< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 136 سطر 3 (فمن هذه الاشیاء)
 موضوع: ادامه اشکال بر قول کسانی که قانلند خلا دارای قوه محرکه (قوه دافعه) است.
 مصنف از اینجا وارد در اشکالِ نقضی بر قانلین به قوه محرکه بودن خلا می کند و از مثالهایی که آنها در اثبات خلا آوردند بر علیه آنها استفاده می کند.
 مصنف ابتدا می فرماید چرا در سراقه و زراقه کار غیر طبیعی انجام می شود.
 کار طبیعی این است که آب به سمت پایین برود ولی در سراقه که انگشت خودمان را پشت لوله قرار دادیم، آب به سمت پایین نمی آید. این، امر غیر طبیعی است چون طبیعت آب اقتضای نزول می کند ولی در سراقه می بینیم آب، نازل نمی شود. در زراقه، مشکل سخت تر است چون آب باید به سمت پایین بیاید ولی در زراقه، آب به سمت بالا می رود، پس در اینجا هم کار، غیر طبیعی است.
 اما چرا کار، غیر طبیعی می شود؟ چون باید محال لازم نیاید. اگر این کارِ غیر طبیعی انجام نشود، محال لازم می آید که خلا است.
 ابتدا سراقه و زراقه را توضیح می دهیم.
 سراقه عبارت بود از آلتی که شبیه لوله است که یک طرف آن وسیع و طرف دیگر آن ضیّق است. این وسیله را در آب فرو می کنیم و جسمی مثل انگشت را روی قسمت فراخ آن قرار می دهیم و نگه می داریم. وقتی این لوله را از آب بیرون می آوریم می بینیم آبی که داخلش است بیرون نمی آید با اینکه طبیعت آب، اقتضای پایین آمدن را دارد. الان یک امر غیر طبیعی اتفاق می افتد.
 در زراقه گفتیم عبارت از لوله ای است که یک طرف آن وسیع و طرف دیگر آن باریک است و چوبی را در قسمت فراخ آن وارد می کنیم که آن چوب، مطابق و اندازه ی سطح داخلی لوله است به طوری که بر دیواره های لوله به سختی مماس می شود و اجازه نمی دهد که منفذی بین آن چوب و دیواره های لوله وجود داشته باشد. حال اگر قسمت تنگ زراقه را درون آب می گذاریم و چوب را بیرون می کشیم آب مثل سرنگ، به داخل زراقه وارد می شود. آب که باید به سمت پایین برود الان به سمت بالا می رود. و وقتی دوباره این چوب را به درون زراقه فشار می دهیم آب از نوکِ باریکِ زراقه با شتاب به بیرون می آید و مسافتی را طی می کند. فشار دادن به سمت پایین و ریختن به سمت پایین، امر طبیعی است که به آن کاری نداریم. آنچه که برای ما مهم است این ا ست که این آب، چگونه به سمت بالا کشیده می شود.
 پس در سراقه، آب به سمت پایین ریخته نمی شود و در زراقه ، نه تنها به پایین ریخته نمی شود بلکه به سمت بالا کشیده می شود. که در هر دو، خلاف طبیعت آب انجام می شود. هم ایستادن آب و هم بالا رفتن آب، خلاف طبیعت آب است.
 قانلین به خلا گفتند که چون در خلا، قوه جاذبه یا دافعه است این اتفاق می افتد ولی مصنف می فرماید چون خلا نداریم این اتفاق می افتد، این، ادعای مصنف است اما اثبات آن را در ادامه بیان می کنیم.
 علی ای حال، به محض اینکه این کلامی که مصنف مطرح کرده به عنوان احتمال هم باشد کلام خصم باطل می شود. لذا از این جهت، مشکلی ندارد. اما آیا توجیهی که مصنف کرده صحیح است یا نیست، بحث دیگری است. غرض اصلی هم، بطلانِ کلام خصم بود.
 توضیح عبارت
 (فمن هذه الاشیاء تبین ان الخلا لا معنی له)
 روشن شد که خلا، معنایی ندارد یعنی نه تنها خلا وجود ندارد بلکه معنی هم ندارد. یعنی یک ادعای بیهوده و تخیلی است.
 مراد از (الاشیا) یعنی این اشکالاتی که کردیم، چون از هر چیزی می توان تعبیر به (اشیا) کرد لذا اشکال ندارد که از اشکال تعبیر به (اشیا) کنیم.
 ترجمه: از این چیزها و اشکالات و توضیحاتی که دادیم روشن شد که معنایی برای خلا نیست.
 (و ان هذه الالاف السراقه و الزراقه انما تکون فیها امور خارجه عن المجری الطبیعی)
 از اینجا شروع در این مطلب می کند که با کمک سراقه و زراقه، ثابت می کند خلا نداریم. نسخه صحیح (الالات) است و (تکون) تامه است یعنی تتحقق.
 ترجمه: این آلات که عبارتند از سراقه و زراقه، در این آلات اموری که خارج از مجاری طبیعی هستند تحقق پیدا می کنند.
 (لاجل امتناع وجود الخلا)
 (لا جل) متعلق به (تکون) است. یعنی چرا این امور خارجه از مجرای طبیعی در این آلات اتفاق می افتد؟ چون خلا محال است لذا این اتفاقات غیر طبیعی واقع می شود تا امر محال که خلا است واقع نشود.
 مراداز مجرای طبیعی مثلا آبی است که پایین می آید ولی توقف آب یا بالا رفتن آب، هر دو غیر طبیعی است. چون وجود خلا محال است اگر این اتفاقاتِ خارج از مجرای طبیعی پیش نیاید امرِ محال که خلا است اتفاق می افتد.
 (ووجوب تلازم صفایح الاجسام الا عند افتراق قسری)
 این جمله، عطف بر امتناع است و تفسیر برای (امتناع وجود الخلا) است. یعنی چرا این امور خارج از مجرای طبیعی اتفاق می افتد؟ چون خلا محال است یا به عبارت دیگر، چون واجب است که صفایحِ اجسام تلازم داشته باشند. یعنی صفحه ی جسم بالایی با صفحه ی جسم پایینی به یکدیگر بچسبند به طوری که بین آنها خلا پیدا نشود. مراد از صفایح اجسام، سطوح اجسام است یعنی سطوح اجسام به یکدیگر بچسبند به طوری که بین این سطوح، خالی نماند تا خلا پدید آید. پس مصنف می گوید واجب است تلازم و چسبندگی صفحه ها و سطوح اجسام.
 (الا عند افتراق قسری) مگر اینکه این دو سطح جسم، قسرا از یکدیگر جدا شوند. که اگر با قسر افتراق پیدا کرد حتماً جسم سومی می آید و در وسط این فاصله قرار می گیرد و دوباره صفایح اجسام به یکدیگر متصل می شوند.
 (یکون مع بدل ملاق)
 (یکون) صفت برای (افتراق) است یعنی افتراقی که همراه با بدلی است که هم با آن صفحه و هم با این صفحه ملاقات کند و بین دو صفحه را پُر کند.
 مراد از ( مع بدل) این است که، همان وقتی که افتراق دو سطح رخ می داد در همان وقت، بدل همراه با این افتراق می آید.
 (عوضا عن المفارق بلا زمان یخلو فیه سطح عن سطح یلاقیه)
 بدل برای چه چیز می آید؟ مصنف می فرماید که آن بدل، به جای مفارق می آیدد.
 توضیح: یعنی این سطح را از سطح زیرین آن جدا کردیم و یک جسم دیگری با سطح زیرین تماس پیدا می کند و به جای سطح فوق که رفت، سطح دیگری تماس می گیرد تا خلا بین این دو سطحی که از یکدیگر جدا شدند پیدا نشود.
 (بلا زمان) قید برای (عوضا) است و تاکیدِ کلمه ی (مع) می کند یعنی بدون فاصله زمانی، این بدلِ مفارق حاصل می شود. آن جسم بالایی که از جسم پایینی مفارقت کرد چیز دیگری جای آن می آید وجای جسم بالایی را بلافاصله پر می کند.
 ضمیر در (فیه) به زمان بر می گردد.
 (بلا زمان یخلو فیه... )یعنی بدون زمان که خالی شود از آن زمان، سطح پایینی از سطح بالایی که با آن ملاقات می کرد. سطحی که با آن ملاقات می کرد قبلا سطح بالایی بود اما الان سطح دیگری است. مراد از (سطح یلاقیه) اختصاص به سطح بالایی که الان مفارقت کرده ندارد بلکه بگویید هر سطحی که با این سطح پایینی ملاقات کند. که تا الان، سطح قبلی ملاقات داشت، الان که سطح قبل رفت بدل و عوض آن، ملاقات دارد.
 (یلاقیه) ضمیر فاعلی به (سطحِ) دوم بر می گردد و ضمیر مفعولی، به (سطحِ) اول بر می گردد.
 توضیح مطالب صفحه 136 سطر 5
 تا اینجا این نتیجه گرفته می شود (این نتیجه را بیان می کنیم تا معلوم باشد که جرا مصنف، از این مطلبی که توضیح دادیم) وارد مطلبی می شود که در ادامه بیان کنیم) که اگر سطحی از سطح دیگر جدا شود حتما باید بدل به جای آن بیاید. و اگر بدل به جای آن نیاید خلا اتفاق می افتد. حال مصنف، این قاعده کلی را در مورد بحث اجرا می کند و می فرماید انگشت ما که بر روی سراقه گذاشته شده یک سطح است. فرض کنید هوایی نیست و سراقه به طوری پر است که انگشت ما به واسطه تماس با آب، خیس شده است. در مانحن فیه، صفحه ای که عبارت از انگشت ما است با صفحه دیگر که عبارت از آب داخل سراقه است تماس دارد. به قول مصنف، تلازم دو صفحه است. اثر انگشت را بلند کنم این صفحه که صفحه بالایی است از صفحه پایینی جداشده آیا خلا است یا اینکه هوا، اینجا را پر می کند؟ پس تا انگشت از روی سراقه بلند شد و بین این انگشت که یک سطح است و آن آبی که در درون سراقه است که سطح دیگر است فاصله واقع شده و این فاصله را سریعاً هوا پر می کند. تا خلا اتفاق نیفتد. این هوا، بدل می شود اما بدلی که به جای انگشت نشسته و قبلا صفحه انگشت به آب متصل بود اما الان صفحه بدل (یعنی هوا) به آب متصل است. این هوا فشار می آورد و آب به بیرون می ریزد اما چرا فشار می آورد چون هوا مثل انگشت نیست. زیرا انگشت، صفحه ای است که آب را نگه می دارد چون بسته است. یا به تعبیر مصنف خارج از مجرای طبیعی است ولی هوا، آب را نگه نمی دارد چون هوا مثل انگشت سفت نیست آب را نگه نمی دارد بلکه فشار می آورد تا آب، خالی شود. سوال این است که آیا هوا فشار می آورد و آب را خالی کند یا نه؟ امروزه می گویند هوا فشار می آورد. اما در قدیم فشار هوا ثابت نشده بود لذا اینگونه می گوید که: آب اینچنین است که به سمت پایین میل دارد. اگر سطحی به آن چسبیده باشد و نتواند آن سطح را با خودش بکشد ناچار به سمت پایین نمی رود. اگر بتواند آن سطح را بِکشد،خودش به سمت پایین می آید و سطح را هم با خودش پایین میآورد. یعنی آب، هوای مجاور خودش را می کشد و نمی گذارد بین خودش و هوا فاصله بیفتد چون اگر آب به سمت پایین بیاید و هوا در جای خودش باقی بماند دوباره بین هوا و آب، خلا واقع می شود و مصنف نمی خواهد خلا را اجازه دهد لذا می فرماید: آب وقتی پایین می آید، آن چیزی را که با آن تماس دارد به سمت پایین می کشد. پس آن چیزی که با آب، تماس دارد دو حالت دارد 1 ـ یا طوری است که آب می تواند این مماس را با خودش به سمت پایین بکشد مثل اینکه هوا باشد 2 ـ یا طوری است که آب نمی تواند این مماس را با خودش به سمت پایین بکشد در این صورت خود آب هم پایین نمی آید که در هر صورت، خلا رخ نمی دهد.
 این مباحث نشان می دهد که تلازم صفایح لازم است و اگر تلازم به هم بخورد خلا اتفاق می افتد و چون خلا محال است تلازم واجب است واین تلازم ایجاب می کند که یا انگشت بر لبۀ سراقه بماند یا اگر انگشت رفت، بدلش به جای آن بیاید.
 توضیح عبارت
 (فاذا کانت صفیحة الماء الذی فی السراقه تلزم بالطبع صفیحه جسم یلاقیه کسطح الاصبع)
 وقتی صفحه ی آبی که در سراقه است بالطبع، جدا شدنی نیست. (تلزم به معنای لغوی مراد است اینکه میگوید لازم است یعنی جدا نمی شود و منفک نمی شود) از صفحه جسمی که با این آب ملاقات کرده مثل سطح انگشت.
 (فیلزم ان یکون محبوساً عن النزول عند احتباس ذلک السطح معوقا علی النزول معه)
 این عبارت، جواب برای (اذا) است.
 اگر صفحه آب با صفحه جسمِ ملاقی، طبعا طوری که جدا نشد لازم می آید که این آب باید محبوس از نزول شود و فرود نیابد تا وقتی که این سطحِ انگشت، احتباس دارد (یعنی تا وقتی که سطح انگشت، احتباس دارد آب هم باید احتباس داشته باشد)
 (معوقاً) صفت برای (ماء) است و ضمیر در (معه) به سطح بر می گردد. یعنی: در حالی که آب ممنوع شد، از نزول با این سطح.
 (فلزم ان یقف ضروره)
 در چنین حالتی این آب لزوماً می ایستد و پایین نمی آید چون آن مانع که انگشت است نمی گذارد آب به سمت پایین بیاید و آب هم نتوانسته انگشت را با خودش به سمت پایین بکشد.
 و لو جاز ان یکون خلا و افتراق سطوح لا عن بدل لنزل)
 (یکون) تامه است.
 این عبارت، استدلال مصنف است. و می فرماید: اگر خلا جایز بود آب، انگشت را رها می کرد. توجه شود که امر آب، دائر بین دو چیز است 1 ـ یا بایستد 2 ـ یا انگشت را با خودش به سمت پایین بکشد. امر سومی هم تصور می شود که نه بایستد و نه انگشت را با خودش به سمت پایین بکشد. بکه انگشت بر سر سراقه چسبیده باشد در عین حال، آن آب به سمت پایین بیاید. در صورت سوم، خلا اتفاق می افتد چون انگشت، سرِ سراقه را بسته است و آب هم به سمت پایین می آید و اجازه نمی دهد هوا به درون آن برود در این صورت بین انگشت که یک صفحه است و بین آب که صفحه دیگر است فاصله می افتد که این فاصله، خلا است.
 پس اگر خلا جایز بود آب، انگشت را رها می کرد و بدون اینکه احتیاج باشد که انگشت را با خودش به سمت پایین بکشد خودش به سمت پایین می آید و خلا حاصل می شد اما چون خلا جایز نیست لذا آب، چنین عملی را انجام نمی دهد بلکه یا توقف می کند یا اگر توانست، انگشت را هم با خودش به سمت پایین می کشد.
 ترجمه: اگر جایز بود که خلا، اتفاق بیفتد و افتراق سطوح، بدون بدل حاصل شود (یعنی آب به سمت چایین بیاید و به جای آن، چیزی نیاید) آب، نازل می شد بدون اینکه انگشت را پایین بکشد و انگشت برداشته شود. ولی اینگونه نیست، اگر انگشت را برداریم آب به سمت پایین می آید اما تا وقتی که انگشت هست، آب به سمت پایین نمی آید.
 پس ابتدا اینگونه گفت که صفحه انگشت با صفحه آب، ملازمت دارد و لذا آب پایین نمی آید. اگر خلا جایز بود این ملازمت، واجب نبود و آب، انگشت را رها می کرد و به سمت پایین می آمد. و اینکه پایین نمی آید نشانه این است که خلا جایز نیست.
 (و لذلک ما، صحّ انجذاب الماء فی الزراقه)
 (لذلک ما) این را یک کلمه حساب کنید و (ما) زائده است و برای تاکید آورده شده است. عادت ابن سینا اینگونه است که از این عبارات، استفاده می کند و می گوید (لذلک ما، لهذا ما) در خط بعدی هم درباره این کلمه آمده است.
 زراقه آب را می مکد و به بالا جذب می کند. این چوبی که داخل زراقه است وقتی آب را به سمت بیرون می کشیم آب را با خودش به سمت بالا می آورد پس آب به سمت بالا جذب می شود. اگر چوب را به داخل رزاقه وارد کنی آب با شدت به سمت پایین می رود چه در وقتی که آب به سمت بالا جذب می شود چه وقتی که آب با فشار به سمت بیرون می رود، حالت دیگری تصور می شود به این صورت که وقتی آب را به سمت بالا می کشیم فرض کنید تا نصف لوله، آب است ووقتی دوباره چوب را به سمت بالا می کشیم می بینیم آب، از سرِ نصف، بالا آمد اما متصلا بالا آمد، یعنی صفحات روی هم قرار گرفته ی آب، ملازمند نمی شود که قسمتی از سطح بالایی قطع شود و قسمتی از سطح پایینی بماند و وسط این دو، قطع شود و خالی بماند مگر اینکه هوا را بِکشد و الا اگر هوا نکشد، وسطِ آب، خالی نمی ماند.
 تعبیر مصنف این است که این طرفِ آب که جذب شده، لازم دارد آن طرف را، یعنی اجازه نمی دهد که بین آنها فاصله بیفتد.
 ترجمه: چون خلا جایز نیست (یا به تعبیر دیگر، چون صفایح اجسام با یکدیگر تلازم دارند و از همدیگر جدایی ندارند) جذب آب در زراقه صحیح می شود. (یعنی جذب آب در سراقه به خاطر همین قانون اتفاق می افتد)
 (للزوم ما قد نزل من طرفیه للطرف الثانی)
 (للطرف الثانی) متعلق به (لزوم) است و مراد از آن، طرفِ آخر است. مراداز ثانی، ثانی درمقابل ثالث نیست بلکه به این معنی است که این آب، دو طرف دارد که یک طرف آن، داخل زراقه آمده و طرف دیگرش داخل کاسه ای است که از داخل کاسه آب را می کشیم. وقتی این طرف که داخل زراقه است به سمت بالا می آید آن طرف که از درون کاسه وارد زراقه می شود هم بالا می آید. و وقتی که این آبِ درون رزاقه به سمت بیرون می رود آن طرفِ سرِ زراقه که به سمت بیرون می رود طرف داخل زراقه هم به همان وزان به بیرون می رود. و در وسطِ آب، پارگی اتفاق نمی افتد.
 ترچمه: چرا آب در زراقه جذب می شود؟ به خاطر اینکه آن قسمت از آبی که از یکی از دو طرفِ زراقه نازل شد، از طرف دیگر جدا نمی شود. بلکه با طرف دیگر، ملازمه دارد و طرف دیگر را با همان ملازمه به سمت خودش جذب می کند و به سمت بالا می کشد.
 (و امتناع الا نقطاع فی البین)
 در بین این آب، انقطاع و پارگی رخ نمی دهد.
 (المودی الی وجود الخلا)
 (المودی) صفت برای (انفطاع) است یعنی اگر انقطاع حاصل شد، خلا حاصل می شود انقطاعی که منجر به خلا می شود ممتنع است لذا انقطاع آب، اتفاق نمی افتد و آب، ملازمه دارد.
 مصنف، فرض را در جایی برد که آب از زراقه به سمت بیرون می رود، اما ممکن است طور دیگر هم فرض شود که آب، در زراقه وارد می شود. مثل اینکه سرنگ را گاهی سر بالا می گیرند و آب را از بالا به داخلش می کِشند. و مثلا مایعِ داخلِ آمپول را به درون سرنگ می کشند. آب وقتی وارد زراقه و سرنگ می شود به سمت پایین تنزل می کند و وقتی که تنزل می کند اینطور نیست که در وسطِ این آبِ متنزل پارگی اتفاق بیفتد. همانطور که آب پایین می آید بین بخشهای آن جدایی نمی افتد بلکه متصلا به سمت پایین می آید.
 زراقه برای مکیدن آب است و گاهی هم برای بیرون کردن آب است لذا این عبارت مصنف را با هر دو فرض می توان تفسیر کرد. ولی چون مصنف از لفظ (انجذاب) استفاده کرده معنای دوم بهتر است. که آب به داخل سرنگ وارد می شود.
 (و طاعه الممتصات للمص)
 (للمص) متعلق به (طاعه) است.
 این عبارت، از عبارات، عجیب مصنف است این جمله عطف بر (امتناع) یا (وجوب تلازم) است. چرا این امور غیر طبیعی در سراقهو زراقه اتفاق می افتد؟ به خاطر امتناع وجود خلا یا به عبارت دیگر به خاطر وجوب تلازم صفایح یا به عبارت سوم نه ممتصات، مص ّرا اطاعت می کنند. ملاحظه شود که مصنف، مطلب دیگری را بیان می فرماید که گاهی یک لیوانی را به وسیله می مکیم و سپس این لیوان را به دیگی پر از آب است می چسبانیم وقتی لیوان را بر می داریم دیگ هم با آن بلند می شود. یعنی یک لیوان کوچک، یک دیگ بزرگ را بلند می کند.
 ترجمه: این لیوان ممتص، مصّ را اطاعت می کند یا آن کاسه و دیگ، این مصّ را اطاعت می کند یعنی مثل اینکه هنوز مکیده می شود. مثال دیگری می زنیم. مثلاً مَحجَمِه که آلت حجّام است یعنی کسی که حجامت می کند از این وسیله استفاده می کند. که چیزی شبیه شاخ گاو است یا امروزه مثل لیوان است که این را می مکیدند و بر روی پوست بدنانسان می گذاشتند این پوست، داخل محجمه می شد اما امروزه آن لیوان را مقداری گرم می کنند و هوای آن، رقیق می شود و سپس به بدن می چسبد. که حالت مکیدن پیدا می کند و پوست به سمت بالامی آید. ا ین بالا آمدن پوست برای چه چیز است؟ برای اینکه داخل لیوان خالی می شود و هوای آن رقیق شده.
 در مثال دیگ هم همینطور است که اگر لیوان را به قسمت سفت دیگ بچسبانید دیگ را بلند نمی کند مثلا فرض کنید روی دیگ، به جای در، پارچه سفت و محکم گذاشتیم. وقتی لیوان را می مکیم اگر به قسمت های سفت دیگ بچسبانیم هیچ اتفاق نمی افتد. اما اگر روی پارچه می گذاری، بلند می شود چون هوایی که از لیوان، خارج شده پارچه را می مکد و به سمت داخل می آید.
 (و لذلک ما، امکن رفع ثِقلٍ کبیر بقدح صغیر مهندم علیه)
 به این جهت است که ثقل کبیر (کاسه یا دیگ مثلا) را به وسیله قدح صغیر (که در مثال ما لیوان بود) بلند کردیم. اما اگر آن قدح صغیر، مکیده شود. [بعد از عبارت (مهندم علیه)، لفظ (اذا مصّ) را در تقدیر می گیریم]
 (بقدح صغیر) به قدح کوچکی که بر آن ثقل کبیر آماده شده و ترتیب داده شده. یعنی با نظم خاصی روی ثقل کبیر قرار گرفته است. ضمیر در (منهدم) به (قدح صغیر) بر می گردد و ضمیر در (علیه) به (ثقل کبیر) بر می گردد.
 (و اشیاء اخر من الحیل العجبیه التی تتم بامتناع وجود الخلا)
 اشیا دیگری هست و حیله های عجیبی در عالم طبیعت می توانیم انجام دهیم که تمام این حیله ها که از مجرای طبیعی خارج هستند شاهد بر این می باشند که خلا ممتنع است.
 تا اینجا بحث از دفع خلا تمام شد. گفتیم در این فصل، خلا را دفع می کنیم بدون اینکه توجه به ادله اصحاب خلا داشته باشیم اما در فصل بعدی در صفحه 145 سطر 6 دلایل آنها را می آوریم و رد می کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo