< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/01/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل دوم و دلیل سوم بر بطلان خلا

نکته: در دلیل اول بر بطلان خلا از بعضی قواعد علم منطق و علم الهی استفاده شد ولی بالاخره یک دلیلِ تمام بود اما چون از مباحثی استفاده شد که مربوط به علم طبیعی نبود لذا مصنف در ادامه به ادله ای می پردازد که خلا را باطل می کند و مربوط به علم طبیعی باشد.

دلیل دوم: اگر ما بُعد مفارق داشته باشیم (بُعد مفارق یعنی بُعدی که خالی از ماده است) یا متناهی است یا نامتناهی است (روش بحث در اینگونه امور این است که اگر بُعد مفارق را به دو قسمت تقسیم کرد درباره ی هر قسم جداگانه بحث کند ولی مصنف به این گونه وارد نمی شود بلکه می گوید اگر خلا داشته باشیم بُعد نامتناهی خواهیم داشت) مصنف در ادامه می فرماید اگر خلا داشته باشیم بُعد نامتناهی خواهیم داشت و بُعد نامتناهی داشتن با دلایلی که بر تناهی ابعاد آورده می شود نمی سازد پس موجود بودن خلا باطل است. پس دلیل دوم به این صورت می شود که اگر خلا داشته باشیم بُعد نامتناهی خواهیم داشت لکن بُعد نامتناهی داشتن(تالی) باطل است به خاطر دلایلی که بر تناهی ابعاد می آوریم پس وجود خلا(مقدم) باطل است.

نآیلریآنچه در این دلیل مهم است بیان ملازمه می باشد که چرا اگر خلا داشته باشیم بُعد نامتناهی خواهیم داشت؟

مقدمه: نِظامی را که فلاسفه برای عالم تصویر می کنند این است که زمین را در مرکز عالم قرار می دهند و سه کره ی آب و هوا و نار را در اطراف زمین تصویر می کنند و نُه فلک هم، این کرات اربعه را احاطه کرده و مجموعاً 4 کره و 9 فلک داریم که مجموعاً 13 تا می شود. بعد از این 13 تا، که انتهای فلک نهم است چیزی وجود ندارد نه خلا و نه ملا وجود دارد. چون اگر ملا باشد عالَم ادامه پیدا می کند و به نهایت نمی رسد در حالی که فلاسفه قائل به تناهی ابعاد هستند. و اگر خلا باشد خلا جزءِ عالَم می شود و بُعد نامتناهی درست می شود و این هم باطل است.

در اینجا اشکالی شده که چطور نه خلا و نه ملا وجود دارد در حالی که این دو متناقضین هستند و رفع هر دو نقیض محال است.

جواب دادند که خلا و ملا، متناقضان نیستند بلکه عدم و ملکه هستند یعنی جایی که موضوع، قابلیت برای ملکه ندارد هم عدم و هم ملکه را نفی می کنیم مثل دیوار که قابلیت برای بَصَر و عمی ندارد در ما نحن فیه هم می گوییم در مافوق فلک نهم، قابلیت ملا (که ملکه باشد) نیست قابلیت خلا (که عدم است) هم نیست پس می توان هر دو را نفی کرد.

مصنف در بیان ملازمه سه فرض را مطرح می کند

فرض اول: بُعد، مرکب از خلا و ملا باشد

یعنی اگر بَعد از محدب فلک فهم، خلا باشد چنانچه قائلین به خلا معتقدند مرز این خلا بسته نمی شود مگر اینکه به ملا منتهی شود. خود اصحاب خلا این را قبول دارند حال اگر از محدب فلک نهم، خلا را شروع کنیم ملا نداریم و این خلا تا بی نهایت می رود و در این صورت، قسمتی از عالَم را ملا گرفته و قسمتی را خلا گرفته و لازم می آید که بُعد نامتناهی داشته باشیم و این، باطل است.

فرض دوم: ملاءِ بی نهایت داریم

این فرض را اصحاب خلا بیان نمی کنند چون اگر بیان کنند مدعای مصنف ثابت می شود که خلا وجود ندارد.

فرض سوم: سر تا سر جهان، خلا باشد.

این احتمال به دو گونه معنی می شود

الف) بعد از فلک نهم، خلاءِ بی نهایت داریم.

ب) مطلقاً بی نهایت باشد. که این احتمال را قائلین به خلا نمی گویند چون لازمه اش این است که این عالَمی که ملا است را منکر شوند.

ولی مصنف به اینها کار ندارد و برایش مهم نیست که شما، خلاءِ بی نهایت از هر دو طرف قائل شوی یا خلاءِ بی نهایت از یک طرف قائل شوی. مصنف می خواهد الان ثابت کند که اگر خلا را قائل شدید بُعد نامتناهی خواهیم داشت ولو خلا متناهی باشد. البته خلاء، لااقل از یک طرف نامتناهی خواهد شد.

توضیح عبارت:

(و کانا امعنا الآن فی غیر النظر من غرضنا ان نتلکم فیه و هو النمط الاشبه بالکلام الطبیعی).

گویا که تا الان در غیر نظری که غرض ما تکلّم در آن نظر بود فرو می رفتیم یعنی نظر ما این بود که در طبیعی بحث کنیم ولی الان در غیر طبیعی بحث کردیم پس از نظری که غرض ما تکلم در آن نظر بود که بحث طبیعی می باشد دور افتادیم. ضمیر در (فیه) به (النظر) برمی گردد.

ضمیر (هو) به نظر برمی گردد و می توان به غرض هم برگرداند. یعنی آن نظری که غرض ما تکلم در آن نظر بود و الان از آن دور افتادیم نمط و روشی بود که شباهتش به کلام طبیعی نزدیک باشد. یعنی سخنی داشته باشیم که با علم طبیعی سازگار باشد.

(فنقول)

حال که تصمیم گرفتیم به غرض خودمان برگردیم و کلامی مناسب با علم طبیعی بیاوریم در بطلان خلا اینگونه می گوییم.

(ان کان بعد مفارق فلا یخلو اما ان یکون متناهیا و اما ان یکون غیر متناه)

اگر بُعدی داشته باشیم که مفارق از ماده باشد (یعنی خلا باشد) آن بُعدِ مفارق یا متناهی است یا غیر متناهی است.

ضمیر در (لایخلو) می تواند به بُعد مفارق برمی گردد و می تواند به بُعد برگردد علی طریق استخدام.

(لکن طبیعه الخلا عند جمیع من یوجب وجوده هی بحیث لایتنهی الا الی بُعد ملاء).

از اینجا شروع به بحث می کند که اصحاب خلا می گویند که اگر خلا داشته باشیم این خلا متنهی به ملا می شود همانطور که ملا باید منتهی به خلا شود بعداً ادامه می دهد که بُعد نامتناهی داشته باشیم (تعبیر به خلا نامتناهی نمی کند).

ترجمه: لکن طبیعت خلا در نزد کسانی که وجود خلا را واجب می دانند طبیعت خلا به حیثی است که منتهی نمی شود مگر به بُعدی که آن بُعد، عبارت از ملا است.

(بُعد ملا) اضافه آن، می تواند اضافه بیایند باشد. اضافه لامیه هم می تواند باشد یعنی خلا را اگر به ملا منتهی نکنی تا بی نهایت ادامه پیدا می کند. اگر خلا بخواهد، منتهی شود، فقط باید به ملا برسد تا منتهی شود. همانطور که عکس آن هم همینطور است که ملا اگر بخواهد منتهی شود باید به خلا یا به قول فلاسفه به (لاخلا و لاملا) منتهی شود.

(فانه ان کان الملا متناهیا انتهی ایضا الی الخلا)

اگر ملا، متناهی باشد او هم به خلا منتهی می شود پس خلا هم اگر بخواهد منتهی شود باید به ملا منتهی شود. هر کدام از این دو اگر بخواهد منتهی شود باید به دیگری منتهی شود چون واسطه نداریم یعنی سوّمی نداریم.

(فیلزم ان یکون عندهم بعد غیر متناه اما خلا وحده او ملا وحده یتحدد به الخلا او تالیف خلا و ملا)

بنابر فرضی که اینها می کنند که هم خلا و هم ملا داریم لازم می آید که بُعد غیرمتناهی داشته باشیم (نمی گوید: خلا غیر متناهی داشته باشیم بلکه می گوید بعد غیر متناهی داشته باشیم) این بُعد غیرمتناهی یا خلاء تنها است یا ملاء تنها است ولی ملائی که خلا به آن می رسد و منتهی می شود و یا تالیف از خلا و ملا است. البته نظر اینها این است که ما ملا و خلا را داریم پس (تالیف خلا و ملا) نزد آنها روشن است منتهی خلا را از آن طرف نامتناهی می گیرند یعنی بعد از اینکه عالَمِ ملا تمام می شود خلا را شروع می کنند و تا بی نهایت می روند. حال برای مصنف مهم نیست که تمام عالَم خلا باشد یا ملا باشد یا مرکب باشد، بُعد نامتناهی درست می شود.

(و محال ان یکون بعد غیر متناه علی هذه الصفه کما نوضحه بعد)

تا اینجا مقدم و تالی قیاس را گفت که اگر خلا داشته باشیم بُعد نامتناهی داریم حال بُعد نامتناهی به یکی از آن سه احتمال است. از این عبارت (فمحال ان یکون) بیان می کند که تالی باطل است یعنی محال است که ما بُعد نامتناهی داشته باشیم به هر صفتی باشد (چه این بُعد، خلاءِ تنها باشد چه ملاءِ تنها باشد چه مولف از خلا و ملا باشد) محال است.

ترجمه: بُعد غیر متناهی به این صفت محال است چنانکه بعداً در بحث اثبات تناهی ابعاد توضیح می دهیم که داشتن بُعد نامتناهی باطل است.

(فمحال ان یکون خلا علی ما یقولون)

با این عبارت، بیان می کند که مقدم هم باطل است یعنی محال است که خلا وجود داشته باشد بنابر آنچه که آنها می گویند.

(و ایضا ان کان خلا)

دلیل سوم

مصنف می فرماید اگر خلا وجود داشته باشد دو حالت دارد و یکی از آن دو حالت خودش به دو قسم تقسیم می شود که مجموعا سه حالت می شود ولی یک حالت را به خاطر واضح البطلان بودنش بحث نمی کند.

مصنف می فرماید اگر خلا وجود داشته باشد به یکی از سه حالت وجود دارد و هر سه حالت باطل است پس وجود خلا باطل است.

توضیح: اگر خلا داشته باشیم یا ملا، این خلا را پر می کند یا ملا، این خلا را پر نمی کند. فرض دوم که خلا به وسیله ملا پر نشود واضح البطلان است چون لازمه اش این است که خلا جسم باشد که نتواند به وسیلۀ ملا پر شود.

اما اینکه خلا به وسیله ملا پر شود را به دو حالت تقسیم می کنیم.

حالت اول: وقتی ملا، این خلا را پر می کند خلا را معدوم و باطل می کند.

حالت دوم: وقتی ملا، این خلا را پر می کند، خلا هنوز موجود است.

اما طبق حالت اول می گوییم اگر خلا بعد از پر شدن به وسیله ملا، معدوم شود نمی توان آن معدوم را مکان قرار داد. زیرا مکان، با آمدن متمکن، معدوم نمی شود پس نمی توان خلا را مکان قرار داد. مکان را عبارت از فضایی که پر شده نگیرید چون آن فضا به نظر شما معدوم می شود بلکه مکان را عبارت از نهایتِ آن فضا و اطراف آن فضا بگیرید مثلا کاسه خالی را فرض کنید که بین دیواره های کاسه، فضای خالی است . وقتی که متمکن را در این کاسه قرار می دهید آن فضا پر می شود. اینکه می گوییم (پر می شود) یعنی به قول قائلین خلا می گوییم معدوم می شود. اما چه چیز باقی می ماند؟ اگر بگویی فقط دیواره های این کاسه باقی می ماند مکانی نخواهیم داشت و آن خلا بتمامه از بین رفته و خلا، مکان بود پس مکان، بتمامه از بین رفته است. اما شما نمی گویید که مکان نداریم بلکه باید جایی را خالی بگذارید انتهای آن فضا که به دیوارۀ کاسه نرسیده است را باید خلا قرار بدهی و بگویی این مقدار خلا، باقی مانده و آن را مکان قرار بدهید. دو دلیل می آورد بر این که این را باید مکان قرار بدهی و تمام فضای درون کاسه مکان نیست بلکه انتهای این فضا که به دیوارۀ کاسه چسبیده است را باید مکان قرار بدهی.

سپس بیان می کند که آن وقتی که کاسه خالی است آن مکان وجود دارد و وقتی که کاسه پر است آن مکان وجود ندارد. (مصنف بنابر فرض قائلین به خلا بحث می کند والا بنابر فرض فلاسفه می گوییم مکان در همه جا وجود دارد اما قائلین به خلا می گویند این خلا، پر می شود و وقتی پر شد، معدوم می شود) پس گاهی این خلا، خالی است و متمکن و ملائی آن را پر نکرده در این صورت خلا موجود است و وقتی متمکن آن را پر کرده خلا معدوم است.

پس گاهی موجود می شود و گاهی معدوم می شود و چیزی که گاهی موجود و گاهی معدوم می شود در وقتی که معدوم است بالقوه می باشد و وقتی که موجود هست، بالفعل می باشد. اما چیزهایی هستند که هیچ وقت موجود نمی شوند به اینها، موجود بالقوه نمی گوییم. (چون از وجودشان امر محال لازم می آید) اما چیزی که الان معدوم است ولی بعدا می تواند موجود شود به آن، موجود بالقوه می گوییم و وقتی که موجود شد به آن موجود بالفعل می گوییم. حال می گوییم مکان در نزد شما اینگونه است که گاهی موجود و گاهی معدوم است و وقتی که معدوم است چون بعداً می تواند موجود شود پس باید موجود بالقوه قرار دهیم پس مکان امری است که گاهی بالقوه و گاهی بالفعل است.

قانونی داریم که بعدا آن را اثبات می کنیم و اصحاب خلا باید به عنوان اصل موضوعی بپذیرند که هر چیزی که بالقوه باشد باید قبل از وجودش (یعنی در آن هنگامی که بالقوه است) ماده داشته باشد تا قوه اش را آن ماده حمل کند وبعداً آن شی در این ماده ای که قوه اش را حمل می کرده موجود شود. ماده باید باشد. قوه ی آن شی که بعدا می خواهد موجود شود در این ماده باید باشد تا بعدا آن شی موجود شود و قوه که استعداد است از بین برود و آن شی که فعلیت است به جای آن بیاید مثلاً نطفه می خواهد انسان شود قبل از آمدن صورتِ انسان باید قوه ی انسان در این نطفه باشد و بعدا صورت به این نطفه افاضه می شود و این نطفه این صورت را می گیرد و آن قوه که استعداد بوده، باطل می شود. هر جا که قوه باشد باید ماده باشد.

پس خلا اگر موجودی بالقوه است باید ماده داشته باشد یعنی بُعد که شما از آن تعبیر به خلا می کنید باید ماده داشته باشد یعنی صورت جسمیه باید ماده داشته باشد و اگر صورت جسمیه، ماده داشته باشد جسم می شود و لازم می آید که خلا، جسم باشد.

این در صورتی بود که با آمدن متمکن و ملا، خلا باطل شود.

اما اگر با آمدن ملا، خلا باطل نشود یعنی خلا بُعدی است که جسم را می پذیرد و خودش باطل نمی شود در این صورت، خلا یک بُعد می شود و ملا بُعد دیگر می شود و بُعدی را که ملا است در بُعدی که خلا است وارد می کنیم و خلا باقی می ماند و لازم می آید که دو بُعد در یکدیگر تداخل کنند. و تداخل بُعدین باطل است.

توضیح عبارت:

(و ایضا)

دلیل سوم بر بطلان خلا است

(ان کان خلا فلایخلواما ان یدخله الملا او لا یدخله)

(کان) تامه است.

ترجمه: اگر خلا وجود داشته باشد یا اینکه خلا، چیزی است که ملا داخل آن می شود یا خلا چیزی است که ملا داخلش نمی شود.

فرض دوم را اصلا مطرح نمی کند (فقط در همین عبارت به آن اشاره کرد) چون واضح البطلان است و با نظر خود اصحاب خلا نمی سازد چون آنها معتقدند که ملا داخل خلا می شود و ما هم اعتقاد داریم که اگر خلا داشتیم ملا را می توان در آن داخل کرد لذا به این فرض نمی پردازد چون هر دو گروه به این مطلب توافق دارند.

(و ان دخله الملا فلا یخلو اما ان یبقی بعد الخلا مع المداخله موجوداً او معدوما)

درنسخه ای (فان دخله) با فاء آمده چون بعد از این تشقیق که درست کرد شق اول را باید با فاء شروع کند. و شق دوم را با واو می آورند.

ترجمه: اگر ملا بتواند داخل خلا شود دو حالت پیدا می کند.

یا بُعد خلا بعد از مداخله با ملا، موجودی می ماند یا معدوم می شود.

(فان کان معدوما فلا یجوز ان سیموه مکانا)

اگر خلا بعد از وارد شدن ملا، معدوم باشد. (شق دیگر که موجود بودن خلا باشد را در خط 20 همین صفحه با عبارت و ان کان یبقی مع المداخله بیان می کند) نباید آن را مکان بنامند چون معدوم که مکان نیست به عبارت دیگر مکان با ورود متمکن که معدوم نمی شود پس نباید خلا را مکان بنامند. کلّ فضای داخل کاسه را نباید مکان بنامند بلکه باید بگویند مکان، قسمت نهایی این خلا است که به کاسه وصل شده است البته استاد در هنگام توضیح دادن طور دیگر فرمودند که به کاسه وصل نکردند بلکه فاصله بین این ملا و کاسه را خلاء نهایی قرار دادند و این، برای تصویر کردن بود والا در واقع اینگونه اتفاق نمی افتد زیرا آب را وقتی داخل کاسه می ریزی فاصله بین جداره و آب باقی نمی ماند تا آن را مکان قرار بدهیم والا واقعیت این است که نهایت آن خلا که به کاسه چسبیده است را مکان می گویند و در واقع خود جدارۀ کاسه ، چسبیده است را مکان می گویند ودرواقع خودِ جداره ی کاسه مکان می شوند. که به حرف مصنف بر می گردد که جداره ی کاسه را مکان می گیرد.

ولی ما ناچاریم طبق قائلین به خلا، مکانی را که نهایت آن، خلا است قائل شویم و نهایت خلا در تصویری که استاد فرمودند خلاء مختصری بود ولی در واقع، خلاء باقی نمی ماند. فضای کاسه را آب کاملا پر می کند.

ترجمه: آن معدوم را که نمی توانند مکان بنامند.

(بل یکون المکان هو ما یحیط بالجسم من الخلا المقارن له)

(من الخلا) بیان برای (ما یحیط) است.

مکان، خلاء مقارن با جسم است که به جسم احاطه کرده است این بیان، همان خلائی است که در توضیح دادن، به آن اشاره کردیم ولی واقعاً با فرض اینها، این خلا هم باقی نمانده ولی مصنف دارد آن را درست می کند و می گوید مکان، آن است.

(و ذلک لانه فی ذلک لا غیر)

(ذلک) اشاره به ما بعد (بل) دارد یعنی اشاره به (یکون المکان ... المقارن له) دارد ضمیر در (لانه)به جسم برمی گردد. (فی ذلک) اشاره به «ما» در (ما یحیط) دارد.

ترجمه: اینکه می گوییم مکان این است به خاطر این است که جسم، در آن (ما یحیط ) است و در جای دیگر نیست.

(اذ قد عدم ما بین ذلک من بعد الخلا)

چرا در آن غیر نیست. و در (ما یحیط) است.

زیرا بنا بر فرضی که ما الان مطرح می کنیم ما بین ما یحیط (که آن فضای خالی درون کاسه است) که آن ما بین، عبارت از بُعد خلا است معدوم شده و معدوم که مکان نیست پس آن را نمی توان مکان قرار داد پس (ما یحیط) را باید مکان قرار داد. و (ما یحیط) انتهاء خلا است. پس انتها خلاء را باید مکان قرار بدهیم نه خود خلاء را یعنی انتها خلاء آن جدارۀ کاسه است نه خلائی که ما فرض می کنیم چون آن خلاء پر شده. فضای درون کاسه پر شد و معدوم شده و مکان، معدوم نمی شود و موجود است. آن که موجود است انتهاء این خلا و اطراف این خلا است و اطراف خلا یعنی جدارۀ کاسه که باقی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo