< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ادامه دلیلسوم بر بطلان خلا

صفحه126 سطر14

دو دلیل می آورد که باید نهایت خلا مکان باشد.

دلیل اول: می گوئیم نهایت خلا، خاصیت مکان را دارد یعنی آن خاصه ای که برای مکان ذکر کردیم در نهایت خلا می یابیم پس حکم می کنیم که نهایت خلا، مکان است.

خاصه ی مکان این است که اگر متمکن از مکان، حرکت کند و از مکان جدا شود و مکان، آماده شود که جانشین این متمکن را بپذیرد. هر متمکن می تواند از مکان خودش مفارقت کند مگر اینکه موانع باشد مثل فلک که نمی تواند از مکان خودش بیرون بیاید ولی اگر مانع در کار نباشد هر متمکنی می تواند از مکان بیرون بیاید و مفارقت کند و بعد از مفارقت کردن مکان، آماده است که متمکن دیگر را به جای متمکن اول بپذیرد. این، خاصیت مکان است که آن را در نهایت خلا می توان یافت. آب را اگر ملاحظه کنی می بینی که متمکن در نهایت خلا است (یعنی در این کاسه ای که خالی بوده و الان به توسط آب پر شده در نهایت این خلا که مکان آب است این خاصیت را می یابیم که متمکن (یعنی آب) می تواند از آن مفارقت کند و بعد از مفارقت، می تواند جانشینی برای آب در این کاسه واقع شود و مکانِ متمکنِ اول را که همان نهایت الخلا است را پر کند و چون خاصیت مکان در آن است پس حکم می کنیم که نهایت الخلا مکان است نه اینکه خود خلا مکان باشد چون اگر خود خلا مکان بود که باطل نمی شد در حالی که معدوم شده پس معلوم می شود که مکان نیست.

توضیح عبارت

(و لا یکون ایضا جمیع ذلک بل نهایته ی التی تلی المتمکن)

ضمیر در (لا یکون) به مکان برمی گردد. تمام آنچه که احاطه به جسم متمکن دارد، مکان نیست.

(بل نهایته) یعنی بلکه نهایت آن (ما یحیط به الجسم) که به متمکن چسبیده است. و آن در مثال ما عبارت از جداره ی کاسه است یعنی آن سطح حاوی که این آب را در بر گرفته پس تمام خلا نتوانست مکان باشد چون معدوم شد. این مطلبی است بلکه ما یحیط به الجسم مکان است. تا اینجا را دیروز گفتیم اما الان می گوییم آن ما یحیط به الجسم هم نمی تواند مکان باشد بلکه نهایت آن مایحیط که تماس با متمکن دارد آن، مکان است. پس سه تا احتمال بود 1ـ خلا مکان باشد 2ـ ما یحیط به الجسم که من الخلا است مکان باشد 3ـ ما یحیط، مکان نباشد بلکه نهایت مایحیط که به متمکن چسبیده، مکان باشد. دیروز، احتمال اول را باطل کردیم و گفتیم همه ی خلا که معدوم شده و مکان معدوم نمی شود پس همه ی خلا نمی تواند مکان باشد. امروز هم با عبارت (و لا یکون) گفتیم (ما یحیط به الجسم من الخلا) هم نمی تواند مکان باشد. حال نتیجه می گیریم که نهایت ما یحیط به الجسم که تماس با جسم متمکن دارد را مکان می گیریم. و دو دلیل بر حقانیت آن اقامه می کنیم.

ترجمه: و جمیع ما یحیط، مکان نمی باشد همانطور که جمیع خلا نبود، جمیع ما یحیط هم نیست بلکه نهایت این ما یحیط که به متمکن چسبیده مکان است.

(لان جمیع ذلک لو توهّم معدوماً الا هذا الطرف)

این عبارت، دلیل اول است و بیان می کند که خاصیت مکان برای نهایت محیط وجود دارد پس نهایت (ما یحیط )می تواند مکان باشد.

ترجمه: جمیع ما یحیط را اگر معدوم بگیری مگر آن طرف را یعنی بگویی، خلا که معدوم شد و ما یحیط به الجسم را هم معدوم فرض کن و فقط نهایت و طرف این ما یحیط را موجود فرض کنی می بینیم که متمکن می تواند از این نهایت، مفارقت کند و جای خودش را به متمکن دیگر بدهد و این، خاصیت مکان است پس نهایتُ المحیط که این خاصیت را دارد مکان است.

(لکان المتمکن فی شیء ان یحرک فارقه مهیّناً لعاقب یخلفه)

(ان) را باید به کسره بخوانی

مصنف دو صورت می تواند حرف بزند.

خاصیت مکان را فقط در همین نهایهُ ما یحیط وارد کند و ثابت کند.

خاصیت مکان را به طور کلی بگوید و به نهایهُ ما یحیط اختصاص ندهد و ما تطبیق بر نهایه ما یحیط کنیم. مصنف راه اول را که راه آسانی است نمی رود یعنی کبرایی را که عبارت از خاصیت مکان است بر نهایه ی ما یحیط، تطبیق نمی کند بلکه خود کبری را می آورد و تطبیقش را به ما واگذار می کند.

محشین در اینجا، مراد از (شی) را عبارت از بُعد خلا گرفتند.

این عبارت مصنف ،خاصیت کلی مکان را بیان می کند. ضمیر در (فارقه) به (شی) برمی گردد که شیء عبارت از مکان است.

ترجمه: متمکن در یک شیء اگر حرکت داده شود با آن شیء مفارقت می کند (و از آن مکان مفارقت می کند) اما در حالی که آن مکان آماده شده برای جسمی که عقب این متمکن بیاید که جانشین این متمکن می شود. یعنی مکان بعد از خالی شدن از این متمکن، آماده می شود برای اینکه جسمی که عقب این متمکن می آید و جانشین این متمکن می شود. این خاصیت مکان است که هر مکانی ممکن است که متمکن از او مفارقت کند و او را آماده سازد که جسم دیگری جانشین آن متمکن می شود و مکان را پر کند. این، قانون و خاصیت مکان است که در نهایت بُعد الخلا حاصل است و اگر این خاصیت در نهایت بُعد الخلا حاصل است پس آن نهایت، مکان است.

توضیح مطالب:

و ایضا ماوراء ذلک:

دلیل دوم بر این که مکان، عبارت از نهایت بُعد الخلا است نه این که عبارت از خلا باشد.

می توان (من) در (من الخلا) را بیاینه بگیریم و به تبعیض کار نداشته باشیم یعنی مکان، خلائی است که جسم است و بحث نوار باریک که احتمال دوم بود را نمی اوریم بلکه می گوییم خلائی که محیط به جسم است مکان برای جسم می شود که آن خلا، باطل نشده. آن خلائی که فضای داخل کاسه بود با آمدن ملا باطل شده اما خلائی که محیط به جسم است باطل نشده و آن را مکان بگیریم، نگویید بعض از خلائی که پر شده مکان است چون باطل شده بلکه بگویید خلائی که این جسم را احاطه کرده آن، مکان جسم است.

حال وارد دلیل دوم می شویم:

ملاحظه کنید که کاسه ای داریم که خالی است حال این کاسه را پر از آب می کنیم و خلا، پر می شود و معدوم می شود. سپس نهایت آن خلائی که پر شده به نظر ما مکان است. خلائی که محیط به این کاسه است (نه نواری که درون کاسه است بلکه خلا بیرون کاسه را لحاظ کن) مکان آب نیست. پس خلائی که پر شد مکان آب نیست. این واضح است. خلائی که هم الان به کاسه احاطه دارد و در نتیجه به آب احاطه دارد آن هم مکان آب نیست به دلیل دوّمی که الان می گوییم.

به خاطر اینکه در آن (ما یحیط) اجسام دیگر هم می توانند بیایند ولی در مکانِ یک متمکن، اجسام دیگر نمی توانند بیایند. پس مکان این آب، آن (ما یحیط) نیست بلکه مکان آب باید داخل کاسه باشد و تا وقتی آب در کاسه موجود است چیز دیگری نمی تواند درون کاسه بیاید اما اگر (ما یحیط) یعنی خلائی که به کاسه و آب احاطه کرده را بخواهید مکان آب قرار بدهید می گوییم که در آن خلا هم می توان اجسام دیگر قرار داد و لذا نمی توان (ما یحیط) را که جای اجسام دیگر می تواند باشد جای آب قرار بدهی. چون مکان آب، مخصوص خود آب است و چیز دیگر در آنجا جا نمی گیرد پس نباید (ما یحیط) را که می تواند مکان برای اجسام دیگر باشد مکان برای آب قرار بدهی.

توضیح عبارت:

(و ایضا ماوراء ذلک قد تسکنه اجسام کثیره)

(ما وراء ذلک) یعنی ماوراء نهایه الخلا. وخلا عبارت بود از فضای داخلِ کاسه و ماوراء آن، خلائی است که محیط به این کاسه می باشد.

ترجمه: ماوراء نهایه الخلا (که آن خلاء محیط به کاسه است) اجسام کثیره می تواند در آنجا قرار بگیرد و ساکن شود در حالی که جسم دیگری با وجود متمکن نمی تواند مکان را پر کند. متمکن را باید خالی کنی تا جسم دیگری جای آن بیاید. با وجود متمکن نمی توانی مکان متمکن را پر کنی سپس اطراف کاسه را که خالی است نمی توانی مکان آب قرار بدهی زیرا با وجود آب می توانی آن خالی ها را پر کنی.

خلاصه مطلب این شد که سه تا فرض درست شد:

خلائی که الان اشغال شده.

خلائی که محیط به این جسم متمکن است.

نهایت خلائی که اشغال شده (نه نهایت خلائی که احاطه دارد)

آن خلاء محیط را در ابتدای بحث گفتم مراد آن است که بین دیواره کاسه و آب است ولی بعداً بیان کردیم که خلاء محیط، مراد آن خلائی است که در اطراف کاسه است و مقارن با جسم و احاطه به جسم دارد.

(و مع ذلک فان کان هذا البعد تاره یعدم و تاره یوجد فیکون تاره بالقوه و تاره بالفعل)

از اینجا که اشکال دوم را بیان می کند.

اشکال دوم بر این فرض است که خلا بتواند ملا را بپذیرد و با پذیرش ملا، معدوم شود که این فرض دو اشکال داشت. یک اشکال این بود که مکان با آمدن متمکن معدوم نمی شود ولی شما خلا را که مکان گرفتید می گویید با آمدن ملاء معدوم می شود پس معلوم می شود خلاء مکان نیست و در واقع موجود نیست.

اشکال دوم این است که این خلا که الان شما به وسیله ملا پر می کنید می گویید گاهی موجود است و گاهی معدوم است. وقتی که پر می شود می گویید معدوم است و وقتی که پر نشده و ملا در آن داخل نشده می گویید موجود است.

این مقدمه اول بود. حال مقدمه دوم این است که هر گاه چیزی بالقوه موجود بود باید در آن هنگام که بالقوه موجود است ماده ای داشته باشد که قوه ی آن را حمل کند و بعداً که آن شی، بالفعل موجود شد قوه اش باطل شود مثل نطفه که بالقوه انسان است و باید قوه و استعداد انسان بودن را حمل کند سپس که صورت انسانی به این نطفه داده شد استعداد و قوه باطل شود. این، قانون هر بالقوه ای است که باید در زمانی که بالقوه است قبل از بالفعل شدن باید ماده داشته باشد و ماده، قوه و استعداد او را حمل کند. اگر اینگونه است این قانون در هر بالقوه ای جاری است. شما الان مدعی شدید که خلا می تواند بالقوه و می تواند بالفعل موجود باشد و آن وقت که بالقوه موجود است باید ماده داشته باشد و آن ماده، این قوه را حمل کند و سپس که بالفعل موجود می شود قوه باطل می شود اما ماده باطل نمی شود پس باز هم ماده را دارد بنابراین خلا دائماً دارای ماده می شود هم در آن وقتی که بالفعل موجود است دارای ماده است هم آن وقتی که بالفعل موجود است دارای ماده است پس خلا، دارای ماده است. پس اگر خلا بُعدی دارای ماده باشد می گوییم بُعدِ دارای ماده، جسم است (یعنی قابل اشاره حسی می شود)و لازم می آید که خلا جسم باشد و شما معتقدید که خلا جسم نیست.

ترجمه: علاوه بر این اشکالی که کردیم در این فرض (اشکال این بود که لازم می آید که خلا، مکان نباشد در حالی که شما خلا را مکان می دانید) اگر این بُعد (یعنی بُعد مفارق که همان خلا است) گاهی معدوم می شود (وقتی که ملا آن را پر کند) و گاهی موجود باشد (وقتی که ملا آن را پر نکند) و این بُعد، گاهی بالقوه است (و آن زمانی است که معدوم باشد) و گاهی بالفعل است (و آن زمانی است که موجود باشد)

(و کل ما کان کذلک فانّ کونه بالقوه معنی موجود قبل وجوده فی طبیعه ی قابلهٍ لوجوده)

حال کبرای کلی می آورد و می گوید هر شیئ که این چنین باشد (یعنی گاهی بالقوه باشد و گاهی بالفعل باشد) بالقوه بودن خلا، معنایی است که موجود است قبل از وجود خلا (یعنی بالقوه بودن خلا قبل از وجود خلا برای خلا حاصل است پس قبل از وجود خلا، این صفت برای آن است اما این صفت در کجا است؟ به خلا که نچسبیده چون خلا هنوز نیامده، پس باید به ماده ی خلا بچسبد و لذا باید قبل از آمدن خلا ماده ای وجود داشته باشد که این وصفِ خلا در آن ماده قرار بگیرد. (مراد از این وصف، بالقوه بودن است).

ترجمه: بودن خلا بالقوه، معنایی موجود است که قبل از وجود خلا موجود است. اما در کجا موجود است؟ در طبیعتی که آن طبیعت، قابل وجود خلا است (مراد از طبیعت، همان ماده است. «فی طبیعه» متعلق به «موجود» است نه به «وجود»).

(و لیسلّم الطبیعیون هذا علی سبیل الاصل الموضوع)

ممکن است این کسانی که با آنها حرف می زنیم این قانون را قبول نداشته باشند. مصنف می فرماید که این قانون را در جای خودش اثبات می کنیم و الان به این گروه می گوییم به عنوان اصل مسلّم بپذیرید تا بعداً آن را اثبات کنیم. در جای خودش اثبات می کنند که هر بالقوه ای باید قبل از وجودش ماده داشته باشند.

ترجمه: باید طبیعیون این قانون را قبول کنند به عنوان اصل موضوعی (هذا) یعنی (کلّ ما کان کذلک) که همان کبرای کلی بود.

(فیکون الخلا مولفا من بُعد و ماده تتصوّر بذلک البعد فیصیر ذاوضع و یکون الیه اشاره و هذا هو الجسم فیکون الخلا جسما)

دو مطلب بیان کرد:

1ـ صغری: این بُعد گاهی معدوم می شود و گاهی موجود می شود یعنی گاهی بالقوه و گاهی بالفعل است

2ـ کبری: هر چیزی که بالقوه دارد پس ماده دارد

3ـ نتیجه: که با همین عبارت بیان می کند که لازم می آید که خلا، مرکب از بُعد (که همان خلا و بُعد مفارق است) و ماده ای که این بُعد، صورت آن می شود. (ماده و صورتی داریم و ماده و صورت، جسم است پس خلا جسم می شود).

(فیصیر) یعنی این بُعد و خلا صاحب اشاره حسیه می شود.

(و یکون الیه) عطف تفسیر بر (فیصیر ذا وضع) است.

(و هذا) چیزی که به آن اشاره می شود و صاحب وضع است جسم است.

(فیکون الخلا) نتیجه این می شود که خلا جسم است.

(و ان کان یبقی مع المداخله فیکون بُعد یدخل فی بُعد و هذا قد ابطلنا امکانه)

شق دوم است. این جمله عطف بر (فان کان معدوما) در سطر 13 است اگر خلا با مداخله ی ملا باقی بماند و معدوم نشود (این، فرض سوم از سه فرضی بود که بیان کردیم) اشکالش این است که لازم می آید بُعد ملا، داخل در بُعد خلا شود و این، تداخل بُعدین است.

(هذا) اینکه بُعدی در بُعدی داخل شود، امکان این را باطل کردیم و ثابت کردیم که تداخل بُعدین باطل است.

صفحه 127 سطر اولموضوع: دلیل چهارم بر بطلان خلا

خلاصه دلیل چهارم این است که در خلا، حرکت اتفاق نمی افتد.

سکون هم اتفاق نمی افتد. در حالی که در هر مکانی هم حرکت در آن اتفاق می افتد هم سکون اتفاق می افتد پس خلا مکان نیست. و اگر خلا مکان نباشد با توجه به اینکه اصحاب خلا، خلا را مکان می دانند اگر ما مکانی به نام خلا نداشته باشیم اصلاً خلا نخواهیم داشت و ثابت می شود که خلا نیست. این، کل استدلال بود توضیح استدلال اقتضا می کند که ما ثابت کنیم در خلا حرکت و سکون نیست. اما مقدمه دوم که می گفت در مکان، حرکت و سکون است احتیاج به اثبات ندارد و همه می دانیم که آن صحیح است و شی می تواند در مکان حرکت کند و از مکان مفارقت کند و می تواند ساکن باشد و مکان را اشغال کند.

اما اینکه در خلا، حرکت و سکون نیست نیاز به اثبات دارد.

حرکت دو قسم است.

حرکت طبیعی که دو قسم می شود الف: مستدیر ب: مستقیم

حرکت قسری

هر سه حرکت را باید نفی کنیم و ثابت کنیم در خلا که حرکت مستد یر طبیعی و حرکت مستقیم طبیعی و حرکت قسری نیست. بعداً هم ثابت کنیم که در خلا سکون هم نیست. 4 مطلب را باید ثابت کنیم لذا این استدلال، استدلال طولانی است که حدود 8 صفحه طول می کشد.

نکته: حرکت طبیعی یعنی حرکتی که به مقتضای طبیعت شی باشد حال آن حرکتی که به مقتضای طبیعت شی است گاهی مستدیر است مثل حرکت فلک و گاهی مستقیم است مثل حرکت سنگی که از بالا به سمت پایین می آید. حرکت هر دو طبیعی است و قسری نیست. کسی فلک و سنگ را حرکت نمی دهد. سنگ را که به سمت بالا می بریم حرکتش قسری است ولی وقتی به سمت پایین می آید طبیعی است. حرکت طبیعی به دو قسم مستدیر و مستقیم می شود. البته حرکت قسری هم به این دو قسم تقسیم می شود ولی ما آن را تقسیم نمی کنیم چون وقتی گفتیم حرکت قسری یعنی قاسری این را ایجاد می کند چه می خواهد حرکت مستدیر باشد چه حرکت مستقیم باشد. حرکت قسری را که نفی کردیم هم مستدیر هم مستقیم نفی می شود. حرکت فلک را می گویند حرکت ارادی است و مصنف در یکی از فصل های کتاب النجاه ی می گوید در عین این که ارادی است طبیعی است اما طبیعی به چه معنی است در آنجا بیان گرده و فرموده که طبیعی یعنی قاسری بر آن، وارد نمی کند ولو ارادی باشد. یعنی به اقتضای طبیعت خودش است منتهی طبیعت که گفته می شود در موجودات مادی گفته می شود اما در موجودات غیر مادی، طبع و طباع گفته می شود مثلا می گوییم طبع یا طباع نفس. اما طبیعت را در مادیات و عناصر بکار می بریم.

توضیح عبارت

‌(و نقول: انه لا یجوز ان یکون فی الخلا حرکه و لا سکون)

این، مقدمه اول است یعنی جایز نیست که در خلا، حرکت و سکون باشد.

(کل مکان ففیه حرکه و سکون فالخلا لیس بمکان)

این، مقدمه دوم است. قیاس اقترانی به شکل ثانی است. که حد وسط، محمول در هر دو است. و مقدمه اول سلبی است و مقدمه دوم ایجابی است و شرایط انتاج را دارد و نتیجه می دهد که خلا مکان نیست.

استدلال همین مقدار است اما بقیه مطالب که حدود 8 صفحه است اثبات مقدمه اول است.

(و امّا انّه لا حرکه فیه فان کل حرکه اما قسریه و اما طبیعیه)

(اما) باید به فتح خوانده شود.

اما اینکه حرکتی در خلا نیست به این دلیل است که هر حرکتی، یا قسری یا طبیعی است بیان اینکه سکون در خلا نیست در صفحه 134 سطر 4 می فرماید (فنقول و لا سکون فیه ذلک) و تا سطر 6 ادامه می یابد.

اما اینکه حرکت قسری در خلا نیست در صفحه 132 سطر 7 می فرماید (فنقول و لا سکون فیه)وتاسطر6ادامه می یابد.اما اینکه حرکت ِقسری درخلانیست در صفحه132سطر7میآید(نقول ولا حرکه قسریه و ذلک)

اما اینکه حرکت طبیعی مستدیر در خلا نیست از صفحه 127 سطر 3 می فرماید (لانها اما ان تکون مستدیره)

اما اینکه حرکت طبیعی مستقیم در خلا نیست از صفحه 127 سطر 19 می فرماید (و نقول و لا حرکه طبیعه مستقیمه)

(و نقول ان الخلا لا تکون فیه حرکه طبیعیه و ذلک لانها اما ان تکون مستدیره و اما ان تکون مستقیمه)

(ذلک) اینکه حرکت طبیعی در خلا نیست به خاطر این است.

(لانها) یعنی حرکت طبیعی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo