< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : فصل هشتم در مناقضه قائلین به خلاء
 بعد از اینکه در فصل قبل ، قول به صورت بودن مکان و قول به هیولی بودن مکان و قول به سطح بودن مکان را باطل کرد وارد ابطال قول به بُعد شد و قول به بُعد را به دو قول تقسیم کرد:
 1 مکان بُعد باشد و این بُعد نتواند خالی باشد یعنی خلاء محال باشد .
 2 مکان بُعد باشد و این بُعد خالی باشد و با متمکن پر شود و اگر متمکن در آن نباشد خلاء اتفاق بیفتد و خلاء جایز باشد .
 قول اول را در فصل قبل بیان کردیم اما الان در فصل 8 می خواهیم وارد قول دوم شویم که مکان، بُعد است و خلاءِ این بُعد هم جایز است. از این قول به تعبیر به قول به خلاء می کنیم و قائل به جواز خلاء می شویم .
 نکته : در تمام این فصل ، بُعد بودن مکان را باید مفروض بگیریم سپس درباره خلاء بحث کنیم یعنی دو چیز را باید لحاظ کنیم 1 مکان بُعد است 2 جایز است که مکان ، خالی باشد . عنوان فصل ،نشان می دهد که خلاء را باطل می کنیم ولی باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که مکان را بُعد می گیریم .
 اشکال اول : اولین اشکال این است که شما خلاء را «لاشی» می دانید و خود شما به این مطلب تصریح می کنید . در این فضایی که بین دیواره های ظرف است قائل به خلاء هستید و می گویید خلاء به معنای «لاشی»است که نه هوا و نه جسم لطیف و نه جسم کثیف در آن وجود دارد بلکه «لاشی»است . حال مصنف بیان می کند که ما باتصریح و خودتان جواب می دهیم که آیا«لاشی» در خارج موجود است یا نه ؟
 اگر خلاء «لاشی» است «لاشی» در خارج موجود نیست پس خلا در خارج موجود نیست و این ، همان مطلوب ما را نتیجه می دهد که خلاء باطل است پس شما چگونه ادعای وجود خلاء می کنید .
 توضیح عبارت
 (الفصل الثامن فی مناقضه القائلین بالخلاء )
 می خواهیم قائلین به خلا را مناقضه کنیم نه معارضه .
 معارضه یعنی دلیلی نظیر دلیل آن ها اقامه کنیم . ما به دلیل آن ها کار نداریم مستقیماً به سراغ قول آن ها می رویم و قول آن ها را نقض می کنیم . پس:
 اولا : معارضه با دلیل آن ها نمی کنیم که دلیلی در عَرض دلیل آن ها بیاوریم.
 ثانیا : معارضه با دلیل آن ها نمی کنیم که دلیل آن ها را رد کنیم زیرا در فصل بعد دلیل آن ها را رد می کنیم . آنچه در فصل 8 بیان می کنیم اشکالاتی است که بر اصل قول آن ها می آوریم .
 ( واما القائلون بالخاء فاوّل ما یجب علینا هو ان نعرفهم ان الخلا لیس لاشی مطلقا )
 اول چیزی که بر ما واجب است اینکه به اینها بفهمانیم که خلاء«لاشی» نیست مطلقا . کلمه( مطلقا) قید ( شی ) است و قید«لاشی»نیست یعنی خلا ، هیچ شی نیست . در این صورت می گوید ما می خواهیم ثابت کنیم که نمی توان گفت خلاء ، هیچ شی نیست .
 ( کما یظن و یتوهم قوم کثیر )
 در بعضی از نسخه ها اینگونه آمده ( کما یظن و یتوهم منهم قوم کثیر ) که ضمیر ( منهم ) به اصحاب خلاء بر می گردد و این نسخه ، نسخه خوبی است .
 قوم کثیری از اصحاب خلاء گمان می کنند که خلائ ، «لاشیِ»مطلق است ، ما می خواهیم به این گروه بفهمانیم که خلاء«لاشی» نیست .
 ( وانه ان کان الخلا لاشی ء البته فلیس ههنا منازعه بیننا و بینهم )
 حال اگر کسی خلاء را«لاشی»بگیرد نزاعی باقی نمی ماند و حق با ما است چون ما می گوییم خلاء موجود نیست و آن ها می گویند خلاء «لاشی»است پس نزاعی نداریم زیرا «لاشی»موجود نیست .
 سوال:آیا میتوان گفت:خلاء،«لاشی»است که موجود است.
 جواب:این تناقص است چون اگر بگویی موجود است آیا بُعد قرار می دهی یا هیولی یا ....است که بحث آن بعداً می آید.
 (فلیکن الخلا شیئاً حاصلا)
 حال که اصرار دارند که خلاء موجود است و موجود نمی تواند«لاشی»باشد فرض کن که خلاء یک شیء حاصل باشد.(ولنسلم هذا لهم)
 موجود بودن خلاء را قبول می کنیم .
 ترجمه:موجود بودن خلاء ودر نتیجه وارد نشدن اشکال قبل را از آن ها قبول می کنیم .
 مرحوم آقا جمال می فرماید: ان سلمنا لهم عدم تمامیه هذا الوجه لردّ مذهبهم و تنزلنا عنها فنقول لکن الصفات....یعنی وجه اول را قبول می کنیم که تمامیت ندارد برای رد مذهب آنها از وجه اول (که«لاشی»وجود ندارد) تنزل می کنیم و می گوییم «لاشی»وجود دارد.
 صفه 123 سطر 9
 اشکال دوم: قبل از بیان اشکال دوم،زمینه را برای اشکال آماده می کند.
 این گروه که اصحاب خلاء هستند تصریح می کنند که برای خلاء اوصافی است که این اوصاف ،حکایت از وجود خلاء می کند. ما به آن صفاتی که مطرح کردند توجه می کنیم و می گوییم خلاء،شیء است.موجود است. کمّ است. جوهر است دارای قوه فعاله است.اگر کمّ باشد جوهر نیست؛ بله جوهر می تواند ذو کمّ باشد ولی کمّ نیست.
  اینها فرض هایی است که داریم یعنی اکر خلاء موجود باشد در یک فرض،کم می شود و در یک فرض، جوهر می شود و با یک بیاناتی صاحب قوه فعاله می شود.اما فعلاً به این ها نمی پردازیم.آنچه که به آن می پر دازیم این است که خلا،شیء است و موجود است.
 ما به جایی می رسیم که خلاء باید صاحب قوه فعاله باشد.که توضیح اینها به طور مفصل بعداً می آید.
 سوال این است که چگونه اوصاف دلالت می کند که خلا موجود است حال کمّ باشد یا جوهر باشد.(قوه فعاله را بعداً مطرح می کنیم.)
 مصنف می فرماید: که ما می دانیم که خلاء کوچک و بزرگ می شود.اگر گفتند بین آسمان و زمان خالی است خلاء وجود دارد که آن خلا خیلی بزرگ است و اگر گفتند بین دو شهر خالی است خلاء وجود دارد که آن خلاءخیلی بزرگ است.اگر گفتند در روی زمین ،بین دو جسمِ کروی خلاء وجود دارد که آن خلاء کوچک است. پس خلاء وجود دارد که کوچک و بزرگ است. یعنی خلاءرا طوری مطرح کردیم که کم یا زیاد شد.و آنچه کم یا زیاد شود «لاشی»نیست بلکه شیء است.حال مطلب را تاکید می کند که نه تنها شیء است بلکه با شیء دیگر نسبت دارد آن هم نسبت معیّن دارد. باز هم تاکید می کند که حتی خود خلاء را بدون توجه به نسبت می توان اندازه گیری کرد. مثلا می گویند یک فرسخ خلاء است یا یک ظرف داریم که خالی است.
 پس هم برای خلاء، کم و زیادی قائلند هم برای خلاء، نسبت قائلند یعنی می گویند این خلاء نصف آن خلاء است.نمی گویند،این اندازه آن است بلکه اندازه آن را هم معین می کنند که نصف آن است.
 این اوصافی که گفته شد تماماً دلالت میکند که خلاء«لاشی»نیست بلکه «شیء»است.اما آیا موجود است؟بعدا جواب آن را مطرح می کنیم.
 تا اینجا شیء بودن خلاء با این اوصاف که خود این گروه گفتند ثابت شد.
 توضیح عبارت
 (لکن الصفات التی یصفون بها الخلا توجب ان یکون الخلا شیئاموجودا و ان کمّا وان یکون جوهرا و ان یکون له قوه فعاله)
 نسخه صحیح،(ان یکون کمّا)است که لفظ (یکون) در کتاب نیامده.
 صفاتی که به آن صفات،خلاء را متصف می کنند آن صفات باعث می شود که خلاء شیء شود و شیء موجود شود.و اینکه کمّ و جوهر باشد و برای آن قوه فعاله باشد.یعنی بعضی اوصاف دلالت می کند که خلاء کمّ است و بعضی اوصاف دیگر دلالت می کند که خلاء جوهر باشد و بعضی اوصاف دیگر دلالت می کند که خلاء، نه تنها شیء موجود باشد بلکه تاثیر گذار باشد ودارای قوه فعاله باشد.
 (فان اللا شیء لا یجوز ان یکون بین شیئین اقل او اکثر و الخلا قد یکون بین جسمین اقل او اکثر)
 (فان) تعلیل برای (لکن الصفات....)است چرا این صفات باعث می شود که خلاء،شیء باشد اوصاف را ذکر می کند و می گوید این اوصاف دلالت دارد که خلاء شیءاست.
 ضمیر در لا یکون به «لاشی»بر می گردو خبر آن (اقل و اکثر) است. و (بین شیئین) ظرف است.
 توضیح: «لاشی»را نمی توان متصف به اقل و اکثر کرد.یعنی نمی توان گفت که بین دو شیء «لاشی»است.که این «لاشی»در این اینجا کمتر است و در آنجا بیشتر است در حالی که می گوییم بین دو شیء خلاء است واین خلاء در اینجا بیشتر از همه است پس معلوم میشود که خلاء «شیء» است نه «لاشی».
 ترجمه: «لاشی»جایز نیست که بین دو شیء، متصف به اقل و اکثر شود در حالی که خلا ،بین دو جسم ،گاهی اقل می شود و گاهی اکثر می شود. مثلاً برای ان بیان می کند که عبارت (فان الخلا) بیان می شود.
 (فان الخلا المتقدر بین السماء و الارض اکثر من المتحصل بین بلدین فی الارض)
 این عبارت ،مثال است.خلائی که بین اسمان و زمین اندازه گرفته می شود بیش از خلائی است که بین دو بلد اندازه گرفته می شود. هر دو خلاء هستند ولی یکی بزگتر و یکی کوچکتراست یا یکی کمتر و یکی بیشتر است. اتصاف به کمی و زیادی نشان می دهد که موصوف، شیء است و لذا خلاء، شیء است و«لاشی»نیست.
 (بل له الیه نسبة ما)
 سپس ترقی می کند. ضمیر(له ) به الف ولام در (المقتدر) و ضمیر (الیه )به الف و لام در (المتحصل)بر می گردد.
 یعنی:این متقدّر بین سماء و ارض،نسبت ِمعین به متحصل بین بلدین دارد.( نسبه ما)یعنی نسبت معین ،ولی نسبت معیّنی که می تواند هر نسبت معین باشد.گاهی میگوییم نسبت معین و مراد ما نسبت است که به این نسبت معین می گوییم .اما گاهی می گوییم نسبت معینی که می تواند هر نسبتی باشد ولی هر کدام که بود معین است . که این نسبت نصف و ثلث و خمس و...می شود .مراد از (نسبه ما )معنای دوم است.
 مراد از «ما »که در اینگونه عبارات می آید معنایش این نیست که معین نباشد بلکه معنایش این است معین با شد هر نوع معینی که بود.در ما نحن فیه هم همینطور می گوید که متقدر بین سماء وارض به متحصل بین بلدین ،نسبت معینی دارد مثلاً می گوییم بین سماء وارض ، 100برابر متحصل بین بلدین است.یا اگر از این طرف حساب کنی متحصل بین بلدین را می گوییم یک صدم متقدر بین سماء و ارض است.از هر طرف که نگاه کنی می توانی نسبت معین داشته باشی.
 پس ابتدا فرمود خلاء می تواند کم و زیاد را بپذیرد سپس گفت این کم و زیاد را می توان به هم نسبت دادو نسبت هم ،نسبت معین است یعنی چنان شیئیت خلاء ، مسلم است که می توان برای آن نسبت معینی درست کرد و نسبت هم بین دو شیء موجود است یعنی اگر بین دو شیء موجود هم نگوییم
  لا اقل بین دو شیء است.پس نتیجه می گیریم که متقدر بین سماء و ارض هم شیء است. متحصل بین بلدین هم شیء است والا نسبت بینهما برقرار نمی شود.
 ( بل هو ممسوح مقدر المقدار)
 این عبارت،ترقی دوم است.یعنی نه تنها به هم نسبت دارند بلکه خود آنها را تک تک بسنجی می بینی مساحت واندازه گیری می شود.
 ترجمه:اندازه گیری می شود مقدار آنها ( یعنی مقدار آنها اندازه گرفته شده است.) در نسخه ای که در پاورقی هم اشاره کرده آمده:بل کل منهما یوخذ ممسوحاً مقدراً: یعنی هر کدام از این دوتا (چه متقدر بین سماء وارض و چه متحصل بین بلدین ) ممسوح هستند یعنی مساحت آنها معین شده و مقدَّر هستند یعنی اندازه گیری شدند.
 (فیکون خلا الف ذراع و خلا اخر عشره اذرع و خلا یتنا هی الی ملا و خلا یذهب الی غیر النهایه)
 یک خلاء را پیدا می کنیم که 1000 ذراع است و یک خلاء را پیدا می کنیم که 10 ذراع است.و یک خلاء طوری است که به یک جا می رسد و تمام می شودو یک خلاء است که غیر نهایت می رود.
 پس این اوصاف نشان میدهد که خلا شیء است.الان سه تا اوصاف گفتیم 1- اقل و اکثر را قبول می کند 2- نسبت معین دارد 3- مساحت می شود و اندازه گیری می شود.
 (وهذه الا حوال لا تُحمل البته علی اللا شیئ الصرف)
 این سه حال که گفتیم بر لا شیء صرف نمی تواند حمل شود اما در خلا دارد حمل می شود پس خلاء لاشیء صرف نیست.
 صفحه 123 سطر 13 قوله لانه یقبل
 از اینجا شروع به اشکال است که دلیلی تقریباً طولانی است.دلیلی که بر بطلان خلاء اقامه می شود مفادش این است. ابتدا فهرست دلیل را می گوییم.
 مصنف می فرماید: این خواص که ذکر کردیم یا این محمولاتی که برای خلاء آوردیم این خواص و محمولات ،ذاتاً برای کمّ هستند یعنی کمّی که اقل و اکثر دارند.کمّ است که می تواند مساحت شود و اندازه گیری شود.و اگر چیز دیگری اقل و اکثر پیدا کرد به لحاظ کمّی است که دارد.و اگر خودش کمّ نبود چون صاحب کمّ است می تواند اقل و اکثر داشته باشد و می تواند اندازه گیری شود. پس آنچه برای خلاء آوردیم بر کمّ می گوییم یابرچیزی که صاحب کمّ است می گوییم پس خلاء هم، باید یا کمّ باشد یا صاحب کمّ باشد.(مراد از اینکه کمّ باشد یعنی کمّ با لذات باشد و مراد از صاحب کم ّباشد یعنی دارای کمّ باشد و به تعبیر دیگر، کمِّ با واسطه باشد.)اگر کمّ باشد بعدا درباره آن بحث می کنیم.اما اگر صاحب کمّ با شد دو حالت دارد.
 1-یا جوهری است که صاحب کمّ است.
 2-یاعرضی است که صاحب کمّ است.چون عرض اگر در جوهری حلول کند به تبع آن جوهر ،کمّ پیدا می کند مثلاً بیاض در این کتاب حلول کرده و به اندازه این جدار، بیاض است.پس بیاض هم اندازه گیری می شود با اینکه عَرَض است پس هم جوهر می تواند ذو کمّ باشد مثل دیوار،هم عَرَض می تواند ذو کمّ باشد مثل سفیدیِ دیوار.
 اگر کمّ باشد کمّ متصل است و کمّ متصل دارای ابعاد است پس خلاء دارای ابعاد می شود.ابعاد،حتماً باید با ماده همراه باشد پس خلاء صاحب ماده می شود و اگر صاحب ماده شد پس جسم می شود.آن که فرض کردید خلاء باشد جسم می شود و پُر می شود.اگر جسم باشد نمی توان داخل آن جسم گذاشت. جسم را نمی توان در جسم گذاشت چون تداخل جسمین لازم می آید در حالی که شما خلاء را مکان گرفتید(غافل از این نکته نشوید که این گروه می گویند که مکان،بُعد است و آن بُعد،خالی است پس این خلاء در نزد این گروه مکان است.)و اگر مکان است باید جسم در داخل آن شود.حال رسیدیم به اینکه خلاء جسم است و جسم در جسم داخل نمی شود در حالی که در مکان باید جسم داخل شود.پس اگر کسی بگوید خلا،کم ّاست به این مخدور می افتد که کم متصل است ودارای ابعاد است و اگر دارای ابعاد است دارای ماده است و اگر دارای ماده است پس جسم است و اگر جسم است جسم نمی تواند در ان داخل شود در حالی که جسم در خلاء باید داخل شود.این فرض دوم است که مصنف مطرح کرده چون بحث آن طولانی بود .والّا فرض اول را ثانیاً مطرح می کند و اولاً توضیح می دهد وفرض دوم را اولا مطرح می کند و ثانیا توضیح می دهد.
 اما فرض دیگر که خلا جوهر ذی کمّ یا عرض ِذی کمّ باشد.
 اما اگر خلاء عرض ذی کمّ باشد می گوییم عرض ذی کم، بدون جوهر نمی شود چون عرض باید منتهی به جوهر شود حال اگر این عرض ،صاحب کم ّاست خود عرض با کمّ،باید منتهی به جوهر شود.پس در خلاء،هم جوهر و هم کمّ داریم.هم جوهر داریم که خلاء باید برآن عارض شود هم کمّ داریم که آن کم بر خلاء عارض شده.
 اما اگر خلاء،جوهر ذی کمّ باشد باز هم لازم می آید که جوهر و کم ّباشد.پس در هر دو حالت(چه خلاء،عرض ذو کمّ باشد چه جوهر ذو کمّ باشد)این اتفاق می افتد که خلاء همراه با جوهر و کمّ باشد.حال مصنف بحث می کند که آیا این جوهریت و کمیت،مقوِّم اند یا مقارن اند. حکم هر کدام را جداگانه بیان می کند و همه را باطل می کند.
 حال به بیان و ترتیبی که مصنف بیان کرده بیان می کنیم.
 مصنف می فرماید:خلاء این اوصاف را دارد واین اوصاف، اوصاف کمّ هستند پس در خلاءباید کمّی باشد.حال یا خود خلاء،کمّ باشد یا ذی کمّ باشد.بالاخره کم باید دخالت کند تا این خواص بتوانند وارد شوند.فرض می کنیم خلاء ذو کمّ است(اول میگوید خلاء کمّ است ویا ذو کمّ است اما وقتی وارد بحث میشود اول می گوید خلاء ذو کمّ است.اینکه خلاء کمّ باشد بیانش را تاخیر می اندازد.)ذو کمّ را به دو قسم تقسیم می کند:1-جوهر ذو کمّ 2-عرض ِذو کمّ.
 در هر دو قسم اینگونه می گوید که خلاء همراه جوهر و همراه کمّ است.
 چون چه جوهر ذو کمّ باشد،جوهر و کمّ، هر دو را دارد و چه عَرَض، ذو کمّ باشد از این جهت که عَرَض با ید به جوهر منتهی شود هم.جوهر و هم کمّ است.در هر دو حال،در کنار خلاء هم جوهریت است هم کمیت است.حال بحث می کند که این جوهر و کمّ، مقوم خلاء هستند یا مقارن خلاء هستند.
 سپس فرضی که خلاء کمّ باشد را مطرح می کند(تا الان فرضی را مطرح کرد که خلا ذو کمّ باشد حال جوهر ذو کمّ باشد یا عَرَض ذو کمّ باشد.) و می گوید اگر کمّ است دارای ابعاد است پس باید با ماده همراه باشد و اگر با ماده همراه شد جسم می شود.اگر جسم شد جسم دیگر را در خودش راه نمی دهد در حالی که خلاء، جسم را در خودش راه می دهد.معترضی می گوید چرا شما می گویید این خلاء که کمّ است باید همراه ماده باشد.خلاء را بدون ماده در نظر بگیرید وبحث می کند اگر خلاء بخواهد بدون ماده باشد حتماً عارضی باید مانع شود و درباره آن عارض بحث میکند که حالت جوهری یا حالت عرضی دارد.بالاخره این مباحث را مطرح می کند و رد می کند و نتیجه می گیرد که خلاء نداریم.
 
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo