< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ادامه دلیل بر نفی حرکت قسری در خلا

«صفحه 32 1 سطر 17»

بحث در این بود که حرکت قسری در خلا ممکن نیست. برای اثبات مدعا گفتیم که حرکت قسری دو گونه تصور می شود

    1. قاسر همراه متحرک باشد

    2. قاسر نیرویی را در متحرک ایجاد کند و خودش همراه متحرک نیاید.

صورت اول را بحث کردیم اما وارد فرض دوم شدیم که قاسر، همراه متحرک نمی آید بلکه مفارقت از متحرک می کند مثل اینکه سنگ را به هوا پرتاب می کند.

گفتیم اینچنین حرکتی سرعت و بطو در آن فقط به توسط مقاومی است که بر سر راه او وجود دارد. اگر مقاوم غلیظ باشد بطی حرکت می کند و اگر رقیق باشد سریع حرکت می کند و اگر مقاوم نباشد باید سریعتر حرکت کند که لازم می آید که حرکت در غیر مقاوم با حرکت در مقاوم مساوی شود و تساوی این دو لازمه اش محذوری است که بیان شد. در ادامه وارد این فرض شدیم که حرکت، حرکت قسری است و محرک همراه متحرک نمی رود ولی حرکتِ متحرکِ قسری ادامه پیدا می کند و حرکت بدون سبب نمی تواند ادامه پیدا کند پس باید سبب آن موجود باشد. خود قاسر که همراه متحرک نیامده پس آن را نباید سبب بگیریم پس چه سببی در متحرک موجود است که این متحرک را به حرکت وا می دارد.

مصنف می فرماید یکی از دو سبب را احتمال می دهیم که موجود باشد.

نیرویی که از این محرک وارد شده است

مسافتی که این متحرک در آن نفوذ کرده مثلا هوا است. مصنف در همه جا، هوا را مقاوم می گیرد ولی در اینجا هوا را علت حرکت می گیرد. که این، نیاز به توضیح دارد که در ادامه بیان می کنیم.

حال وارد قسم اول می شویم که نیرویی از قاسر وارد بر متحرک شد. و این نیرو تا وقتی که باقی است حرکت ادامه دارد و حرکت، معلول آن نیرو است.

مثال مصنف این است که ما بوسیله ی نار، در آب حرارتی ایجاد می کنیم و آن حرارت، حرکت ایجاد می کند. آن حرارتی که وارد آب می شود حرکت ایجاد می کند یعنی حرکت به توسط نیرویی است که در خود این متحرک حاصل شده مثلا وقتی که چراغی را در زیر آب روشن می کنیم که آب در داخل ظرفی است که آن ظرف، درب دارد، می بینید که آن درب حرکت می کند که این حرکت به توسط بخار است. خود آب هم وقتی می جوشد می بینی حرکت می کند. آن حرارتی که وارد آب شده آب را به حرکت می اندازد. اگر آتش را هم بردارید تا یک مدتی که حرارت، توانایی ایجادِ حرکت دارد باز هم آب را حرکت می دهد. و کم کم از توانایی می افتد و رها می کند. البته چون بحث، بحث حرکت است کلام مصنف را اینگونه توحید کردیم والا ظاهر عبارت مصنف به حرکت، ربطی ندارد مصنف فرموده: مثل حرارتی که در آب ایجاد می کنی که تا ساعتها این حرارت باقی می ماند ولی حرکت نمی کند. ما به خاطر اینکه بحث، در بحث از حرکت بود لذا به حرکت منتقل شدیم. ممکن است که مصنف اصلا نظر به حرکت نداشته باشد و فقط می خواهد مثال به نیرویی بزند که در مقسور باقی می ماند حال آن نیرو، حرارت باشد یا نیروی محرّک باشد. مصنف نمی خواهد که فقط برای حرکت مثال بزند بلکه می خواهد مثال بزند برای نیرویی که با آن شی مقسور، مخلوط می شود و در شی مقسور اثر می گذارد. می خواهد به این نیرو مثال بزند حال چه این نیرو حرارت باشد چه نیرو، نیروی محرک باشد. نمی خواهد حرارت را محرّک بگیرد. ما حرارت را محرّک گرفتیم تا بحث ایشان مناسب با بحث شود ولی ممکن است کسی بگوید که مصنف نمی خواهد مثال برای حرکت بزند بلکه برای نیرویی مثال می زند که در شی مخصوص می خواهد وارد شود و اثر بگذارد ولو اثرِ آن، اثر حرکت نباشد. هر دو صورت را در عبارت مصنف می توان احتمال دارد.

توضیح عبارت

(فلذلک اما قوه عرضیه ارتبکت فی المتحرک من المحرک)

از اینجا بیان می کند که سبب حرکت چیست؟

آن سببی که می تواند حرکت مقسور را ادامه دهد یا قوه ای عرضی است. مراد از قوه عرضی در مقابل قوه ذاتیِ متحرک است چون اگر قوه ی ذاتی متحرک بتواند حرکت را ایجاد کند حرکت، قسری نیست بلکه طبیعی است پس این قوه، عرضی است یعنی قوه ای است که وارد در این متحرک شده و خود متحرک، این قوه را ندارد و قاسر از بیرون، به این متحرک داده است. (ارتبکت) به معنای اختلطت است یعنی در متحرک ممزوج شد، یعنی از ناحیه محرک در متحرک حلول کرده.

(کالحراره فی الماء عن النار)

مثل حرارتی که در آب از ناحیه نار آمده است. این حرارت، نیرویی در آب است که با آب مخلوط شده است. حال آیا این حرارت، منشا حرکت می شود یا نمی شود؟ مصنف بیان نکرده که منشا حرکت می شود ولی ما به خاطر اینکه مناسب بحث شود گفتیم که منشا حرکت هم می شود شما می توانید منشا حرکت قرار ندهید و بگویید مثال برای نیرویی که با شی مخلوط شود می باشد. حال چه این نیرو، محرک باشد چه نباشد.

(و اما تاثیر مما یلاقی المتحرک مما ینفذ فیه)

یا آن، سبب تاثیری است از ناحیه ی آنچه که با متحرک ملاقات می کند یعنی آن که با متحرک ملاقات می کند تاثیر در متحرک می گذارد و حرکت متحرک را ادامه می دهد اما آن چیزی که با متحرک ملاقات می کند و تاثیر می گذارد چه چیز است؟ بیان می کند که (مما ینفذ فیه) است. (مِن) در (مما) بیان از «ما» در (ما یلاقی) است و مراد از (ما یلاقی) جز اول است ضمیر در (ینفذ) به متحرک برمی گردد و ضمیر در (فیه) به «ما» در (ما ینفذ) برمی گردد.

یعنی آن ما یلاقی که در متحرک اثر می کند عبارت از چیزی است که این متحرک در آن نفوذ می کند یعنی مسافت و هوایی که این متحرک در این مسافت و هوا حرکت می کند آن هوا، این متحرک را به حرکت بعدی وادار می کند به این صورت که حرکت مقسوره بعد از جدا شدن قاسر به خاطر تاثیری است که از ناحیه ی چیزی است که با متحرک ملاقات کرده است و آن عبارتست از چیزی که متحرک در آن نفوذ کرده مثلا مسافت و هوا باشد. اما چگونه هوایی که تا الان می گفتیم مانع حرکت است جسم را حرکت می دهد؟ می فرماید (و هذا التاثیر) یعنی این تاثیر به یکی از دو وجه تصور می شود. که وجه اول را بیان می کند و وجه دوم را در صفحه 133 سطر 3 بیان می کند.

(و هذا التاثیر معقول علی احد وجهین)

محرکی که قاسر بود و سنگ را پرتاب می کند این سنگ در یک جسمِ متوسط حرکت می کند. جسم متوسط همان هوا است که واسطه بین مبدا حرکت و منتهای حرکت شده. سنگ در این جسم متوسط حرکت می کند. متوسط عبارت از مسافت و مسیر است. مصنف از مسافت یا هوا تعبیر به متوسط می کند چون مسافت، متوسط بین المبدا و المنتهی است. مصنف می فرماید این سنگی که از دست قاسر پرتاب می شود در متوسط حرکت می کند و با متوسط ملاقات می کند. در این صورت به جزء اول از اجزاء متوسط فشار وارد می کند و آن جزء را دفع می کند این سنگ جز اول هوا را دفع می کند و جز اول، جز دوم را حرکت می دهد و جزء دوم، جزء سوم را حرکت می دهد پس این هوا، شروع به حرکت می کند و این، به خاطر فشاری است که سنگ وارد می کند. اما آیا سنگ سریعتر حرکت می کند یا هوا سریعتر حرکت می کند؟

می فرماید هوا سریعتر حرکت می کند چون هوا، جسم لطیفی است و فشار که وارد می کند سریعتر حرکت می کند در این صورت اتفاقی می افتد و آن این است که هوا که به جلو حرکت می کند سنگ را با خودش می کشد یعنی یک مقدار از حرکت سنگ به خاطر کِشِش هوا است. مصنف تعبیر می کند که هوا، سنگ را حمل می کند، سپس می فرماید که جذب را ملحق به حمل کن یعنی بگو هوا آن را جذب می کند. یعنی هوایی که جلوتر از سنگ می رود سنگ را جذب می کند و سنگ را به سمت جهتِ حرکت می کشد. به این ترتیب مقاوم، حرکت می کند و در سنگ تاثیر می گذارد.

سوال: اگر هوا بخواهد سنگ را بکشد نباید سنگ متوقف شود چون اگر نیروی سنگ تمام شود کشش هوا باقی است لذا سنگ باید بر اثر کشش هوا دائماً حرکت کند در حالی که می افتد.

جواب:

اولا: ما نمی خواهیم بگوییم این تاثیر آیا هست یا نیست؟ بلکه می خواهیم بگوییم این تاثیر به دو وجه تصور می شود. یعنی اینها فرضی است.

ثانیا: تنها فرض نیست بلکه واقعا هوا سنگ را می کشد اما یک وقتی می رسد که سنگ به خاطر فشاری که بر هوا می آورد هوا را متراکم می کند و هوای متراکم، مانند دیوار سختی می شود که سنگ نمی تواند در آن نفوذ کند و مقاومت هوا زیاد می شود. هم کشش دارد و هم مقاومت می کند مقاومت بر کشش غلبه پیدا می کند و کم کم سنگ را متوقف میکند وقتی سنگ متوقف شد نمی تواند فشار ایجاد کند لذا کشش هم ایجاد نمی کند. یعنی هوا یکدفعه دیوار نمی شود بلکه کم کم دیوار می شود ابتدا فشار سنگ که کم کم فشار می آورد باعث می شود این هوا متراکم شود و ضخیم می شود تا به جایی می رسد که هوا خیلی ضخیم شده و سنگ نمی تواند آن را بشکافد در آنجا می گوییم هوا مثلا تبدیل به دیوار می شود که نه سنگ در هوا تاثیر می گذارد نه هوا می تواند سنگ را بکشد، نیرویی هم که قاسر ایجاد کرده بود تمام شده در این صورت سنگ توقف می کند و پایین می افتد]

[سوال: این متحرک، هوا را به اطراف خود پخش می کند؟

جواب: این در صورتی است که متحرک، به شکل مخروطی باشد. قبلا هم گفتیم که هوا را روی جداره خودش پخش می کند ولی اگر به صورت مکعب باشد هوا را پخش نمی کند بلکه هوا را می کوبد و به هوا فشار وارد می کند تا هوا متراکم شود و در یک جا متوقف شود. قبلا گفتیم نوک هواپیما را تیز درست می کنند و در نوک هواپیما یک فلز می گذارند که مانند آنتن است تا بتواند هوا را بشکافد و هوا را روی بدنه هواپیما پخش کند اگر جایی را فرض کنی که هوا را پخش می کند در اینجا ما کشش را قبول نمی کنیم].

ما مقاومت را ندیده نگرفتیم بلکه لحاظ کردیم لذا معتقد شدیم که سنگ متوقف می شود اما در یک مدتی گفتیم این کشش است و می خواستیم برای حرکت، عاملی درست کنیم. عامل عبارت از قوه محرکه ای شد که قاسر در این سنگ ایجاد کرده بود و چیزی هم معین آن بود که همان کشش است. اینطور نیست که کشش به تنهایی بتواند کاری انجام دهد. بلکه آن نیروی محرکه کار را انجام می دهد و کشش هم آن را تقویت می کند. و این کشش تا مدتی تقویت می کند و وقتی که هوا محکم می شود در این صورت سنگ فقط در مقابل مقاومت قرار می گیرد و نیروی خود را از دست می دهد و ساکن می شود. ولی همان لحظاتی که کشش، حرکت را ادامه می دهد ما می توانیم علت و حرکت را همان کشش و جذب قرار بدهیم. چون مصنف به دنبال علت می گردد و می گوید این حرکت که ادامه پیدا می کند علت دارد.

(اما ان یکون الجزء الاول من الشی الذی فیه الحرکه)

مراد از (الشی الذی فیه الحرکه) همان است که متحرک با آن ملاقات می کند و آن مسافت یا هوا است.

(لمّا دفعه المحرک بالمتحرک و هو یلاقیه دفع ذلک مایلیه)

مراد از (المحرک)، قاسر است. باء در (بالمتحرک) برای سببیّت است.

مراد از (ذلک) جزء اول است. (دفع) جواب برای (لمّا) است.

ترجمه: چون قاسر به توسط متحرک (سنگی که پرتاب کرد) آن جزء اول هوا را دفع کرد. آن جزء اول از هوا هم جزء دوم از هوا را دفع می کند.

(و هو یلاقیه) یعنی جزء اول ملاقی با این متحرک هم بود.

(دفع ذلک مایلیه) چون محرک، جزء اول از هوا را دفع کرد، جز اول از هوا هم جزء دوم از هوا را دفع می کند. ترجمه: آنچه که تالی خود جز اول است.

(و استمرالی آخر الاجزاء)

ضمیر در (استمر) به دفع برمی گردد.

این دفع کردن استمرار پیدا می کند تا آخرین جزئی که سنگ در آن جز، حرکت می کند یعنی تا وقتی که سنگ از حرکت می ایستد.

(و کان هذا المرمیُّ المقذوف موضوعا فی ذلک المتوسط)

مراد از (المتوسط) همان مسافت و هوا است.

(المرمی المقذوف) هر دو به معنای پرتاب شده است و یکی تفسیر برای دیگری است.

ترجمه: این مرمی که پرتاب شده در همین متوسط قرار داده شده و روی این متوسط (هوا) حمل می شود.

مراد از موضوع چیست؟ گاهی تعبیر به موضوع و گاهی تعبیر به محمول می کند یعنی هوا این سنگ را حمل می کند پس این سنگ در این متوسط حمل شده است. گاهی هم می گوید: این متوسط را جذب می کند. هر سه تعبیر صحیح است به این صورت که می گوییم این سنگ، موضوع در متوسط است یعنی در متوسط قرار داده شده است. این سنگ، محمول در متوسط است یعنی روی متوسط حمل می شود و جلو می رود. این سنگ مجذوب به توسط این متوسط است یعنی جذب می شود و کشیده می شود. هر سه تعبیر صحیح است.

(فیلزمه ان یتحرک فی ضمان تلک الاجزاء المتدافعه المتحرکه اسرع من حرکه المرمی الذی دفعه المحرک)

ضمیر در (یلزمه) به مرمی برمی گردد.

یعنی لازم می باشد این مرمی را که حرکت کند در ضمن این اجزا متوسط یعنی در ضمن اجزا هوا باید حرکت کند که اجزا متدافعه هستند.

(اجزا المتدافعه) یعنی اجزائی که همدیگر را دفع می کنند.

(اسرع) قید برای (یتحرک) نیست بلکه قید برای (المتحرکه) است. یعنی حرکت اجزا متدافعه از مرمی سریعتر است.

(لان ذلک اسهل اندفاعا من هذا المرمی)

این عبارت، علت برای این است که چرا حرکت اجزاء اسرع از حرکت مرمی هست. (ذلک) اشاره به متوسط دارد که دارای اجزا است. چون (ذلک) مذکر آمده لذا اشاره به متوسط دارد. اما اگر مؤنث می آورد به اجزا برمی گرداندیم.

ترجمه: چون این متوسط، اندفاع و پذیرشِ دفع و فشارش از پذیرش و فشارِ آن سنگ بهتر است یعنی هوا زودتر فشار را قبول می کند پس حرکتش سریعتر از سنگ است.

(و اما ان یکون خرق الدافع لذلک الجسم المتوسط بالمدفوع یلجی الشی الی ان یلتئم)

تا اینجا دو وجه گفتیم وجه اول: نیروی وارد دراین متحرک، سبب ادامه حرکت قسری متحرک است وجه دوم: آن هوای دفع شده و اجزاء متدافعه که این سنگ، درون آن قرار داده شده (یا بر آن هوا حمل می شود یا به توسط آن هوا که سریعتر از سنگ حرکت می کند کشیده شده) اثر می گذارد.

اما وجه سوم این است که این متحرک هوا را می شکافد. (قبلاً گفتیم که هوا را می کوبد) این شکافتن هم در جسمی که به صورت مخروط است و هم در جسمی که به صورت مکعب است حاصل است چون مکعب همانطور که بخشی از هوا را می شکافد بخشی از هوا را هم می کوبد اما در مخروط گویا فقط شکافتن است. حال می گوییم این جسم وقتی وارد هوا می شود و هوا را می شکافد این هوا به کجا می رود؟ جواب می دهیم که هوا به پشت این جسمی که حرکت می کند منتقل می شود. این اجزا هوا که به پشت این جسمِ متحرک می آیند با فشار وارد می شوند و متحرک را به سمت جلو هُل می دهند.

لذا سبب برای ادامه حرکت قسری فراهم می شود.

ابتدا این عبارت را تجزیه ترکیب می کنیم:

(خرق الدافع) اسم برای (یکون) است. (لذلک) متعلق به خرق است.

(بالمدفوع) متعلق به خرق است و باء برای سببیت است. و مراد از آن، سنگ پرتاب شده است (یلجی الشی) خبر یکون است و مراد از (الشی) همان متوسط است که در مثال ما هوا قرار دادیم.

ترجمه: یا خرق کردن این دافع (مراد از دافع همان قاسر است) آن جسم متوسط را به توسط سنگی است که پرتاب شده است. و این شکافی که از جانب دافع برای جسم متوسط حاصل می شود جسم متوسط را ناچار می کند که برگردد و ملتئم شود و جای خالی را پر کند.

(فینعطف من ورائه مجتمعا)

ترجمه: آن جسم متوسطی که شکافته شده به ناچار پشت این متحرک جمع می شود.

(و یلزم ذلک الاجتماع دفع الجسم الی قدام)

(الاجتماع) فاعل برای (یلزم) است.

(دفع) مفعول برای (یلزم) است.

ترجمه:این اجتماع لازم دارد دفع جسم متحرک را به سمت جلو

(و هذا کله لا یتصور فی الخلا)

مراد از (هذا کله) این دو قسم است که حرکت جسم مقسور به توسط ملاقات جسم دیگر (یعنی هوا) انجام می شود. در این دو فرض اخیر، حرکت جسم مقسور به توسط ملاقات با هوا انجام شد و هوا ملاقات کرد و آن را کِشید یا هوا آن جسم را هُل داد.

در این دو قسم این طور بود که جسمی که متحرک به حرکت قسری بود با ملاقات هوا یا کشیده شد یا هل داده شد در خلا چنین متوسطی وجود ندارد تا بخواهد جسمی را که حرکت قسری می کند بکشد یا هُل دهد. در خلا فقط قسم اول است که نیروی محرک ،بر این جسم متحرکِ به حرکت قسری وارد شود واین جسم متحرک را در این مسافت به حرکت بیندازد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo