< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل دوم بر بطلان خلا

ما تا الان دو فرض را مطرح کردیم

فرض اول: این بود که بُعد در همه جا یک نوع باشد و همراه با ماده باشد ولی عارضی در بعضی موارد این بُعد را از داشتن ماده منع می کند که در آنجا خلا تحقق پیدا می کند.

فرض دوم: بعد، یک نوع باشد و آن یک نوع هم همراه با ماده باشد ولی عارض لازمی بُعد را از داشتن ماده منع کند که در این صورت هم خلا تحقق پیدا می کند.

فرض سوم: که اول بحث امروز است و آن این است که فصل بر بُعد وارد شود و این بُعدی را که حالت جنسی دارد به دو نوع تقسیم کند. که یک فصل بیاید و این بُعد را به بُعد همراه با ماده اختصاص دهد و فصل دیگری بیاید و این بُعد جنسی را به بُعد خارج از ماده اختصاص دهد. تا دو نوع برای مطلق بُعد پیدا می شود 1ـ بُعد همراه با ماده که همین اجسام اند 2ـ بُعد خالی از ماده که خلا است.

الان وارد این قسم می شویم.

نحوه ای که امروز بیان کردیم بیان آن با بیان جلسه قبل فرق کرد. در بیان قبل، گفتیم آن لازمی که باعث می شود بُعد، خالی از ماده باشد به دو قسم تقسیم می شود یا لازمی است که خارج است یا لازمی است که ذاتی است. لازم خارج را جلسه قبل گفتیم و لازم ذاتی را که فصل می باشد امروز بیان می کنیم چون فصل ،هم لازم است ولی خارج از ذات نیست.

پس یک بحث ما این است که بُعد را با فصل خاصی، بُعد همراه با ماده کنیم و با فصل دیگری، بُعد خالی از ماده کنیم که بُعد، جنس شود و دارای دو نوع گردد.

مصنف ابتدا ادعا می کند که لحوق امری که بُعد را بی ماده کند این لحوق، لحوق فصل نیست. حدود نصف صفحه درباره این بحث می کند تا فرف بگذارد بین عارضی که ملحق به شی می شود یا فصلی که ملحق به شی می شود. وقتی فرق را بیان کرد تبیین می کند که در ما نحن فیه، آن لاحق نمی تواند فصل باشد آن لاحق اگر وجود دارد باید عَرض لازم باشد یا عَرض مفارق که در جلسه قبل گفتیم باشد.

فرق بین لاحقی که فصل است و لاحقی که خارج است این است که:

وقتی که شیئی هنوز نوع نشده اگر مُلحقی به آن وارد شد و خواست آن را نوع بسازد این ملحق، ملحقِ فصلی است. اما اگر شیئی نوع شده (یعنی جنسی، حالت نوعی پیدا کرده) بعد از نوع شدت، ملحقی به آن وارد شد این ملحق، ملحق فصلی نیست بلکه عارض خارجی است حال یا عارض مفارق یا عارض لازم است این یک قانونی است که در منطق آمده است.

اما از کجا بفهمیم این که عارض می شود نوع ساز است یا عارض بر نوع است؟

مصنف می گوید: به عقل خودتان مراجعه کنید و مفهوم را به عقل بدهید که اگر اولا: تصورش کرد و ثانیا: اجازه وجودش را داد بدانید که نوع شده است. اما اگر، تصورش نکرد و گفت یک چیزی باید ضمیمه کنی تا من بتوانم تصورش کنم در این صورت، نوع نشده است. این ملحقی که می خواهد بیاید نوع ساز است.

توضیح مطلب: حیوان را (از باب مثال) که جنسی ملاحظه می کنیم مردّد بین انواع است حیوان به معنای (جسم نامی حساس متحرک بالاراده) نیست زیرا این حیوان به صورتِ ماده لحاظ شده و خودش یک نوع لحاظ شده و جنس نیست. حیوانی جنس است که مردد بین انواع باشد ، برای حیوان نباید تعریفی آورد و فقط باید مردد بین انواع کنی یعنی موجود زنده ای که می تواند این یا آن یا آن دیگری باشد. این، جنس است حال اگر این جنس را به عقل بدهی عقل آن را تصور نمی کند چون مردد است وقتی می خواهد تصور کند اجبارا، چه بخواهد چه نخواهد، فصلی از فصول یا نوعی از انواع را می آورد و این حیوان را ضمن آن تصور می کند پس حیوان نسبی را نمی تواند خود به خود تصور کند آن را در نوع انسان یا نوع دیگر می برد آن وقت تصور می کند اجبارا فصل را به آن می چسباند و آن را نوع می کند سپس اگر یک مفهومِ اینچنینی به عقل دادیم که عقل نتوانست آن را تصور کند و اجازه وجودش را بدهد و به ما گفت باید مُلحقی بیاوری، آن ملحقی که می آوریم نوع ساز است و آن ملحق می آید و این مفهوم را تمام می کند و وقتی که تمام کرد عقل هم آن را تصور می کند و هم اجازه وجودش را صادر می کند.

اما یکبار مفهوم را به عقل می دهیم و عقل آن را تصور می کند و اجازه وجودش را هم می دهد معلوم می شود که این، نوع شده حال، ملحق می آوریم و این ملحق را که می آوریم نوع ساز نیست یعنی فصل نیست. این ملحق، بعد از تمامیت نوع می آید و چون بعد از تمامیت نوع می آید یا عارض است یا لازم است یعنی یا خارجِ عارض است یا خارجِ لازم است.

حال در ما نحن فیه می گوییم گاهی بُعد را به ما می دهند و هیچ قیدی برای آن نمی آورند و آن را مردد بین بُعد سه تا می کنند (یعنی بعد در طول و عرض و عمق) که حجم شود و بین بُعد دو تا می کنند (یعنی بعد در طول و عرض) که سطح شود و بین بُعد یکی (یعنی بعد در طول) که خط شود. این بُعد را به ما می دهند که نه معلوم است که حجم است یا سطح است یا خط است. عقل در اینجا تصور نمی کند چون حالت جنسی دارد. اجازه وجود هم نمی دهد. اما اگر بگوییم: (بعد من جهات الثلاث)، در این صورت، عقل آن را تصور می کند پس (من جهات الثلاث) فصل می شود. یکبار می گوییم (بُعد من جهتین)، در این صورت، عقل آن را تصور می کند پس (من جهتین) فصل می شود. یکبار می گوییم (بُعد من جهه واحده) در این صورت، عقل آن را تصور می کند پس (من جهه واحده) فصل می شود. پس (من جهه واحده) و (من جهتین) و (من جهات الثلاث) هر سه فصل هستند که بر بُعد وارد می شود و بُعد را متصورِِ عقل قرار می دهند و عقل هم اجازه می دهد که چنین بعدی در خارج وجود بگیرد. این سه تا منوع و فصل هستند.

اما (با ماده بودن و بی ماده بودن) چگونه است؟ می گوییم این قیدِ (با ماده بودن و بی ماده بودن) بُعد را تقسیم می کند اما بعدی را که معین شده تقسیم می کند نه بُعد مطلق را ،بُعد مطلق را آن سه قید، تقسیم می کنند به سه نوع، اما ماده داشتن و ماده نداشتن، بُعد سفید بودن و سیاه بودن، بعد از تمامیت بُعد و تنوّعِ بُعد عارض می شود. اینها را نمی توان فصل قرار داد.

پس ماده داشتنِ بُعد یا ماده نداشتن بُعد که محل بحث است ملحق به بُعد می شوند اما لحوق آنها، لحوقِ معنای فصلی و معنای جنسی نیست بلکه لحوق آنها لحوِقِ عارض به معروض است پس این قسم سوم روشن شد که تحقق پیدا نمی کند.

نحوة بیان استاد با بیان مصنف فرق کرد. استاد طوری توضیح دادند که هم مطلب از خارج روشن شود و هم از عبارت روشن شود.

نکته حیوانِ نوعی قابل تصور است اما حیوانِ جنسی قابل تصور نیست.

حیوان نوعی به دو گونه لحاظ می شود.

1ـ حیوانی که در ضمن این نوع باشد یعنی حیوانی که در ضمن انسان است. این حیوان نوعی در واقع خود انسان و فرس است.

2ـ حیوان که به صورت ماده ملاحظه شود یعنی جسم نام حساس متحرک بالاراده. این قسم، قابل تصور است چون نوع است.

اما آن حیوان جنسی، قابل تصور نیست چون جنس است. شما اشکال می کنید که فرق بین ماده و جنس، فرق اعتباری است و فرق اعتباری چگونه باعث می شود بگویید که یکی از دو طرفِ این فرق اعتباری، قابل تصور است و طرف دیگر قابل تصور نیست، فرق اعتباری چقدر اهمیت و اعتبار دارد که می تواند چنین فرقی را ایجاد کند!

جواب: فرق اعتباری بین ماده و صورت در چه چیز است؟ در قابلیت حمل و عدم قابلیت حمل است والا ماده یک امر بسته است و جسم یک امر مردد و وسیع است لذا از این جهت فرق دارند. یعنی حیوانی که به صورت ماده لحاظ شده یک محدوده بسته دارد که عقل می تواند آن محدوده را اخذ کند. که جسم نام حساس متحرک بالاراده است که عقل، مجموع اینها را می فهمد و تردیدی در آن نیست اما وقتی جنس باشد تردید می آید تا تردید آمد، وسیع می شود اما در ماده، تعیین است یعنی در وقتی که حیوان را به عنوان ماده اخذ می کنی که نوع خاص می شود در آنجا تردید نیست بلکه تعین است. ما در جنس، تردید است. فرق اعتباری که دارند این است که شما با اعتبار، ماده را منحصر در این 4 تا می کنی و دور آن حصار می کشی و می گویی همین 4 تا است و بیش از این نیست و نمی توان بر آن چیزی حمل کرد و این را هم نمی توانی بر چیزی حمل کنی. این، فقط همین 4 تا را دارد و بیشتر ندارد. اما در جنس، حصار نمی کشی و می گویی این است و هر چقدر هم به آن اضافه کنی، قبول می کند. با این اعتبار، شما این کار را انجام می دهید ولی وقتی که این اعتبار را کردید آیا واقعا اطرافش حصار می آید؟ و دور آن دیگری حصار نمی آید. شما می توانید جنس را در حالی که تردید دارد قبول نکنید و آن دیگری که تردید ندارد قبول می کنید.

اگر کسی حیوان را به لحاظ مادی، لحاظ کرد و به شما القا کرد و شما به صورت جنسی لحاظ کردید می توان گفت که تصور می کند. پس هر جا ماده لحاظ کنی قابل تصور است و هر جا جنس لحاظ کنی قابل تصور نیست مگر در ضمن یکی از افراد. این، یک معیار کلی است ولی شما می گویید در یک جا من، جنس لحاظ کردم و آن دیگری ماده لحاظ کرده. هرگونه لحاظ کنی حکمش همان است شما که جنس لحاظ کردی نمی توانی تصور کنی مگر در ضمن یک نوع و آن که ماده تصور کرده می تواند لحاظ کند یعنی معیار، کامل است.

توضیع عبارت

(و لیس هذا اللحوق کلحوق المعنی الفصلی للمعنی الجنسی)

(هذا اللحوق) یعنی لحوق شیئی بعد از اینکه بُعد، بُعد شده است. و مراد از هذا اللحوق، عدم تعلق بالماده بود. این عدمِ تعلق بالماده می خواهد به بُعد، ملحق شود.

ترجمه: این لحوقی که گفتیم یعنی لحوقِ هذا المعنی که بی ماده بودن است به بُعدی که نوع کامل شده این چنین لحوقی مثل لحوقِ معنای فصلی و لحوق معنای جنسی نیست بلکه مثل لحوق عارض و معروض است.

(اذ طبیعه البعد اذا کان بحیث ینقسم فی الابعاد الثلاثه فهی طبیعه نوعیه المقدار و کذلک طبیعه الخط و کذلک طبیعه السطح)

از اینجا شروع به فرق بین لحوق فصلی و لحوق عارض را بیان می کند.

فرق این دو را در ضمن مثالش که همان بعد است بیان می کند.

طبیعت بعد (که حالت جنسی دارد) اگر طوری باشد که منقسم در ابعاد ثلاثه شود. طبیعه نوعیه در مقدار است.

طبیعت خط هم همینطور است که بُُعدی است که من جهه واحده قسمت می شود که این قید (من جهه واحده) بُعد جنسی را نوع کرده. و همچنین طبیعت سطح هم بعدی است که من جهتین تقسیم می شود. قید من جهتین را آوردیم یعنی فصل را به آن ملحق کردیم و نوع شده. حال اگر چیزی به نوع ملحق شود فصل نیست)

(لان التمیز بین الطبیعه النوعیه علی ما یلحقها من العوارض و الجنسیه علی ما یلحقها من الفصول)

ترجمه: برای اینکه تمیز بین طبیعت نوعیه که به آن ملحق می شود به آن نحوه ای که عوارض، ملحق می شود. و طبیعت جنسیه که به آن ملحق می شود به آن نحوه ای که فصول، ملحق می شود.

(التمییز) اسم برای (انّ) است و (ان الطبیعه الجنسیه) خبر برای (انّ) است

(ان الطبیعه الجنسیه تنفصل بفصول تلحق الطبیعه بما هی)

تمیزبین طبیعت نوعیه وطبیعت جنسیه این است که طبیعت جنسیه اینگونه است (طبیعت نوعیه را بیان نمی کند فقط طبیعت جنسیه را بیان می کند چون طبیعت نوعیه در مقابل طبیعت جنسیه است لذا نیاز نبود مطرح کند.)که جدا می شود

(یا به عبارت دیگر به جای تنفصل، تنقسم بکار می بریم یعنی تقسیم به انواع می شود) به سبب فصول.

توضیح: مصنف می فرماید ملحقوقٌ به را لحاظ کن که لاحق را بلاواسطه قبول می کند یا مع الواسطه قبول می کند یعنی این لاحق که آمده، برای ملحوق به بلاواسطه وارد می شود یا باید واسطه ای را بیاوریم تا لاحق، وارد شود. اگر دیدید لاحق بدون واسطه وارد می شود یعنی بر خود ملحوق وارد می شود.چیزی لازم نیست ضمیمه شود، بر خود ملحوق به وارد می شود. بدانید که آن ملحوق به، جنس است و این لاحق، فصل است که بدون واسطه بر ملحوق به وارد می شود اما اگر شما خواستید معنایی را بر طبیعتی وارد کنید و دیدید که خود طبیعت، این معنی را قبول نمی کند و باید واسطه ای به طبیعت ضمیمه کنی تا این لاحق وارد شود در این صورت آن لاحق، عارض است.

طبیعت جنسی را داریم و خود این طبیعت را بدون اینکه چیزی بر آن ضمیمه کنیم لاحقی را بر آن می آوریم. اگر پذیرفت، حکم می کنیم که این لاحق، فصل است که بدون واسطه عارض بر طبیعت جنسی می شود اما گاهی نمی پذیرد در این صورت باید چیز دیگری که فصل است ضمیمه کنیم تا این طبیعت، بتواند این عارض را بپذیرد. در این حالت باید گفت که این لاحق، عارض است و فصل نیست. مصنف به این نکته اشاره می کند.

این دو فرض که گفته می شود شاید به هم احتیاج داشته باشند اینطور نیست که از هم جدا باشند.

(تنفصل بفصول) یعنی تنقسم الی الانواع و تنفصل الی الانواع

(بفصول) یعنی به سبب فصول

(تلحق الطبیعه بما هی) طبیعت به عنوان اینکه طبیعت است و احتیاج به انضمام دیگر نیست. لازم نیست که طبیعت را به چیزی منضم کنیم بلکه طبیعت بماهی طبیعت این لاحق را می گیرد. معلوم می شود طبیعت، جنس است و آن لاحق، فصل است.

(و اذا لم تلحق یکون العقل مقتضیا للحوقها)

اگر این فصل را ملحق به طبیعت نکنیم، خود عقل این فصل را ملحق می کند یعنی طبیعت جنسی را در ضمن یکی از انواع می برد و قهرا تصور می کند.

ضمیر در (تلحق) و (للحوقها) به فصول بر می گردد.

(حتی یستکمل فی العقل تصورها و یجوز عنده تحصیل وجودها)

تا اینکه تصور طبیعت جنسی در عقل، کامل شود (ضمیر در تصورها به طبیعت جنسی بر می گردد)

(یجوز) عطف بر یستکمل است و منصوب می خوانیم یعنی عقل اقتضا می کند که این فصول، ملحق شود تا تصور آن طبیعت جنسیه در عقل کامل شود اولا و جایز شود در نزد عقل، تحصیل وجود طبیعت جنسیه ثانیا

(و بالجمله قد یکون فصلا له لانه هو)

ضمیر در (یکون) به (لاحق) بر می گردد که از (تلحق) فهمیده می شود (کلمه لاحق در عبارت نبود اما کلمه لحوق و یلحق و تلحق داشتیم و ضمیر یکون به لاحق بر می گردد که از اینها فهمیده می شود.

(له) به طبیعت بر می گردد و ضمیر را مذکر آورده چون مرادش از طبیعت، طبیعت جنسی است و از آن، معنای جنسی را اراده کرده و معنای جنسی، مذکر است لذا ضمیر را مذکر برگردانده. خود مصنف تعبیر به معنای جنسی کرد و قبلا گفت (لیس هذا اللحقوق کلحوق المعنی الفصلی للمعنی الجنسی)

اگر به جای (له)، (لها) بود به طبیعت جنسیه بر می گردانیم.

ضمیر در (لانه) و (هو) به معنای جنسی بر می گردد.

ترجمه: گاهی لاحق، فصل برای معنای جنسی می شود چون معنای جنسی، معنای جنسی است.

(فانه اذا قیل بُعدٌ مطلقا ای امر یقبل الانقسام المتصل بلاتحصیل)

این مطلب را بر بحث خودش تطبیق می کند و می گوید اگر «بُعد» به طور مطلق گفته شود یعنی بدون قید اینکه (فی جهات ثلاث) باشد یا (فی جهتین) یا (فی جهه واحده) باشد که این بُعد، حالت جنسی پیدا کند.

(مطلقا) را در ادامه معنی می کند که (امر یقبل الانقسام المتصل بلاتحصل) است. یعنی بعد، امری باشد که انقسام متصل را قبول کند انقسامی که بر یک امر متصل وارد می شودچه نوع انقسامی است؟ انقسام به جهات ثلاث و به جهتین و به جهه واحده است. هر سه، انقسام است.

(بلا تحصیل) یعنی بلا تعیین. گاهی می گوییم انقسام الی جهات ثلاث، در این صورت، انقسام را به جهات ثلاث تعیین کردیم اما اگر بدون اینکه انقسام را در یکی از این سه صورت (جهات ثلاث، جهتین، جهه واحده) تعیین کنی و بگویی قبول انقسام می کند و قید جهات ثلاث یا جهتین یا جهه واحده را نیاوری. و قبول تقسیم را به طور مطلق می گوییم.

(مطلقا) به معنای این نیست که بُعدِ مطلق بگوییم بلکه بعد را مطلق بگذاریم و قید جهات ثلاث یا جهتین یا جهه واحده را نیاوریم یعنی بُعد را امری قرار بدهیم که قبول انقسام شیءِ متصل را بکند بدون اینکه این انقسام را تعیین کنیم که به چه جهتی است. اگر بعد را اینگونه لحاظ کنیم معنای جنسی می شود. حال که معنای جنسی شد کان الفصل الذی .... ال در الانقسام لازم نیست برداشته شود. اینگونه معنی می کنیم که امری که قبول می کند انقسامی را که مربوط به شی متصل است نه اینکه امری است که قبول انقسام متصل می کند چون انقسام دو گونه است 1ـ انقسام امور متصله 2ـ انقسام منفصله مثل عدد که منقسم است. اما انقسام متصل یعنی انقسامی که متصف به متصل بودن است. البته اگر ال هم هم نداشت همین طور معنی می کردیم.

(کان الفصل الذی یلحق هذا انه فی جهه او جهتین او جمیع الجهات فصلا یکیف المعنی المعقول من البعد و یحصله مقررا فی الوجود و فی العقل)

این فصلی که ملحق می شود فصلی است که معنای معقولی برای بُعد درست می کند. (تا الان بُعد، معنای معقول نداشت چون مردد بود و عقل آن را قبول نمی کرد حال که شما فصل را به آن ملحق کردی این بُعد، معنای معقول پیدا می کند یعنی عقل آنرا تعقل می کند و اجازه وجود و حصولش را می دهد.)

ترجمه: این فصلی که ملحق به این (بُعد مطلق و بُعد جنسی) می شود که آن فصل عبارت است ازانه فی جهه او جهتین او جمیع الجهات، اولا مکیف می کند آن معنایی را که از بُعد فهمیده می شود. (ان معنایی که اولا از بُعد، فهمیده می شود، مردد است. این فصل که می آید این معنی را مکیف می کند و کیفیت به آن می دهد و از حالت تردید در می آورد. یعنی کیفیت فی جهه واحده یا فی جهتین یا فی جهات ثلاث می دهد) و ثانیا: تحصیل می کند (یعنی حکم به حصولش می کند) در حالی که اجازه می دهد که ثابت باشد در خارج و در تصور .

(انه فی جهه) خبر برای کان نیست بلکه بیان برای (الفصل الذی یلحق) است یعنی فصل را بیان می کند. که اگر (فی جهه) باشد بُعد، خط می شود و اگر (فی جهتین) باشد بُعد، سطح می شود و اگر (فی جمیع الجهات) باشد بُعد، حجم می شود)

(فصلا) خبر برای (کان) است.

(و یفتقر الیه العقل فی تحصیله موجودا او معقولا مفروغا منه)

عقل برای تصور طبیعت نوعیه احتیاج به عارض ندارد اما برای تصور طبیعت جنسیه احتیاج به این لاحق که فصل است دارد. ضمیر (الیه) به فصل بر می گردد. ضمیر (تحصیله) به بُعد بر می گردد.

ترجمه: عقل به این فصل احتیاج دارد در تحصیل آن بُعد مطلق (که جنس است) چه بخواهد این بُعد را در خارج محصّل کند (یعنی حکم به وجودش کند) چه بخواهد این بعد را در عقل، محصل کند (یعنی تصورش کند) احتیاج به این فصل دارد. در حالی که این تحصیل، مفروغ منه باشد یعنی عقل از آن فارغ شده باشد.

(مفروغامنه) حال برای تحصیل است و ضمیر به تحصیل بر می گردد. یعنی اگر بخواهد از تعقل و تحصیل فارغ شود احتیاج به این فصل دارد.

(فاما کون البعد بعضه ملاقیا للبیاض او السواد و کون بعضه ملازما للماده و بعضه قائما بلاماده فلیس یُکیِّف بُعدیَّته)

تا اینجا مصنف، طبیعت جنسی و فصلی که به این طبیعت جنسی ملحق می شود رابیان کرد. حال از اینجا به بَعد می خواهد طبیعت نوعی رابیان کند و عارضی که به این طبیعت نوعی ملحق می شود را بیان کند.

بازهم همانطور که در طبیعت جنسی و فصل، مثال به ما نحن فیه (یعنی بُعد) زد در این جا (که طبیعت نوعی و عارض می باشد) مثال به مانحن فیه (یعنی بُعد) می زند و بازهم بُعد را مطرح می کند و می گوید اگر بُعدی خواست سفید باشد یا سیاه باشد. همراه با ماده یا خالی از ماده باشد. این ها، لاحق هستند اما لاحق به بُعدی هستند که نوعیت آن تمام شده نه اینکه به بُعد جنسی لاحق شود. پس این لاحقها نمی توانند فصل باشند بلکه باید عارض باشند. در ابتدای بحث هم گفت که این لحوقی که مورد بحث ما است لحوق معنای فصلی و جنسی نیست.

برای لاحق، دو مثال می زند 1ـ سواد و بیاض که ملحق بر بُعد شوند 2ـ این بُعد، همراه با ماده است یا همراه با ماده نیست.

(او السواد) مصنف عبارت را با (او) آورده و معنایش این است که (بعضه ملاقیا للبیاض و بعضه ملاقیا للسواد) که به جای (بعضه ملاقیا) از لفظ (او) استفاده کرده. اما در مثال دوم، به هر دو صورت تصریح کرده و از لفظ (او) استفاده نکرده است.

ترجمه: اما اینکه بعضی از بُعدها ملاقی بیاض اند و بعضی ملاقی سوادند یا اینکه بعضی ملازم ماده اند و بعضی خالی از ماده اند بُعدیتِ بُعد را مکیف نمی کند (منظور از یکیّف این است که بُعد را متنوع نمی کند بلکه بُعدِ متنوّع شده را متصف می کند یعنی بُعدی را که نوع شده متصف می کند)

(فلیس) جواب برای (امّا لون البعد) است

(و لایحتاج الیها فی تحصیل انه بُعدٌ و تقویمه)

ضمیر در (لایحتاج) به عقل بر می گردد. و ضمیر در (الیها) به لواحقی که گفت بر می گردد.

ترجمه: در تحصیل بُعد بودن و در قوام بُعد بودن، احتیاج به این لواحق نیست. چون این لواحق بعد از تمامیت نوع می آیند.

سوال: چرا دو مثال زد 1ـ سواد و بیاض 2ـ ملازم با ماده و خالی از ماده

جواب: خود مصنف اشاره کرد که چرا دو مثال زد. در مثال اول تعبیر به (ملاقی) کرد و در مثال دوم تعیر به (ملازم) کرد. (ملاقیا) را آورد تا بیان کند که عَرَضِ مفارق باشد. (ملازما) را آورد تا بیان کند عَرَضِ لازم باشد. چون بیان کردیم در جایی که فصل نیست دو قسم می تواند باشد یا لاحقِ مفارق است یا لاحقِ لازم است.

(تقویمه) عطف بر تحصیل است یعنی تحصیل بُعد بودن و در قوام بُعد بودن احتیاج به این ملحقات نداریم.

(بل هی امور تلحقه من حیث هو فی ماده او من حیث وجوده)

(هی) به امور بر می گردد که (بیاض و سواد )و (ملازم با ماده و قائم بلاماده) بر می گردد این امور ملحق به بُعد می شوند (البته بُعدی که تمام شده و نوع شده) بُعدی که در ماده است یا ملحق به بُعد می شوند از حیث وجود این بُعد در خارج

چرا دو عبارت (من حیث هو فی ماده، من حیث وجوده) آورد؟ چون این ملحقات یا ملحق به ماده هستند یا ملحق به وجود هستند یعنی یا عوارض ماهیت هستند یا عوارض وجود هستند. یعنی یا عوارض ماهیتِ این شی هستند (که مراد از ماهیت، ماهیت نوع است) که ملحق به مادۀ آن می شوند یا عوارض وجودِ این شی هستند که محلق به وجود آن می شوند.

ترجمه: این امور ملحق می شوند به بُعدی که در ماده است یا از حیث وجودش در خارج، ملحق می شوند.

یعنی این امور ملحق می شوند به بُعدی که حیثیت فی ماده بودن را گرفته و نوع شده یا اینکه نوع موجود شده) معنای دقیق تر این است: که این 4 امر، ملحق به بُعد می شوند از این جهت که بُعد، در ماده است (یعنی تعیین شده است و نوعِ خاص شده) یا از این جهت که بُعد موجود شده (از حیث وجودش) چون نوع است که بَعداً وجود بگیرد. یعنی این امور، ملحق بر چیزی شدند که از نظر قوامی تمام شده و از نظر وجودی هم وجود گرفته، حال وجود بُعد را مکیف می کند به واسطۀ امری که خارج از ذات بُعد است و عارض است. اما فصول، اینگونه نیستند.

(و یکیف وجودَه امرٌ من خارج)

یعنی وجود این بُعد را یک امر خارجی (یعنی عارض) مکیف می کند نه اینکه یک امر ذاتی (یعنی فصل) مکیف کند.

ترجمه: مکیف می کند وجود این بُعد را امری از خارج از ذات که عبارت از عوارض است. مراد از این عارض، ( سواد و بیاض )و (ملازم با ماده و قائم بلاماده بودن) است.

(و الفصول هی التی تتکیف بها ماهیه الشی سواء فرض موجوداً فی الاعیان او لم یلتفت الی ذلک)

اما فصول اینگونه نیست. این لاحقی که بحث می کنیم مکیف به وجود است یعنی بُعد، اولاً وجود می گیرد (حال چه در ذهن چه در خارج) سپس این عارض می آید و آن را متصف و مکیف می کند اما فصل، اینگونه نیست که شیئ که در خارج یا در ذهن موجود شده را مکیف کند بلکه او می آید تا شیئی را که نه در خارج موجود است و نه عقل توانسته تصور کند تازه به آن وجود بدهد و زمینۀ وجودش را فراهم کند.

ترجمه: فصول ماهیت شی را (مراد از ماهیت ،جنس است نه نوع) مکیف می کنند چه ماهیت، موجود باشند در خارج (اعیان) یا التفاتی به وجود نشود. (یعنی روی خود ماهیت وارد می شوند و خود ماهیت جنسیه را مکیف می کنند.)

(لم یلتفت) بیان نکرد که موجود نباشد بلکه بیان کرد که التفات به وجود نکند.

نکته: عبارت (بل هی امور تلحقه ... وجوده) را اینطور معنی می کنیم که این امور، اموری هستند که ملحق بر وجود شی می شوند و عبارت (و الفصول هی التی ... الشیء) بگویید فصول، چیزهایی هستند که ملحق به ماهیت شی می شوند. که جمله اول را فقط مربوط به وجود کردیم و جمله دوم را فقط مربوط به ماهیت کردیم.

توجه شود که بیان کردیم (من حیث هو فی ماده) مراد نوع است که نوع هم موجود است پس (من حیث هو فی ماده) با (من حیث وجوده) یکی می شود و اختلاف در تعبیر می شود.

(و هذا العلم یُستَتَمّ من صناعه اخری)

مصنف می فرماید ما تا اینجا از صناعت دیگر استفاده کردیم، این مطلب، مطلبی است که در منطق بیان شده یعنی مطلب را با کمک از صنعت دیگر که منطق است تمام می کنیم. در اینجا از علم منطق استفاده کرد. در خطوط بَعدی از مطلبی که در الهیات بیان می شود استفاده می کند و در پایان بحث می گوید که از بحث بیرون رفتیم چون می خواستیم خلا را در علم طبیعی باطل کنیم در حالی که از علم منطق و علم الهی استفاده کردیم پس برمی گردیم و خلا را از علم طبیعی باطل کنیم که شروع می کند به استدلالهایی از طریق خلا که از علم طبیعی استفاده می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo