< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: ادامه دلیل بر نفی حرکت قسری در خلا
 و دلیل بر نفی سکون در خلا
 گفتیم در خلا حرکت قسری نداریم و برای اثبات مدعا بیان کردیم که اگر متحرک به حرکت قسری بخواهد در خلا حرکت کند و محرک همراه او نیاید باید قوه ای را در آن متحرک داشته باشیم یا جسمی با آن متحرک ملاقات کند و آن جسم، این متحرک را حرکت دهد. فرض اینکه جسم، همراه متحرک باشد را بعداً بیان می کنیم اما فرضی که متحرک دارای قوه باشد را الان مطرح می کنیم که این قوه اگر در متحرک موجود باشد باید متحرک، تا ابد حرکت کند چون قوه مزیل پیدا نمی کند و در نتیجه زائل نمی شود و وقتی زائل نشد و موجود بود تاثیر خود را می گذارد و چون موجود است تاثیر خود را تا ابد می گذارد در حالی که می بینیم حرکتش دائمی نیست پس معلوم می شود که قوه معدوم شده. حال سوال می کنیم این قوه چگونه معدوم می شود آیا بداتها معدوم می شود یا به وسیله سببی معدوم می شود و اگر به وسیله سبب است آیا آن سبب در درون خودش است یا خارج است. گفتیم بذاتها معدوم نمی شود و اگر به وسیله سبب در درون خودش باشد هم نمی شود به اینجا رسیدیم که به وسیله سبب بیرونی معدوم شود. این سبب بیرونی را به دو قسم تقسیم کردیم که یا سببی است که با متحرک ملاقات می کند که حکمش را گفتیم یا سببی است که ملاقات با متحرک نمی کند. بحث امروز درباره این قسم است که حکمش چه می باشد.
 مصنف می فرماید آن سبب بیرونی ابتدا تاثیر نگذاشت لذا این متحرک توانست با قوه ای که دارد حرکت کند و به حرکت خود ادامه بدهد. بعداً این سبب بیرونی تاثیر گذاشت و این متحرک را ساکن کرد. زیرا یا آن سبب در لحظاتی که این متحرک، قوه را داشت و حرکت می کرد موجود نبود یا اگر موجود بود فعال نبود و فعال نبودن به خاطر مانع داشتن بود و مانع هم غلبه این قوه ای که در متحرک بود می باشد لذا این سبب نتوانست فعالیت کند.
 پس سببی که فعالیت نکرد یا به خاطر این بود که قبلا موجود نبود که تاثیر کند یا موجود بود ولی مغلوب بود و فعال نبود و بعداً موجود شد و یا بعداً فعال شد. اگر بگویید بعداً موجود شد معنایش این است که وجودش حادث شد و اگر بگویید بعداً فعال شد معنایش این است که فعالیتش حادث شد.
 چه وجود، حادث شود چه فعالیت حادث شود نیاز به سبب دارد، سببی باید بیاید که آن سببِ مورد بحث را ایجاد کند یا آن سببِ مورد بحث را فعال کند. ممکن است بگویید: قوه ای که غالب بود، مغلوب شد و چون مغلوب شد سبب، فعالیتِ خودش را شروع کرد. این مطلب را جواب می دهیم که قوه چگونه مغلوب شد. چون قوه در خلا حرکت می کند و چیزی با آن اصطکاک ندارد چگونه معدوم شد. پس باید سببی که باعث شده این سببِ مورد بحث فعال شود این سبب باید قوه را مغلوب کند یا این سبب باید سبب مورد بحث را تقویت کرده باشد. اگر سببِ مورد بحث فعال نبود و بعداً فعال شد یا باید سبب دیگری (که مغلوب است) قوه را مغلوب کند یا سبب دیگری، همین سبب مورد بحث را تقویت کند زیرا قوه، خود به خود معدوم نمی شود بلکه نیاز به سببی دارد. پس در تمام حالات این سببِ مورد بحث احتیاج به سبب دیگر دارد چه برای موجود شدنش (اگر موجود نبوده) و چه برای فعال شدنش (اگر فعال نبوده)، علی ایّ حال این سببِ اول که می خواهد قوه را معدوم کند احتیاج به سبب دوم پیدا می کند و نقل کلام در سبب دوم می کنیم که سبب دوم چرا الان فعالیت کرد و سبب اول را الان درست کرد یا الان فعال کرد؟ جواب این است که حتما سبب سومی آن را ایجاد کرد یا فعال کرد که احتیاج به سبب سوم پیدا می شود و تسلسل می شود.
 پس توجه شود که اشکالی که در این فرض مطرح شد مثل اشکالی است که در فرضی که سبب اعدام کنندۀ قوه، در خود متحرک وجود داشت را مطرح کردیم. در آنجا که سببی که قوه را اداره می کرد در خود متحرک بود، اشکال ما همان تسلسل اسباب بود الان هم سببی که قوه را اعدام می کند بیرون از قوه است به طوری که مباین است و ملاقی نیست. همان اشکال را در اینجا هم جاری می کنیم پس کلام در این فرض (که سببِ مُعدِم، بیرون از متحرک و مباین با متحرک است) همان اشکالی را مطرح می کنیم که سبب مُعدم در متحرک باشد.
 همه فرضها را مصنف رسیدگی کرد و باطل کرد پس اعدام قوه، ممکن نشد چون تمام اسبابی که می خواستند قوه را اعدام کنند باطل کردیم. پس اعدام قوه انجام نشد لذا قوه باید تا ابد موجود باشد و تا ابد این شی متحرک را در خلا حرکت دهد ولی این کار را نمی کند چون ما می دانیم که این جسم حرکتش در خلا تمام می شود و می ایستد.
 و چون حرکتش تمام می شود باید گفت این نیرو به یک جایی برخورد دارد. آن برخوردها این نیرو را ضعیف می کنند تا بالاخره معدوم شود یعنی در خلا که حرکت می کنند مقابل با مقاومتهایی می شود که این مقاومتها آن را ضعیف می کنند و مقاومت بعدی، ضعیف تر می کند و هکذا. لذا این مقاومتها همان ملا هستند پس خلا نداریم.
 
 توضیح عبارت
 (و ان کان لا یفعل بملاقاه)
 اگر سببِ مُعدم، با ملاقات، قوه را اعدام نمی کند و تاثیر نمی گذارد.
 (بل یکون شینا من الاشیا یوثر علی المباینه)
 بلکه این سبب که بیرون از متحرک است شیئی از اشیاست که با ملاقات اثر نمی کند بلکه با مباینت اثر می کند.
 (فما باله لم یوثر فی اول الامر و یکون الکلام علیه کالکلام فی السبب لو کان فی الجسم)
 جواب از این اشکال است که چه می شود این سبب در اول الامر اثر نکرد چرا در ابتدا که این قوه، جسم را در خلا حرکت داد این سبب اثر نکرد و آن قوه را معدوم نکرد. و جسم را متوقف نکرد. جواب می دهیم که دو حالت دارد 1 ـ یا موجود نبود که بخواهد اثر نکند 2 ـ یا موجود بود و فعال نبود. نیز به سبب دیگر دارد که آن را موجود کند یا فعال کند. همان اشکال تسلسلی که در فرض وجود سبب معدم، در جسم متحرک بود در اینجا هم می آید.
 ترجمه: کلام در این فرض، همان کلامی است که در جایی که سببِ معدم در خود جسم وجود داشت گفتیم که تسلسل در اسباب لازم می آید اینجا هم تسلسل در اسباب لازم می آید.
 (لو کان فی الجسم) یعنی در آن فرضی که سبب معدم در جسم متحرک بود اشکالِ تسلسل اسباب را گفتیم. در این فرض هم اشکالِ تسلسل اسباب را می گوییم.
 (بل الاولی ان یکون تواتر المقاومات علی الاتصال هو الذی یسقط هذه القوه و یفسدها)
 تا اینجا سبب معدم، رسیدگی شد و معلوم شد که وجود نداشت ولی باید سبب معدمی وجود داشته باشد لذا ناچاریم سبب معدم را عبارت از تواتر مقاومات بگیریم یعنی این قوه در مقابل مقاومی قرار می گیرد و ضعیف می شود و سپس در مقابل مقاوم دوم قرار می گیرد و ضعیف می شود و در مقابل مقاوم سوم قرار می گیرد و ضعیف می شود تا معدوم می شود. در این صورت می گوییم خلا، ملا شد و ما دنبال همین هستیم. پس سبب معدم را قبول کردیم که همان مقاومتها است و اگر مقاومت در خلا باشد معلوم می شودکه خلا، ملا است توجه شود که سببِ معدم را منحصر به این سبب اخیر کرد و وقتی که منحصر شد همین سببِ اخیر را قائل شویم و این سبب اخیر، خلا را ملا می کند و وجود خلا نفی می شود.
 ترجمه: اولی این است که پی در پی انجام گرفتنِ مقاومات، اسقاطِ این قوه می کند.
 (علی الاتصال) این را دو گونه می توان معنی کرد.
 1 ـ تاکید برای (تواتر) باشد یعنی اینطور نیست که یکبار مقاومتی حاصل شده باشد و قوه، رها شده باشد بلکه مقاومتی، پشت مقاومتی متصلا می آید تا قوه را به طور کامل ساقط کند و الا قوه اگر یکبار با مقاوم برخورد کند یکبار کُند می کند و دوباره که مقاوم دست بردارد کار خود را انجام می دهد اما اگر تواتر مقاومات بود قوه را از کار می اندازد.
 2 ـ یعنی وقفه ای نمی افتد تا قوه بتواند در آن وقفه خودش را دوباره تقویت کند یا دوباره تاثیر خودش را شروع کند. بلکه به طور متصل و پی در پی، تضعیف از ناحیه مقاوم می آید و این قوه، تضعیف می شود تا اینکه از بین برود که (علی الاتصال) به معنای این می شود که حتی مهلت تقویت به این قوه داده نمی شود شاید این معنی دوم درست باشد و مصنف همین را اراده کرده باشد.
 (یسقط هذه القوه و یفسدها) تعبیر به (یسقط) کرده که می توان گفت مراد از (یسقط) یعنی آن را ضعیف می کند و از نیروی اولیه سقوط می دهد. و (یفسد) به معنای این است که آن را زائل می کند چون بحث ما، هم در ضعف قوه بود و هم در انعدام قوه بود. در اینجا می توان (یسقط) را اشاره به ضعف بگیری یعنی قوه، سقوط می کند نه انکه زائل شود. و (یفسد) اشاره به معدوم شدن دارد و با بحث ما هم سازگار است که (یسقط) به معنای سقوط باشد نه اینکه به معنای از بین رفتن باشد و (یفسد) به معنای از بین رفتن باشد این یک احتمال است ولی این احتمال را تایید نمی کنیم. بلکه (یفسد) را عطف تفسیر بر (یسقط) می گیریم چون مصنف اینگونه بحث می کرد که اِعدام را بحث می کنیم تا بحث ضعف، روشن شود. مصنف در ابتدا فرمود که بحث ضعف را به خود شما واگذار می کنیم و بحث درانعدام قوه را مطرح می کنیم لذا مراد از سقوط، سقوط از قوه نیست بلکه سقوط از اصل وجود است.
 (و هذا لا یمکن الا ان تکون الحرکه فی الخلا الصرف)
 (هذا) یعنی اینکه مقاومات، قوه را اسقاط و فاسد کنند.
 ترجمه: این، ممکن نیست مگر اینکه حرکت در خلا صرف، واقع نشود و الا اگر حرکت درخلا صرف واقع شود مقاومتی وجود ندارد. اصلاً مقاومت نیست تا چه رسد به تواتر مقاومت. پس باید حرکت در خلا صرف انجام نشده باشد و آن چیزی که شما فکر می کردید خلا است ملا می باشد.
 (هذا اذا کان سبب الحرکه قوه)
 در ابتدا که مصنف وارد این بحث شد اینگونه فرمود که آن حرکت قسری یا به توسط قوه ای ادامه پیدا می کند یا به توسط ملاقات جسم است و ملاقات جسم عبارت بود از ملاقات هوا که یا از جلو می کِشید یا از عقب، هُل می داد.
 پس دو بحث شد 1 ـ قوه، ادامه دهنده حرکت قسری باشد 2 ـ جسمی که ملاقات می کند (چه از جلو بکشد چه از عقب هل بدهد) سبب ادامه حرکت می شود.
 در قسم اول، بحث طولانی کرد و الان می خواهد وارد در قسم دوم شود. لذا چون فاصله بین دو قسم، زیاد شده به یک نحوه ای اعلام می کند که وارد در بحث دوم می شوم و الا ما نمی توانیم به آسانی بفهمیم که این عبارت که الان وارد آن می شویم عِدلِ آن است که تا الان بحث کردیم.
 لذا برای اینکه مصنف بفهماند که قسم اول تمام شده و می خواهد وارد فرض بعدی شود می فرماید (هذا اذا کان سبب الحرکه قوه) و این سبب را مطرح کرد و به این نتیجه رسید که خلا، ملا شد.
 اما الان می خواهد وارد در احتمال بعدی شود که سبب، جسمی باشد که یا این متحرک، ملاقات کند و بر اثر ملاقات، این متحرک را حرکت دهد (حال یا از جلو او را بکشد یا از عقب او را دفع کند)، کشیدن را ما بیان می کنیم ولی مصنف تعبیر می کند که این جسم، متحرک را حمل کند و چون جذب را با حمل یکی کرد به جای حمل تعبیر به کشش کردیم در اینجا هم همینطور بیان می کند که (علی سبیل حمل و دفع) یعنی یا آن جسم ملاقی، این متحرک را حمل کند (که از آن تعبیر به کِشِش کردیم) یا دفع کند (یعنی هُل) دهد.
 در کتاب آمده (علی سبیل حمل و دفع) که حمل و وضع، یکی هستند و دو چیز نیستند زیرا وضع یعنی قرار گرفتن این متحرک، در این جسم ملاقی که نتیجه اش این است که جسم ملاقی او را حمل کند. پس حمل و وضع، یکی می شود. اما در نسخه های دیگر آمده (علی سبیل حمل و دفع) که نسخه خوب است چون دو صورتِ (حمل و دفع) را شامل می شود. چون قبلا هر دو قسم را گفته بودیم نسخه (دفع) بر نسخه (وضع) ترجیح دارد. گرچه نسخه (وضع) غلط نیست.
 حال اگر سبب ،این جسم ملاقی بود که علی سبیل حمل و دفع حرکت داد، اشکالش چیست؟ مصنف مثل گذشته اشکال نمی کند ونمی گوید که لازم می آید جسم بر هوا سوار شود و با حرکت هوا حرکت کند.
 و نمی گوید که لازم می آید هوایی در پشت سر، این جسم را هل دهد. چون قبول دارد که اتفاق می افتد ولی اشکالی که لازم می آید این است که این بحث، بر می گردد به بحثی که در چند جلسه قبل گذراندیم که گفتیم قاسری که می خواهد حرکت قسری در جسمی ایجاد کند دو حالت دارد 1 ـ یا همراه آن متحرک می رود 2 ـ یا آن متحرک را پرتاب می کند.
 مثال زدیم به شخصی که سنگ را در دست خود گرفته و حرکت می کند که قاسر (که این شخص است) و مقسور باهم حرکت می کنند. و مانند شخصی که سنگ را پرتاب کند. مصنف می فرماید اگر شما سببی را که محرک و ادامه دهنده حرکت قسری است عبارت از جسم ملاقی بگیری ،خود جسم ملاقی ، قاسر می شود و قاسرِ ملاقی است نه قاسرِ مفارق. زیرا بحث ما در قاسر مفارق بود. اگر شما این فرض را مطرح کنید به بحث قبلی ما بر می گردد که قاسر در آ نجا خودش حرکت می کند پس همانطور که این مقسور، متحرک است قاسر هم متحرک است و قاسرِ متحرک، حرکت خودش یا باید طبیعی یا قسری یا نفسی باشد. قسری را باطل کردیم چون تسلسل لازم می آید. لذا اگر بخواهد تسلسل نشود حرکت قاسر را یا باید طبیعی یا نفسی بگیریم که در این صورت، شدت و ضعف دارد و ایجاد میل می کند و شدت و ضعف باعث می شود که ما سه نوع حرکت بتوانیم تصویر کنیم 1 ـ خلا 2 ـ ملا رقیق 3 ملا غلیظ. و مطالب به همانهایی که قبلاً گفتیم بر گردد.
 پس این بحثی که در فرضِ مفارق بودنِ قاسر داشتیم به فرضی بر می گردد که در آن فرض قاسر، مقارن است.
 توضیح عبارت
 (فان کان السبب جسما ملاقیا یحرک علی سبیل حمل و وضع رجع الکلام الی السبب المقارن و قد قیل فیه ما قیل)
 کلامی که در سبب مفارق داشتیم به آن چه که در سبب مقارن گفتیم بر می گردد.
 (فبین ان لا حرکه قسریه مفارقه للمتحرک او مقارنه ایاه فی خلا صرف)
 تا اینجا معلوم شد که حرکت قسری در خلا نیست و روشن شد که حرکت قسری (چه این قاسرِ مفارق با متحرک باشد یا مقارن با متحرک باشد) در خلا صرف نداریم.
 (فقد وضح بما قلنا ان الخلا لا حرکه فیه لا طبیعیه و لا قسریه)
 نتیجه تمام مباحث گذشته که در چند صفحه خواندیم را می گوید وقتی که دلیل بر نفی خلا را شروع کردیم اینطور گفتیم که خلا، مکانی است که پُر نشده و می تواند پر شود پس باید خصوصیت مکان را داشته باشد. خصوصیت مکان این است که بتواند در آن، حرکت و سکون واقع شود، پس خلا هم اگر وجود داشته باشد با توجه به اینکه مکان است باید در آن، حرکت و سکون واقع شود ولی گفتیم که در آن، حرکت واقع نمی شود. نه حرکت طبیعیِ مستدیر و نه حرکت طبیعیِ مستقیم و نه حرکت قسری واقع می شود. تا اینجا اثبات شد که در خلا هیچ نوعی حرکتی واقع نمی شود. در ادامه هم اضافه می کنیم که سکون هم حاصل نمی شود. نتیجه می گیریم که پس خلا، خصوصیاتِ مکان را ندارد و وقتی که خصوصیات مکان را نداشت پس مکان نیست و اگر مکان نباشد با توجه به اینکه چیز دیگر نمی تواند باشد پس می گوییم اصلاً خلا نداریم.
 توضیح: دلیل بر نفی سکون در خلا
 (قنقول و لا سکون فیه)
 از اینجا شروع می کند و می فرماید که سکون در خلا نیست به این دلیل که سکون با حرکت، رابطه عدم و ملکه دارد. سکون، عدم الحرکه است عما من شانه ان یکون متحرکاً. یعنی سکون در جایی اتفاق می افتد که در آنجا، حرکت امکان دارد. اگر در جایی حرکت، امکان ندارد سکون هم امکان ندارد چون قانون رابطه عدم و ملکه این است که هر جا ملکه، امکان داشت، اگر سببی برای ملکه نبود، عدم ملکه حاصل است. اما جایی که ملکه امکان ندارد (چه سبب باشد چه سبب نباشد) نمی توان گفت عدم ملکه حاصل است.
 مصنف می فرماید اگر حرکت در ملا امکان نداشت، سکون هم در ملا امکان ندارد مثلا فرض کن در افلاک اگر بخواهیم حرکت کنیم و فلک را بشکافیم. اینچنین حرکتی وجود ندارد. نتیجه می گیریم که عدمِ حرکت که سکون است هم امکان ندارد یعنی ما نمی توانیم در افلاک، ساکن شویم همانطور که نمی توانیم حرکت کنیم و عبور کنیم.
 پس می فرماید در خلا هم همینطور است که حرکت موجود نیست و قابلیت حرکت نیست پس قابلیت سکون هم نیست.
 ترجمه: سکونی در خلا نیست.
 (و ذلک لانه کما ان الذی یسکن هو عادم الحرکه و من شانه ان یتحرک کذلک الذی یسکن فیه هو الذی تعدم فیه الحرکه و من شانه ان یتحرک فیه)
 (ذلک) یعنی نبودن سکون در خلا
 ضمیر در (فیه) که سه بار تکرار شده به خلا بر می گردد.
 ترجمه: نبودن سکون در خلا به این جهت است که هر چیزی که ساکن می شود فاقد حرکت است ولی به شرطی که شانش این باشد که حرکت کند، هر ساکنی، عادم الحرکه است ولی شان حرکت را دارد.
 (کذلک) یعنی به طور کلی اینچنین است که سکون عبارت از عدم الحرکه است در مورد شی که قابلیت حرکت را دارد.
 (الذی یسکن فیه) آن شی که می خواهد در خلا ساکن شود.
 (هوالذی تعدم فیه الحرکه) می توان (تَعدُم) خواند یعنی چیزی که در آن، حرکت معدوم شده، که ضمیر در (فیه) به (الذی) بر می گردد. میتوان (تُعدِم) خواند یعنی چیزی است که از دست داده در خلا حرکت را، که ضمیر (فیه) به خلا بر می گردد.
 (و من شانه ان یتحرک فیه) یعنی شانش این است که می تواند در خلا حرکت کند.
 (و الخلا لیس من شانه ان یتحرک)
 در حالی که شان خلا این نیست که حرکت در آن واقع شود پس شانش این نیست که در آن سکون واقع شود. تا اینجا دلیل چهارم تمام شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo