< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: ادامه جواب از اشکال( اشکال این بود که عارض، عارض بر خلا می شود و خلاءِ محتاج به موضوع را از موضوع بی نیاز می کند )
 جواب دوم: بُعد، یک امر بیشتر نیست. شما اجازه می دهید که این بُعد، هم همراه ماده شودیعنی متکی به ماده شود وحالت عرضی پیدا کندهم اجازه می دهید که خالی از ماده باشد وحالتِ جوهری پیدا کند. وقتی عرض قرار می دهید داخل در یک جنس عالی می کنید و وقتی جوهر قرار می دهید مندرج در تحتِ جنس عالی دیگر قرار می دهید. لازم می آید که یک طبیعت، داخل در تحتِ دو جنس عالی باشد و این باطل است.
 توضیح عبارت
 ( و بالجمله فان البعد المشار الیه القابل للامرین هو طبیعه واحده بالعدد )
 این عبارت، اشکال دیگری است که بر( ان قیل )وارد می کند.
 (بُعد مشارالیه )قیدِ مشار الیه را آورده تا بفهماند که شخصِ واحد است و مندرج در تحتِ یک طبیعت است. )
 ( القابل للامرین )مراد از امرین، انطباعِ در ماده و عدمِ انطباع در ماده است که انطباعِ در ماده باعث می شود که بُعد، عَرَض باشد و
 عدمِ انطباعِ در ماده باعث می شود که بُعد، جوهر باشد.
 ترجمه: بُعد مشار الیه که قابلِ این دو امر را دارد یک طبیعتِ شخصیه است
 ( فلا تترتب هی بعینها الا فی جنس واحد )
 ( فلا تترتب )به معنای فلا تندرج است.
 ترجمه: این طبیعتِ واحده بعینها( همین طبیعت که واحد است )مندرج در یک جنس عالی نمی شود.
 نکته: تعبیر به ترتب که می کند تعبیرِِ به جایی است ولو مرادش اندراج است ولی در اندراج، ترتیب فهمیده می شود.(از اینکه می گوییم شیي مندرج در تحتِ خودش است ترتیب فهمیده می شود ولی به آن ترتیبی که فهمیده می شود مصنف دارد به آن ترتیب، تصریح می کند هیچ وقت دو چیزی که در عرض هم هستند یکی در دیگری مندرج نمی شود. حتماً مندرج ومندرج فیه باید در طول هم باشند. پس هر جا اندراج است ترتیب است.)
 ( فتکون تلک الطبیعه اما تحت ما وجوده هی موضوع او تحت ما وجوده لا فی موضوع)
 این طبیعتِ بُعد که مورد بحث ما است یا باید تحتِ جنسی باشد که وجودش فی موضوع است (یعنی عرض است) یا باید تحتِ جنسی باشد که وجودش لافی موضوع است (یعنی جوهر است).
 جواب سوم: اگر طبیعتِ بُعد، یکبارجوهر شود و همان طبیعت، بار دیگر، لا جوهر شود لازمه اش این است که جوهریتش فاسد شود تا بعداً لا جوهر شود. و اگر بخواهد جوهریتِ آن فاسد شود باید ذاتش فاسد شود چون جوهر، جنس عالی است. اگر جوهریت از بین رفت بالاترین جنسِ این شیء از بین رفته و اگر بالاترین جنس از بین برود جنس های پایین هم از بین می رود، نوعیت را هم از بین می برد پس ذات هم از بین می رود. سپس می فرماید اگر فقط نوعیت از بین برود و جنسِ عالی از بین نرود ، این ذات از بین رفته است.حال اگرجنسِ عالی از بین برود که مادونِ خودش را از بین می برد به طریقِ اولی، ذات از بین رفته است. شما چگونه می توانید بگویید، همان که جوهر نبود، جوهر شد. لفظ ِ«همان» را چگونه می توان بگویید(یعنی این مثلیت و عینیت را چگونه می توانید بگویید) این عبارت ( همان که جوهر نبود، جوهر شد) غلط است چون ذاتی که جوهر نبود و جوهر شد یا جوهر بود و از جوهریت افتاد، چنین ذاتی، باطل می شود و دیگر نمی توان گفت همان چیز که جوهر نبود، جوهر شد. یا همان چیز که جوهر بود، لا جوهر شد. زیرا آن چیز که جوهر بود، باطل شده و از بین رفته، چطور می توان گفت همین بُعدی که جوهر نبود با عروضِ این عارض، جوهر شد. این اگر بخواهد از جوهریت یا عرضیت بیرون بیاید باید جنس عالی خود را باطل کند. خود شما می گویید از جوهریت یا عرضیت بیرون می آید یعنی جنس عالی از بین می رود و اگرجنس عالی از بین رفت، ذاتِ آن از بین رفته، و اگر ذاتِ آن از بین رفته دیگر، همان شیءنیست بلکه چیز دیگر است. این طبیعتِ بُعد اگر همین طبیعتِ بُعد باشد نمی تواند با وجودِ جوهر بودن، لا جوهر شود.یا باوجودِ لا جوهر بودن، جوهر شود. این، امکان نداردچون ذاتش باطل می شود و آن طبیعت، باطل می شود و طبیعتِ دیگری است و اسمِ آن، بُعد نیست بلکه چیز دیگری است.
 پس تصور نمی شود که یک شیء و یک طبیعت، هم جوهر و هم عَرَض باشد مراد ما این نیست که یک شیء و یک طبیعت،دریک آن ،هم جوهر و هم عَرَض باشد این قائل هم نمی گوید در آنِ واحد، هم جوهر و هم عَرَض باشد بلکه در یک حالت، جوهر و در یک حالت، نمی تواندعَرَض باشد. آن عارض اگر عارض بر این بُعد شد این بُعد جوهر می شود و اگر عارض بر این بُعد نشد این بُعد، عَرَض می شود. ما این را باطل می کنیم که در یک حال، جوهر و در یک حال ،عَرَض باشد والا یک شیء در آنِ واحد اگر جوهر و عَرَض باشد جمع بین متناقضین و متضادین است. و این به طور مسلم باطل است.
 توضیح عبارت:
 ( وایضا ان کانت تاره هی بعینها جوهرا وتاره هی بعینها لا جوهراً)
 اگر طبیعت واحده(مابه بُعد کار نداریم ، مطلب را به طور مطلق بیان می کنیم. می خواهد در بُعد باشد یا در جای دیگر باشد) بعینها جوهر باشد و بار دیگر، همین طبیعت، بعینها جوهر نباشد.
 (فاذا صارت لا جوهرا فقد فسدت منها ذاتها فسادا مطلقا)
 اشکال اینست که این طبیعتی که جوهر بود، لا جوهر می شود ( به عنوان مثال بیان می کند ولذا می توانست بگوید فاذا صارت جوهرا یعنی آن لا جوهر، جوهر شود) لازم می آید که از آن طبیعت، خودِ همان طبیعت، فاسد شود. چون جنسِ عالیِ آن فاسد شده.
 (فسادا مطلقا) یعنی: در عناصر که فاسد می شوند فقط صورتِ آنها فاسد می شود و ماده آنها فاسد نمی شود. ماده ی آنها باقی می ماندو صورتِ بعدی می گیرد مثلا آب وقتی تبدیل به هوا می شود صورتِ آبی از بین می رود ولی ماده باقی می ماند و صورتِ هوایی روی این ماده ی باقی مانده قرار می گیرد. پس فساد، فسادِ مطلق نیست. صورت، فاسد می شود فساداً مطلقا، اما عنصر، فاسد نمی شود فساداًمطلقا.
 اما اگر در عنصر، ماده فاسد شود، صورت باقی نمی ماند و فساد، فسادِ مطلق است یعنی عنصر، کاملا فاسد است. در جایی که صورت، فاسد شود صورت، فاسدِ مطلق است ولی عنصر، فاسدِ مطلق نیست حال اگر ماده فاسد شد عنصر، فاسدِ مطلق است. این در ماده و صورت بود.
 اما در جنس و فصل می گوییم جنس و فصل، حکم ماده و صورت را دارد بحثِ ما در جنس و فصل است و در ماده و صورت نیست. ماده و صورت را به عنوان بیان کردیم تا مقدمه برای این بحث شود.
 در جنس و فصل، اگر فصل از بین رفت حیوان بود و فصلِ انسان را گرفتند و فصلِ فرس را ملحق کردند در این صورت، انسان فاسد شده ولی حیوان فاسد نشده است. پس فساد، فساد مطلق نیست. حال اگر جنس را گرفتند و حیوان را برداشتند انسان، فسادِ مطلق پیدا می کند چون جنس آن از بین رفته است. در ما نحن فیهِ، جوهریت را می گیریم یا لا جوهریت را می گیریم یعنی جنسِ عالی را می گیریم. جنس اگر گرفته شود فساد مطلق است همان طور که اگر ماده گرفته می شد فسادِ مطلق بود اگر فصل یا صورت را بگیریم، فسادِ مطلق نیست اما اگر جنس یا ماده را بگیریم فسادِ مطلق است و ما در اینجا جنس را می گیریم پس فساد، فسادِ مطلق است.
 ( حتی زال اعلی اجناسها و هو الجوهریه)
 فسادِ مطلق پیدا کرد به صورتی که اعلی اجناسِ آن، زائل شد و آن جوهریت است.
 (فلا تکون باقیه لا محاله)
 چنین طبیعتی که بالاترین جنسِ آن گرفته شده باقی نمی ماند.
 (فانها لو کان یفسد نوعها دون جنسها الاعلی لکان جوهرها لا یبقی )
 سپس می فرماید اگر نوعش را هم می گرفتی باقی نمی ماند، تا چه رسد به اینکه بگویی جنس عالی آن را گرفتی.
 ترجمه: اگر نوعِ این طبیعت، فاسد می شد و جنسِ اعلای آن فاسد نمی شد هر آیینه جوهر و ذاتِ آن باقی نمی ماند .مراد از (جوهر) ذات است.
 (فکیف اذا فسد جنسها الاعلی فتری تبقی نوعیتها التی هی بها جوهر)
 چگونه ذاتِ این طبیعت، باقی بماند در جایی که نوعش فاسد می شد ذاتش باقی نمی ماند چه طوری می توانی بگویی ذات، باقی مانده در حالیکه جنس اعلی فاسد شده است.
 ( فتری) یعنی افتری: آیا با از بین رفتنِ جوهر، می توان گفت که نوعیتی که این طبیعت به خاطر داشتنِ این نوعیت ، جوهر بوده. اگر جوهریت از بین رفته نوعیت هم از طریق جوهریت آمده است. جوهریت هم از طریق نوعیت آمده و هر دو به هم وابسته اند. حال شما چگونه می توانید بگویید ذات یا نوعیت باقی است.
 ترجمه: آیا می بینی که (جمله چون حالتِ استفهامی دارد همزه در تقدیر می گیریم)نوعیتِ این طبیعت باقی مانده،آن نوعیتی که این طبیعت،به خاطر داشتنِ این نوعیت، جوهر بود.
 واما ان کان هذا المعنی الموضوع للبعدملازماغیرزائل
 توضیح:
 دو عبارت از عبارت های گذشته را اشاره می کنیم تا به آنها دقت شود.
 1 در صفحه 124 سطر 7 بیان کردیم فان لم تنطبع به الماده فلا یکون لانه کم بل لامر عارض.
 یعنی در این عبارت، یک احتمال این بود که بگوییم( بل لامر عارض) اما احتمال دیگر هم هست که بگوییم (بل لامر لازم) ،این احتمال دوم را مصنف، بیان کرد و الان با این عبارتِ(وان کان هذاالمعنی الموضوع) می خواهد بیان کند.
 2 در صفحه 124 سطر 19 بیان کردیم(فاذا صارت لا جوهرا فقد فسدت منها ذاتها فسادا مطلقا) که ذات، فاسد شده و با این عبارتِ (واِن کان هذا المعنی الموضوع) بیان می کنیم که ذات، فاسد نشد.
 این عبارت (واِن کان هذا المعنی الموضوع) را به هر دو جا مرتبط کردیم.
 مرحوم آقا جما به احتمالِ دوم مرتبط می کندوبعضی به احتمالِ اول مرتبط کردند.
 نظر استاد: به احتمال اول مرتبط می کنیم. کلامِ مصنف همانطور که شروع می کنیم نشان می دهد که به احتمال اول مرتبط است. البته اگر به احتمال دومی
 هم مرتبط بگیریم اشتباه نکرده ایم ولی ارتباطش به اولی بهتر است.
 حال با توجه به اینکه مرتبط به احتمال اولی کردیم توضیح می دهیم و می گوییم:
 گفتیم که گاهی عارضی، شیءِ صاحبِ ماده را بی ماده می کندپس عارض ممکن است بُعدی را که در جایی، ماده دارد در یک جا، خالی از ماده کند و بُعدِ خالی از ماده، خلاء شودو فرض کردیم که عارضی، بُعد را بی ماده کند. این را جواب دادیم به اینصورت که عارض را به دو قسم کردیم ،حال یک امرِ لازمی می خواهد بُعد را بی ماده کند و ما خواهیم واردِ این فرض شویم که آن امرِ لازم که می خواهد بُعد را بی ماده کند به دو قسم تقسیم می شود.
 1 یا عارضِ لازم است 2 یا ذاتیِ لازم است
 ذاتی لازم به معنایِ فصل است و فصل را نمی توان ازجنس یا نوع جدا کرد. نمی توان فصل را برداشت و نوع باقی بماند. پس فصل هم، لازم است . عَرَضِ لازم هم لازم است.
 مصنف ابتدا لازم را مطرح می کند و بعدا به سراغ فصل می رود. به نظر می آید که این دو قِسم چه ربطی به یکدیگر دارند ولی این طور که در ابتدا توضیح دادم که لازم، دو قسم است 1- لازمی که عارض باشد 2 لازمی که ذاتی باشد و آن، فصل است. روشن می شود که مصنف چگونه از بحثِ لازم به بحث فصل منتقل می شود چون فصل هم لازم است اما لازم ذاتی است. مصنف در این یک صفحه همین دو فرض را مطرح می کند 1 لازمی بیاید و با آمدن لازم، بُعدِ خالی از ماده درست شود 2 فصلی بیاید و بُعدِ خالی از ماده در ست کند که یک بُعد داشته باشیم دارای فصلی که آن بُعدرا خالی از ماده کند و یک بُعد داشته باشیم که دارای فصلی دیگر است که آن بُعد را همراه ماده کند یعنی دو تا بُعد داشته باشیم که بُعد به طور مطلق، جنس شود و این جنس، با یک فصل، بُعدی که خالی است بشود و با فصل دیگر، بُعدی که خالی نیست بشود. این ها تصوراتی است که مصنف می خواهد بیان کند
 نکته در بین کلماتمان مطلبی را گفتیم که موهم تناقض بود والان می خواهیم آن تناقض را که توهم شده رفع کنیم .
 گفتیم که اگر فصل از بین رفت جنس هم از بین می رود. بنابراین اکر فصلِ بُعد را از بین بردیم جنس هم از بین می رود و باقی نمی ماند. این را الان بیان کردیم.
 در وقتی که فسادِ مطلق را توضیح دادیم گفتیم اگر فصل از بین برود جنس باقی است واگر جنس از بین برود فسادِ مطلق درست می شود.
 جواب:
 برای حل این تناقض اینگونه ما می گوییم که جنس وقتی با فصل همراه می شود،حصّه می گرددوبه آن عمومیّتِ خودش باقی نمی ماند مثلا وقتی به حیوان، فصلِ انسان ملحق می شود حیوانِ کلّی نیست بلکه حصه ای از حیوان است که همان حصه حیوانیت است یعنی انسان را نمی توان گفت که مطلقِ حیوان و ناطق است بلکه انسان، حصه ای از حیوان است که آن حصه، ناطق است همیشه در هر نوع، حصه ای از جنس می آید نه تمام جنس، این مطلب، روشن است. وقتی که فصل را از بین بردی، جنس( یعنی حصه ای که در این نوع آمده )از بین می رود ولی وقتی که فصل را از بین بردی آن جنسِ مطلق که هنوز حصه نشده از بین نرفته است و آن جنسِ مطلق، هنوز باقی است و فصلِ دیگر می توان به او چسباند.
 ( واما ان کان هذا المعنی الموضوع للبعد ملا زما غیر زائل )
 مراد از(هذا المعنی )چیست؟ مراد از هذا المعنی که حدودِ بک صفحه بحث کردیم، عدمِ تعلق بالماده است یعنی تعلق نداشتنِ بُعد به ماده تا بُعدِ خالی درست کنیم تا خلا تحقق پیدا کند. مراد از هذا المعنی که عدمِ تعلق بود تا الان به خاطر عارضی حاصل شده بود که این را بحث کردیم و رد کردیم اما الان هذا المعنی را به خاطرِ عدم تعلق بُعد به ماده بیان می کنیم که مراد، لازم است یا به خاطر فصل می آید.
 ترجمه:این معنایی که برای بُعد قرار دادیم که همراه نبودن با ماده است( مراد از موضوع در اینجا، موضوعِ اصطلاحی اگر گرفته نشود بهتر است. بلکه به معنای لغوی بگیریم و بگوییم:معنایی که برای بُعد قرار دادیم و آن معنی، عدمِ تعلق به ماده بود که این را برای بُعد، طبقِ قولِ اصحاب خلا فرض کردیم و قبول کردیم که بُعدِ بذون ماده داریم، حال این « بی ماده بودن »اگر برای بُعد، ملازمِ غیر زایل باشد. تا الان فرض کردیم« بی ماده بودن »عارض است اما الان« بی ماده بودن » را غیر زایل و ملازم می گیریم. در اینصورت می خواهیم بحث کنیم که چه می شود.)
 ( فلا یخلوا اما ان یلزم الخلا لاجل انه بعد ذاهب فی الاقطار )
 در اینجا مصنف فرض می کند که« بی ماده بودن »لازم است و آن را فصل، قرار نمی دهد. در دو خطِ بعد که می فرماید( و لیس هذا اللحوق )واردِ این فرض می شود که « بی ماده بودن » فصل شود.
 مصنف در این فرض که « بی ماده بودن » لازم و عَرَض باشد دو احتمال می دهد
 1-این خلا به خاطرِ بُعد بودن، این لازم « بی ماده بودن » را دارد نه به جهتِ دیگر.
 2-خلا، این لازم« بی ماده بودن » را دارد چون بُعدِکذایی است نه اینکه چون بُعد است.
 3-اگر خلا، لازم را به خاطر بُعد بودن دارد( یعنی احتمالِ اول )باید همه بُعدها این لازم را داشته باشند. پس هر جا بُعد باشد باید خلوِّ از ماده باشد در حالی که خودشما این را قبول ندارید.
 ضمیر در ( یلزم ) به هذا المعنی الموضوع للبعد( بی ماده بودن )بر می گردد.
 ترجمه: یا این معنی، خلا را لازم می آید چون خلا، بُعدی است که در هر سه قطر پیش می رود یعنی بُعدِ صاحبِ سه قطر است. بُعدی است که هم عرض و هم طول و هم عمق دارد.
 ( فیلزم کل بعد فیکون کل بعد مفارقا للماده و هذا محال )
 اشکالِ احتمالِ اول را با این عبارت بیان می کند.
 ضمیر در(یلزم )به (هذا المعنی الموضوع للبعد)بر می گردد.
 ترجمه: پس لازمه اش این است که آن معنی، که بی ماده بودن است لازمِ هر بُعدی باشد و همه بُعد ها مغارقِ ماده باشد در حالی که این، محال است و خود شما هم قبول دلرید.
 ( او یلزمه لمعنی یَلحَقَه بَعد کونه بُعدا ذا هبا فی الاقطار )
 فرض دوم را بیان می کندکه خلاء ،بی ماده است چون بُعدِ کذایی است.کذایی به این معنی است: یعنی یعنی خلاءیک معنایی دارد که آن معنی باعث می شودکه خلاء بی ماده شود. آن معنی، معنایی است که به بُعد بودنِ خلاء ملحق می شود. اگر آن معنی به بُعد بودنِ خلاء ملحق شودلازمه اش بی ماده شدنِ خلاء است واگر آن معنی به بُعد بودنِ خلاء ملحق نشودلازمه این است که خلاء بی ماده نشود. یعنی آن معنا، می آید و بی ماده بودن را می آورد، صرفِ بُغد کافی نیست.
 آن معنی را چگونه تصور می کنیم، آن معنی، یا عارض است یا لازم است اگر عارض باشدیا عارضی است که حالتِ جوهری دارد یا عارضی است که حالتِ عَرَضی دارد. یا لازم است و اگر لازم است یا لازم، فقط برای مطلق بُعد است یا لازم برای بُعدِ کذایی و دوباره همه این حرف ها که درباره آن معنی (یعنی بی ماده بودن)گفتیم درباره آن معنایی هم که می خواهد عارض بُعد شود و بُعد عام را بُعد خاص کند خواهد بود.
 و به این می رسیم که آن معنی هم به خاطر وجودِ یک معنای دیگر اقتضایِ بی ماده بودن را می کند. دوباره درباره آن معنای سوم بحث می کنیم که آیا آن، عارض یا لازم است. که بحث همینطور ادامه پیدا می کند و تسلسل می شود.
 ترجمه: ضمیر فاعلی در ( یلزمه) به (معنی) بر می گرددومراد از معنی، بی ماده بودن است. ضمیر مفعولی (یلزمه) به (خلاء) بر می گردد. ضمیر در (یلحقه) و (کونه) به خلاء بر می گردد.
 این بی ماده بودن خلاء را لازم می آید به خاطر معنایی که ملحق به خلاء می شود بعد از اینکه خلاء بُعدِ ذاهب فی الاقطارالثلاثه است. یعنی خلاء بی ماده است چون بُعدِ کذائی دارد.
 ( و یکون الکلام فی ذلک المعنی هو ذلک الکلام بعینه و یذهب الی غیر النهایه)
 (ذلک المعنی) به (هذه المعنی الموضوع للبعد) بر نمی گردد بلکه به معنای دوم بر می گردد که (او یلزمه لمعنی یلحقه) است.
 ترجمه: کلام در آن معنی، همان حرفی است که در خودِ معنای اول زدیم.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo