< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 124 سطر 7
 موضوع: ادامۀ اشکال بر خلا
 دلیلی بر بطلان خلا اقامه کردیم. در این دلیل گفتیم خواصی که برای خلا گفته می شود برای کمّ هم هست که به توسط خلا برای اشیاءذی کمّ عارض می شود وخلا یا باید کمّ باشد یا ذی کمّ باشد. فرضِ اینکه خلا، ذی کمّ باشد را باطل کردیم حال رسیدیم به اینکه خلا، کمّ باشد.
 گفتیم اگر خلا کمّ باشد و چون کمّ با مادّه همراه می شود پس خلا هم با ماده همراه می شود وچون خلا،بُعد است وقتی با ماده همراه شد جسم را می سازد زیرا که بُعد، یاجزء جسم است یا هیئتِ جسم است و در نتیجه لازم می آید که خلا، جسم باشد واگر جسم باشد، اشکال وارد می شود زیرا لازم می آید چیزی ( جسمی ) نتواند داخل در خلا شود در حالی که شما، خلا رامکان می گیرید و جسم می تواند داخلِ مکان و در نتیجه داخل خلا شود.
 در جلسه امروز بیان می کنیم اگر خلا، با اینکه کمّ است( کمّ است یعنی بُعد است )نتواند همراه ماده بیاید به خاطرِ کمّ بودنش نیست چون طبیعتِ کمّ این است که همراه ماده باشد و اگر نتواند همراه ماده بیاید به خاطر عارض است که باید دربارۀ عارض بحث کنیم و می گوییم دربارۀ عارض دو احتمال است
 1 - قائم لا فی موضوع باشد( یعنی حالتِ جوهری داشته باشد )
 2 قائم فی موضوع باشد( یعنی حالتِ عرضی داشته باشد )
 در حالتی که جوهر باشد باید آن را محلّ برای بُعد قرار بدهیم و لو عارض به حساب آوردیم ولی چون جوهر است وجوهر نمی تواند عارض(بر کمّ )شود پس قهراً باید محل برای این کمّ باشد.
 و در صورتی که این عارض، قائم فی موضوع باشد حالت عرضی دارد.
  { اشکال چطور ممکن است عارض را جوهر لحاظ کنی. چرا مصنف اینگونه تعبیر می کند و عارض را در یک جا جوهر حساب می کند و در یک جا عَرَض حساب می کند . عارض در همه جا عَرَض است و عَرَض نمی تواند جوهر باشد.
 جواب:منظورِ مصنف از عارض، عَرَض نیست. بلکه منظورش از عارض، امرِ خارج از این خلا است یعنی اگر خلا که کمّ است و بُعد است اگر نتوانست همراه ماده همراه شود به خاطر وجودِ عارض یعنی امرِ خارج از کمّ است که او نمی گذارد کمّ، با ماده همراه شود. حال آن عارض می خواهد محلِّ این خلا باشد یا حالِّ دراین خلا باشد.}
 فرض اول: که عارض قائم فی موضوع نباشد یعنی حالت جوهری داشته باشد. این خلا در این صورت عارض و جوهری است که همراه با بُعد شده است و بُعد، کمّ است و کمّ عَرَض است و عَرَض، مُتَّکی می خواهد و مِتّکی، همین عارضی است که(لا فی موضوع )است این عارضی که(لا فی موضوع ) است خودش موضوع برای این کمّ می شود. جهتِ آن همین است که خارج ار کمّ است و قائل به موضوع هم نیست بلکه امرِ مستقلّی است اما چرا موضوع بُعد قرار می دهید؟ چون برای اصحابِ خلا، این ضرر دارد که عارض(که جوهر است )موضوع برای خلا باشد و لازم می آید که خلا همراه با جوهری باشد و تبدیل به جسم شود.
 اصحاب خلا اجازه نمی دهند که عارضِ لا فی موضوع، موضوع برای بُعد شود. اگر این را اجازه بدهند به آنها اشکال وارد می شود.
 مصنف چون می داند که اینها از همین جا می خواهند نفوذ کنند راه آنها را می بندد و موضوع بودنِ عارض را ثابت می کند به این بیان که:
 موضوع بُعد، عبارتست از چیزی که لا فی موضوع است و به توسطِ بُعد، اندازه پیدا می کند و تکمّم می یابد و این عارض اینگونه است که با بُعد، مقارن شده. و این بُعد، به عارض اندازه داده و این عارض، لا فی موضوع است. موضوع بُعد، چیزی غیر از این نیست که لا فی موضوع باشد و از طریق بُعد اندازه بگیرد. عارض هم همینگونه است که هم لا فی موضوع است هم با مقارنَتِ با بُعد، اندازه پیدا کرده است پس باید این عارض را موضوعِ بُعد قرار بدهیم و راه دیگری ندارد.
 فرض دوم: که عارض، عَرَض شود .این را بیان می کنیم.
 توضیح عبارت
 (فان لم تنطبع به الماده فلا یکون لانه کم بل لامر عارض)
 اگر به این خلا( که کم متصل و بُعد است ) ماده،منطبع نشود پس نمی باشد این عدم انطباع( ضمیر در لا یکون به عدمِ انطباع که از لم تنطبع فهمیده می شود بر می گردد ) به خاطر این نیست که خلا، کمّ است. بلکه این عدم انطباع به خاطر امری است که عارض است.
 ( وذلک العارض لا یحلو اما ان یکون من شانه ان یقوم لا فی موضوع او یکون لیس من شانه ذلک)
 آن عارض که همراه خلا آمده خالی نیست از اینکه
 یا از شان او این است که قائم است لا فی موضوع(یعنی موضوع نداشته باشد و حالت جوهری داشته باشد که در این صورت، این عارض را محلِ خلا قرار می دهیم)
 یا از شان این عارض قیام لا فی موضوع نیست بلکه قیام فی موضوع دارد که در این صورت، این عارض راعَرَض بر خلا قرار می دهیم.
 ( فان کان من شانه ان یقوم لا فی موضوع و قد قارن البعد )
 اگر شانِ این عارض، این است که لا فی موضوع باشد و حالتِ جوهری داشته باشد و این جوهر با بُعد مقارن شده باشد.
 بُعد با این جوهر چه ارتباطی پیدا می کند؟ مقارنِ با این جوهر است ومقارنت با جوهر به این معنی است که به جوهر اتِّکا دارد و این یعنی جوهر، محل برای بُعد است و چیز دیگر را به عنوان محل نپذیرفته است.
 
 ترجمه: اگر از شانِ این عارض این است که لا فی موضوع،قائم شود در حالی که عارضِ این گونه ای، مقارنِ با بُعد هم شده است.
 (فهذالبُعد لا یخرج ان یقوم مقارناً لقائمٍ لا فی موضوعٍ غیره)
 این عبارت، احتیاج به تجزیه و ترکیب دارد.
 بعد از (لقائم)کلمه (لا فی موضوع) را در تقدیر می گیریم به این صورت (مقارنا لا فی موضوع لا فی موضوع غیره)
 (غیره) صفت برای (موضوع) است و ضمیر به قائم بر می گردد.
 ترجمه: این بُعد، خارج نیست (یعنی غیر از این نیست) از اینکه قائم شود در حالی که مقارنِ با لا فی موضوع است.
 یعنی مقارن با عَرَض است که آن عَرَض، قائمِ لا فی موضوع بود. قیام این بُعد به این قائم است نه اینکه این بُعد، قیام داشته باشد در موضوعی که این صفت دارد که غیر از آن قائم است.
 (فمایقارنه البعد و یقوم به و هو قائم فی نفسه فهو موضوع یقوم به بعد الخلاء)
 حال به صورت کلی بیان می کند: آن قائمِ لا فی موضوع که بُعد همراه آن می شود محل برای بُعد است. پس این عارض هم محل برای بُعد می شود.
 ضمیر در(یقوم)به بُعد بر می گردد و ضمیر در (به) به «ما» در (مایقارنه) بر می گرددضمیر (هو) به «ما» بر می گردد.
 ترجمه: آنچه که به ان چیز ،بُعد مقارن می شود و بُعد به آن چیز قائم است (که در ما نحن فیه، آن چیز عبارت از عارض است) در حالیکه آن چیز (عارض) قائم فی نفسه است (فرضِ ما همین بود که ان چیز قائم فی نفسه است و قائم به غیر نیست) چنین چیزی که مقارنِ با بُعد است و بُعد به آن قیام دارد وخود او قیام به چیزی ندارد موضوعی است که بُعد و خلاءبه آن قیام می کند.
 (فان الموضوع للبعد لیس الا شیا هو فی نفسه لا فی موضوع و یقارنه بعد و بکمه)
 می خواهد بیان کند که عارض، شانِ موضوعیت را دارد. اصحابِ خلاء نمی توانند موضوع بودنش را نفی کنندچون اگر اصحاب خلاء این موضوع را قبول کنندبرای آن ها خیلی ضرر دارد.مصنف سعی می کند این عارض را که مقارنِ با بُعد شده محل و موضوعی برای بُعد قرار دهد تا ضرر بر اصحاب خلاء وارد نشود.
 موضوع بُعد را هر جا بخواهی ملاحظه کنی این گونه تعریف می شود:
 1 موضوع بُعد، شیء است که خودش لا فی موضوع است.
 2 بُعدی با آن مقارن می شود و او را متکمّم می کند.نسخه صحیح (یکمّمه)است و(بکمّه) غلط است.
 ترجمه: موضوعِ بُعد، نیست چیزی مگر اینکه خودش، لا فی موضوع باشداولاً و با او، بُعدی مقارن باشدو این بُعد، آن چیز را تکمّم دهد.
 درما نحن فیه هر دو قید صادق است. هم عارض، چیزی است که لا فی موضوع است وهم (یقارنه بُعد) را دارد. پس عارض باید موضوع و محل باشد.
  فرض دوم :که آن عارض، قائمِ لا فی موضوع نیست.بلکه قائمِ فی موضوع است و حالتِ جوهری ندارد بلکه حالتِ عَرَضی دارد یعنی آن عارضی که نمی گذارد یا مستغنی می کند خلاء را از ماده،آن عارض قائمِ لا فی موضوع نیست بلکه خودش عارض است.
 الان دو امری که هر دو احتیاج به موضوع و متَّکی دارند مقارن هم شدند:
 1 خلاء 2- عارضی که نگذاشته این خلاء منطبع در ماده شود.مصنف می فرمایداین عارض، با مقارنش که خلاء است هر دو در مو ضوع هستند. اگر هر دو در موضوع هستند پس بُعد رانمی توان گفت که لا فی موضوع است.خلاء را نمی توان مستقل گرفت بلکه خلاء را هم باید عارض گرفت آن عارض، عارض بر خلاء می شود و خلاء هم چون قائمِ لا فی موضوع نیست باید عارض بر چیزی شود.وقتی خلاء عارض شد دوباره اشکالِ تبدیلِ خلاء به جسم بر می گرددو خلاء ،جسم می شود و خلاء نخواهد بود.
 سوال: چگونه عَرَضِ عارض بر خلاء مانع می شود که خلاء ماده بگیرد و منطبع در ماده شود؟ جواب آن را در ادامه بحث می دهیم.
 حال مصنف می فرماید: تصویر مطلب در فرض دوم این است که آن عارض، عارض بر خلاء می شود که بُعد و کمّ است و این دو تا به این صورت، مقارنِ هم می شوند و هر دو چون حالتِ عَرَضی دارند محتاج به متَّکی می شوند وآن متَّکی باید جوهر و موضوع باشد پس خلاء موضوع پیدا می کندو موضوع پیدا کردنِ خلاء باعث اشکال می شود همان طور که توضیح دادیم.
 توضیح عبارت:
 (وان کان لیس من شان ذلک المعنی ان یقوم لافی موضوع)
 اگر از شان این معنایی که عارض حساب شده (و مانع شده که خلاء ماده رامنطبع کند) این نباشد که قائم به لا فی موضوع باشد یعنی حالت جوهری نداشته باشد.
 (فیکون لا وجود له مع ما هو معه الا فی موضوع )
 مراد از «ما» در (ماهو)کنایه از بُعد است.
 ترجمه: پس نیست وجودی برای عارض با آن که بُعدی برای عارض است وجودی نیست مگر در یک موضوع. یعنی هر دو احتیاج به موضوع پیدا می کنند.
 (فکیف یصیر به البعد قانما لا فی موضوع و هو یحتاج الی موضوع)
 چگونه(به توسطِ آن عارضی که خود محتاجِ به موضوع است) به وسیله آن عارض بُعد قانِم لا فی موضوع است در حالی که آن عارض احتیاج به موضوع دارد.
 ترجمه: در حالی که آن عارض، محتاج به موضوع است چگونه بُعد را از موضوع بی نیاز می کند. لذا هر دو محتاج به موضوع می شوند. عارض اگر محتاج به موضوع شود برای ماخیلی مهم نیست. اما خلاء محتاج به موضوع می شود که این برای ما مهم است واگر محتاج به موضوع شد حرف شما باطل می شود.
 (فان قیل ان موضوعه هوالبعد)
 اشکال اگر قانلی اینچنین بگویدکه آن عارض، عارضِ بر خلاء می شود و خلاءِ محتاج به موضوع را از موضوع بی نیاز می کند.
 جواب اول: همان است که خودش الان گفت که :
 این عارضی که خودش محتاج به موضوع است چگونه معروضِ خودش را بی نیاز می کند.
 حال وارد این مطلب می شود که چگونه امرِ عَرَضی، جوهر می شود در حالیکه جوهریت، نسبی نیست تابگوییم این شیء در فلان حالت جوهر است و در فلان حالت عَرَض است.این، غلط است.
 در اینجا نکته ای را توضیح می دهیم و آن اینکه: عَرَض در دو باب اطلاق می شود.
  • باب ایساغوجی
 عَرَض در باب ایساغوجی که تقسیم به عَرَض عام و عَرَض خاص می کنند تعبیر به عَرَضی می کنندکه عَرَضی، قابل حمل است مثلا «ماشی» عَرَضی است و «مشی»عَرَض است. آن که در باب ایساغوجی مطرح است که دو تا از کلیاتِ خمس به حساب می آید به آن عَرَضی یا عَرَض می گویند. این عَرَضی در باب ایساغوجی، در مقابل ذاتی است.
 2 باب فاطیغور یا ( یعنی مقولات عشر)
 عَرَض در این باب، در مقابل جوهر است و به آن عَرَضی نمی گویند و فقط، عَرَض می گویند.
 عَرَض در باب ایساغوجی نسبی است. یعنی«مشی» و«ماشی» نسبت به افرادش ذاتی است. ونسبت به افرادِ حیوان، عرضی است.
  ماشی را اگر نسبت به افرادِ خودش بسنجی، ذاتی میشود.یعنی ماشی برای ماشی ها، ذاتی است چون نوع است. اما ماشی برای انسان و حیوان، ذاتی نیست بلکه عرضی است چون در ذات حیوان، مشی دخالت ندارد ولی در ذاتِ ماشی، مشی دخالت دارد.
 اما در عَرَض باب فاطیغوریا، نسبی بودن محال است یعنی اگر بیاض، عَرَض است هر کاری که بکنی عَرَض است و با هرچه بسنجی عَرَض است. ممکن نیست که عَرَض، جوهر شود یاجوهر، عَرَض شود. اگر چیزی عَرَض است در همه موارد عَرَض است نه اینکه در هزار مورد عَرَض باشد و در یک مورد جوهر باشد.آن هم که جوهر است در همه جا جوهر است.پس شما می گویید که این عارض بر بُعدی که موضوع و عَرَض است عارض می شود و بُعد را بی نیاز از موضوع می کند یعنی بُعدی که عَرَض است جوهر می شود. به عبارت دیگر، عَرَض که بر بُعد وارد شده بُعدی را که فی موضوع و عَرَض است را لافی موضوع و جوهر می کند.این، کلام مستشکل بود. ما می گوییم معنای حرف شما اینست که چیزی عارض بر عَرَضی شد و عَرَضِ محتاج به موضوع را بی نیاز از موضوع(جوهر) کرد پس عَرَض، جوهر شد و این محال است که عَرَض، جوهر شود.
 (فان قیل ان موضوعه هوالبعد و انه اذا حصل فی موضوعه جعل موضوعه لا فی موضوع)
 اگر گفته شود که موضوعِ آن عارض، بُعد است و آن عارض وقتی در موضوعش که همین بُعد است وارد می شودموضوعش راکه بعداست لا فی موضوع قرار می دهد.
 (کان معنا هذالکلام ان ما لا قوام له بنفسه یعرض لما لا قوام له فی نفسه الا فی موضوع)
 این جمله، جواب اول برای اشکال است.
 ترجمه: معنایِ کلامِ تو این است که آن عارضی که قوامِ بنفسه برای او نبود، عارض می شود برای بُعدی که آن بُعد هم قوامی نداشت جز در موضوع.
 مراد از «ما» در (لما لا قوام له)بُعد است
 (فیجعله قائما بنفسه لا فی موضوع)
 این عارض، آن بُعد را قائم بنفسه و لا فی موضوع قرار می دهد.
 ( و یکون بعض هذه الاشیا هو فی طبیعته عرض و یعرض له ان یکون جوهرا)
 عطف تفسیر است یعنی: معنای کلام شما این است که، بعضِ از اشیائی که در جهان می بینیم (همه ممکناتی که در جهان هستند که تقسیم به جوهر و عرض می شوند) در طبیعتش عَرَض است ولی عارض می شود تا جوهر شود(یعنی تا الان عَرَض بود اما یک عارض بر آن می آید و جوهر می شود)
 (فتکون الجوهریه مما یعرض لبعض الطباع)
 لازمه اش این است که جوهریت، عارض شود. جوهریت، ذاتیِ شی است و عرضیت ذاتی شیء است و قابل نیست که از شیء گرفته شود. لازمه حرفِ شما این است که جوهریت از چیز هایی باشد که عارض بر بعض طباع شود و این عارض بودن جوهر بیّن الاستحاله است و در جای خودش گفتند که جوهر، ذاتی شی است خصوصا در فلسفه اولی ثابت شده که جوهریت، ذاتی شی است ونمی توان امر عرضی حساب کرد.
 (استاد بیان فرمودند که جوهریت را نمی توان نسبی گرفت یعنی در یک جا ذاتی و در یک جا عرضی گرفت اگر ذاتی است در همه جا ذاتی است. مصنف می فرمایدنمی توان جوهریت را یک امرِ عارض بگیری که بتوان آن را عوض کنی. جوهریت، ذاتی است و قابل عوض کردن نیست. این یک بیان بود که نمی توان جوهریت را عوض کرد. بیان دوم و سوم هم هست که تا الان یک بیان و یک دلیل را گفتیم که جوهریت، نسبی نیست و قابل عوض کردن نیست. لذا جمله( وبالجمله فان البعد) بیان و جواب دوم است و با عبارتِ(وایضا ان کانت)بیان و جواب سوم است .
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo