< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 134 سطر 9 قوله (فنقول)
 موضوع: ردّ قول کسانی که قائل اند: خلا دارای قوه فعاله است
 بعضی از طرفداران خلا برای خلا، قوه جاذبه قائل شدند و بعضی قوه دافعه قائل شدند کسانی که قوه جاذبه قائل بودند گفتند که خلا می تواند جسمی را جذب کند منتهی شانش این است که جسم اکثف را جذب می کند و اگر جسم اکثف پیدا نشد، جسم الطف را جذب می کند و کسانی هم قائل شدند که خلا، جسم را دفع می کند و جسم را به سمت بالا حرکت می دهد. آنها اینگونه گفتند که خلائی در لابلای جسم داخل می شود و جسم به سمت بالا می رود که در جلسه قبل مثال به پنبه زدیم اما چون مثال غریبی است لذا مثال را عوض می کنیم . آب را ملاحظه کنید که تبدیل به بخار می شود آبی که تا الان به سمت پایین می رفت الان به سمت بالا می رود چون در لابلای ذرات آب، خلا وجود دارد که باعث می شود به سمت بالا برود (البته مصنف قائل است که بخار، مرکب از ذرات ریز آب و ریز هوا است که به سمت بالا می رود).
 از اینجا شروع به جواب است که قول اول را جواب می دهد و قول دوم را با عبارت (و کذلک قولهم فی رفع الخلا) در سطر 15 جواب می دهد.
 مصنف می فرماید اگر خلا جاذبه داشته باشد چون خلا، طبیعت واحده دارد باید هر جزئی از خلا، حکم جزء دیگر را داشته باشد. بله اگر ملا بود می گفتیم این قسمت از ملا، سنگ است و آن قسمت، آب است و آن قسمت هوا است در این صورت، ملا، حکم واحد ندارد اما اگر ملائی بود که همة آن از سنگ بود باید حکمی را که برای سنگ قائل می شویم به طور یکنواخت قائل شویم. خلا هم همینگونه است که در آن، اجسامِ مختلف نیست تا اقتضاهای مختلف داشته باشد. بلکه در خلا هیچ چیز نیست. فوق و تحت هم ندارد. هر جزئی از خلا با جزء دیگر، علی سبیل واحد است یعنی اگر خلا قوه جاذبه دارد به معنای این است که اولاً هم این جزئش باید جاذب باشد هم آن جزئش باید جاذب باشد.
 ثانیاً: هم باید بتواند این شی را جذب کند هم آن شی را باید جذب کند. مصنف هر دو مطلب را جواب می دهد. ما می بینیم که انگشت را روی سراقه قرار دادیم و خلا، جذب می کند اما وقتی انگشت را برداریم آب می ریزد. آن جزئی از خلا که در زیر انگشت ما قرار دارد توانست جذب کند، اما انگشت را که برداشتیم، قسمتی از خلا است که نمی تواند جذب کند. پس خلا که از بین نرفت (البته ما بیان می کنیم که هوا نفوذ می کند و خلا از بین می رود) اما چگونه از بین نرفته؟ به این صورت که هوا هجوم می آورد ولی بین این هوا که هجوم می آورد و آبی که بیرون می ریزد هنوز خلا فاصله است. تا الان، فاصل بین انگشت ما و خلا، آب بود اما الان، فاصل بین هوایی که آمده جای انگشت را گرفته و بین آب، خلا موجود است. آن خلا، آب را جذب یا حبس می کرد اما این خلا که الان موجود شده نمی تواند جذب کند. سوال می کنیم که چه فرقی بین آن خلا و این خلا است؟ بیان دیگر این است که شما سراقه را تخلیه کنید و آب آن را بیرون بریزید. خلا تا الان آب را جذب می کرد باید جسم دیگر را جذب کند یعنی مثلا باید خود سراقه را جذب کند. گویا کسی می گوید که سراقه سنگیتر از آب است و خلا نمی تواند آن را جذب کند جواب می دهد که سراقه ای را درست می کنیم که از آب، سبکتر باشد مثلا از پلاستیک است وروی آب می ایستد باید خلا بتواند آن را جذب کند ولی جذب نمی کند. پس دو مشکل پیدا شد 1 ـ جزئی از خلا، آب را جذب کرد که نتیجه اش حبس آب بود اما جزء دیگر نتوانست جذب کند و حبس کند.
 2 ـ این جز که توانست را جذب کند نتوانست سراقه را جذب کند.
 توضیح عبارت
 (فنقول لو کان للخلا قوه جاذبه لما جاز ان یختلف فی اجزاء الخلا بالاشد و الاضعف)
 (فنقول) یعنی در اشکال بر قول به جاذبیت خلا اینطور می گوییم که اگر برای خلا، قوه جاذبه باشد جایز نیست که این قوه جاذبه در اجزاء خلا، مختلف شود به اینکه بعض اجزاء شدید، بعضی اجزاء ضعیف می شود و نمی توان گفت که یک جزء اشدُّ جزءاً است و می تواند آب را جذب کند و یک جزء اضعف جزءاً است و نمی تواند آب را جذب کند.
 (اذ لا سبیل کل جزء جذاب من الخلا سبیل الآخر)
 زیرا راه هر جزء جذّابی از خلا، راه دیگر است. منظور این است که حکم همه اجزاء فرضی خلا، یکسان است یعنی اینطور نیست که اجزاء فرضی، حکم مختلف داشته باشند چون خلا، اختلاف اجزاء ندارد اگر برای آن، اجزاء فرضی کنی این اجزاء در جاذب بودن و جاذب نبودن، اختلاف ندارند و در جاذبِ ضعیف بودن و جاذبِ قوی بودن اختلاف ندارند.
 (فما کان یجب ان یکون الانجذاب الی شی، منه اولی من الانجذاب الی شی آخر)
 این عبارت را ابتدا معنای نادرست می کنیم بعداً معنای درست را بیان می کنیم معنای نادرست: واجب نیست که انجذاب به بخشی از خلا اولی از انجذاب به بخش دیگر از خلا باشد. اینکه گفتیم (واجب نیست) دارای مفهوم است و مفهومش این است که جایز است. در حالی که جایز هم نیست. چون اگر همه اجزاء خلا یک حکم دارند جایز هم نیست که اختلاف را قائل شویم و بگوییم این جزء، اُولی از آن جزء است. این گونه نباید عبارت را معنی کنیم.
 معنای صحیح: (ما کان یجب) را به معنای (نباید) معنی می کنیم. (ما) نافیه است یعنی: پس نباید انجذاب به شیئ از این خلا اولی از انجذاب به شی دیگر باشد.
 اگر اجزاء خلا با هم تفاوت ندارند نباید انجذابشان تفاوت کند که بگویید انجذاب این جزء اُولی از انجذاب آن جزء است بلکه همه اجزاء باید انجذاب مساوی داشته باشند. و اگر انجذاب ندارند هیچکدام انجذاب ندارند. و اگر انجذاب دارند باید انجذابشان مساوی باشد.
 (و لا الاحتباس فی شی منه اولی بالاحتباس فی شیء منه آخر)
 نسخه صحیح: (فی شیء آخر منه) است.
 و همچنین نباید احتباس در بخشی از خلا، اولی از احتباس در بخش دیگر از خلا باشد یعنی احتباس در همه جا باید یکسان باشد اگر این نقطه می تواند آب را حبس کند آن نقطه دیگر هم می تواند آب را حبس کند و اگر این نقطه، آب را حبس کرد همین نقطه یا نقطه دیگر باید بتواند سراقه را حبس کند.
 (و سراقه الماء ان کان حابس الماء فیها هو الخلا الذی امتلا به)
 تا اینجا مقدمه بحث را گفت که در اجزاء فرضی خلا نمی توان تفاوت قائل شد. اگر جذب است برای همه است اگر عدم جذب است برای همه می باشد و اگر جذب ضعیف و قوی است برای همه است.
 حال با توجه به این مقدمه، دو اشکال می کند. از اینجا وارد در اشکال اول می شود. که این است چرا اگر انگشت را به کمک نگیریم، آب به سمت پایین می آید دوم اینکه چرا خود سراقه اگر خالی از آب باشد به سمت پایین می آید یعنی چرا خلا نمی تواند آب را بدون استمدادِ انگشت جذب و حبس کند و چرا نمی تواند خود سراقه را حبس و جذب کند.
 سراقه الماء را لحاظ کن که اگر حابس ماء در این سراقه، خلا باشد اگر توجیه دیگری برای حبس آب داشته باشیم خلا ثاب نمی شود یا جاذب بودن خلا ثابت نمی شود. اما اگر توجیه ما همین باشد که خلا جاذب آب است، در این صورت جاذب بودن خلا ثابت می شود و بحث ما در همین سراقه است.
 ترجمه: اگر حابس ماء در این سراقه، خلا باشد خلائی که با آب پر شده است جاذب باشد.
 نکته: این کلام مصنف، مطلبی را روشن می کند، مصنف فرمود خلائی که با آب پر شده است این عبارت، نشان می دهد مطلبی را که دیروز گفتیم که خلائی که فاصل بین انگشت ما و آن آبی که در سراقه است جاذب است. این، حرف بدی نیست ولی اگر انگشت را برداریم هوا آن خلا را پر می کند و خلائی وجود ندارد که جاذب باشد. در این صورت اشکال مصنف وارد نمی شود چون طرفدارِ این قول به مصنف می گوید وقتی انگشت را گذاشته بودی بین انگشت و آب، خلا وجود دارد و این خلا، آب را جذب می کرد. الان که انگشت را برداشتی هوا، هجوم می آورد و خلا را پر می کند و وقتی خلائی وجود نداشت جذبی نیست. مصنف، آن خلائی که بین انگشت و آب است را جاذب نمی داند بلکه آن خلائی که آب، آن را پر کرده و الان ملا شده، آن را جاذب می داند و آن خلائی که آب، آن را پر کرده موجود است چه انگشت بر سرِ سراقه بگذاری یا نگذاری. همان بُعدِ خالی که الان پُر شده همان پُری خودش را جذب می کند. اگر جاذب را اینگونه معنی کنیم نمی توان بر مصنف. اشکال کرد و گفت که بین گذاشتن انگشت و برداشتن انگشت فرق است مصنف می فرماید هیچ فرقی نیست چون چه انگشت بگذاری چه نگذاری خلائی که آب، آن را پر کرده باقی است. بله آن خلائی که بین انگشت و آب است از بین می رود اما خلائی که آب آن را پر کرده باقی است بنابراین چه انگشت باشد چه نباشد فرقی نمی کند و باید آب، حبس شود در حالی که نمی شود لذا اشکال مصنف وارد می شود.
 (الذی امتلا به) یعنی آن خلائی که به وسیله آب پر شده.
 (فلم اذا خلی من الآله نزل)
  در بعضی نسخ (من الاناء) است.
 اگر خلا، واقعا جاذب است آن خلاءِ جاذب، بعد از برداشتن انگشت هم وجود دارد چرا دوباره جذب نمی کند.
 (بل کان یجب ان یحبس الماء فی نفسه و یحفظه و لا یترکه یفارقه)
 بلکه اگر خلا جاذب بود و خلا حابس بود، واجب بود که آن خلا، ماء را حبس کند بنفسه (یعنی بدون احتیاج به انگشت) و آن آب را حفظ کند فی نفسه (به صورتی که اگر ما انگشت را برداریم آب، حفظ شود و به سمت پایین نیاید).
 (لا یترکه یفارقه) تتمه برای اشکال اول است یعنی این خلا، آن آب را ترک نکند که این آب از آن آلت مفارقت کند و بیرون بریزد (ضمیر فاعلی در یفارقه به ماء بر می گردد و ضمیر مفعولی به آله یا اناء بر می گردد) اگر خلا واقعا جاذب بود با برداشتن انگشت، چون خلا هنوز موجود است باید بتواند آب را فی نفسه (بدون کمک از انگشت) حبس کند.
 (و لا یدع الاناء الذی فیه ان ینزل ایضا)
 اشکال دوم است. ضمیر در (لایدع) به خلا بر می گردد یعنی این خلا، انائی را که در خلا است رها نکند. به طوری که این اناء پایین بیاید. یعنی خلائی که الان، اناء در آن است باید این اناء را حفظ کند و نگذارد پایین بیاید ضمیر در (فیه) به اناء بر می گردد و کلمه ماء را در تقدیر بگیر یعنی (الذی فیه الماء).
 ترجمه: این خلا، انائی را که در آن اناء آب است ترک نکند که نازل شود همانطور که وقتی در آن اناء، آب نیست. (همانطور که اگر آب، داخل اناء نیست باید نازل نشود الان هم که در آن آب است باید آب و اناء با هم نازل نشود همانطور که لازم است اناءِ خالی هم نازل نشود. در حالی که هم اناء با آب، نازل می شود و هم اناء خالی نازل می شود و فقط آب است که نازل نمی شود.
 (ایضا) را محسین به همین دو صورت که گفتیم معنی کردند.
 (لان ذلک الماء احتبس هناک فیحبس الاناء ایضا)
 (ذلک الماء) یعنی آبی که در سراقه است یعنی در خلائی که داخل این سراقه است آب قرار گرفت و آب به خاطر وجود خلا حبس شد. باید خود اناء و سراقه هم در همان جا محبوس شود حال یا با کمک خلائی که درون خود سراقه است که آب را هم او جذب کرده یا به کمک خلاءِ بیرون است. اگر ما این آزمایش را در خلا انجام دادیم می گوییم به کمک خلاءِ بیرون است. یا خلاءِ بیرون و درون است اما اگر این آزمایش را در ملا انجام دادیم می گوییم به کمک خلاءِ درون لوله است.
 (فما یقولون فی اناء یتخذ اخف من الماء)
 جواب از سوال مقدر است. اگر کسی بگوید که سراقه سنگین تر از آب است لذا پایین می آید. و خلا توانایی دارد که آب را نگه دارد و سنگین تر از آب را نمی تواند نگه دارد و سراقه سنگین تر از آب است. مصنف جواب می دهد که ما سراقه ای را که سبکتر از آب است ملاحظه می کنیم که چرا او پایین می آید. پس معلوم می شود که مشکل به خاطر سنگینی نیست بلکه مشکل، جاذب نبودن خلا است. اگر خلا جاذب بود نمی گذاشت سراقه پایین بیاید.
 ترجمه: پس چه می گویند در انائی که اخف از آب اخذ می شود و ساخته می شود {خدا تبارک که خواست عالم را بیافریند طبق خطبه اول نهج البلاغه آب را آفرید و آب، سنگین بود و در زیر اب، باد را آفرید که آب در همان جا که قرار داده شد ثابت ماند و باد نگذاشت این آب، بیاید. سپس باد دیگر که از سوراخ تنگی با فشار شدید وارد شد این دو باد بر آب وارد شدند و آب را بهم زدند تا به صورت کف درآمد و از کفِ آن، خدا تبارک آسمان را آفرید. یعنی باد زیری، آن آب سنگین را که می خواهد تمام کرات را بسازد با باد آفرید. باد یعنی فشار هوا.}
 از اینجا رد قول دوم است که خلا را دارای قوه دافعه می دانند مثال بخار را که زدیم. قدما می گفتند بخار چون سبک است بالا می رود اما این گروه که طرفدار خلا هستند می گویند بالا رفتن آن به خاطر سبک بودنش نیست بلکه به خاطر این است که داخلِ فُرَج و خُلَل آن، خلا وارد شده و آن خلا، قوه دافعه دارد و این بخار را به سمت بالا هُل می دهد.
 حال مصنف می خواهد جواب دهد. در جواب، مصنف دو فرض می آورد که یکی از این دو فرض باید اتفاق بیفتد. می فرماید آیا این خلائی که این جسم منخلخل را به سمت بالا حرکت می دهد آیا این خلا، همراه جسم است و همین خلاءِ وارد شده، همراه جسم است یا خلاءِ دیگری جای این خلا می آید؟ بالاخره خلائی باید این جسم را بالا ببرد یعنی یک خلا همیشه ملازم با این جسم است و جسم را رها نمی کند و جسم را بالا می برد یا یک خلا نیست بلکه دائماً خلا عوض می شود یعنی این خلا می رود و خلا بعدی می آید. نمی توان گفت خلا از بین رفت چون اگر از بین برود که نمی تواند دفع کند. (اگر سببِ دفع، خلا است این سبب باید حفظ شود تا دفع، انجام شود).
 اگر بگویی خلا، ملازم است اشکال دارد و اگر بگویی خلا مبتدل است اشکال دارد. و پس در هر دو فرض اشکال است و چون غیر از این دو فرض نداریم پس اشکال باقی است اما در صورتی که خلا، ملازم با جسم باشد اشکالش این است که خلاءِ ملازم، با جسم حرکت می کند چون جسم به سمت بالا می رود این خلا هم به سمت بالا می رود منتهی خلا مانند یک موتور فعالیت می کند و جسم را بالا می برد ولی بالاخره حرکت برای خلا است و همانطور که جسم به سمت بالا می رود خلا هم به سمت بالا می رود. پس خلا، منتقل می شود.
 از طرف دیگر، قائلین به خلا معتقدند که خلا دارای بُعد است.
 و از طرف سوم قائلین به خلا معتقدند که خلا وضع دارد و قابل اشاره حسی است و وضعِ آن هم جدا از وضع اشیاء دیگر است یعنی به آن، اشاره حسی می شود که سه صفت برای خلا درست کرد 1 ـ انتقال 2 ـ صاحب بُعد بودن 3 ـ متمیز در وضع بودن. این سه خصوصیت برای هر چیز که ثابت شود آن چیز، مکان می خواهد مثلا خودِ ما وقتی حرکت می کنیم منتقل می شویم و دارای بُعد و قابل اشاره حسی هستیم. پس ما باید مکان داشته باشیم. و در ما نحن فیه خلا چون این سه صفت را دارد پس خلا باید مکان داشته باشد در حالی که هیچ کس برای خلا، مکان قائل نشده است.
 در این فرض اول، مصنف تعبیر نمی کند که خلا ملازم حرکت است بلکه تعبیر می کند که خلا موجب حرکت و عامل و سبب حرکت است سپس از باب اینکه سبب باید موجود باشد تا مسبب موجود شود نتیجه می گیرد که پس باید خلا ملازم این متحرک باشد. ابتدا فرض می کند که خلا، علت حرکت است و می داند که علت باید همراه معلول باشد و اگر علت، فانی شود معلول هم فانی می شودس باید علت را حفظ کنیم تا حرکت، حفظ شود. به اینجا می رسد و می گوید که پس خلا باید ملازم با متحرک باشد.
 توضیح عبارت
 (و کذلک قولهم فی رفع الخلا للاجسام)
 یعنی باطل است قول اصحاب خلا در بالا بردن خلاء اجسام را.
 کلمه (رفع) متعدی نیست ولی استاد آن را به خاطر لام تعدیه، به صورت متعدی معنی کردند.
 (فان لا یخلو اما ان یکون الخلا المتخلخل لاجزاء الجسم المتخلخل هو الذی یوجب حرکته الی فوق و موجب الشیء ملازم له)
 عدلِ (اما ان یکون)، در صفحه 135 سطر اول (او لا یکون ملازما) آمده است. این دو عِدل باید هماهنگ باشد ولی در عبارت مصنف، هماهنگ نیست زیرا در اوّلی از کلمه (یوجب) و در دومی از کلمه (ملازما) استفاده می کند.
 توضیح این است که (یوجب) به معنای (ملازم) است یعنی موجب بودن خلا، مستلزم ملازم بودنش است. پس وقتی (یوجب) آورده گویا (ملازم) گفته. لذا بین دو عبارت هماهنگی حاصل می شود.
 ترجمه: یا خلائی که متخلخل برای اجزاء جسم است (متخلخل یعنی در خُلَلِ اجزاء جسم رفته و این جسم که دارای خلل شده و این خلا در خلل آن جسم وارد شده) همین خلا موجب می شود حرکت متخلخل را به فوق (خود همین خلا که درون جسم رفته موجب می شود حرکت متخلخل را به فوق نه اینکه جای خود را به خلا دیگر بدهد) اگر اینگونه است با توجه به اینکه موجبِ شی، ملازم شی است (یعنی سبب، ملازم مسبب است و از مسبب جدا نمی شود چون اگر جدا شود مسبب از بین می رود).
 (فیکون ذلک الخلا یلازم المتخلخل فی حرکته)
 باید این خلا، ملازمِ متخلخل باشد در حرکتی که این متخلخل انجام می دهد.
 (فیکون منتقلا معه)
 اگر اینگونه شد این خلا با متخلخل منتقل می شود.
 (فیحتاج الی مکان ایضا)
 پس خلا احتیاج به مکان پیدا می کند.
 (ایضا) یعنی همانطور که خود آن متخلخل، احتیاج به مکان دارد این خلاءِ درونِ آن متخلخل هم احتیاج به مکان دارد.
 (اذا کان منتقلا ذا بعد متمیز فی الوضع)
 در نسخه ای (اذ) آمده که بهتر است. و (متمیز) باید (متمیزاً) منصوب باشد.
 چرا خلا احتیاج به مکان پیدا می کند؟ چون سه صفت دارد 1 ـ به تبع جسم منتقل است. 2 ـ دارای بُعد است 3 ـ متمیز در وضع است.
 اگر این سه صفت را دارد باید مکان داشته باشد در حالی که مکان ندارد پس معلوم می شود خلائی که شما آن را محرّک برای جسم قرار دادید نمی تواند محرّک باشد و همان نفسِ خلا که در خُلل جسم قرار داده شد بود نمی تواند محرک باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo