلسه بعدی می گوییم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo