< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ادامه دلیل دوم بر نفی خلا در حرکت طبیعیِ مستقیم

«صفحه128 سطر 13»

نکته: وقتی در این دلیل، جهت را در خلا نفی می کنیم حرکت، نفی می شود.پس تمام بحث ما در نفی جهت است و از نفی جهت، نفی حرکت نتیجه گرفته می شود.

بحث امروز: شقوق مختلفی را مطرح کردیم به اینجا رسیدیم که جهت، موجود حسی باشد حال موجود حسی بر دو قسم است یا تجزیه می شود یا تجزیه نمی شود. اما حالتی که تجزیه نمی شود را بحث می کنیم که خودش دو حالت دارد.

حالت اول: چون اصلاً قابل تجزیه نیست لذا می گوییم تجزیه نمی شود مثل نقطه که بحث آن در صفحه 129 سطر 9 می آید.

حالت دوم: چون صورت نوعیه خاصه ای دارد لذا می گوییم تجزیه نمی شود مثل فلک که صورت نوعیه آن، نمی گذارد که تجزیه شود البته تجزیه خارجی نمی شود اما تجزیه قرض قبول می کند.

فارق این دو حالت، فرض است یعنی هم نقطه و هم فلک تقسیم نمی شوند اما فلک، فرضاً تقسیم می شود ولی نقطه، فرضا هم تقسیم نمی شود.

ابتدا حالت دوم را مورد بحث قرار می دهد که شی قابل تجزیه است ولی به خاطر صورت نوعیه اش تجزیه نمی شود. در این صورت بیان می کنیم که در خلا، شیئی وجود دارد که به سمت جهتی حرکت می کند و آن جهت، چیزی از سنخ فلک است که تجزیة خارجی ندارد ولی تجزیه فرضی دارد. این چنین چیزی، جسم خواهد بود پس لازم می آید در خلا، جسم وجود داشته باشد و اگر جسم باشد یعنی خلا نخواهد بود در حالی که شما فرض کردید خلا مطلق داریم.

 

مصنف قبل از اینکه حکم این حالت را بیان کند آن را تقسیم می کند و می فرماید این جهتی که در خلا است و تجزیه خارجی نمی پذیرد اما تجزیه فرضی می پذیرد و گفتیم که جسم می باشد بر دو قسم است.

الف: یا جسمی است که همان نقطه از خلا را که پر کرده آن را رها نمی کند و مخصوص و ملازم همان نقطه است.

ب: یا جسمی است که مختص به آن نقطه نیست و قابلیت دارد که به جای دیگر برود.

حکم قسم الف این است که لازمه اش این است که در خلا، یک جای مشخصی را در نظر بگیرید و بگویید این جسم که جهتِ حرکتِ آن متحرک است باید چنین جای خاصی را برای آن جسم در خلا قائل شویم در حالی که سر تاسر خلا، یکسان است و نمی توان گفت این جای خلا، اختصاص به چیزی دارد و آن جا اختصاص به چیز دیگر دارد پس در خلا که متشابه است جسمی قائل می شود که اختصاص به جای مخصوص از خلا قائل می شوید و این خلف فرض است.

نکته: دو تا جسم در اینجا مطرح است که باید با هم اشتباه نشود.

1 ـ جسمی که حرکت کند 2 ـ جسمی که در خلا واقع شده و حالت فلکی دارد و تجزیه می شود فرضاً لا واقعاً،

یعنی یک جسم ،متحرک است و یک جسم، جهتِ حرکتِ متحرک است. الان بحث ما در جسمِ متحرک نیست بلکه جهتِ حرکتِ متحرک مراد است که جای خاصی از خلا را اشغال کرده که این جسم به طبیعت خودش جای خاصی از خلا را اشغال کرده پس با طبیعتِ آن قسمتی از خلا که اشغال کرده سازگار است پس اجزا خلا با اجزا دیگرش فرق می کند پس خلا دارای طباعِ مختلف می شود در حالی که اجزاء خلا دارای طبیعت مشابه است.

حکم قسم ب این است:

این احتمال این بود که هدفِ حرکتِ جسمِ متحرک، جسمی باشد که در جای خاصی از خلا قرار گرفته ولی اختصاص به آنجا ندارد و می تواند از آنجا جدا شود و در جای دیگر برود. حکم این قسم این است که چون جای آن در خلاء جای خاصی نبود و می توانست حرکت کند، فرض کن که حرکت کرده و از این جایی که بوده به جای دیگر می رود.

حال متحرک چه کار می کند و به کدام طرف می رود آیا راه خود را کج می کند و به سمت آن جسم می رود یا به سمت همان موضعی از خلا می رود که قبلاً آن جسم در آن مکان بود ولو الان آن جسم در آن موضع نیست.

اگر بگویی به سمت جای قدیم می رود اشکالش این است که معلوم می شود این جسمِ متحرک، آن جهت را هدفِ حرکتِ خودش نگرفته چون جای جهت عوض شد و این جسم متحرک هنوز به سمت جایگاه اولی می رود و به سمت آن جسم نمی رود پس معلوم می شود که آن جسم، جهت آن نبوده و جهتش، آن نقطة خاص از خلا بوده که هنوز هم به سمت آن می رود و جهتِ بالذاتش آن نقطة خاص از خلا بوده و آن جسمی که جابجا شد، جهت بالعرض بوده و چون آن جسم قبلا در آن نقطه از خلا قرار گرفته بوده جهت به حساب می آمده نه اینکه ذاتا جهت باشد در حالی که ما فرض کردیم آن، ذاتاً جهت است. از ابتدا که وارد بحث شدیم فرض کردیم که آن ،جهت است.

و اگر بگویی به سمت جای جدید می رود یعنی جسمِ متحرک راه خود را عوض کند و به سمت جسمی که قبلا هدفش بوده برود چون آن جسم، هدفش است و آن جسم که جابجا شده جسم متحرک هم به سمت آن می رود. مصنف می گوید این، دو حالت دارد.

1 ـ یا به طور طبیعی می رود 2 ـ یا آن جسم، این متحرک را می کشد همانطور که آهن ربا آهن را می کشد.

اگر بگویی به طور طبیعی راه خود را کج می کند معلوم می شود که شعور دارد و حرکتش، حرکت ارادی است و بحث ما در حرکت طبیعی بود و بحث در حرکت ارادی نداشتیم.

اگر بگویی آن جسم، این متحرک را می کِشد می گوییم این، حرکت قسری است و باز هم از بحث ما بیرون است چون بحث ما در حرکت طبیعی است.

و اگر در حرکت طبیعی بحث می کنیم هیچ وقت این جسم به طبیعت خودش راه خود را کج نمی کند.

توضیح عبارت:

(فان کان لا یتجزا بالتفکیک و یتجزا بالفرض فهو جسم غیر خلا)

اگر جهت، حسی است ولی تجزیه نمی شود. یعنی نمی توان آن را در خارج جدا کرد ولی با فرض تجزیه می شود این جهت، جسم است اما جسمی که غیر خلا است.

(غیر خلا) صفت توضیحی جسم است.

(فما لم یکن فی الخلا جسم موجود لا تکون له جهه).

اگر در خلا جسمِ موجودی نداشته باشیم برای خلا، جهتی نمی باشد.

یعنی اگر این جسم موجود را بر داریم همه جای خلا یکنواخت می شود و هیچ جهتی برای حرکتِ متحرک، در خلا نخواهیم داشت در حالی که حرکتِ متحرک، احتیاج به جهت دارد پس باید این جسم را در این خلا قائل شویم تا بتوانیم حرکتِ این متحرک را جهت دار کنیم.

فیکون حینئذ لاجهه فی الخلا المطلق وحده.

اگر خلا را مطلق گرفتید (یعنی جسمی در آن قرار ندادید) جهت در آن وجود ندارد و حرکت، قهراً در آن انجام نمی شود. این، روشن است و نیاز نداریم آن را باطل کنیم.

(حینئذ) یعنی در این هنگام که جهت را عبارت از چنین جسمی گرفتید (وحده) یعنی بلا جسم. پس در خلا مطلق که وحده ملاحظه شود (وحده) قید برای (مطلق) است و (مطلق) را توضیح می دهد این چنین خلائی، جهت نخواهد داشت.

(و ذلک الجسم ایضا لا یخلو اما ان یکون مختصا بالطبع بالجزء من الخلا الذی هو فیه او لا یکون مختصا به)

اما اگر این جسم را قائل هستید و خلا را مطلق قرار نمی دهید این بحث مطرح می شود که این جسم آیا مختص به آن جایی است که در خلا دارد یا مختص نیست.

(ذلک الجسم) مراد از (ذلک الجسم)، جسمی است که جهت حساب شده است. مراد از (ذلک الجسم)، جسمِ متحرک نیست بلکه اشاره به جسمی است که در خلا واقع شده و جهت برای جسمِ متحرک به حساب می آید.

ترجمه: جسمی که در خلا واقع شده و خلا را از خلاء مطلق بودن بیرون آورده یا مختص است طبیعهً به جزئی از خلا که این جسم در آن جزء است یا اختصاص به آن جزء از خلا ندارد.

(مختصا بالطبع) یعنی اختصاصِ بالقسر مراد ما نیست که جسمی را در خلا قسراً ببرد و در جایی از خلا قرار بدهند. این، مشکل ندارد. مشکل در جایی است که جسمی به طور طبیعی قسمتی از خلا را انتخاب کند که معلوم می شود خلا، طبیعهً اقسامی دارد و اجزائی دارد. طبیعتِ این قسم از خلاء ،اقتضا می کند آن جزء دیگر از خلا را مثلاً یک قسمت بالا و یک قسمت پایین برای خلا است و این جسم چون سبک است به سمت بالا می رود. طبیعهً جسم به سمت بالا می رود و آن جسمی که هدف حرکت این جسم قرار گرفته به طور طبیعی در فلان جای خلا قرار گرفته است (که بحث روی طبیعت است نه قسر) در خط بعدی هم می گوید فبعض الخلا مخالف لبعضه فی الطبیعه (که لفظ طبیعت را می آورد) لازم می آید که طبیعت خلا، مختلف باشد و جزئی از خلاء طبیعت بالا بودن را دانسته باشد و جزء دیگر، طبیعتِ دیگر داشته باشد و این اختلافِ طبیعت، باعث می شود که این جهت خاص که جسم است به آن سمت از خلا مرتبط شود و این جهت به قسمت دیگر مرتبط شود و لذا جاهای مختلف برای خلا پیدا شود، و لازم می آمد که خلا متشابه نباشد.

(فان کان مختصا به فبعض الخلا مخالف لبعضه فی الطبیعه حتی تختص به بعض الاجسام طبعا دون بعض)

اگر این جسمی که هدف و جهت است اختصاص به جزء خلا نداشته باشد لازمه اش این است که خلاء اجزا پیدا کند و بعضِ جزء آن با بعض دیگر مخالف باشد یعنی بعض از خلا مخالف با بعض دیگر باشد در حالی که در خلا، همه اجزا متشابه است.

ضمیر در (به) به بعضِ مخالف بر می گردد.

(و ان کان غیر مختص جاز فیه مفارقته له)

ضمیر (کان) به (ذلک الجسم) که هدف قرار داده شد بر می گردد.

ترجمه: اگر آن جسم، اختصاص به نقطه ای از خلا ندارد در این صورت جایز است در این جسمی که هدف قرار داده شده که مفارقت کند این جسم، آن جزء از خلا را ضمیر در (مفارقته) به (ذلک الجسم) بر می گردد. و ضمیر در (له) به (جزء من الخلا) بر می گردد.

و اذا فارق ذلک الجزء من الخلا)

(ذلک الجزء) مفعول برای فارق است و ضمیر مستتر در (فارق) به (ذلک الجسم) بر می گردد (مراد از ذلک الجسم، جسمی است که هدف می باشد).

ترجمه: آن جسمی که هدف است اگر مفارقت کند آن جزء از خلا را و به جای دیگر برود.

(لم یخل اما ان یتحرک الجسمُ المفروض متحرکا الیه بحرکته الطبیعیه الی الخیر الاول الذی کان فیه ذلک الجسم من الخلا)

یا این جسمِ متحرک، هنوز هم به سمت آن جایگاه قبلیِ این جسم که هدف است می رود یا این جسم متحرک مسیر خود را عوض می کند و به سمت جای جدیدِ این جسم که هدف است می رود.

(الجسم المفروض متحرکا) این قیدها را آورده تا معلوم کند که این جسم، جسم دیگری است غیر از جسمی که هدف قرار داده شده. مراد از (الجسم) همان جسمی است که حرکت می کند یعنی مراد، متحرک است، بیان کردیم که در ما نحن فیه دو جسم داریم 1 ـ متحرک 2 ـ هدف. که از آن هدف، تعبیر به (ذلک الجسم من الخلأ) می کند و از آن جسم متحرک، تعبیر به (المتحرک الیه) می کند (یعنی جسمی که متحرک به آن هدف است).

ترجمه: آن جسمی که فرض شده حرکت می کند به سوی آن جسمی که هدف است (الیه) متعلق به (متحرکا) است.

چرا قید (مفروض) آمده؟ چون مصنف حرکت در خلا را قبول ندارد نمی گوید جسمی که حرکت می کند بلکه می فرماید جسمی که فرض شد حرکت می کند.

(بحرکته الطبیعیه) متعلق به (یتحرک) است (البته اگر متعلق به متحرکا هم بگیری غلط نیست ولی اگر متعلق به (یتحرک) بگیری عبارت، بهتر می شود.

ترجمه: جسمی که فرض شده متحرک، حرکت کند به حرکت طبیعی خودش (نه با حرکت شعوری و قسری) به حیز اول.که در آن حیز، قبلا جسمی که جزئی از خلا بود وجود داشت.

حالا آن جسمی که جزئی از خلا بود جابجا شد ولی این جسم متحرک، هنوز به سمت جایگاه قبلی آن جسم حرکت می کند.

(او یتحرک نحو الحیز الآخر الذی صار الیه)

ضمیر در (یتحرک) به (جسم متحرک) بر می گردد.

یا حرکت می کند به سمت حیز جدید می رود.

(صار) به معنای (انتقل) است.

تا اینجا دو فرض را مطرح کرد حال وارد احکام آنها می شود.

(و لا یجوز ان یتحرک الی الحیز الاول)

حال فرض اول را بیان می کند که جسم متحرک، به جایگاه اولیه از جسم من الخلا حرکت کند. این صورت، لازمه اش خلف فرض است چون در این صورت روشن می شود که هدف اصلی متحرک، جزء من الخلا بوده نه آن جسمی که در آن جزء ساکن بوده و اگر به سمت آن جزء می رفته است بالعرض بوده و به خاطر اینکه آن جسم در آن جزء ساکن بوده می رفته است و الا مطلوب اصلی همان نقطه از خلا بوده پس لازم می آید جهتِ بالذاتِ جسمِ متحرک، آن نقطه از خلا بوده نه جسمی که فرض کردیم جهت باشد و این خلف فرض است.

ترجمه: جایز نیست این جسم متحرک، حرکت کند به حیز اوّلی که برای این جسم من الخلا بود.

(و الا فحرکته الی ذلک الحیز هی الحرکه الطبیعیه و التی بالذات)

(و الا) و اگر هنوز حرکتش را به سمت حیز اول ادامه دهد معلوم می شود که حرکت این جسمِ متحرک، به این حیّزی که هنوز به سمت آن می رود حرکت طبیعی است و حرکتی است که بالذات است.

(و اما الی ذلک الجسم الذی کان فیه فقد کانت بالعرض)

اما حرکتی که این جسم متحرک، به آن جسمِ از خلا می کرد که آن جسم در آن حیز قدیم بود، حرکت بالعرض بود و آن جسم، جهت بالعرض بود نه جهت بالذات.

الان معلوم شد که حرکت به سمت این قسمت از خلا، حرکت بالذات است نه اینکه حرکت به سمت آن جسم از خلا، بالذات باشد در حالی که ما فرض کردیم آن جسم، هدف است و حرکت بالذات به سمت آن جسم است پس خلف فرض لازم می آید.

(و لا یجوز ان تتحرک بالطبع الی الحیز الآخر)

وارد فرض دوم می شود که این جسم متحرک بعد از اینکه جسمی که هدف است مکان خودش را عوض کرد این جسم متحرک هم مصیر خودش را عوض کند و به سمت مکان جدیدِ آن جسمی که هدف بود برود.

در این صورت می گوییم، احتیاج به شعور دارد مگر اینکه آن جسمی که هدف است این جسم متحرک را بکِشد که در این صورت، حرکت قسری می شود.

(لا یجوز عطف بر (لا یجوز) در خط قبل است که در خط قبلی احتمال اول را باطل کرد و در اینجا، احتمال دوم را باطل می کند.

ترجمه: جایز نیست که این جسم متحرک، حرکت بالطبع کند به سمت نقطة دوم از خلا که جسم من الخلا به آن نقطة دوم، نقل مکان کرده.

(لان الجسم المتحرک ان لم یشعر بوجه من الوجوه بانتقال ذلک الجسم عن حیز الی حیز)

این عبارت، فرض اول است که فرض دوم را در خط 7 با عبارت (و ان شعر) بیان می کند. دو فرض مطرح می کند.

فرض اول این است که جسم متحرک، متوجه حرکتِ آن هدف نشود چون جسم است و حرکتش طبیعی است و حرکت شعوری و ارادی ندارد.

فرض دوم این است که جسم متحرک، متوجه حرکت آن هدف شده (که هدفش جابجا شده) لذا مسیرش را به سمت آن عوض می کند.

فرض اول، امکان ندارد چون اگر متوجه انتقال هدفش نشده چگونه مسیرش را عوض می کند.

ترجمه: زیرا جسم متحرک اگر متوجه نشده به هیچ وجهی از وجوه به انتقالِ آن جسمِ از خلا (که هدف بود) از حیز به حیزی نشده است.

(کیف یتاتی ان یترک جهه کانت مقصوده بحرکته لان ذلک الجسم فیها)

چگونه ممکن است که این جسمِ متحرک، ترک کند جهتی را که با حرکتش آن جهت را قصد کرده بود.

(لان ذلک) مربوط به (کانت مقصوده) بگیرید. قبلا که این جسمِ متحرک، حرکت می کند به سمت دو چیز حرکت می کرد 1- به سمت جسمی که هدف قرار داده شده بود 2- به سمت جایگاه آن جسم من الخلا.

یعنی وقتی به سمت آن جسم می رفت در ضمن اینکه به سمت آن جسم می رفت به سمت مکان آن جسم هم می رفت پس هم جسم، هدفش بود و هم آن مکان، هدفش بود ولی آن مکان و حیز را قصد کرده بود چون آن جسم در آنجا بود (فرض ما این بود که آن جسم، واقعاً هدف است پس اگر این جسمِ متحرک به سمت آن جایگاه می رفت خودِ جایگاه مقصودش نبود بلکه خودِ آن جسمی که موجود در آن جایگاه بود مقصودش بود.

ترجمه: چگونه ممکن است این جسمِ متحرک، آن جهت اوّلی را ترک کند جهتی که مقصود به حرکتِ این جسم بود و آن حیز و جهت را قصد کرده بود چون این جسمی که هدف است در آن جهت بود.

مراد از (جهه) در این عبارت، حیز است.

(و یقصد جهه اخری من تلقا طباعه)

(و یقصد) عطف بر (یترک) است یعنی چگونه ترک کند آن جهت قبلی را و قصد کند جهت دیگر را

(من تلقا طباعه) اگر (من تلفا شعوره) بود اشکال نداشت ولی (من تلقا طباعه) است و مسیر حرکتش را عوض می کند. با اینکه شعور ندارد و متوجه نشده که جسمی که هدف است جابجا شده. با وجود این که متوجه نشده چگونه به طور طبیعی مسیر خودش را عوض می کند مگر اینکه در آن جسمی که هدف است نیرویی قرار بدهی و بگویی این جسمی که هدف است و من الخلا است آن جسمِ متحرک را به سمت خودش می کِشد. تا وقتی که آن جسمِ من الخلا در حیزِ اول بود متحرک را به سمت حیز اول می کشاند حال آن جسم من الخلا به جای دیگر منتقل شده با آن نیرو، این جسمِ متحرک را به سمت مکان جدید می کشد. این هم، حرکت قسری می شود که از بحث ما بیرون است.

(الا ان یکون ذلک الجسم یبعث الیها اثرا او قوه)

(ذلک الجسم) یعنی همان جسمِ من الخلا که ما آن را هدف قرار دادیم.

مگر اینکه بوده باشد آن جسم که هدف است بفرستد به این جسِ متحرک اثر یا قوه ای که به توسط این اثر یا قوه ،آن جسم را به سمت خود بکشاند.

(الیها) به جسم متحرک بر می گردد. ضمیر را مونث آورده چون بحث از طبیعت جسم متحرک است لذا به طبیعت جسم بر می گردانیم.

(و ذلک الاثر و تلک القوه تکون مبدا لانبعاث حرکه الجسم المتحرک بالطبع الیه)

(الیه) متعلق به انبعاث است و ضمیر آن به (ذلک الجسم من الخلا) بر می گردد. مگر اینکه آن جسمی که هدف است اثر بفرستد و آن اثر بوده باشد (تکون را به معنای می باشد معنی نمی کنیم بلکه بوده باشد معنی می کنیم، چون (ان) که بر سر( ان یکون ذلک الجسم یبعث) درآمده بر سر این( تکون) هم می آید.

(کحال ما بین المغناطیس و الحدید)

مثل حالتی که بین آهن ربا و آهن اتفاق می افتد.

(فحینئذ تکون الحرکه قسر به لا طبیعه)

در این صورت، حرکتِ جسمِ متحرک قسری می شود و طبیعی نیست و از بحث ما بیرون است.

(و ان شعر فقد حصل هناک ادراک و حصلت الحرکه ارادیه لا طبیعیه)

اما اگر جسمِ متحرک متوجه انتقال آن جسمِ من الخلا شده باشد و اراده کند و مسیر خود را عوض کند. حکم این صورت این است که امکان دارد ولی حرکت، ارادی است نه طبیعی و از بحث ما بیرون است.

(هناک) یعنی در این باب و فرضی که بحث می کنیم.

(و هذا کله باطل)

تمام این فرض هایی که کردیم باطل است.

این عبارت (علی ان الکلام) تتمة بحث قبل است که در جلسه بعد توضیح می دهیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo