< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع:دلیل سوم بر اینکه مکان،بُعد نیست
 این دلیل را می توان دلیل سوم یا دلیل چهارم قرار داد.اگر دفعِ دخلِ مقدر را که می توانستیم دلیل مستقل به حساب بیاوریم دلیل مستقل حساب کنیم این دلیل ،دلیل چهارم می شود و الا دلیل ِسوم می شود .
 در این دلیل فرض می کنیم که مکان، بُعد است. یکی از دو حالت را در مورد مکان احتمال می دهیم و حالت سومی وجود ندارد چون دو حالت ،مردد بین نفی و اثبات است و بین نفی و اثبات حالت سوم وجود ندارد. هر دو احتمال را باطل می کنیم و نتیجه می گیریم که مکان ، بُعد نیست. چون بُعد بودن مکان یکی از دو فرض را دارد. و هر دو فرض باطل است.
 شروع دلیل:ظرفی را پر از جسمی می کنیم ( یعنی پُر از متمکن می کنیم ) یکی از دو حالت اتفاق می افتد.
 یا این بُعد ،ملا قات با ماده آن جسم متمکن می کند ( بُعدی که آن را مکان قرار می دهیم که فضای خالیِ ذاخل ظرف است.)یا ملاقات با ماده آن جسمِ متمکن نمی کند.
 ( به این نکته دقت شود تا اشکال پیش نیاید:
 یک بار می گوییم سطحی ، ملاقات با ماده متمکن می کند
 و یک با ر می گوییم : بُعدی ، ملاقات با ماده متمکن می کند .
 اگر سطح ،با ماده متمکن ملاقات کند از ملاقات ، تعبیر به تماس می کنیم یعنی سطحی،مماس با ماده متمکن می شود اگر بُعد با ماده متمکن ملاقات کند حق نداریم تعبیر به تماس کنیم بلکه تعبیر به نفوذ و سرایت می کنیم یعنی بُعد ظرفی اگر با ماده متمکن ملاقات کند چون بُعد است باید در ماده نفوذ کند و تمام ماده را اشغال کند چون ملاقاتِ بُعد یعنی ملاقات این فضای خالی ظرف ، و ملاقات این فضای ِخالی ظرف در صورتی است که تمام فضای خالی ظرف ملاقات کند نه اینکه جداره آن ملاقات کند، پس این بُعد ، نفوذ و سرایت در ماده می کند .)
 حالت اول: این که بُعد با ماده ملاقات نکند معنای این حالت این است که این بُعد، همچنان به حالت اولی که داشت باقی می ماند قبلا این جسم ملاقات با ماده ندارد الان هم این جسم ملاقات با ماده ندارد پس لازم می آید که جسم ،ظرف را پر نکرده باشد و داخل در ظرف نشده باشد یعنی متمکن در این مکان نباشد مگر اینکه بگویید جسمِ متمکن ماده ندارد یعنی جسمِ متمکن ، متمکنِ در این مکان نباشد مگر اینکه بگویید این جسمِ متمکن ، ماده ندارد که آن بعد بخواهد با ماده آن ملاقات کند و این ، درست نیست چون جسم بدون ماده نداریم. نمی توان ماده را نفی کرد باید ماده را قبول کرد . اگر ماده را قبول کردید و گفتید که این بُعد با ماده ملاقات نکرد ، معنایش این است که این ماده در این بُعد داخل نشده است و آن بُعد ، مشتمل بر این ماده نشده والا ملاقات صورت می گرفت . پس این حالت روشن است که باطل است .
 حالت دوم : اینکه بُعد موجود در این ظرف، با ماده متمکن ملاقات کرده باشد ( وملاقات به معنای سرایت و نفوذ است ) این حالت باعث می شود که دو بُعد در ماده وجود بگیرد 1 بُعدی که خود ماده داشت 2 بُعد ظرف که نفوذ در ماده کرده و چون بُعد ها که صورت های جسمیه اند متماثل اند ، با تعیین و اندازه فرق می کنند ولی در این جا اندازه ها یکسان است پس دو بُعد مثل هم هستند پس تفاوتی ندارد چون نه ماهیت ( صورت جسمیه ) آ نها ، فرق دارد نه عرض ( که همان جسم تعلیمی است و مقدار و اندازه است ) فرق دارد .
 توضیح عبارت
 ( ثم لا یخلو اذا کان المتمکن فی الا ناء قد ملاه من الیلغی ما ذنه وهیولاه ذلک البعد المفطور او یلاقیها )
 (ما دته و هیولاه ) مفعول برای ( ان یلقی ) است
 ( ذلک البعد المفطور ) فاعل برای ( ان یلقی )است
 ( من ان یلقی ) مربوط به لا یخلو است یعنی جمله ( اذ کان المتمکن فی الا ناء قد ملاه ) بین ( لا یخلو ) و ( من ) فاصله انداخته است
 توضیح : اگر متمکن، در ظرف باشد و ظرف را پر کرده باشد خالی نیست از اینکه آن بعد معظور که در ظرف وجود دارد با ماده آن متمکن و هیولای آن ملاقات کند و ملاقات کردن به معنای نفوذ کردن و سرایت کردن است نه تماس پیدا کردن. لذا مُصنف در دو خط بَعد، که می خواهد فرض اول را مطرح کند می فرماید ( وان سری ذلک البعد ) یعنی بُعد، سرایت می کند، تعبیر به تماس نکرده است .
 ( البعد المفطور ) بعد مفطور، بُعدی است که فطرت انسان و عقل انسان به وجودش شهادت می دهد و احتیاج به استدلال ندارد . ما وقتی بالفطره جداره ظرف را می بینیم بُعد را می یابیم و به وجودش شهادت می دهیم . کسانی که قائلند مکان ، بُعد است قید مفطور را آوردند تا بگویند مطلب ، بدیهی و فطری است.
 ( او یلاقیها ) عطف بر (یلقی) است یعنی این بعد، آن ماده را ملاقات نمی کند
 ( فان انفرد عنها و فارقها فلا یکون الجسم ذو الهیولی قد ملا الاناء ولا دخل فیه )
 دو احتمال را مطرح کردیم 1 تلاقی 2 عدم تلاقی.
 مُصنف ابتدا فرض دوم را رسیدگی می کند. لذا این جمله ، بیان برای ( لا یلاقیها ) می باشد و آن فرض را باطل می کند .
 ترجمه اگر بُعد، منفرد و جدا از هیولی و ماده باشد ( مُنفرد باشد یعنی ملاقات و سرایت نکند ) لازمه اش این است که جسم ذو الهیولی، ظرف را پر نکرده و داخل در ظرف نشده است .
 (اذ یکون ذلک البعد مفطور قائما علی حیاله )
 زیرا آن بُعد مفطور همانطور که قبلا مستقل بود و متمکن ، در آن داخل نبود الان هم مستقلا قائم بر خودش است و چیزی درونش نیست چون اگر چیزی درون آن بود ملاقات، صورت می گرفت. اگر ظرف را از آب پر کنیم و مکان را سطح بدانیم حتما آن سطح با ماده این آب ملاقات می کند(ملاقات به معنای تماس است) اگر ملاقات نکند معلوم می شود که این آب به جداره نچسبیده ودر سطحی که عبارت از مکان است وارد نشده است. در ما نحن فیه هم همینطور است که اگر آب را داخل ظرف ریختیم و این بُعد،با ماده آب ملاقات نکرد معلوم می شود که آب را داخل ظرف نریختی. اگر می ریختی ملاقات حاصل می شد.
 (علی حیاله ) یعنی (علی استقلاله )
 (لیس ملاقیا لماده الجسم الداخل فیه )
 بُعد ،به حالت قبلی خودش باقی است یعنی با ماده ِجسمی که آن جسم داخل در این بُعد شده ، ملاقات نکرده و اگر ملاقات نکرده معلوم می شودکه جسم ، داخل نشده.
 (و الجسم الداخل فیه لا تکون ذاته خالیه عن مادته )
 جسمی که داخل در بُعد شده ، ذاتش خالی از ماده اش نیست. بلکه اگر بُعد آن را به تنهایی (جدای از ماده ) لحاظ کنی میگویی جدای از ماده است ولی ذات جسم را ملاحظه می کنی و جسم، بدون ماده نمی شود. تا اینجا یک فرض را ( که هیولی و مادۀ متمکن ملاقات نکنند) باطل کرد.
 ( و ان سری ذلک البعد فی ذات الماده مع البعد الذی فی الماده )
 فرض بعدی را مطرح می کند و عطف بر ( ان انفرد ) است.
 توضیح:اگر آن بعد مفطور در ذات ماده سرایت و نفوذ کند با وجود بُعدی که در ماده بود.
 (فتکون الماده قد سری فیها بعد ان متساویان متفقا الطبیعه )اگر آن بعد مفطور در ذات ماده به ضمیمه بُعدی که در ماده بود سرایت و نفوذ کند ، دو بُعد در ماده سرایت کرده که به لحاظ اندازه مساوی اند و به لحاظ ماهیت ،متفق الطبیعتند.(یعنی به لحاظ اندازه مساوی اند و با هم فرق نمی کنند و به لحاظ ماهیت هم هر دو صورت ِجسمیه اند و صورتِ جسمیه این با صورت جسمیه دیگر فرق ندارد مگر اینکه به لحاظ اندازه فرق کنند یا به لحاظ ماده فرق کنند یعنی این صورت جسمیه در این ماده است و صورت جسمیه دیگر در ماده دیگر است والا صورت های جسمیه، همه آنها با هم مشابهند و مماثلند و تفاوتی بین آنها نیست.
 (و قد علم ان الامور المتفقه فی الطباع التی لا تتنوع بفصول فی جوهرها لا تتکثر فی هویاتها)
 این عبات بیان می کند که تالی باطل است. استدلال این بود که اگر این بُعد در ماده سرایت کند لازم می آید که در ماده واحد ،دو بُعد جمع شود.حال می گوییم تالی (در ماده واحد ،دو بُعد جمع شود)،باطل است اما چرا باطل است ؟
 به این دلیل باطل است که می گوییم ما چه وقتی می توانیم دو صورت و دو بُعد داشته باشیم ؟ در یکی از این دو حال می توانیم دو صورت داشته باشیم .
 1_این صورت جسمیه متفصُّل به فصلی باشد و صورت جسمیه ِدیگر هم متفصل به فصل دیگر باشد و این دو فصل چون در جوهرِ این دو صورت جسمیه داخل اند .جوهر این صورت جسمیه را با جوهر آن صورت جسمیه متفاوت می کند و دو بُعد درست می شود دو بُعدی که بین آنها اختلاف نوعی است. اختلافی که از ناحیه فصل آمده و فصل هم امری است که داخل در ذات و جوهر است و لازم می آید که جوهر این با جوهرِ آن فرق کند و دوئیّت درست می شود ولی ما در دو صورت جسمیه، این وضع را نداریم. صورتهای ِجسمیه، همه مثل هم هستند.اینطور نیست که یکی متفصل به فصلی باشد ودیگری، متفصل به فصلِ دیگر باشد.پس از این طریق نمی توان بین آنها تعدد درست کرد یعنی تعدد ماهوی ندارد و ماهیت هر دو یکی است.
 2-این دو صورت جسمیه در دو ماده حلول کنند چون ماده های آنها متفاوت است خودشان هم متفاوت می شوند .
  در این صورت هم می توانیم دو بُعد داشته باشیم .ولی در ما نحن فیه این اتفاق نمی افتد چون فرض کردیم هر دو بُعد در یک ماده اند.پس اختلاف از ناحیه محل برای آنها حاصل نمی شود.بنابراین مثل هم هستند و اگر در یکجا جمع شدند اجتماع مثلین رُخ می دهد.
  پس تالی باطل است و مقدم (که این بُعد در ماده سرایت کند) هم باطل است .پس اصل اینکه مکان بعد باشد باطل است.
 ترجمه: و دانسته شد اموری که متفق در طبع اند اموری است که ماهیتشان یکسان است و تفاوت ماهوی بین آنها نیست. آن اموری که با فصولی که در جوهرشان دخالت دارد و ذاتشان را متفاوت می کند ،نوع بندی نمی شود یعنی اموری که نمی توان گفت چند نوع هستند چون فُصول مختلف که در جوهرشان داخل شود ندارندپس متنوع نیستند یعنی ماهیت واحده و نوع واحدند.)این امور نمی توانند متکثر شوند ( اگر در ماهیت خودشان اختلاف و تکثر ندارند در هویتشان هم اختلاف و تکثر ندارند مگر محل آنها متفاوت شود که در این صورت با اینکه در ماهیت اختلاف ندارند در هویت ، اختلاف پیدا می کنند.)
 (انما تتکثر بتکثر المواد التی تحملها )
 این امور ،متکثّر در هویتشان می شوند به وسیله موادی که این امور را حمل می کنند.
 (و اذا کانت الماده لها واحده لم تتکثر البته فلا یکون بعدان )
 اگر ماده این امور ،واحد باشد چون خود این امور ،انواع مختلف نیستند. (یعنی اختلاف ما هوی ندارند) نمی توانند کثیر شوند بلکه همچنان واحدند.ودر مورد بحث ما ،بُعد تحقق پیدا نمی کند .(فلا یکون، تامه است)
 سوال:ماده بُعد چیست؟
 جواب:ماده بُعد، همان هیولی است. بُعد به معنای صورتِ جسمیه است و ماده صورت ِجسمیه هیولی است حال یا هیولای اولی است یا هیولای ثانیه است.)
 ( ولو انا فرضنا البعد قد تکثر فی الماده اذا صار فیها بعدان )
  این عبارت ، دو گونه معنی می شود .
 1 اینکه بگوییم بُعد، در ماده متکثر شده چون ماده متکثر است .
 2 ماده، همان ماده واحده باشد و دو بُعد در آن داخل شود .
 ظاهر عبارت این است که معنای دوم مراد است یعنی نمی خواهد بگوید دو ماده داریم از ابتدایِ بحث تا آخر بحث نشان می دهد که یک ماده است که دو بُعد در آن داخل شده ، حال عبارت را همینگونه معنی می کنیم اگرچه بعضی به صورت اول معنی کردند .
 توضیح : یک ماده ، در بُعد داخل شده ، حال مصنف سوال می کند که این ماده ، این بُعد را گرفت حال باید خصوصیت بُعدیت پیدا کند وقتی بُعد دیگر را می گیرد خصوصیت بُعد دیگر را می گیرد . پس دو خصوصیت باید در اینجا باشد چون دو بُعد در اینجا است . اگر بُعد ، دو تا شد و هر کدام خاصیتی دارند پس باید دو خصوصیت در اینجا باشد در حالی که وقتی ظرف و مظروف را ملاحظه می کنیم می بینیم یک اتصال و یک انقسام است پس اگر دو بُعد در ماده وارد شود هر بُعد خصوصیتی دارد و به ماده هم خصوصیتی می دهد و ما باید آن دو خصوصیتِ را ببینیم و حالت واحدی برای این ماده نیابیم در حالی که حالت واحده برای این ماده می یابیم یعنی میبینیم این ماده الان یک حالت و یک اتصال دارد نه اینکه دو اتصال داشته باشد . و یک انقسام را ملاحظه می کنیم نه دو انقسام را .
 یعنی اگر تقسیم می کنیم دو صورت ِجسمیه تقسیم نمی شود بلکه یک صورت ِجسمیه است که تقسیم می شود .
 در ابتدا گفت که اجتماع مثلین می شود الان نمی گوید اجماع مثلین می شود بلکه می گوید اگر دو بعد در این ماده وجود داشته باشد با آن حالتی که یک بعد در ماده وجود دارد فرقی ندارد. پس می فهمیم که دو بعد نیست .
 ترجمه عبارت : اگر فرض کنیم که بعد ، در ماده تکثر پیدا کرده زمانی که در ماده دو بُعد حاصل می شود ( در این صورت تکثر درست شده )
 (فایه خاصیه بعدیه تکون للماده بسبب سزیان احد البعدین فیها )
 سوال ما این است که چه خاصیت بُعدیّه ای برای این ماده به سبب سریان یکی از دو بُعد برای این پیش می آید .
 ( وآیه خاصیه اخری تکون لها بسریان البعد الاخر فیها )
 چه خاصیت دیگری برای این ماده با سریان بُعد دیگر در این ماده درست می شود. ( یک ماده بیشتر نداریم که دو بعد می خواهد در آن سریان کند. بُعد اول باید یک خصوصیتی بیاورد و بعد دوم هم باید خصوصیت دیگر بیاورد و الا دو تا نمی شود .
 حال سوال می کنیم که این دو خصوصیت چگونه دیده می شود ؟ )
 استفهام در اینجا، استفهام انکاری است یعنی این دو خصوصیت را ندارد.
 ( فانا لا نجد فی الماده الا نحوا من الاتصال واحدا ونحوا من الانقسام واحدا )
 این جمله ، دلیل بر آن انکار است ، استفهام انکاری به معنای نفی است یعنی این دو خصوصیت را نفی می کند . اما به چه دلیل نداریم ؟ با این عبارت، بیان علت می کند .
 ترجمه : ما نمی یابیم در این ماده مگر یک نوع اتصال را و یک نوع انقسام را .
 ( وعلی ما لو کان فیها بعد واحد فقط لکانت الصوره تلک الصوره )
 این جمله ، عطف بر نحوا من الاتصال است . یعنی ما نمی یابیم ، در ماده ، مگر یک نوع اتصال و یک نوع انقسام را به این نحو و به این صورت که اگر در ماده فقط بعد واحد بوده ( و دو بُعد نبود ) هر آینه صورتِ حاصل از ماده وآن یک بُعد، همین صورت حاصل از ماده با این دو بعد است .
 ( لکانت الصوره تلک الصوره ) مراد از صورت، صورت ِجسمیه نیست بلکه صورت به معنای شکل و قیافه است .
 ( فهذا ما نقوله فی ابطال وجود هذا البعد مفطور )
 ( هذا ) یعنی این سه دلیل(و یا به عبارتی این چهار دلیل ) چیزی است که مادر اِبطال وجودِ این بُعد مفطور می گوییم . یعنی گفتند مکان ، بُعد مفطور است و ما در جواب آن ، این سه دلیل را می آوریم .
 ( وقد قیل فی ابطال ذلک شیٌ مبنی علی استحاله وجود ابعاد فی ابعاد بلا نهایه )
 مُصنف می فرماید بعضی دلیلِ دیگری بربطلان بعد بودن مکان ذکر کردند که این است: اگر مکان عبارت از بُعد باشد، بُعد بدون ماده نیست. ( چون بُعد به معنای صورت جسمیه است و صورت ِجسمیه بدون ماده نمی شود چون صورت ِجسمیه حالّ است و حالّ، بدونِ ماده نمی شود پس باید جسمی را بسازد .
 چون صورت ِجسمیه با ماده ، جسم می سازد. متمکن هم همینگونه است یعنی متمکن عبارت از صورتِ جسمیه و ماده است. چون متمکن هم جسم است متمکن چون جسم است می تواند حرکت کند و از مکان منتقل شود. آن مکان هم جسم است ، می تواند حرکت کند واز متمکن جدا شود. هر دو می توانند حرکت کنند چون هر دو جسم هستند. هر دو هم می توانند از دیگری مفارقت کنند چون هر دو جسم اند . آنکه مفارقت می کند متمکن نامیده می شود و آنکه مفارقت می شود مکان نامیده می شود .حال سوال این است که کدام یک متمکن و کدام یک مکان است ؟ هر کدام می تواند متمکن باشد و هر کدام می تواند مکان باشد . چون هر دو می توانند مفارقت کنند و از هر دو می توان مفارقت شود .
 آنکه شما آن را مکان گرفتید چون قابلیت دارد که متمکن شود آن را متمکن می گیریم اگر متمکن شد احتیاج به مکان پیدا می کند ( این گوینده نمی گوید مکانش همان متمکنِ اولی است بلکه می گوید مکانش شی سوم است. ظاهرش این است که مکان، متمکن می شود و مکان با متمکن، یکی شد و فرقی نکرد لذا می توان این مکان را متمکن قرار بدهیم و متمکن را مکان برای آن قرار بدهیم و می توانیم متمکن را متمکن قرار بدهیم و مکان را مکان برای آن متمکن قرار بدهیم اما گوینده اینگونه نمی گوید بلکه می گوید ) این متمکن در این مکان وارد شد و این مکان، خودش متمکن شد پس مکان می خواهد ( نمی گوید مکانش همان متمکن است که تا الان متمکن بود بلکه ) می گوید مکانش یک شی سوم است پس این مکانی که شما آن را جسم فرض کردید مکان می خواهد دوباره نقل کلام در آن مکان می کنیم که مکانِ آن هم جسم می شود پس نیاز به مکانِ چهارم داریم و چهارمی که مکان است جسم می شود پس نیاز به مکان ِپنجم داریم و بینهایت مکان داشته باشیم .
 مصنف می گوید من این مطلب را متوجه نمی شوم چون همان طور که اشاره کردیم مکانِ این مکان، خود متمکن می شود یعنی این مکان و متمکن که دو چیز هستند ، مکان بودن و متمکن بودن را بین خودشان رد و بدل می کنند .و احتیاج به مکان ِسوم و چهارم و بی نهایت، پیدا نمی شود. شما می گویید این مکان ، جسم است و متمکن هم جسم است و از همه جهت مثل هم هستند اگر از همه جهت مثل هم هستند می توان این مکان را مکان برای متمکن گرفت و هم متمکن را می توان مکان برای این مکان گرفت و لازم نیست به دنبال مکان سوم وچهارم و بی نهایت رفت .
 ترجمه : در اِبطال اینکه مکان، بعد مفطور باشد گفته می شود چیزی ( مراداز شی، دلیل است ولی ُمصنف تعبیر به شی کرده است ) که لازم می آید بعدی در بُعد باشد و آن بعد که مکان است در بعد دیگر باشد و هکذا. و چون این، باطل است پس بعد بودن مکان باطل است .
 ( ونحن لم نحصل الی هذه الغایه فهم ذلک علی حقیقه یوجب الرکون الیها )
 مصنف می گوید تا این وقت نتوانستیم فهم این دلیل را حاصل کنیم .
 (علی حقیقه ) یعنی دلیل را طوری بفهمم که موجب اعتماد و تمایلی به این دلیل پیدا کنم . ( مصنف می فرماید : می فهمم که این دلیل ، چه می گوید ولی نمی توانم طوری بفهمم که بتوانم به آن اعتماد کنم .)
 ( وسندرکه بعد او یدرکه غیرنا )
 به زودی این را درک خواهیم کرد یا اگر من موفق به درک آن نشوم شاید غیر من بتواند آن را درک کند .
 مُصنف ، اینگونه عبارت ها را در جایی می آورد که می خواهد بیان کند که این دلیل ، قابل درک نیست .اگر دلیل درست باشد هرکسی می تواند آن رادرک کند .این که ما نمی توانیم درک کنیم معلوم می شود که ایرادی در آن است .
 تا این جا بحث کردیم در اینکه مکان بُعد باشد و نتواند خالی باشد . اما از فصل بعدی بحث می کنیم در اینکه مکان ، بُعد باشد و خلا هم جایز باشد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo