< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل دوم بر نفی حرکت مستقیم در خلا

«صفحه 129 سطر 15 (قوله و ان کان لیس کذلک)»

مصنف فرمود طبق فرضی که جهت از هیچ حیث تقسیم نشود بر دو حالت است.

حالت اول: یا جهت هایی که در خلا هستند همه از یک سنخ اند که بحث آن گذشت.

حالت دوم: یا جهت هایی که در خلا هستند همه از یک سنخ نیستند.

این صورت، باطل است چون خلا یک امر متشابه و یکنواخت است چگونه در خلائی که مشابه و یکنواخت است. بعضی از خلا را خط و بعضی را سطوح و بعضی را نقطه قرار می دهی. اگر یکنواخت است امکان مشاهده اختلاف نیست چون در خلا، ماده وجود ندارد تا جسمی تشکیل شود و مادامی که جسم تشکیل نشده، سطح و خط و نقطه هم نیست. نقطه و خط و سطح و این اختلافات برای جایی است که ماده وجود داشته باشد و چون در خلا ماده نیست پس نقطه و خط و سطح و اختلاف، در خلا نیست.

توضیح عبارت:

(و ان کان لیس کذلک بل جههٌ نقطه و جههٌ اخری سطح او خطٌ او علی وجه آخر مما تحتمله القسمه)

اگر مثل این احتمالی که گفتیم، نباشد یعنی جهات متعدده از یک سنخ نباشند بلکه بعضی، نقطه و بعضی خط و بعضی سطح باشد.

(علی وجه آخر): وقتی که ما امری را می خواهیم تقسیم کنیم یکبار به خود آن امر و قابلیت تقسیمش توجه می کنیم و یکبار به وقوع اقسامش در خارج یا واقع توجه می کنیم. وقتی می خواهیم تقسیم کنیم و به وقوع آن در خارج کاری نداریم نگاه می کنیم که چه احتمالاتی در این قسمت است. نگاه می کنیم که این امر، این احتمالات را واجد می شود اما یکبار دیگر به خود امر توجه نمی کنیم بلکه به وقوعش توجه می کنیم که در این حال، ملاحظه می کنیم که چه قسمتی می تواند واقع شود و آن قسم را که واقع می شود مطرح می کنیم مثلا در بحث شرّ گفتند مخلوقات می توانند 5 قسم باشند:

    1. شر مطلق (یعنی هیچ خیری از آنها صادر نشود)

    2. شر کثیر

    3. خیر و شر مساوی باشند

    4. خیر کثیر

    5. خیر مطلق.

گفته می شود آن که قسمت، آن را تحمل می کند این 5 تا است یعنی آن که ما می توانیم اقسام اشیا قرار بدهیم این 5 تا است اما کدام یک از اینها در خارج واقع می شود؟ فقط دو قسمت داریم:

    1. خیر کثیر مثل موجودات دنیایی

    2. خیر مطلق، مثل عالم عقول.

لذا اصطلاحاً می گوییم تقسیم در اینجا تحمل این 5 قسم را دارد. حال در ما نحن فیه می گوییم ما وقتی جهات را قسمت می کنیم با توجه به این که جهت، قِسم نیست (فقط همین قید قسم نبودن را دارد) تحمل می کند که این جهت، نقطه باشدیا خط و یا سطح و یا مرکب من الاثنین و یا مرکب من الثلانه باشد اما آیا اینها واقع شده اند یا نشده اند ما کاری به آن نداریم. حال مصنف می فرماید وجه دیگری که در تقسیم می توانیم بیاوریم آن وجه را هم اضافه کن. یک وجه این بود که جهتی، نقطه باشد و جهتی سطح باشد، و جهتی خط باشد و جهتی بر وجه دیگر باشد یعنی یا مرکب من الاثنین یا مرکب من الثلاثه باشد. قسمت، این را هم تحمل می کند حال آیا در خارج هم واقع می شود یا نمی شود به آن کاری نداریم و ممکن است یک جهتی باشد که به صورت خط است و جسم متحرک، به سمت انتهای آن خط برود و جسم متحرک دیگر به سمت خود آن خط برود که اینجا جهت، مرکب من الاثنین شد یعنی هم خط، جهت شد که متحرکی دیگر به سمت نقطه می رود. یعنی یک متحرک به سمت نوک خط و یک متحرک به سمت طول خط می رود. یا سطحی را فرض کن که سه تا متحرک به سمت آن می رود که یکی به سمت سطح می رود و یکی به سمت انتهای سطح که خط است می رود و یکی به سمت انتهای خط که نقطه است می رود که جهت در این صورت مرکب من الثلاثه شد. قسمت، این را تحمل می کند حال آیا واقع شده یا نشده کاری نداریم.

(فکیف یمکن ان یکون فی الخلا موضع نقطه بالفعل فقط و فی موضع خط بالفعل فقط او سطح بالفعل او وجه آخر)

با این عبارت، حکم این حالت دوم را بیان می کند.

ترجمه: چگونه در خلا، یک جا را نقطه و یک جا را سطح و یک جا را خط می گیری در حالی که خلا، امر واحد متصل است.

این عبارت، اشکال بر فرض اخیر است. عبارت مصنف را توجه کنید که نمی گوید چطور در خلا نقطه و سطح و خط قائل هستی البته جای گفتن این بود که در خلائی که هیچ چیز نیست چطور نقطه و خط و سطح پیدا شد ولی گوینده ای که بر آن اشکال می کنیم اینطور نگفته که در خلا، نقطه ای داریم که آن، جهت است و خطی داریم که آن جهت است و سطحی داریم که آن جهت است بلکه خصم گفته نقطه ای از خلا، جهت است یا خطی از خلا، جهت است یا سطحی از خلا جهت است که خود خلا را تقسیم به اقسامی می کنیم نه اینکه چیزی در خلا قرار بدهیم. مورد بحث این است که خودِ خلائی که هیچ چیز نیست را بخش بخش می کنیم و می گوییم این بخش، نقطه است و آن بخش، خط و آن بخش سطح است. مصنف می فرماید چگونه می توانید بگویید که بخشی از خلا، نقطه است و بخشی خط است و بخشی سطح است در حالی که خلا ماده ندارد و جسم نیست تا در یک جا آن جسم را قطع کنی و بگویی سطح درست شد یا در یک جا آن سطح را قطع کنی و بگویی خط درست شد و در یک جا آن خط را قطع کنی و بگویی نقطه درست شد.

در چه جایی است که با انقطاع، سطح درست می شود؟ در جایی که جسم باشد سطح درست می شود اما اگر در خلا که ماده نیست و جسمی وجود ندارد چه چیزی را می خواهی قطع کنی تا خط و سطح و نقطه بدست آید.

(او وجه آخر) اشاره به خط قبلی دارد که (علی وجه آخر مما تحتمله) بود چون آنجا توضیح نداد اینجا هم توضیح نمی دهد و فقط تعبیر به (علی وجه اخر) می کند و ما تعبیر به مرکب من الاثنین او الثلاثه کردیم.

(و الخلا واحد متصل لاانقطاع فیه)

واو، حالیه است.

ترجمه: مواضعِ خلا را مختلف می کنید در حالی که خلا، واحدی متصل است که انقطاع نیست چون اگر بخواهیم سطح را داشته باشیم باید جسم را قطع کنیم و اگر بخواهیم خط را داشته باشیم باید سطح را قطع کنیم و در جایی که انقطاع نیست خط و سطح و نقطه هم نیست.

(لانه لا ماده له فیقبل لاجلها هذه الاحوال)

چرا انقطاع نیست؟ چون ماده در آن نیست تا این احوال را (سطح داشتن و خط داشتن و نقطه داشتن) به خاطر داشتن آن ماده، قبول کند.

(فیقبل) یعنی (فاَن یقبل)

و وضعنا ان ذلک لیس بسبب جسم لما بان من البیان

این عبارت جواب اشکال مقدر است که ممکن است کسی بگوید که در خلا، جسم وجود دارد یا بخشی از خلا جسم باشد لذا تمام این نقطه و خط و سطح ها قابل تصور می شوند پس بخشی از خلا را جسم می کنیم یا به تعبیر دیگر، جهت را جسم می کنیم و این جسم هم نقطه و هم خط و هم سطح دارد.

جواب این است که این جهت داشتن ها به خاطر جسمِ خلا نیست به خاطر بیانی که قبلا روشن شد که در صفحه 128 سطر 15 بیان کردیم که اگر جسم باشد آن جسم دو حالت دارد و هر دو حالت باطل است.

در بعضی از نسخ به جای کلمه (جسم)، کلمۀ (جسمه) آمده که ضمیر آن به خلا برمی گردد.

(وضعنا) به معنای (فرضنا) است.

(ذلک) یعنی داشتن خط و سطح و نقطه.

(فالخلا لیس فیه اختلاف جهات)

دلیل در اینجا تمام شد اما مطلبی را مصنف ذکر می کند که تتمه بحث امروز است و می توان آن را نتیجه کل دلیل قرار داد و ما آن را نتیجه کل دلیل قرار می دهیم تا اینجا که دلیل را گفتیم معلوم شد که در خلا، اختلاف جهت نیست وقتی اختلاف جهت نبود محال است که شیئ ،مکانی را ترک کند و مکان دیگری را قصد کند یعنی محال است که حرکت مستقیم کند.

در حرکت مستقیم متحرک، مکانی را ترک می کند و مکان دیگر را قصد می کند وقتی در خلا ما جهتِ مختلف نداشته باشیم و در نتیجه مکان های مختلف نداشته باشیم این چنین نیست که متحرکی بتواند مکانی را ترک کند و مکانی را قصد کند. پس هرگز حرکت مستقیمی که با ترکِ مکانی و با قصدِ مکانی انجام می شود در خلا اتفاق نمی افتد. پس مصنف با این عبارت می خواهد بیان کند که اگر در خلا، جهت نیست حرکت هم نیست. اینجا که رسید می گوید پس سکون هم نیست چون اگر مکان های مختلف وجود ندارد سکون هم اتفاق نمی افتد. سکون یعنی انتخاب یک شی، مکان مناسب خودش را. شی در جایی ساکن می شود که مکان مناسب خودش باشد.

اگر در خلا، مکانی نیست که حرکت را توجیه کند سکونی هم نیست.

(و اذا لم یکن هناک اختلاف جهات و اما کن استحال ان یکون مکان متروکا بالطبع و مکان مقصودا بالطبع)

ترجمه: اگر در خلا اختلاف جهات و اماکن نباشد محال است که مکانی را بگوییم که متحرک، به طبیعت خودش ترک می کند و مکان دیگری را به طبیعت خودش قصد می کند. در آنجا که اختلاف مکان نیست که متحرکی، یکی را ترک کند و یکی را قصد کند و در نتیجه حرکت مستقیم را انجام دهد. پس چون محال است که مکانی ترک شود و مکانی قصد شود لذا محال است که حرکت مستقیم اتفاق بیفتد.

(فلیس اذن فی الخلا سکون طبیعی)

تا اینجا نتیجه این شد که حرکت مستقیمی در خلا نیست. وقتی حرکت مستقیمی در خلا نبود پس سکون طبیعی در خلا نیست (سکون قسری ممکن است در خلا باشد)

(اذ لیس فی الخلا موضع هو اولی بالسکون فیه بالطبع من موضع)

اما چرا سکون طبیعی در خلا نیست چون سکون طبیعی یعنی انتخاب کردن طبعی مکان یعنی یک شی، به طبیعتش مکانی را انتخاب کند و بگوید این مکان، مناسب من است و آن را انتخاب می کنم. حال اگر در خلا مکانی وجود ندارد انتخاب مکانِ مناسب و در نتیجه سکون هم تحقق پیدا نمی کند.

(بالطبع) متعلق به سکون است.

(من موضع) متمّم برای (اولی) است.

ترجمه: در خلا، موضعی نیست که سکون طبعی در آنجا اولی باشد از موضع دیگر یعنی دو موضع نداریم که سکونِ در این موضع اولی باشد از سکون در آن موضع( سکون قسری مراد ما نیست. چون بحث ما، در حرکت طبعی است و بالتبع در سکون طبعی است. بحث قسری بعداً می آید.)

تا اینجا دلیل دوم بر نفی حرکت مستقیم در خلا تمام شد.

(و ایضا ) صفحه 130 سطر 3 توضیح مطالب

خلاصه دلیل سوم بر نفی حر کت مستقیم در خلا

دلیل سوم بر نفی حرکت مستقیم در خلا است. که این دلیل سوم از دلیل دوم طولانی تر است و دقت این دلیل بیشتر است.

این دلیل از اینجا تا صفحه 132 سطر 7 طول می کشد.

این دلیل را مصنف در اینجا با دو فرض مطرح کرده و در جاهای دیگر فقط فرض دومش مطرح شده و فرض اول مطرح نشده. مصنف هم که وقتی فرض اول را بحث می کند و به آخر می رساند می گوید این فرض، خیلی فایده ندارد و آن را ترک می کنیم و به سراغ فرض دوم می رویم.

این دلیل به این صورت است که ما اجسامی را ملاحظه می کنیم که حرکت طبعی به سمت جهتی دارد و علاوه بر این، بعضی را می بینیم که به سمت آن جهت، سریع حرکت می کنند و بعضی به سمت آن جهت، بطی حرکت می کنند. در این دلیل، به قسمت اول (که حرکت به سمت جهتی است) کاری نداریم و آن را در دلیل قبلی مطرح کرده بودیم و گفته بودیم که حرکت به سمت جهتی است و در خلا، جهت نیست پس حرکت نیست پس سکون هم نیست. اما این بخش دوم (هر متحرکی به سمت جهت یا سریع حرکت می کند یا بطی حرکت می کند) را در این دلیل سوم می خواهیم مطرح کنیم. توجه شود این دلیلی که الان شروع می کنیم دلیل بر نفی حرکت مستقیم در خلا است ولی این دلیل را در خیلی موارد، دلیل بر نفی خود خلا قرار دادند ما الان آن را، دلیل بر نفی حرکت مستقیم در خلا قرار می دهیم تا بعداً از آن نفی خلا را استفاده کنیم البته اشکالی ندارد که این دلیل را دلیل بر نفی خلا بگیریم ولی کار دقیقی نیست. همین کاری که مصنف می کند، خوب است چون مصنف می فرماید خلا منتفی است چون حرکت مستدیر و حرکت مستقیم و حرکت قسری و سکون ندارد. و الان، حرکت مستقیم را نفی می کند تا با نفی اقسام سه گانه حرکت و نفی سکون، نفی خلا را نتیجه بگیرد. پس الان به طور مستقیم نفی خلا نمی کند بلکه نفی حرکت مستقیم در خلا می کند. می فرماید: هر جسمی را که ما می بینیم حرکت می کند هم به سمت جهت می رود هم گاهی سریع و گاهی بطی می رود. اما آن که به سمت جهت می رود بحث آن را بیان کردیم و تمام شد حال می خواهیم درباره سرعت و بطو بحث کنیم. جسمی را می بینیم که سریع حرکت می کند و جسمی بطی حرکت می کند. از این سرعت و بطو می خواهد نتیجه بگیرد که حرکت مستقیم در خلا نداریم یعنی حرکت سریع و بطی را در خلا نداریم و هر حرکت مستقیمی یا سریع است یا بطی است و اگر هیچکدام در خلا نبودند پس حرکت مستقیم در خلا نیست.

مصنف بیان می کند که شی یا سریع حرکت می کند یا بطی حرکت می کند. و این را تقسیم می کند که سرعت و بطور یا مربوط به خود متحرک است یا مربوط به مسافتی است که متحرک طی می کند.

مصنف دو مثال می زند:

1-دو آهن که جنبس هر دو یکی است و زن یا اندازة یکی بیشتر است. می گوید آن که اندازه اش بیشتر است سریعتر به سمت پایین می آید و آن که اندازه اش کمتر است بطی تر پایین می آید

2-دو جسم از دو سنخ هستند که اندازه آنها یکی است و یکی از آهن و یکی از چوب است که آهن سریعتر از چوب پایین می آید.

اینجا گفته می شود که علت سرعت و بطو در خود متحرک است و کاری به مسافت ندارد مثال دیگری مصنف می زند که مثلا مخروط را از بالا که رها می کنی خودش سریعتر پایین می آید و مربع را هم که رها می کنی بطی تر پایین می آید چون شکل مخروط اقتضا دارد که سریعتر حرکت کند. البته بعداً باید بحث شود که آیا به خاطر این است که چون هوا را راحت تر می شکافد یا به خاطر اینکه خود متحرک، یک متحرک خاصی است. در مورد این، بعداً بحث می کنیم.

این بحثی که کردیم سرعت و بطو به خاطر خود متحرک بود اما گاهی سرعت و بطو به خاطر مسافت است مثلا متحرکی در هوا دارد حرکت می کند که هوا جسم لطیفی است و خیلی مقاومت ندارد و متحرکِ دیگری در آب حرکت می کند که آب مقداری سنگین تر است لذا مقاومتش بیشتر است می بینید آن که در هوا حرکت می کند سریعتر می رود و آنکه در آب حرکت می کند بطی تر می رود. نیرو و جسم و جنس هر دو جسم یکی است ولی مسافت فرق می کند زیرا مسافتِ یکی، رقیق است و مسافت دیگری غلیظ است. آن که در مسافت رقیق حرکت می کند چون در مقابل مقاومت ضعیفتری قرار دارد می بینید که سریعتر حرکت می کند و آن که درمقابلِ مقاومت قویتری قرار دارد می بینید که بطی تر حرکت می کند. پس علت سرعت و بطو دو چیز می تواند باشد.

    1. مربوط به متحرک

    2. مربوط به مسافت.

مصنف دربارة سرعت و بطوءِ متحرک بحث می کند و می گوید این برای ما خیلی فایده ندارد و علت فایده نداشتن آن، این است که ما تجربه نکردیم شاید اگر تجربه کنیم هر دو در خلا یکسان حرکت کنند. یعنی این جسم بزرگ با آن جسم کوچک، در خلا به طور یکسان حرکت کنند و سرعت و بطو نباشد. چون این احتمال را می دهیم این فرض را که مطرح کردیم دیگر ادامه نمی دهیم و به سراغ فرض دوم می رود که اساس استدلال همین است که سرعت و بطو به خاطر مقاومتِ مسافت باشد که مسافتی غلیظ فرض می کند و جسم را در آن مسافت قرار می دهدومسافتی رقیق فرض می کند و همین جسم را در آن مسافت قرار می دهد. خلا ، فرض می کند و همین جسم را در خلا حرکت می دهد. که سه تا حرکت درست می کند:

    1. حرکت در مسافتِ رقیق

    2. حرکت در مسافت غلیظ

    3. حرکت در خلا.

سپس بحث را ادامه می دهد و نتیجه می گیرد که اگر خلا وجود داشت. وجود عدم در یک امری مساوی می شود و تساوی وجود و عدم باطل است پس خلا باطل است. این خلاصة استدلال بود که بیان کردیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo