< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل بر نفی حرکت قسری در خلا

«صفحه 132 سطر 4»

بحث در این بود که در خلا حرکت قسری نداریم و آن را دو قسم کردیم.

قسم اول: محرک همراه متحرک باشد. که این قسم را باطل کردیم.

قسم دوم: محرک همراه متحرک نباشد بلکه مفارقت کند. در این قسم بحث کردیم و به اینجا رسیدیم که اگر محرک همراه متحرک نمی آید و از طرفی حرکت قسری بدون سبب نیست لذا باید سببی همراه متحرک باشد که آن سبب منشأ بقاء این حرکت شود و آن سبب یا قوه ای است که محرک در این جسم متحرک ایجاد کرده یا هوایی است که این متحرک را به سمت خود می کشد یا هوایی است که این متحرک را هل می دهد.

البته مصنف تعبیر به این صورت نکرد (هوایی که این متحرک را می کشد) بلکه تعبیر به این صورت کرد (هوایی که متحرک را حمل می کند و متحرک، در آن وضع می شود و قرار داده می شود) یعنی وقتی هوا بر اثر فشار متحرک حرکت می کند و حرکتش سریعتر از خود این متحرک است پس این متحرک روی هوایی که سریع الحرکه است سوار می شود و با سرعتِ این هوا سیر می کند لذا هوا در سیر این متحرک دخالت می کند و سیر آن را تندتر می کند. مصنف، بحث از کشش نداشت اما چون خود مصنف بعداً جذب را محلق به حمل می کند و می گوید حمل و جذب یکی هستند لذا استاد در جلسه قبل، حمل را با جذب توضیح دادند.

تا اینجا سه فرض بیان کردیم که متحرک به حرکت قسری که قاسر همراه او نمی رود حرکتش را ادامه می دهد و علت بقا حرکت قبل از این سه چیز است ممکن است که هر سه با هم باشند مهم این است که عامل برای این حرکت وجود داشته باشد.

رایج است که اینگونه بیان می کنند این اقسام با چه تقسیماتی بوجود آمده مثلا می گویید عدد یا تام است یا ناقص است یا زائد است که سه قسم شد. تقسیمی که نتیجه اش سه قسم باشد نداریم بلکه تقسیم همیشه با منفصله درست می شود و منفصله دو ضلع دارد به خصوص اگر منفصله حقیقته باشد که اثر بین نفی و اثبات (و نقیضین) است که بیش از دو فرد ندارد بنابراین اگر بخواهیم از تقسیم، سه قسم بوجود آید باید یکبار تقسیم کنیم و دو قسم بوجود آید و مرتبه دوم یک قسم از آن دو را دوباره تقسیم کنیم تا دو قسم بوجود آید و این دو قسم با آن یک قسم که جمع کنیم سه قسم می شود. همیشه سه قسم را با دو منفصله بیان می کنند و چهار قسم را با سه منفصله بیان می کنند و هکذا. مصنف سه قسم را گفت بدون اینکه منفصله بیاورد. اما از اینجا می خواهد از منفصله استفاده کند و بگوید علت اینکه اقسام، منحصر در این سه قسم شد این است که چون دو تقسیم وجود دارد. تقسیم او می گوید بقا حرکتِ متحرکِ قسری یا از قوه است یا از جسمی که با متحرک ملاقات می کند است، یعنی سنگی که حرکت قسری می کند یا به خاطر قوه ای است که در این سنگ نهاده شد، یا به خاطر جسمی است که با این سنگ ملاقات می کند که هوا است.

سپس قسم دوم را تقسیم می کند و می فرماید اگر جسمی ملاقات کرد و آن جسم، عامل بقا حرکت متحرک شد آن جسم یا به حمل، در این متحرک تاثیر می گذارد یا به دفع (هُل دادن) در این متحرک تاثیر می گذارد.

بعد از اینکه این تقسیم را مطرح می کند به توضیح این اقسام سه گانه می پردازد. بحث از قسم اول را به طور مفصل مطرح می کند و قسم دوم و سوم را مختصراً مطرح می کند. وقتی این سه فرض، تمام شد مطلوب خود را که نفی حرکت قسری در خلا باشد نتیجه می گیرد.

توضیح عبارت

(و انما کانت الاقسام هذه)

این اقسام که گفتیم سه تا است چون دو تقسیم بیشتر نداریم و از هر تقسیمی، دو قسم بوجود می آید. دو تقسیمی که در طول هم باشند نتیجه اش سه قسم می شود.

(اذ کانت هذه الحرکه اما ان تکون عن قوه او عن جسم یحرک بالملاقات)

زیرا حرکت قسری که در آن حرکت، محرک همراه متحرک نیست بقاء این حرکت یا از قوه است یا از ناحیه جسمی است که آن جسم، این متحرک را با ملاقات حرکت می دهد که آن جسم را فرض کردیم که هوا و مسافت باشد و به عبارت مصنف آن جسم عبارت از آن چیزی است که متحرک در آن نفوذ می کند.

(و الجسم المحرک بالملاقاه اما ان یحرک بانه یحمل و اما بانه یدفع بالملاقات)

دو بار لفظ «اما» بکار رفته که این نشان می دهد تقسیم دیگری شروع کرده است.جسمی که محرک به ملاقات است یا حرکت می دهد به اینصورت که این متحرک را حمل کند (هوا این متحرک را حمل می کند و با حمل کردن این متحرک، حرکت آن را ادامه می دهد.)

(و اما بانه یدفع) یا به این است که جسم محرک، این متحرک را دفع می کند به واسطه ملاقات پیدا کردن با آن متحرک (این هوا که جسم ملاقی است آن متحرک را به جلو می راند)

(و اما الذی یجذب بالملاقاه فحکمه حکم الحامل)

می گوید فرض سومی هم داریم که هوا این متحرک را حمل نکند و به جلو هل ندهد بلکه آن متحرک را از جلو جذب کند. مصنف با این عبارت می فرماید که حکمِ جذب با حمل یکی است.

ترجمه: اما آن جسم ملاقی که متحرک را به وسیله ملاقاتی که با آن می کند، جذب می کند حکم آن جاذب، حکم حامل است. ضمیر در (حکمه) به (الذی) برمی گردد.

توضیح مطالب صفحه 133 سطر 6

تا اینجا سه قسم را مطرح کرد و از اینجا می خواهد وارد در حکم این سه قسم شود قسم اول را از اینجا شروع می کند و قسم دوم و سوم را با عبارت مختصر در صفحه 134 سطر اول بیان می فرماید (فان کان السبب)

حال می خواهیم وارد بحث اول شویم موضوع بحث این است که سنگی را در هوا پرتاب کردیم و قاسر که دست ما است همراه سنگ نرفته و مفارقت از سنگ کرده ولی نیرویی در سنگ ایجاد کرده و با این نیرو پیش می رود. و فرض این است که سنگ در خلا رها شده (و در هوا رها نشده است) در چنین حالتی، قسم دوم و سوم وجود ندارد زیرا هوایی که حمل کند یا دفع کند وجود ندارد. فقط نیرو به تنهایی تاثیر می کند.

مصنف می فرماید که چون حرکت در خلا است این نیرویی که وارد سنگ شده هرگز تمام نمی شود چون اصطکاک و برخورد با مقاوم ندارد زیرا در خلا حرکت می کند لذا لازم می آید که حرکت نه سست و کُند شود و نه بایستد و متوقف شود. با همان سرعتی که انجام می شد باید ادامه داده شود.

ظاهرا مصنف می خواهد در ادامه بفرماید که (و التالی باطل) ولی نفرموده. مصنف می خواهد حرکت قسری را نفی کند لذا این قسم اول را باید نفی کند اگر نفی نکند حرکت قسری ثابت می شود. اما ظاهراً مراد مصنف این است که تالی باطل است یعنی حرکت بالاخره در یک جا تمام می شود در حالی که امروزه ثابت شده که حرکت در خلا توقف ندارد یعنی آنچه که مصنف نتیجه گرفته صحیح است ولی نباید باطل کند. اما محتوای بحث نشان می دهد که باید آن را باطل کند. امروزه حکم می کنند که اگر حرکتی در خلا باشد به خاطر اینکه مقاومتی نیست نیرو باقی می ماند. و چون باقی می ماند اثر خودش باقی می ماند.

مصنف وارد این بحث می شود که اگر نیرویی بر جسم وارد شود و آن جسم در خلا وارد شود باید این نیرو تا آخر در جسم اثر کند و حرکت آن کند و تند نشود.

مصنف می فرماید وقتی سنگ با این نیرو حرکت می کند خالی از دو حال نیست.

یا این نیرویش تا آخر موجود است یا این نیروش معدوم می شود. و غیر از این دو حال نیست چون دائر بین نقیضین می کند.

اگر نیرو باقی است باید تاثیر گذار باشد چون نیرو اگر موجود است تاثیر می گذارد لذا حرکت ادامه پیدا می کند. سپس حرکت با همان سرعت تا آخر ادامه پیدا می کند.

اما اگر نیرو معدوم شود در این صورت بحث می کنیم که آیا می توان نیرو را معدوم کرد یا نه؟

ما سه فرض مطرح کردیم:

    1. نیرو، موجود باشد و حرکت با همان سرعتی که انجام می شده انجام شود

    2. حرکت، سست و کند و ضعیف شود

    3. حرکت معدوم و منقطع شود.

مصنف فقط حکم فرض اول و سوم را بیان می کند و حکم فرض دوم را بیان نمی کند. بلکه فقط به فرض دوم اشاره می کند. مصنف متوجه به این مطلب بوده لذا می گوید هر چه درباره معدوم بودن گفتم درباره ضعف جاری می شود یعنی در جایی که فرض می کنیم قوه معدوم می شود فرض کن که قوه ضعیف می شود. اشکالی که در معدوم مطرح می شود در ضعیف هم مطرح می شود لذا لازم نیست سه بحث کنیم بلکه به دو بحث اکتفا می کنیم.

توضیح عبارت

(فان کانت الحرکه القسریه فی المرمی عن قوه فی الخلا)

(عن قوه) متعلق به (کانت) است.

ترجمه: اگر حرکت قسری که در مرمی و در سنگِ پرتاب شده انجام می گیرد از قوه باشد (یعنی حرکت به خاطر جسمی که با این متحرک ملاقات کرده نباشد یعنی هوا آن را نکشد و هل ندهد بلکه فقط نیرو بخواهد اثر بکند و متحرک را به ادامه حرکت وادارد.

عدل (فان کانت الحرکه) در صفحه 134 سطر اول (فان کان السبب) می آید.

(فیجب ان تبقی فلا تفتر البته و لا تنقطع البته)

نتیجه این است که واجب است این حرکت باقی بماند. و نه کند شود و نه منتفی شود.

(و ذلک لان القوه اذا وجدت فی الجسم فلا یخلو اما ان تبقی و اما ان تعدم)

(ذلک) یعنی اینکه اگر حرکت قسری از قوه باشد و در خلا باشد و نتیجه اش این می شود که این حرکت باقی بماند به این جهت است که اگر قوه در جسم یافت شده باقی بماند پس حرکت هم باقی می ماند اما اگر قوه در جسم زائل شود حرکت هم زائل می شود.

ترجمه: آن قوه وقتی در جسم یافت می شود یا باقی می ماند یا معدوم می شود.

(فان بقیت فالحرکه تبقی دائماً)

اگر این قوه باقی بماند حکمش همان است که گفتیم که حرکت دائماً باقی می ماند آن هم با همان سرعت قبلی باقی می ماند نه کند می شود و نه معدوم می شود.

(و ان عدمت او ان ضعفت)

معدوم شدن قوه و ضعیف شدن قوه را با هم می آورد زیرا حکمشان یکی است.

(فلا یخلو اما ان تکون تعدم او تضعف عن سبب او تعدم او تضعف لذاتها)

این قوه یا از سبب، معدوم و ضعیف می شود یا معدوم و ضعیف لذاتها می شود مراد از (لذاتها) یعنی خود عامل، خود بخود معدوم می شود و هیچ عاملی آن را معدوم نمی کند. یا خود عامل، خود بخود ضعیف می شود هیچ عاملی آن را ضعیف نمی کند.

(عن سبب) متعلق به (تعدم) و (تضعف) هر دو است.

(لذاتها) متعلق به (تعدم) و (تضعف) هر دو است.

ترجمه: اگر این قوه معدوم یا ضعیف شود خالی نیست از اینکه معدوم یا ضعیف می شود به خاطر سبب یا معدوم و ضعیف می شود بدون اینکه سببی او را معدوم ضعیف کند.

(و الکلام فی العدم یعرفک الماخذ فی الکلام فی الضعف)

ما وضع عدم را بیان می کنیم و بیانی که درباره معدوم شدن این قول می آوریم به تو نشان می دهد که حکم ضعیف شدن قوه چیست؟

ترجمه: سخنی که ما در فرض معدوم شدن این قوه می گوییم به تو می شناساند که چگونه کلام بگویی. مدرکی را که در سخن گفتن درباره ضعفِ قوه لازم است را به تو نشان می دهد.

(فنقول و یستحیل ان تعدم لذاتها فان ما یستحق العدم لذاته یمتنع وجوده زمانا)

موضوع بحث این است که قوه می خواهد معدوم شود و باقی نمانده (ضعف را مطرح نمی کند شما خودتان ضعف را در ذهن مطرح کنید) حال یا از سبب معدوم می شود یا لذاتها معدوم می شود.

می فرماید: نمی توان گفت که قوه، عن ذاتها معدوم می شود یعنی نمی توان گفت که ذاتش اقتضای معدوم شدن دارد چون اگر ذاتش اقتضای معدوم شدن داشت از اول وجود نمی گرفت و نمی توانست آن تاثیر ابتدائی را داشته باشد چون چیزی که ذاتش اقتضای عدم کند لحظه ای وجود نمی گیرد.

پس این فرض محال شد که قوه،خودش اقتضای عدم کند فرض دیگر صحیح است که قوه را چیز دیگر معدوم کند.

ترجمه: حال که بنا شد درباره عدم بحث کنیم و ضعف را خود شما ملاحظه کنید می گوییم که محال است که قوه ذاتا معدوم شود زیرا چیزی که به لحاظ ذاتش مستحق عدم است ممتنع است که حتی یک لحظه هم وجود بگیرد چون تا وجود به آن بدهی معدوم می شود و اصلا وجود را قبول نمی کند. چون تا وجود به آن بدهی اقتضای ذات خود را بکار می گیرد و معدوم می شود. پس این فرض را نمی توان قبول کرد چون قوه تاثیر می گذارد پس معلوم می شود که وجود گرفته و اگر وجود گرفته پس ذاتش اقتضای عدم نکرده لذا توانسته تا این جا بیاید پس اگر بخواهد معدوم شود ذات معدوم نمی کند و عامل بیرونی آن را معدوم می کند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo